قسمت دویست و پنجاه و نه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و نه 259Çukur Serial Part ۲۵۹

گودال

قسمت ۹۶ – ۲

در اتاق آذر، کاراجا چشمش به دستمال سفید رنگی می افتد که اول اسم و فامیل عمویش قهرمان گوشه ی آن حک شده است. او که قبلا عین همان دستمال را در دست مادرش هم دیده بود کنجکاو می شود و درمورد آن از اذر سوال می کند. آذر کاراجا را کنار خود می نشاند و با هیجان شروع به تعریف کردن قصه اش می کند...سالها پیش، آذر که هنوز جوان ساده و بلند پروازی است اتفاقی بسته ای مواد مخدر در شهر خودش پیدا می کند و تصمیم می گیرد آن را به استانبول ببرد و بفروشد. او به هر مصیبتی که شده به استانبول میآید و خیلی زود با مردی اشنا می شود که قول می دهد برای موادش مشتری پیدا کند. اذر بسته را می فروشد و ساک پر از پول را می گیرد اما خیلی زود در حین قدم زدن در کوچه پس کوچه ها متوجه می شود همان هایی که مواد را خریده اند در تعقیبش هستند تا پولها را هم بگیرند.

"   سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و نه 259Çukur Serial Part ۲۵۹ گودالقسمت ۹۶ – ۲در اتاق آذر، کاراجا چشمش به دستمال سفید رنگی می افتد که اول اسم و فامیل عمویش قهرمان گوشه ی آن حک شده است"آذر پا به فرار می گذارد اما گیر می افتد و کتک مفصلی می خورد با این حال ساک را محکم می چسبد چون نمی خواهد آینده ی خانواده اش را به این راحتی ها از دست بدهد. آذر زیر مشت و لگد است که ناگهان قهرمان کوچوالی سر می رسد و فریاد بلندی می زند. پسرهای جوانی که در حال کتک زدن آذر بودند سر جا میخکوب می شوند. قهرمان نفری یک سیلی به صورتشان می زند و دستور می دهد که پراکنده شوند بعد هم دستمالی به آذر می دهد تا صورت خونی اش را پاک کند. او ساک پر از پول را هم به آذر که حسابی ترسیده می دهد و با هواپیما او را راهی شهرش میکند...حالا آذر خود را مدیون آن مرد می داند و به کاراجا می گوید که یک روز او را پیدا خواهد کرد و دستمالش را پس خواهد داد.

کاراجا با چشمان پر از اشک می گوید:« اگه اون مرد مرده باشه چی؟ دنیاست دیگه. به نظر من واسش یه فاتحه بخون شاید به دردش بخوره.» آذر می گوید:« خدا نکنه مرده باشه. اصلا من هزار تا براش فاتحه می خونم. اون زندگیمو نجات داد. اگه اون نبود من همچین روزایی رو نمی دیدم و نمی تونستم عشقمو بغل کنم.» او کاراجا را در اغوش می گیرد.

چنگیز از یاماچ می خواهد که گپ و گفتی با هم داشته باشند.

"او که قبلا عین همان دستمال را در دست مادرش هم دیده بود کنجکاو می شود و درمورد آن از اذر سوال می کند"او به همراه یاماچ به محله ی فقیر نشینی می رود و دستور تخریب خانه های مردم را می دهد و بعد به خانه های تخریب شده و مردم آواره اشاره می کند و با غرور به یاماچ می گوید:« می خوام یه بخشی از کارایی که می تونم با گودال بکنم رو بهت نشون بدم. اینجا قراره به زودی به یه پارک واسه بچه ها تبدیل بشه. پارک چنگیز اردنت.» یاماچ با دیدن این صحنه ها عصبی می شود.

سرن و مرتضی به دستور آریک به گاراژی که چند روز پیش در آنجا با دشمنانشان درگیر شده بودند می روند و با خشونت و شکنجه از صاحب آنجا حرف می کشند و اسم رئیس او را می پرسند.

نهیر به خانه ی افسون می رود و با طعنه و کنایه به او می فهماند که از رابطه اش با یاماچ خبر دارد و بعد هم می گوید که فقط چند سوال دارد و برای دعوا کردن نیامده است. او رو به روی افسون می نشیند و می پرسد:« وقتی فهمیدی حامله م چی کار کردی؟» افسون صادقانه می گوید:« سعی کردم ازش فاصله بگیرم اما یاماچ اومد در خونه م. تیر خورده بود.

دوباره رابطمون شروع شد.» نهیر می پرسد:« دوست داره؟» افسون سکوت می کند چون درمورد جواب این سوال تردید دارد. نهیر می گوید:« به نظر من ازش بپرس که دوست داره یا نه. چون من با این زخمی که بهم زده می تونم زندگی کنم اما تو اونقدر عاشقشی که اگه بهت نارو بزنه نابود می شی.» حرفهای نهیر افسون را به فکر فرو می برد. نهیر قبل از رفتن می گوید:« من دیگه نمی خوام جزئی از این کثافت کاری باشم. دارم از اینجا می رم.

"او به هر مصیبتی که شده به استانبول میآید و خیلی زود با مردی اشنا می شود که قول می دهد برای موادش مشتری پیدا کند"به یاماچ هم بگو درمورد این بچه نگران نباشه دیگه هیچ ردی ازش تو زندگیش نمی مونه.» او با خونسردی از خانه بیرون می رود اما درست پشت در بغضش می شکند و گریه می کند. جمله ی آخر نهیر افسون را نگران می کند. او با عجله به یاماچ زنگ می زند اما یاماچ که از دستش دلخور است جوابش را نمی دهد.

چنگیز برای اینکه قدرتش را به نمایش بگذارد همراه یاماچ به گودال می رود. او با خیال راحت به صندلی ماشینش لم می دهد و یاماچ را به تماشا کردن دعوت می کند. پشت سر آنها چند بلدوزر و چند ماشین شهرداری وارد گودال می شوند تا با حکم تخلیه و تخریب مناطقی را تصاحب کنند.

جومالی و سلیم و وارتولو از قهوه خانه خارج می شوند و اهالی محله دورشان جمع می شوند. وقتی مامور با حکم تخریب جلو می آید و از مراحل قانونی حرف می زند، جومالی که اعصابش توضیحات او را نکشیده با صدای بلند می گوید:« برادر خوشگلم منو از خود بی خود نکن.» مامور تخریب می گوید که مجبور است با پلیس تماس بگیرد و جومالی هم از تصمیم او استقبال می کند. همه منتظر پلیس می مانند و یاماچ از دور با نگرانی به محله خیره می شود و چنگیز مدام در گوش او رجز می خواند و می گوید:« گودال به زودی به یه پارک تفریحی بزرگ تبدیل می شه.» مامور تخریب تهدید می کند که به زودی کار را شروع خواهد کرد و به بلدوزرها دستور حرکت می دهد. جومالی جلوی بلدوزرها می ایستد و فریاد می زند:« اجازه نمی دم. باید از روی جنازه ی من رد بشید.» سلیم و وارتولو هم به پیروی از او همین کار را می کنند.

"اذر بسته را می فروشد و ساک پر از پول را می گیرد اما خیلی زود در حین قدم زدن در کوچه پس کوچه ها متوجه می شود همان هایی که مواد را خریده اند در تعقیبش هستند تا پولها را هم بگیرند"در همین موقع چند نفر از جوانهای محله از بین جمعیت جدا می شوند تا لاستیک ماشین پلیس را پنچر کنند. با بلند شدن صدای آژیر ماشین پلیس سلیم از جومالی می خواهد که فرار کند تا گیر نیفتد. در این میان چنگیز خواسته ای که از یاماچ دارد را بار دیگر تکرار می کند و به او می گوید:« تو بچه ی باهوش و با استعدادی هستی ازت می خوام کنار دستم باشی. خیلی به دردم می خوری...حالا چی می گی؟ دلشو داری محله ت جلوی چشمات خراب بشه؟» یاماچ نوشته ی روی دیوار را برای چنگیز می خواند:« خونمون کوچیک بود، اتاق نداشتم منم محله رو برای خودم خونه کردم.» چنگیز متوجه منظور او نمی شود و اینبار یاماچ او را به تماشا کردن دعوت می کند. ناگهان همه ی محله، پیر و جوان و زن و مرد از هر سو به طرف قهوه خانه حرکت می کنند و ماموران شهرداری را محاصره می کنند.

خبری از پلیس هم نمی شود و ماموران که از اتحاد اهالی محله وحشت کرده اند عقب نشینی می کنند. یاماچ رو به چنگیز می گوید:« اینجا گوداله. چه من باشم و چه من نباشم گودال از خودش محافظت می کنه.» چنگیز جا می خورد اما هنوز هم از زیرکی یاماچ خوشش می آید و هنگام نگاه کردن به او چشمانش برق می زند. یاماچ از ماشین پیاده می شود و با خیال راحت از محله دور می شود.

مادربزرگ افسون مقبوله، از سوییس برمی گردد و سرزده به خانه ی افسون می رود. آریک به استقبال او رفته و او را به خانه ی نوه اش رسانده، همین موضوع افسون را به شک می اندازد.

"آذر پا به فرار می گذارد اما گیر می افتد و کتک مفصلی می خورد با این حال ساک را محکم می چسبد چون نمی خواهد آینده ی خانواده اش را به این راحتی ها از دست بدهد"او که قبلا برای همکاری کردن با چنگیز تهدید شده حالا با دیدن احترامی که اریک با استقبال از مقبوله نشان داده به مادربزرگش شک می کند و می فهمد او کسی بوده که گزارش رابطه اش با یاماچ را به چنگیز داده. افسون با نفرت به مقبوله نگاه می کند و به او می گوید:« اگه یه بار دیگه بخوای به یاماچ آسیبی بزنی خودم می کشمت. در ضمن یاماچ دیگه دشمنت نیست بلکه یکی از اعضای خانوادته.»

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و شصت ۲۶۰ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و پنجاه و هشت ۲۵۸ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۶۰ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۵۸

منابع خبر

اخبار مرتبط

فوتبالی‌ترین - ۰ دقیقه قبل
خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
خبر آنلاین - ۱۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۲ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱