راهزنان در دنیا حکومت نمیکنند | قسمت ۶۹
انیشته و جعفر با ماشین به سمت نمایشگاه به راه افتاده اند که پشت چراغ قرمز دو ماشین با افراد مسلح جلویشان را می گیرند و شروع به تیر اندازی میکنند.آنها موفق میشوند که فرار کنند،ولی دست انیشته زخمی میشود.جعفر میخواهد انیشته را به بیمارستان ببرد،اما انیشته میگوید که زن هایشان باردار هستند و اگر خبردار شوند میترسند.
مدتی بعد،هرمز در نمایشگاه نشسته و به انیشته میگوید که چرا به دکتر نرفته و در آرایشگاه دستش را پانسمان کرده است؟انیشته می گوید که مشکلی ندارد.الیاس میگوید که میخواهند همه آنها را بکشند.هرمز از بحری می خواهد که مواظب خانواده اش باشد.بحری می گوید که این کار را دیگران انجام می دهند.وهبی میگوید از ازبر و رها میخواهد تا بدون این که خانواده بفهمند از آنها محافظت کنند.
الیاس بعد از تنها شدن با هرمز از او میپرسد در این شرایط باید به رستوران برای دیدن وکیل بروند؟هرمز میگوید که او در خانه اش ریاست نمیکند.
آلپ ارسلان با بحری،ازبر و رها در حیاط نشسته و به آنها میگوید که برنامه شان عوض نشده و اگر عمویش میگوید که محافظ باشد میشود و هدفش فقط محافظت از اوست.سپس می گوید که میخواهد با اوزر قرار بگذارد تا او را با سی آی ای آشنا کند تا بتواند با آنها توافق کند و ویکتور را به ترکیه بکشاند.
همان موقع الیاس به آنها نزدیک می شود و رها را صدا میزند و میگوید:《باید آلپ ارسلان رو تعقیب کنی،به گوشم رسیده میخواد با یه گروه خطرناک ملاقات کنه》
رها پیش آلپ ارسلان بر میگردد.آلپ ارسلان میپرسد که عمویش از او خواسته تعقیبش کند؟رها عصبانی است و نمی داند چه کند.آلپ ارسلان می گوید که ایرادی ندارد و همه می توانند این کار را انجام بدهند.بحری میگوید چند وقتی است آلپ ارسلان را تعقیب می کند و نیازی به اجازه نیست.
در بیمارستان،سلیم با وجود مخالفتش عمل می شود و کلیه پیوند می گیرد.
در بیمارستانی دیگر،مادر اولدوز گوشی را کنار گوشی محمود نگه داشته و او با دکتر صحبت میکند و از این که حال سلیم خوب است خوشحال میشود.مادر اولدوز به او می گوید که برادر خوبی است.محمود میگوید که سلیم همیشه به او می گفته:《محمود عاقل باش》مادر اولدوز میپرسد که چرا به او می گفته محمود؟اسم او که بلنت است.محمود میگوید که برادر دوقلویی داشته که اسمش محمود بوده و کارهای درستی نمیکرده است.
نوشاد پیش داوود رفته است.داوود از او می پرسد که فکر میکند هرمز باز هم میخواهد به ریاست برگردد؟نوشاد میگوید که او از ریاست کنار کشیده تا برادر و برادر زاده اش در امان باشند.نوشاد میگوید دیشب به تمام افراد هرمز تیر اندازی شده،ولی کسی کشته نشده است.داوود میگوید که این دستور ویکتور است،اما اگر کشته نشدند به این معناست که ویکتور میخواهد آنها را به طرف خودش بکشد.
اونال و ایلماز در عمارت او کنار هم نشسته اند که اوزر وارد میشود و میگوید که خبری دارد.اونال میپرسد که هرمز مرده است؟سپس توضیح می دهد که امروز ویکتور با او تماس گرفته و گفته بیاید با هم به تفاهم برسند و این یعنی هرمز را میکشد.اوزر میپرسد که چه جوابی به ویکتور داده است؟ایلماز میگوید که با قطع کردن تلفن به ویکتور فهمانده که میخواهد فکر کند.
در خانه هرمز زن ها دور هم نشسته اند.مبجل جریان تیر اندازی دیشب را تعریف میکند.عایشه میپرسد که اگر اتفاقی نیافتاده چرا مردها به خانه نیامده اند؟خیریه میگوید که کار مردانه داشتند و دخالت نکنند.مریم کنار خیریه مینشیند و میگوید که از هرمز پرسیده و او گفته مشکلی وجود ندارد و برای شام با وکیل میخواهند بروند.سپس برای اینکه ناراحتی خیریه را کم کند به او میگوید که سعی دارد زندگیش را حفظ کند.
هرمز به خانه نازلی میرود و جریان قرار شبش با وکیل را تعریف میکند و از او میپرسد :《تو میخوای من از مریم جدا شم؟》نازلی میگوید مهم نیست که او چه میخواهد،اگر مریم را دوست ندارد از او جدا شود و با هم ازدواج کنند،اگر هم مریم را دوست دارد فقط به عنوان پدر بچه وارد خانه او شود و برود.هرمز با عصبانیت میگوید برای او هم مهم نیست چه بشود و سر قرار میرود.
مریم،زینب،عمر به همراه هرمز و ازگور دور میز نشسته اند.در رستوران کسی غیر از بادیگارد های هرمز نیست.در بیرون رستوران هم نگهبانان مواظب اطراف هستند.مردی با کالسکه ای که بچه ی کوچکی در آن است رد میشود و با نگاه به اطراف با سرعت پشت ماشین هرمز بمب کار میگذارد.نگهبان متوجه مرد میشود و به نزدیکش میآید.مرد میگوید که توپ بچه افتاده بود و میرود.
هرمز از ازگور می پرسد که مشاور ازدواج است؟ ازگور توضیح میدهد که در بچگی خانواده اش از هم جدا شده بودند و حالا سعی میکند جلوی جدایی را بگیرد.مریم به هرمز میگوید آنها فقط جدا میشوند و باز هم میتواند بچه ها را ببیند و صبحانه یکشنبه هم سر جایش است،اما در صورتی که بگوید که خانواده اش را دوست دارد و خانواده دیگری نمی خواهد تشکیل بدهد با هم حرف می زنند.
هرمز به مریم میگوید که نمیتواند به جای او هم تصمیم بگیرد و هر کس به جای او بود زنش را طلاق میداد و از خانه بیرونش میکرد و خودش میرفت ازدواج میکرد.مریم میپرسد یعنی که از حرفش کوتاه نمیآید؟هرمز میگوید :《طلاق نمیدم،از هیچ کدوم از حرفهامم کوتاه نمیام 》
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران