نمایی نزدیک از شخصیتی تاثیرگذار در تحولات ایران/ ناگفته هایی از ویژگی های سیاسی فردی احمد خمینی
علاقه مند هستیم خاطراتی که از مرحوم حاج احمد آقای خمینی دارید را برای ما بفرمایید. به نظر شما، هجمه هایی که به ایشان شده و می شود به چه دلیل است؟
وقتی می خواهیم درباره حاج احمد آقا(ره) صحبت کنیم، هم خیلی غصه دار و غمناک می شوم، به خاطر خیلی نزدیک بودن و دوست بودن با ایشان که خیلی زود از دست دادیم، و هم از این جهت که ذره ای از فضائل و اخلاق و رفتار ایشان را آن مقدار که من می دانم، بتوانیم صحبت کنیم.
آشنایی من با حاج احمد آقا(ره)، قبل از اینکه به نجف برود، در قم بود. منزل من در یخچال قاضی نزدیک بیت امام بود و خیلی آنجا سر می زدم. غالب غروب ها نماز مغرب و عشاء را آنجا می خواندیم که البته امام جماعت های مختلف و متفاوتی بودند؛ از جمله بیشترین آنها آیت الله آقای توسلی بود. این مربوط به بعد از سال ۴۲ است.
در آن زمان در کنار ایشان، آیت الله آقای شیخ حسن صانعی بودند که خدمتشان می رسیدیم و از همه بالاترشان مرحوم آیت الله پسندیده بودند.
"غالب غروب ها نماز مغرب و عشاء را آنجا می خواندیم که البته امام جماعت های مختلف و متفاوتی بودند؛ از جمله بیشترین آنها آیت الله آقای توسلی بود"من علاقه خاص و ویژه ای به آیت الله پسندیده داشتم. البته آیت الله پسندیده به عنوان امام جماعت نمی آمد. نماز تابستان ها در حیاط برگزار می شد و زمستان در دو اتاقی که به هم می خوردند؛ که نماز جماعت غیر شلوغی بود. اما تابستان ها چون در حیاط بود جمعیت بیشتر می آمدند.
مردم جرأت نمی کردند بیایند؟
نه، کاری نداشتند با نماز جماعت؛ و کسانی هم که می آمدند عمدتا وجوه می دادند. صبح تا شب در باز بود و رفت و آمد تجار شهرهای مختلف انجام می شد و کاری نداشتند؛ مگر اینکه مسأله خاصی باشد و یا فرد خاصی آنجا آمده باشد و بیایند او را بگیرند.
وگرنه، از همان وقتی که حاج آقا مصطفی رفت، دیگر حمله به آنجا علنی نشد ولی مواظب بودند و کسانی که رفت و آمد می کردند را زیر نظر داشتند. خود ما هم همیشه می رفتیم و خیلی از مسائل سیاسی را با آقای پسندیده مشورت می کردیم و ایشان نظر می داد و اقدامات خوبی هم تلفنی و سفارشی انجام می داد.
ایشان با بعضی افراد جبهه ملی و نهضت آزادی و همچنین علما و طلاب در قم ارتباط داشتند. مرحوم آیت الله پسندیده شخصیت خیلی جامعی داشتند. از سال ۴۲ تا بازگشت امام ما با آقای پسندیده رفت و آمد داشتیم و مشکلی هم از این جهت نداشتیم. من را یکی دو بار به ساواک بردند و مسائلی را می پرسیدند ولی نمی گفتند چرا شما خانه حضرت امام می روید.
بالأخره حتی قبل از اینکه مرحوم حاج احمد آقا ازدواج کند و یا نجف تشریف ببرند، آنجا من با حاج احمد آقا آشنا شدم.
"این مربوط به بعد از سال ۴۲ است.در آن زمان در کنار ایشان، آیت الله آقای شیخ حسن صانعی بودند که خدمتشان می رسیدیم و از همه بالاترشان مرحوم آیت الله پسندیده بودند"سن او دو سه سال از من بزرگتر بود، ولی خیلی با هم آشنا و رفیق بودیم. قبل از ازدواج دبیرستان حکیم نظامی می رفتند و آنجا درس می خواندند؛ طلبه نبودند و هنوز در سن دبیرستان بودند. بعد از آن سن هم ازدواج کردند و به نجف رفتند. نجف هم که خدمت حضرت امام رفتیم، ایشان همیشه آنجا بودند و واقعا هم محبت می کردند و احترام می گذاشتند. از این جهت ما با ایشان آشنا بودیم و گاهی اطلاعاتی هم خدمتشان می دادیم.
بعد از پیروزی انقلاب هم که با حضرت امام به تهران آمدند دوباره در بیت امام شروع به ملاقات شد و رفاقت تجدید شد و در خدمتشان بودم و تا آخر عمرشان واقعا با ما رفیق بودند.
ممکن است بعضی ها سیاسی رفتار کنند و به خاطر انقلاب و بزرگی سن احترام بگذارند، با من هیچ گونه ملاحظه ای نبود و فقط محبت و لطف بود. حتی گاهی مسائلی که لازم بود به من بگوید، مثلا اصرار پشت پرده ای بود و به هرکس نمی توانست بگوید، واقعا به من می گفت.
وقتی دادستان کل انقلاب شدم و سال ۶۰ از تبریز به تهران آمدم، بعد از شهادت مرحوم آقای قدوسی، منزلی که بودم یک طرف آن به منزل آقای توسلی چسبیده بود و یک طرفش هم بیرونی حضرت امام بود و حاج احمد آقا هم در گوشه آن بود. بالأخره منزلی که برای من اجاره شده بود، بزرگ بود ولی در کنار اینها همسایه بودیم. هم با خودشان ارادت داشتم و رفت و آمد داشتیم، شب های جمعه غالبا با چند نفر مثل آیت الله امام جمارانی، آیت الله توسلی، آیت الله حسن صانعی و دوستان دیگر بودند که گاهی هم جلسات خصوصی داشتیم.
تا وقتی امام در قید حیات بود من هیچ گاه برای ملاقات امام مشکل نداشتم. خودم هم تعجب می کردم که خیلی مشکل ندارم.
"نماز تابستان ها در حیاط برگزار می شد و زمستان در دو اتاقی که به هم می خوردند؛ که نماز جماعت غیر شلوغی بود"یک وقت هم یکی از بزرگان قوه قضائیه -که فوت شده اند-در جمعی که دفتر حضرت امام بودیم و یادم هست که آیت الله خامنه ای و نخست وزیر، آقای موسوی، هم بودند؛ از ملاقات ها صحبت شد و آن آدم گفت مثلا همین آقای موسوی هر وقت می آید فوری خدمت حضرت امام می رود ولی ما باید دو ماه، یک ماه، ۵۰ روز، در نوبت بنشینیم.
شما را گفت؟ یعنی شما هر موقع می آیید خدمت امام می روید؟
بله.
حاج احمد آقا گفت من کاری ندارم، خود آقا فرموده اند که هر وقت فلانی بخواهد بیاید، بگویید بیاید و معطلش نکنید. چون واقعا کارهای من حساس بود؛ هم وقتی تبریز بودم کارها حساس بود، هم بعد از آن. من هر وقت می آمدم، خدمت امام می رفتم. حتی مثلا در دوران حضور امام در قم، وقتی ایشان مریض بودند و در بیت آقای اشراقی استراحت می کردند، همان وقت هم من از تبریز آمده بودم و می خواستم خدمت امام بروم احمد آقا گفت، به اینجا بیا.
در آن زمان امام قلبشان مشکل داشت، خوابیده بودند و ملاقات نمی دادند. دو سه ماه طول کشید.
در آن مدت خودم یک بار خصوصی ملاقات کردم، یک بار آیت الله مدنی را آوردم و با هم ملاقات کردیم و یک بار هم آیت الله قاضی را آوردم ولی دیگر امام در خانه آقای یزدی بودند؛ که چند ماه آنجا بودند. بعدش دیگر امام تهران بودند و ما حتی در بیمارستان هم به ملاقات می رفتیم. چند روز بیشتر بیمارستان نماندنئ ولی همان جا هم ما رفتیم و امام را ملاقات کردیم. بالأخره خاطرات زیادی دارد که بعضی ها را گفته ایم و بعضی ها را نگفته ایم.
منظورم این است که حاج احمد آقا خیلی کمک می کرد. البته بینی و بین الله بگویم یک ریال هم به نفع خودم نبود و نمی خواستم به من کمک کند؛ لازم نداشتم.
"اما تابستان ها چون در حیاط بود جمعیت بیشتر می آمدند.مردم جرأت نمی کردند بیایند؟نه، کاری نداشتند با نماز جماعت؛ و کسانی هم که می آمدند عمدتا وجوه می دادند"کمک می کرد برای تقویت کاری که من دارم؛ مسأله انقلاب بود.
منظور شما کمک های مالی نیست؟
اصلا؛ کمک مقامی هم نه، فقط کمک اینکه من اگر چیزی از امام می خواستم را معطل نکند؛ چون اینها خیلی مهم بودند. در اوضاع تبریز که خلق مسلمان، مرحوم آقای شریعتمداری و مقلدینش بودند، واقعا من این را به جدّ می توانم بگویم هیچ مخالف و دشمنی امام را نترسانده بود ولی مسأله آقای شریعتمداری برای ایشان خیلی مهم بود. چون خیلی از شهرها آقای شریعتمداری مقلد داشت، بعضی جاها کم و بعضی جاها به خصوص استان های ترک زبان مثل آذربایجان غربی، شرقی، زنجان واردبیل بیشتر بود.
این مسأله برای خیلی ها ترسناک بود و نگران بودند. بد نیست من اینجا جمله ای را بگویم. یک وقتی آیت الله بهشتی به من تلفن کرد و گفت می خواهیم یک عده از نیروهای سپاه را به تبریز بفرستیم تا در برابر خلق مسلمان دفاع کنند.
من گفتم اگر شما می خواهید فوری آذربایجان شرقی و غربی از دست بروند و انقلاب در اینجا نابود شود، یک نفر سپاهی فارس زبان به تبریز بفرستید و مردم تبریز بدانند از فارس زبان های سپاهی آمده اند و می خواهند با تبریزی ها مخالفت کنند؛ در این صورت دیگر نمی شود تبریز را نگه داشت.
خود آقای بهشتی تعجب کرد و گفت چه کار کنیم؟! (البته دیگر اواخر شلوغی ها بود و ما کارهایمان را انجام داده بودیم.) گفتم ۱۰ روز صبر کنید و هیچ کسی را از تهران نفرستید؛ تبریز خیلی حساس است. دلیل اصلی موفقیت من در تبریز این بود که من را می شناختند، اصالتا تبریزی بودم، پدرم را می شناختند که روحانی و بازاری بود. لذا آقای بهشتی گفت هرچه شما بگویید. واقعا ۱۰ روز هم نشد که مسأله حل شد. این برای امام و حاج احمد آقا خیلی مهم بود.
"صبح تا شب در باز بود و رفت و آمد تجار شهرهای مختلف انجام می شد و کاری نداشتند؛ مگر اینکه مسأله خاصی باشد و یا فرد خاصی آنجا آمده باشد و بیایند او را بگیرند"بعد از سقوط خلق مسلمان، در تبریز هم کمک می کردند.
در رابطه با دادستانی کل، خدا شاهد است که من اصلا هیچ خبری نداشتم و هیچ جا هم نگفته بودم که من علاقه دارم؛ یعنی علاقه نداشتم و می خواستم تبریز را ادامه بدهیم که زحمت کشیدیم، ثبات پیدا کرده و آنجا بمانیم. وقتی آقای قدوسی نزدیک ظهر شهید شد، بعد از نماز مغرب و عشاء حاج احمد آقا در تلویزیون از طرف امام تسلیت گفت و بعد نامه امام که من را به دادستانی کل انقلاب، به جای آقای قدوسی، منصوب کرده بود را خواندند.
یعنی شما از تلویزیون شنیدید؟
این لطف و محبت امام بود. اگر صحیفه امام را نگاه کنید، امام سه چیز را درباره من گفته است. ایشان فرمودند «آقای موسوی تبریزی خدمات بسیار زیادی به انقلاب و جمهوری اسلامی نمودند. چه خدمات ایشان در آذربایجان و چه در تهران در مقابله با منافقین و سایر ضد انقلابیون که مورد تشکر و قدردانی است.»(صحبفه امام، جلد ۱۸، صفحه ۳۰۶) این را امام رسما اعلام کرده و حاج احمد آقا نگفته و الآن هم در صحیفه امام هست.
لذا محبت و لطف امام پشتیبان من بود و من با عنایت امام و کمک حاج احمد آقا می توانستم کار انجام بدهم. حاج احمد آقا به من احتیاج نداشت و کسی نبود که من به او کمک کنم تا بزرگ شود؛ صرفا به خاطر انقلاب بود.
احمد آقا فقط به امام توجه داشت؛ تابع امام بود
کدام یک از ویژگی های مرحوم حاج احمد آقا از همه برجسته تر بود؟ به صورت مصداقی خاطراتی از هر کدام آنها برای ما بگویید. چون شنیدن خاطرات مخصوصا برای نسل جوان خیلی مهم است.
مهمترین آنها برای من این بود که حاج احمد آقا فدایی امام بود. خیلی ها پدر بزرگوار دارند ولی در عین حال خودشان گاهی با خودخواهی بلکه به پدر ضرر می زنند. احمد آقا فقط به امام توجه داشت؛ تابع امام بود و اول خود احمد آقا بدون یک کلمه کم و زیاد، عمل می کرد.
"وگرنه، از همان وقتی که حاج آقا مصطفی رفت، دیگر حمله به آنجا علنی نشد ولی مواظب بودند و کسانی که رفت و آمد می کردند را زیر نظر داشتند" ممکن بود اطلاعیه ای را امام بنویسند و احمد آقا ببیند ولی یک کلمه اش را خوب باشد که عوض کنند، به خود امام می گفت. بعدها خودش هم به من گفت که من هیچ تصرفی نمی کردم. جریانی بود که آقای بازرگان در مورد نامه علیه نهضت آزادی و جبهه ملی گفته بودند این نامه را احمد آقا از خودش نوشته و خط احمد آقا است.
بعد از فوت حضرت امام، احمد آقا شب های چهارشنبه در بیت امام روضه می گرفت و ما هم که همسایه بودیم، هر هفته می رفتیم و از جاهای دیگر هم می آمدند.
خانواده های ما هم با یکدیگر رفیق بودند و یک دیوار با هم فاصله داشتیم. حاج حسن آقا با پسر من رفیق بودند؛ همسن هستند و یک سال فاصله دارند. بالأخره محبت داشت و ما هم از اول به احمد آقا ارادت داشتیم.
ارادت من یک دلیل مهم داشت و آن اینکه خارج از آقازاده بودن، ایشان یک آدم با شعور و بافهم بود و دوم اینکه برای حفظ انقلاب به اندازه خلوص نیت داشت، سوم اینکه وظیفه پسری نسبت به پدر را واقعا همیشه انجام می داد و چهارم اینکه خیلی خیلی کم تحت تأثیر جمع و تهاجم قرار نمی گرفت و می گفت هرچه می خواهند بگویند.
در مسائل خیلی واقع گرا بود. بعضی چیزها را در مورد افراد می گفت که معلوم بود خیلی فکر روشنی دارد. این را دوستانی که آنجا بودند می دانند و به احمد آقا هم از این جهت ارادت داشتند.
هرکس به خود احمد آقا چیزی می گفت، عین خیالش نبود و درد دل هم زیاد داشت
عکس العمل ایشان در برابر هجمه ها چه بود؟
خیلی سکوت می کرد و به خاطر امام بی تفاوت بود و هرکس به خود احمد آقا چیزی می گفت، عین خیالش نبود و درد دل هم زیاد داشت.
گاهی بعضی از انقلابی های سابقه دار به خاطر مقام کارهایی می کردند که انقلاب ضرر می کرد؛ او خیلی ناراحت می شد
بیشتر از چه چیزهایی غصه می خورد و ناراحت بود؟
من نمی توانم نمره بدهم ولی واقعا از اینکه گاهی بعضی از انقلابی های سابقه دار به خصوص روحانیون به خاطر خودخواهی یا مقام گرفتن کارهایی می کردند که انقلاب ضرر می کرد، خیلی ناراحت می شد.
هجمه هایی که به ایشان می شد ناشی از چه بود؟
ناشی از فهمش بود؛ چون می فهمید، آنها ناراحت می شدند.
در قضیه آقای شریعتمداری، احمد آقا برای آقای شریعتمداری کم گذاشت؟
به نظر ما که زیاد گذاشت. در قضیه آقای شریعتمداری خود امام هم کم نگذاشت. کسانی را به آنجا فرستاد تا صحبت کنند و آنها فکر کردند که می توانند و واقعا هم خطرناک بود.
"از سال ۴۲ تا بازگشت امام ما با آقای پسندیده رفت و آمد داشتیم و مشکلی هم از این جهت نداشتیم"مسأله مرجعیت بود و آن هم در آذربایجان ها تعصب زبانی خیلی خطرناک بود و اثر هم گذاشت؛ در خیلی استان های دیگر مثل خوزستان هم این حرکت تبریز اثر گذاشت. ولی این باعث نشد که امام به آقای شریعتمداری بدگویی کند. افرادی از بزرگان را خدمت آقای شریعتمداری فرستاد و صحبت کردند ولی فایده نداشت.
موردی بود که کسی از امام وقت ملاقات بخواهد و حاج احمد آقا وقت ندهد؟
خیر؛ اگر کسی بگوید دروغ گفته است. روزهای اول که از تهران به قم آمدند، ما شنیدیم که مجاهدین وقت خواسته اند و احمد آقا وقت داده است. فکر کردیم که احمد آقا خودش این کار را کرده است.
چون برخی جریانات روحانی هم خیلی این معنا را ترویج می داد که احمد آقا یک کارهای خودسرانه می کند.
ولی الحمدلله از خود احمد آقا تحقیق کردیم و گفت خود امام گفته که بیایند. بعد گفتیم امام وقتی هم به ما بدهد و احمد آقا وقت داد و آقای عبایی، آقای جعفری گیلانی، من و به ذهنم هست که آقای کشمیری هیأتی بودیم که مدیریت می کردیم، امام من را گذاشته بود و من هم آنها را دعوت کرده بودم، آقای ری شهری و آقای فهیم کرمانی هم بودند. خدمت امام رفتیم و حرف ما این بود که چرا به اینها ملاقات داده اید؟ ایشان فرمود من ملاقات دادم به خاطر اینکه اتمام حجت کنم. بعد هم وقتی آمدند من همه حرف ها را به آنها گفته ام.
آقای پسندیده می گفت من مقلد امام هستم
اخیرا مطالبی منتشر شد در خصوص اینکه آقای پسندیده از امام اعلام برائت کرده...
دروغ محض است؛ آقای پسندیده می گفت من مقلد امام هستم. آقای پسندیده بعد از امام هم مقلد آقای منتظری بود و خودش به من گفت که وجوهاتم را به او می دهم.
"قبل از ازدواج دبیرستان حکیم نظامی می رفتند و آنجا درس می خواندند؛ طلبه نبودند و هنوز در سن دبیرستان بودند"درآمد خاصی از زمین های خمین داشت و وجوهات آن را به امام می داد و بعد از امام به آقای منتظری می داد.
با توجه به اینکه سالگرد رحلت همسر حضرت امام هم نزدیک است، اگر خاطره ای از همسر حضرت امام دارید هم اشاره ای بفرمایید.
البته خانواده با هم رفت و آمد داشتند و من ایشان را دیده بودم و اظهار ارادت کرده بودم ولی خاطره ای از ایشان ندارم؛ فقط بزرگواری اش را شنیده بودم. خاندان بزرگی بودند. همه خانم های جماران از ادب و اخلاق خانم امام تعریف می کردند و عمده این است که واقعا خودش را مطیع حضرت امام می دانست؛ با اینکه از خاندان خوب و بزرگی بودند.
۲۱۲۱۷
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران