داستان تلخ خلبان ارتشی که توسط ارتش بعث زنده به گور شد

داستان تلخ خلبان ارتشی که توسط ارتش بعث زنده به گور شد
باشگاه خبرنگاران
باشگاه خبرنگاران - ۱۹ بهمن ۱۳۹۹



به  گزارش  خبرنگار دفاعی امنیتی گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان،  ارتش و نیروهای چهارگانه آن به دلیل هویت مردمی خود همواره جایگاه ویژه‌ای در میان مردم داشته و دارد؛ چراکه آن‌ها این نهاد نظامی را بخشی از خودشان می‌دانند. این ویژگی مهم ارتش نه تنها در سال‌های اخیر در مواجهه با بحران‌های طبیعی و مردم‌یاری به منصه ظهور رسیده است، بلکه باید ریشه این موضوع را در روز‌های مبارزات مردمی برای پیروزی انقلاب اسلامی دانست. حتی می‌توان ریشه پیوند ارتش با مردم را در سال‌های پیش از انقلاب جست‌وجو کرد.

سخنان و بیانات امام خمینی (ره) و رهبر انقلاب نیز همواره بر مردمی بودن ارتش و اتصال آن به ملت ایران تاکید دارد. 

امام خمینی (ره) بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ۲۴ اسفندماه سال ۱۳۶۰ در سخنانی در جمع کارکنان وزارت امور خارجه و پرسنل هوانیروز پیوند ارتش با ملت می‌فرمایند: «در حزب وارد نشوید، در گروه‌ها وارد نشوید. اصلاً، تکلیف الهی ـ شرعی همۀ شما این است که یا بروید حزب یا بیایید ارتش باشید؛ مختارید از ارتش کناره‏ گیری کنید بروید در حزب، میل خودتان، اما هم ارتشی و هم حزب، معنایش این است که ارتشی باید از ارتش دست بر دارد، بازی‌های سیاسی باید توی ارتش هم وارد بشود. در هر گروهی که وارد هستید باید از آن گروه جدا بشوید، ولو یک گروهی است که بسیار مردم خوبی هم هستند...

"در هر گروهی که وارد هستید باید از آن گروه جدا بشوید، ولو یک گروهی است که بسیار مردم خوبی هم هستند.."ورود سیاست در ارتش شکست ارتش است، این را باید بدانید و شرعاً جایز نیست؛ و من امر می‏ کنم به شما که یا در ارتش یا در حزب، دوم ندارد که بخواهید هم ارتشی باشید، هم حزبی، نمی‏ شود، یا مثل سایر مردم هر طوری هستند.»

رهبر انقلاب امروز ۱۹ بهمن ماه ۱۳۹۹ در دیدار با جمعی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش درباره مردمی و انقلابی بودن ارتش گفتند: «جدا شدن بخش مهمی از ارتش و پیوستن آن‌ها به امام خمینی و مردم شبیه معجزه بود، زیرا تکیه اصلی رژیم طاغوت به ارتش و ساواک بود و در نهایت از آنجایی ضربه خوردند که هیچ‌گاه تصور نمی‌کردند. آمریکایی‌ها به ارتش شاهنشاهی بسیار امیدوار بودند و بر اساس اخبار قطعی، کودتایی را طراحی کرده بودند تا با دستگیری سران و پیشروان انقلاب و با استفاده از خشونت گسترده علیه مردم، مانع سقوط رژیم شوند، اما یکی از عواملی که نقشه شیطانی آن‌ها را باطل کرد، حرکت نیروی هوایی در نوزدهم بهمن بود.»

یکی از افسران ارتش شاهنشاهی که در پیروزی انقلاب اسلامی نقش ویژه‌ای داشت امیر سرلشکر خلبان عبدالحسین حاتمی گزنی است که در ادامه بیشتر با زندگی این شهید بزرگوار آشنا می‌شویم.

خلبان ارتشی که برادرش توسط ساواک به شهادت رسید

امیر سرلشکر خلبان شهید عبدالحسین حاتمی گزنی یکی از خلبانان رشید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است که ۲۷ بهمن ماه سال ۱۳۳۱  در خانواده‌ای مذهبی در رشت چشم به جهان گشود. عبدالحسین فرزند سوم خانواده بود و از کودکی به پرواز علاقه داشت. هر زمان که به هواپیما‌ها در آسمان نگاه می‌کرد، به مادرش می‌گفت «من بالاخره سوار یکی از این هواپیما‌ها می‌شوم». همیشه هواپیما‌های پلاستیکی را جمع می‌کرد.

برادر دیگرش به نام رضا هم خلبان هوانیروز بود. او بسیار دست و دلباز و خانواده دوست بود. علاقه عجیبی به مادرم داشت و همیشه به مادرش می‌گفت هر زمان که ۳۰ ساله شدم، ازدواج می‌کنم.  

او دوران ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش گذراند و سال ۱۳۴۹ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد. عبدالحسین دوران مقدماتی پرواز را در ایران طی کرد و به آمریکا اعزام شد تا دوره‌های عالی پرواز را به اتمام برساند.

"هر زمان که به هواپیما‌ها در آسمان نگاه می‌کرد، به مادرش می‌گفت «من بالاخره سوار یکی از این هواپیما‌ها می‌شوم»"۱۰ بهمن ۵۲ بود که او پس از دریافت مدرک و وینگ خلبانی به ایران بازگشت تا در وطن خودش به عنوان خلبان جنگنده اف ۵ خدمت کند. عبدالحسین در آمریکا استاد خلبان بود. هنگامی که به ایران آمد، مادرش از وی پرسید «چرا در آمریکا نماندی؟» جواب داده بود: «برای آموزش خلبانی من از بیت المال هزینه شده است. مدیون مردم کشورم هستم و باید به آن‌ها خدمت کنم.» دیگر برادرش به نام عباس فردی انقلابی و ضد رژیم شاه بود. به همین دلیل هم در سال ۵۳ توسط ساواک دستگیر و پس از شکنجه‌های بسیار زیاد به شهادت رسید.

 

عبدالحسین پس از بازگشت به کشورمان به عنوان خلبان جنگنده اف ۵ انتخاب شد و به پایگاه چهارم شکاری دزفول رفت. او در هنگام حمله رژیم بعثی نیز در این پایگاه حضور داشت. ساعت ۸:۳۰ دقیقه صبح دومین روز آبان سال ۵۹ بود که او همچون روز‌های قبل به عنوان لیدر دسته پروازی به همراه یک فروند جنگنده اف ۵ دیگر برای بمباران مواضع و نیرو‌های دشمن در هویزه به پرواز درآمد. همین موقع بود که گلوله‌های ضد هوایی دشمن بعثی هواپیمای او را مورد اصابت قرار داده و منجر به خروج اضطراری عبدالحسین از جنگنده می‌شود.

جنگنده شماره دو که همراه او بود پس از مشاهده آتش گرفتن جنگنده شماره یک روی رادیو جویای حال او می‌شود که حاتمی جواب می‌دهد خوب هستم، در همین موقع هم موفق به خروج اضطراری از هواپیما می شود، ولی سرنوشت خلبان علی رغم پیگیری‌های متعدد نامعلوم اعلام شد.

عبدالحسین پس از خروج اضطراری از جنگنده خود در حاشیه روستای کرخه از توابع شهرستان هویزه فرود آمد و روستائیان که همگی عرب زبانان ایرانی خوزستانی بودند سریع خلبان را مخفی می‌کنند، اما در آن سوی قضیه عراقی‌ها به وضوح چتر نجات خلبان را دیده اند به روستا می‌آیند و اهالی را تهدید به مرگ می‌کنند، ولی آن‌ها شجاعانه خلبان را تحویل نمی‌دهند. تا اینکه موضوع توسط دو نفر از عوامل خودفروخته لو می‌رود و صبح روز ۱۸ آبان سال ۵۹ در حالی که مردم روستا در جشن عروسی بودند؛ دشمن بی رحم با تانک به روستا حمله کرد و پس از جست‌وجوی تمام خانه‌ها خلبان را پیدا می‌کند.

"علاقه عجیبی به مادرم داشت و همیشه به مادرش می‌گفت هر زمان که ۳۰ ساله شدم، ازدواج می‌کنم"سربازان بعثی خلبان را به همراه ۲۹ نفر از مردان روستا دستگیر کرده و با خود می‌برند. در حالی که نظامیان اجازه خروج اهالی را از روستا نمی‌دادند در فاصله یک کیلومتری روستا همه آن ۲۹ نفر را دست بسته در یک گور دسته جمعی زنده به گور می‌کنند و این در حالی است که حاتمی نیز در فاصله ۱۰۰ متری آنان دست بسته به تنهایی زنده به گور شده است.  

۲۷ فروردین سال ۶۵ پاسگاه حمید خبر کشف گور دسته جمعی را تایید می‌کند و با نشانی‌هایی که اسیر عراقی می‌دهد مزار خلبان نیز کشف شد، بلافاصله افسر ایمنی پرواز به محل اعزام می‌شود؛ لباس خلبان تقریبا سالم است و روی اتیکت آن نوشته شده عبدالحسین حاتمی. پیکر شهید به معراج شهدای سوسنگرد و سپس به اهواز انتقال پیدا می‌کند و سرهنگ هوشیار ضمن حضور در محل از پیکر بازدید می‌کند و در گزارش می‌نویسد پیکر خلبان همراه با تمام تجهیزات دفن شده بود.

روایت شهادت یک خلبان از زبان یک شاهد عینی

«امین بوعذار» یکی از شاهدان عینی حادثه روستای «سیار احمد آباد» است که ماجرای اسارت شهید «حاتمی گزنی» و اهالی روستای «سیار احمدآباد» را این گونه تعریف کرد: آبان ماه سال ۱۳۵۹ بود و من هفده سال سن داشتم. یک جنگنده ایرانی مواضع عراقی‌ها را بمباران کرد و به سمت روستای ما برگشت.

نزدیک روستا، هواپیما سرنگون شد، اما تمام اهالی دیدند که خلبان با چتر فرود آمد. در آن زمان روستا از سه طرف در محاصره عراقی‌ها بود. یکی از برادرانم به نام «حمید» که همان شب عروسی اش بود، با اسب به دنبال خلبان رفت و او را به خانه مان آورد. خیلی تلاش کردیم که خلبان را فراری بدهیم، اما موفق نشدیم.

وی افزود: دو روز بعد عراقی‌ها خبردار شدند که خلبان زنده بوده و در روستا مخفی شده است. مزدوران بعث از سه محور به روستا حمله کردند و تمام روستا را با توپ و تانک بمباران کردند.

" او دوران ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش گذراند و سال ۱۳۴۹ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد"تعدادی زیادی از اهالی روستا از جمله پدر و مادر، یکی از خواهران و دو تن از برادانم را به شهادت رساندند. خیلی‌ها هم مجروح و زخمی شدند. عروسی را به عزا تبدیل کردند. مردم روستا فقط توانستند ۱۰ دقیقه مقاومت کنند چون در آن زمان فقط اسلحه شکاری داشتند و با این سلاح نمی‌شد در برابر حمله بعثی‌ها ایستادگی کرد. از هر محور حدود ۵ تانک و حدود ۴۰ نفر پیاده به روستا حمله ور شدند.

قبل از حمله، عراقی‌ها پیام دادند که خلبان را تحویل بدهید. بعضی از اهالی می‌گفتند که خلبان را تحویل بدهیم و عده‌ای مخالف بودند. پدرم گفت «من خونم را می‌دهم، اما میهمانم را که از آسمان آمده، تحویل نمی‌دهم. این خلبان هموطن ماست و برای دفاع از وطن مبارزه کرده است.» بعثی‌ها بعد از حمله، به غیر از کسانی که در روستا شهید و مجروح شدند، ۲۷ نفر را با خود به اسیری بردند و زنده به گور کردند.

وی در ادامه از خباثتی دیگر که توسط بعثی‌ها صورت گرفت، پرده برداشت و گفت: در کنار اهالی روستا، شهید «حاتمی» را هم با خود بردند. ما از وضعیت آن‌ها خبر نداشتیم و تصورمان این بود که همگی را به اسارت برده اند.

"عبدالحسین دوران مقدماتی پرواز را در ایران طی کرد و به آمریکا اعزام شد تا دوره‌های عالی پرواز را به اتمام برساند"سال ۱۳۶۲ اهالی روستا به دفتر صلیب سرخ در ایران مراجعه کردند، اما اطلاعاتی بدست نیاوردند و یک سال بعد روستا از محاصره خارج شد. اواخر سال ۱۳۶۴ بود. یک روز باران شدیدی آمد. با شسته شدن خاک، پیکر اهالی روستا در کنار یک سنگر کشف شد. شهید حاتمی را در قبری دیگر خاک کرده بودند.

بر اساس شواهد موجود، بعثی‌ها آن ۲۷ نفر را در گور دسته جمعی خاک می‌کنند. بعد از آن شهید حاتمی را شکنجه می‌دهند و سپس وی را به شهادت رسانده و به فاصله ۱۰ متر از گور دسته جمعی، در قبری دیگر به خاک می‌سپرند. برادرم حمید، تازه داماد بود که او را با خود بردند. وقتی پیکرش را پیدا کردند، ساعتش روی تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۵۹ ثابت مانده بود. پیکر دیگر شهدا را از روی وسایلشان شناسایی کردیم.

"۱۰ بهمن ۵۲ بود که او پس از دریافت مدرک و وینگ خلبانی به ایران بازگشت تا در وطن خودش به عنوان خلبان جنگنده اف ۵ خدمت کند"فامیلی اهالی این روستا بیشتر «بوعذار» است و شهدا کنار هم به خاک سپرده شده اند.

شهید عبدالحسین حاتمی گزنی در بخشی از وصیتنامه خود نوشته: «پدرم از راه دور بوسه می زنم بر پیشانی تو که در سجده خدا آرامش می‌یابد. مادرم بر دست‌های چروکیده ات بوسه می زنم که در آرامش زندگی ما را فراهم می کنی؛ می‌دانم بعد از من صبر می‌کنی، چون از ایمانت خبر دارم. خداوندا در راه تو با دشمن می‌جنگم و شادمانه به سوی تو می‌آیم؛ مادر بعد از شهادتم به همه ثابت خواهی کرد که استوار هستی، چون من شادمانه به سوی خدا می روم. سرافرازم که شهیدم...»

انتهای پیام/

منابع خبر

اخبار مرتبط