سریال آخرین تابستان قسمت سوم ۳
سلجوق به پسرش میگه هر چی بازپرس گفته حقیقت داشته و حالا فقط باید به بازپرس سلیم اعتماد کنی
آکگون توسط سلیم به خانهای برده میشود.
جانان به سلیم پیغام میده که قرارداد طلاق آماده ست و صبح باید به کافهای بره تا کارها رو هماهنگ کنن.
سلیم اما راضی به این کار نیست.
در نبود سلیم، آکگون خودش رو به تلفن میرسونه و به احمد زنگ میزنه و بهش میگه که باباش قراره همه رو لو بده.
درخواست احمد، بازگشت آکگون به استانبول است.
در کافه، سلیم به جانان می گه یادته اولین بار همینجا تورو دیدم؟ همون موقع وقتی دیدمت با خودم گفتم دختری که میخوام باید همین دختر باشه… »
دختر سلیم و جانان،یامور که به فروشگاه رفته با سلیم رودررو میشود. ماشین خراب شده و با همکاری آکگون ماشین راه میافتد.
آکگون به محض نشستن پشت فرمان، گاز میدهد و یامور هم دنبالش میدود. همان موقع ماشینی جلویش را می گیرد و مجبور می شود بایستد.
یامور سوار ماشین می شود و با عصبانیت می گوید: «تو واقعا یه دزد بودی! ماشینمو پس بده! »
آکگون می گوید: «شرمنده به این ماشین نیاز دارم. تو پیاده شو! »
با هم به استانبول میروند در حالی که یامور به پدرش خبر میده.
سلیم با عجله راه میافتد و برگه طلاق را امضا نکرده میگذارد.
در راه، بین یامور و آکگون دیالوگی شکل میگیرد. ماجرا به اختلافات سلجوق و احمد میرسد و اینکه آکگون میگوید که «قرار نیست راه پدرمو در پیش بگیرم و خیانت کنم! » یامور می گوید: «به نظرم به حرف پدرم گوش بده و نرو.
"ماشین خراب شده و با همکاری آکگون ماشین راه میافتد.آکگون به محض نشستن پشت فرمان، گاز میدهد و یامور هم دنبالش میدود"اونا قراره بکشنت. فهمیدن این کار سختی نیست! »
آکگون در پمپ بنزین نگه میدارد و از احمد می خواهد آنجا دنبالش بیایند و ماشین را هم تحویل یامور میدهد. یامور هم راه می افتد. طولی نمی کشد که احمد از راه می رسد اما او هم به آکگون خیانت کرده و خبر را به پسر خلیل سانجاکتار داده.
پسر به سمت آکگون حمله می کند و او را حسابی کتک میزند که یامور با سرعت خودش را می رساند و از آکگون می خواهد سوار بشود.
در این لحظه احساساتی، آکگون، که نجات پیدا کرده، لب یامور را میبوسد و تشکر میکند.
آن افراد تعقیبشان میکنند. یامور خیلی ترسیده و به سرعت میراند.
حالا سلیم هم میآید و مورد مواخذه دخترش قرار میگیرد.
یامور میگوید تو پسر مافیا رو وارد خانواده مون کردی؟! و اضافه میکند فکر میکنی به خاطر این عصبانیم؟ من هرروز با عصبانیت از تو از خواب بیدار میشم میدونی چرا؟ چون حس میکنم اگه این ازت عصبانی نباشم فراموشت میکنم! »
سلیم با ناراحتی به دخترش خیره می شود…
سلیم در راه بازگشت از یامور میخواهد که از این ماجرا چیزی به مادرش نگوید و بگوید تصادف کردهاند که بیشتر از این نگران نشود. او هم قبول میکند.
وقتی سلیم پیش آکگون برمیگردد او با ناراحتی می گوید: «من و تو شبیه هم هستیم. هردومون تنهاییم. با این تفاوت که من مجبور به تنهاییم و تو
با وجود خانواده ت انتخابش کردی. »
جانان صبح زود از سلیم می خواهد تا برای صبحانه بیاید که به بچه ها هم در مورد طلاق بگویند.
"همان موقع ماشینی جلویش را می گیرد و مجبور می شود بایستد.یامور سوار ماشین می شود و با عصبانیت می گوید: «تو واقعا یه دزد بودی! ماشینمو پس بده! »آکگون می گوید: «شرمنده به این ماشین نیاز دارم"وقتی سلیم خودش را می رساند قبل از همه چیز می گوید: «من مرخصی گرفتم و قراره یه مدت تو یه مجتمعی همین نزدیکی زندگی کنم. » التای می پرسد: «چرا نمیای خونه بابا؟ » سلیم می گوید: «چون مهمون دارم و نمیخوام آرامش خونه به هم بخوره. »
جانان ناباورانه به او خیره می شود و دنبالش می رود و می گوید: «قرارمون این نبود سلیم! » سلیم می گوید: «من نمیخوام و نمیتونم طلاق بگیرم جانان! » و می رود.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران