قسمت سیصد و بیست و یک گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت سیصد و بیست و یک 321Çukur Serial Part ۳۲۱

گودال

۱۱۴ – ۲

ندیم با گولکان قرار می گذارد و به او یاد آوری می کند که اگر با موکلش یعنی خلیل ابراهیم همکاری کند و به دستوراتش گوش دهد می تواند هر کاری که دوست داشته باشد بکند. آنها درباره ی نقشه هایشان حرف می زنند و در آخر گولکان می گوید:« مطمئن باش چاعتای نمی فهمه. این موضوع مشکل من و یاماچه. اون کاری کرد داداشمو بکشم. بهش بدهکارم.»

در افغنستان وارتولو برای مبارزه با دشمن در همان مکان قبلی ای که جاگیری کرده بود ادمکی شبیه خودش قرار می دهد و منتظر می ماند که دشمنان به ادمک حمله کنند.

"آنها درباره ی نقشه هایشان حرف می زنند و در آخر گولکان می گوید:« مطمئن باش چاعتای نمی فهمه"بعد از حمله ی دشمن و تیر اندازی به ادمک، وارتولو که در همان اطراف کمین کرده تفنگ دوربین دارش را برمی دارد و مهاجمان را می کشد بعد هم به چادر پیش اسکندر برمی گردد و در مقابل چشمان او به پای رضا شلیک می کند و رضا را که مدعی بود ترکی نمی داند مجبور می کند به زبان ترکی صحبت کند. رضا یک آواز ترکی می خواند و وارتولو رو به اسکندر می گوید:« خیلی وقت بود بهش مشکوک بودم اما اون روز اون نقشه رو کشیدم تا مچشو بگیرم. ادم خودته. خودت مجازاتش کن.» اسکندر که به لطف وارتولو جاسوس را شناخته از او تشکر می کند. همان موقع اسکندر چیزی را به خاطر می آورد و از وارتولو می پرسد که سلیم کوچوالی چه نسبتی با او دارد؟ وارتولو با خوشحالی می گوید:« داداشمه.» اسکندر با تاسف سرش را پایین می اندازد و وارتولو که خودش متوجه خبر بد شده غمگین می شود.

همان شب وارتولو به تنهایی و با بی احتیاطی به خانه ی مردی که توسط او هفته ها شکنجه شده بود و مدتها نمی توانست گیرش بیندازد حمله می کند و باچشمان پر از اشک با افراد او درگیر می شود و با خشم زیاد به دشمنان شلیک می کند. وارتولو خودش را به اتاق رییس اصلی که حسابی ترسیده و به لرزه افتاده می رساند و می پرسد:« فکر می کنی واسه چی اومدم اینجا؟» مرد جواب می دهد:« برای اینکه انتقام بگیری.» وارتولو با بغض می گوید:« نخیر. نتونستن از برادر من محافظت کنن. خیلی عذاب می کشم.» و چند گلوله به آن مرد شلیک می کند و با به یاد اوردن قضیه ی سلیم زیر گریه می زند.

یاماچ به همراه جومالی وارد خانه ی فرهاد می شود تا ببیند که از گوشی سرن لوکیشنی برایش فرستاده شده یا نه. او به کامپیوتر فرهاد نگاهی می اندازد و با خوشحالی به جومالی می گوید:« چاعتایو پیدا کردیم.» اما نمی گذارد که جومالی همان لحظه به خانه ی چاعتای حمله کند و به او می گوید:« اول خانواده.

"بهش بدهکارم.»در افغنستان وارتولو برای مبارزه با دشمن در همان مکان قبلی ای که جاگیری کرده بود ادمکی شبیه خودش قرار می دهد و منتظر می ماند که دشمنان به ادمک حمله کنند"اول باید آکین خوب بشه.»

در بیمارستان دکتر به خانواده ی کوچوالی خبر می دهد که اکین به طرز باور نکردنی ای حالش بهتر شده و دیگر خطر مرگ برایش وجود ندارد. همه ی خانواده خوشحال می شوند و یکدیگر را در آغوش می گیرند.

عمو در روزنامه ای چشمش به اسم ملیحا می خورد و ناگهانی به یاد می آورد که ملیحا موضوع مهمی را به او گفته بود. او بی معطلی به خانه ی علیچو می رود تا سراغ نامه ای که قبلا به او امانت داده را بگیرد. علیچو به عمو می گوید که نامه در خانه ی خودش نیست و برای امنیت بیشتر ان را در جای بهتری پنهان کرده است.

او عمو را به محله ای که خیلی با گودال فاصله دارد می برد و می گوید:« یه خونه ای هست که نامه رو زیر مبل داخل خونه قایم کردم.» عمو و علیچو با رسیدن به ادرس خانه به جای خانه با خرابه ای رو به رو می شوند و علیچو که انتظار تخریب خانه را نداشت آهی می کشد و به عمو می گوید:« اما من نمی دونستم اینجوری می شه. اشکال نداره، نامه ی تو توی سرته.» عمو با ناراحتی می گوید:« من فقط می دونم که نامه نوشتم. یادم نیست توش چی نوشته بودم.»

در خانه ی کوچوالی ها داملا دلیل رفتار بد جومالی با افسون را می پرسد و جومالی می گوید:« افسون با اذر همکار بوده. خون بابای من روی دستاشه. آخه این درسته که ما اونو تو خونمون راه دادیم؟» سلطان حرفهای جومالی را از پشت در می شنود و با بهت به اتاقش می رود و گریه می کند.

جومالی و یاماچ اماده می شوند تا به خانه ی چاعتای بروند و کارش را تمام کنند.

"رضا یک آواز ترکی می خواند و وارتولو رو به اسکندر می گوید:« خیلی وقت بود بهش مشکوک بودم اما اون روز اون نقشه رو کشیدم تا مچشو بگیرم"یاماچ در محله با افسون که در آشپزخانه مشغول است رو به رو می شود و او را در آغوش می گیرد و به او می گوید که دوستش دارد. جومالی با دیدن این صحنه ها حرص می خورد. بعد از رفتن جومالی و یاماچ، کاراجا که در اشپزخانه با افسون تنهاست به او می گوید:« من همه چیو می دونم. می دونم با پدربزرگم چیکار کردی. اگه امروز اکین از مرگ برنمی گشت زنده ت نمی ذاشتم اما دیگه تموم شد.

کاریت ندارم. به کسی هم چیزی نمی گم.» افسون که ابتدا جا خورده و ترسیده بود از اینکه کاراجا قصد ازار دادنش را ندارد خیالش کمی جمع می شود.

به یاماچ و جومالی خبر می رسد که در بیمارستان مشکلی پیش امده و انها خودشان را زود به انجا می رسانند. افراد گودال و افراد اسکندر جلوی بیمارستان با هم درگیرند و اسکندر هم در اتاق یاسمین و آکین منتظر یاماچ است. یاماچ وارد اتاق می شود و به اسکندر سلام می دهد اما اسکندر می گوید:« من سلام کسی رو که باعث ازارم شده نمی پذیرم.» یاماچ می گوید:« تو و خواهرت مهمون ما هستین. به حرفهای من گوش کن و اگه قانع نشدی سلام منو قبول نکن.»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست و دو ۳۲۲ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و بیست ۳۲۰ Next Episode - Çukur Serial Part ۳۲۲ Previous Episode - Çukur Serial Part ۳۲۰.

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
خبرگزاری دانشجو - ۵ خرداد ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱