قسمت هشت آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشت 8Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸
آپارتمان بی گناهان ۲۱-۱
ناجی به خودش می آید و مقابل صفیه می ایستد و می گوید: «خیلی منتظر موندم صفیه. دیگه بریم بیرون.. » و دستش را به سمت صفیه بلند می کند. صفیه تازه می فهمد که نمی تواند این کار را بکند و لبخندش از بین می رود. او به دست ناجی خیره می شود و می گوید: «میام بیرون.
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت هشت 8Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۸ آپارتمان بی گناهان ۲۱-۱ناجی به خودش می آید و مقابل صفیه می ایستد و می گوید: «خیلی منتظر موندم صفیه"اما میشه دستتو نگیرم؟ » ناجی لبخند میزند و قبول می کند. آنها با هم به سمت خروجی اپارتمان می روند. صفیه مکث می کند و ترسیده. حتی حسیبه پیدایش می شود و مانع صفیه می شود اما صفیه با نگاه کردن به ناجی تمام ترسش می ریزد و پا به بیرون گذاشتن و هم گام با ناجی چند قدم هم جلو می رود و از هوای آزاد و آسمان آبی بالای سرش لذت میبرد.
گلبن با ذوق به اینجی می گوید که ناجی و صفیه عاشق و معشوق هستند و به خاطر همین صفیه اینطور با خوشحالی از خانه بیرون زد.
اینجی اتفاقی چشمش به صفحه ی آخر دفتر خاطرات ناجی می افتد که نوشته زمان زیادی ندارد و به زودی خواهد مرد. او از فهمیدن این حقیقت شوکه و ناراحت می شود و آن یک صفحه را پاره می کند.
هان با لبخند از پنجره به خواهرش نگاه می کند و به اینجی می گوید: «بعد سال ها اولین باره از خونه رفته بیرون. این آدم حال خواهرمو خوب میکنه... خیلی خوشحالم.
"حتی حسیبه پیدایش می شود و مانع صفیه می شود اما صفیه با نگاه کردن به ناجی تمام ترسش می ریزد و پا به بیرون گذاشتن و هم گام با ناجی چند قدم هم جلو می رود و از هوای آزاد و آسمان آبی بالای سرش لذت میبرد"»
صفیه از این همه تغییر در کوچه، ذوق زده شده. ناگهان واقعیت را جلوی چشمانش می بیند و با آدم هایی که اطرافشان است روبرو می شود و می ترسد. هان که از بالا او را زیر نظر دارد با عجله به سمت در می رود که اینجی جلویش را می گیرد و می گوید: «بذار ناجی کمکش کنه هان. » ناجی از صفیه می خواهد به جایی نگاه نکند و به او خیره شده تا قدم به قدم به آپارتمان برگردند. صفیه با بغض می گوید: «بازم نتونستم! خیلی بی عرضه م! » ناجی می گوید: «تو امروز قدم بزرگی برداشتی صفیه.
» صفیه پشت سر هم به خودش توهین می کند که ناجی با جدیت از او می خواهد بس کند و می گوید: «کسی حق نداره با صفیه من اینجوری صحبت کنه. » او کتش را روی نیمکت راهرو می اندازد و از صفیه می خواهد بنشیند. وقتی هالوک از کنار انها رد می شود و نگاه معناداری به صفیه می اندازد، صفیه شروع به بدگویی از او می کند. ناجی جا می خورد و می گوید: «من مطمئنم به مرور زمان این هم درست میشه. دوباره ظریف بودنت رو بهت برمیگردونیم.
"گلبن با ذوق به اینجی می گوید که ناجی و صفیه عاشق و معشوق هستند و به خاطر همین صفیه اینطور با خوشحالی از خانه بیرون زد"» صفیه می گوید: «من عوض نشدم ناجی. دنیا عوض شده. من فقط سعی میکنم خودمو وفق بدم. » ناجی می گوید: «دنیاتو با هم عوض میکنیم. فردا بازم میام صفیه...
» و می رود. با رفتن ناجی، صفیه تازه به خودش می آید و خجالت زده می شود.
حکمت جلو می رود و به هان و اینجی می گوید که خودش دفتر خاطرات ناجی را روی میز صفیه گذاشته چون از اول در جریان همه چیز بوده و میدانسته ناجی به خاطر دخترش برگشته و فقط خواسته تا صفیه را خوشحال کند. اینجی و هان از این که او انقدر به فکر صفیه بوده خوشحال می شوند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران