ماجرای تایید سلامت روانی یک قاتل بالفطره!

خبر آنلاین - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰



همسر و همراهی دارم بهتر از برگ گیاه و  به جرات ادعا می‌کنم، او تعبیر درست این جمله است: «پشت هر مرد موفقی یک زن دلسوز و مهربان است». فرزندان بسیار خوبی هم تحویل دنیای خاکی و فانی دادم همگی آنها چه به لحاظ علمی و چه هنری؛ مدارج بالایی کسب کردند و از دم، باعث افتخار من و سرزمینم شده‌اند! باید بگم: رمز شادابی و موفقیت‌هام تحقق این شعار بوده: به دو چیز اعتقاد نداشته باش؛ ۱- امور مادی ۲- امور معنوی! 

اما چند روز پیش احساس کردم کمی کسل و حال ندارم. به لحاظ روحی حس کسی رو داشتم که قراره روز ۱۴ فروردین بره سرکار؛ هر چند موضوع خیلی مهمی نبود اما به پیشنهاد و اصرار دوستان و البته از سر کنجکاوی و برای سرگرمی هم که شده به یک روانشناس حاذق مراجعه کردم....

روانشناس اولین بار بود که من رو می‌دید اما با این وجود به محض دیدنم گفت: اینجا چه می‌کنید دوست عزیز؟! شما که به نظر خیلی خوب و سالم هستید! من بعد از ۲۲ سال تجربه در این حوزه می‌تونم مثل «ویروس یاب از راه دور» یک مریض روانی ناجور رو از چند فرسخی تشخیص بدم!

من هم در مقام پاسخگو به دکتر توضیح دادم که حضور من صرفا به اصرار دوستان بوده و بعد از آوردن چند دلیل دیگر او بناچار قبول کرد من را ویزیت و به حرف‌هام گوش کند. که خلاصه این گفتگو به شرح زیر شد:

- دکترجان؛ می‌خوام صحبت‌هام رو با یک خبر بد و یک خبر خوب شروع کنم: راستش از شما چه پنهون من ده سال پیش به دلائلی کاملا شخصی دامادم رو در حموم خردش کردم و بعد از بسته بندی در سطل زباله ریختمش!

روانشناس با هیجان خاصی گفت: من بعنوان یک استخون خرد کرده در عرصه علم‌النفس، شما رو کاملا درک می‌کنم! مدتها بود کیسی مثل شما نداشتم، ببینید، من محرم راز مردم هستم و معتقدم؛ نباید دیگران را قضاوت کرد و یا در مسائل شخصی شون وارد شد.

"همسر و همراهی دارم بهتر از برگ گیاه و  به جرات ادعا می‌کنم، او تعبیر درست این جمله است: «پشت هر مرد موفقی یک زن دلسوز و مهربان است»"پس خیالتون راحت باشه من با انگیزه شما و یا چگونگی و چرایی قتل کاری ندارم! پس حالا کاملا ریلکس و با یک نفس عمیق به من بگید: خبرخوب‌تون چیه؟

- اقای دکتر؛  اشتباه نکنید این که گفتم خبر خوبم بود! خبر بدم اینه که بعد از چند سال به نظرم رسید دخترم بعد از مرگ همسر عزیزش؛ خیلی احساس تنهایی می‌کنه ...

روانشناس با قیافه حق به جانبی گفت: شاید خودستایی باشه هیچکس نمی‌تونه مثل من درد تنهایی رو به شکل علمی بفهمه واقعا خبر وحشتناکی بود بهتون حق می‌دم... لطفا ادامه بدید.

- ممنونم؛ ببینید آقای دکتر من بعنوان یک پدر دلسوز که همیشه خوشبختی فرزندش رو می‌خواد دو راه بیشتر؛ جلوم نداشتم: یکی اینکه براش شوهر غریبه پیدا کنم دوم اینکه خودش رو بفرستم پیش همون شوهر مرحومش که باهاش کلی خاطره عاشقانه داشت و از همه مهمتر شناخت کافی هم روش داشت

!

خب؛ من با کلی فکر و دلائل منطقی راه دوم رو انتخاب کردم! می دونید، من هیچوقت از روی احساس تصمیم نگرفتم و راهی رو انتخاب نکردم.  

- احسنت... «حق انتخاب» در روانشناسی چیزی است که نمیشه به همین آسونی‌ها ازش عبور کرد و شما هم بعنوان یک انسان حق انتخاب داشتید دارید؛  لطفا بفرمایید!

- بله آقای دکتر من بعد از این انتخاب سرنوشت ساز؛ تصمیم گرفتم به خاطر دختری که همیشه عزیزباباش بوده آستین بالا بزنم.

راستش اون کله پاچه خیلی دوست داشت؛ به همین خاطر یک روز ناغافل کله‌اش رو کندم و در یک قابلمه جوشوندم! جاتون خالی بوی عطرش تا ۷ خونه اونورتر رفته بود! آیا شما اسم این آشپزی بی‌نقص رو می‌ذارید: جنون آنی؟  

- دوستان بجای ما ... راستش قبل از هر چیز باید بگم جسارت‌تون مثل دست پخت تون برام ستودنی است! شما  همیشه راهی رو رفتید که هیچ آدمی جرات نمی‌کنه بره؛ اونها همیشه دارند خودشون رو تکرار می‌کنند و محافطه کارانه عمل می‌کنند و قدرت ریسک رو ندارند! میدونید... آدمهای خاص همیشه از همین انتخاب‌های جسورانه و غیرقابل پیش‌بینی‌شون شناخته شدن!

من هم با خوشحالی از دکتر بخاطر اینهمه لطف و محبتش تشکر کردم و بقیه داستان زندگیم رو اینطور گفتم: آقای دکتر بعدش نوبت رسید به اون یکی دخترم ... خودتون بهتر می‌دونید دختر بابایی میشه به همین خاطر من هم از بچگی باهاش «بیب» می‌کردم تا بلکه متقابلا بتونم اون مهری که همیشه به من داشت رو به طریقی جبران کنم! حالا میشه بگید گناه من چیه؟

دکتر خیلی سریع پاسخ داد: اگه راهی به جز این می‌رفتید تعجب می‌کردم!

با افتخار رو به دکتر کردم و گفتم: واقعا متاسفم که در کشور ما مردم بمراتب خیلی کمتر از اهالی کشورهای پیشرفته به روانشناس مراجعه می‌کنند من در همین چند دقیقه‌ای که پیش شما هستم احساس می‌کنم خیلی بهترم و بطور کلی اون مشکل اولیه روحی من هم کاملا برطرف شد!

دکتر هم بعد از تشکر گفت: اگه من نتونم شما رو درمان کنم پس کی می‌تونه؟ در ضمن، این رو هم گفته باشم که شما واقعا رک و صریح هستید؛ آفرین به شما .... افرادی که مشکلات رو درونشون نمی‌ریزند و شجاعت بیان اونها رو دارند؛ آدمهای سالمی هستند و شیرین ۹۰ رو عمر می‌کنند!

من هم با اعتماد به نفس بیشتری؛ اینطور ادامه دادم: آقای دکتر پسری داشتم که بلانسبت شما اونهم دکتر بود! اون برای کمک خرجی‌اش در دانشگاه درس می‌داد و با شرکت در جشنواره‌های بین‌المللی جایزه می‌گرفت تا بزنه به زخم زندگیش.

"روانشناس با قیافه حق به جانبی گفت: شاید خودستایی باشه هیچکس نمی‌تونه مثل من درد تنهایی رو به شکل علمی بفهمه واقعا خبر وحشتناکی بود بهتون حق می‌دم.."بنده خدا خیلی زحمت می‌کشید اما به نظرم اصلا به حقش نرسید چون با اینکه هنرمند بزرگی بود هیچکس نمی‌شناختش! حتی یکبار هم اسم خیلی خاصی روش گذاشتم تا بلکه این شکلی مطرحش کنم، بر همین اساس اسمش شد: «حکیم ابوالقاسم فردوسی» که متاسفانه بازهم اونی که باید بشه نشد که نشد! می‌دونید آقای دکتر من بعنوان یک پدر باید هر طور شده پشت پسرم درمی اومدم و حقش رو از این دنیای نامرد و بی‌وفا می‌گرفتم و اسم و رسمش رو هر طور که شده تو دهن‌ها می‌انداختم و معروفش می‌کردم؛ با همین نیت خیر؛ دقیقا روز تولدش که مصادف با روز پسر هم بود را برای این کار انتخاب کردم و همون روز هم، دست به کار شدم. آقای دکتر؛ من اون روز فقط با یک چاقو، در حموم کاری کردم که تیکه بزرگه، گوشش بشه! بعد هم امعا و احشاشو جمع کردم و ریختمشون توی سطل آشغال! آقای دکتر، می دونم باورش براتون خیلی سخته؛ اما باید بگم پسرم همون موقع تونست البته به کمک من، یک شبه ره صد ساله رو بره و آوازه‌اش رو در سراسر جهان سر زبونها بندازه! بله؛ اون تونست از یک سطل زباله به مدارج متعالی و عروج برسه! روحش شاد خودش که نیست اما خداش که هست؛ می دونم حتما به داشتن پدری مثل من افتخار می‌کنه و البته من هم به داشتن چنین فرزندی که دیگه دستش از دنیا کوتاه شده اما در عوض پرچمش بالاست، می‌بالم! حالا شما بگید انصافا من دارم اشتباه می‌کنم؟ چرا بعضی‌ها جور خاصی به من نگاه می‌کنند؟ من چی کم گذاشتم برای بچه‌هام؟ تازه چند تا برنامه تربیتی و حمایتی در حموم هم برای باقیمونده بچه‌هام دارم که اگه عمری باشه و توانی؛ قصد دارم اونها رو هم سر و سامون بدم!

دکتر با هیجان خاصی گفت: سرت رو بالا بگیر مرد! تو نباید به گذشته نگاه کنی و بیخودی غصه بخوری؛ آخه چرا نیمه پر لیوان رو نمی بینی؟ حتی اگه  نیمه پرش، شاش شتر هم باشه باز تو از کسی که نیمه خالی رو می‌بینه به اندازه نصف لیوان شاش شتر جلوتری! البته انسان جایز الخطاست و تو هم به همین دلیل اشتباهاتی داشتی چون همیشه یک راه بهتر هم هست! مثلا می‌تونستی نظر خود مقتولین رو هم بخواهی اینطوری هم خشونتش کم‌تر بود و هم این تلاش‌ قشنگ‌تون رنگ و بوی مشارکتی  به خودش می‌گرفت! بگذریم ... حالا که کار از کار گذشته و گذشته هم هیچوقت برنگشته؛ پس تو هم نباید خودت رو سرزنش بکنی! تو تقصیر نداشتی مقصر کسی است که مشارکت رو فرهنگ سازی نکرده!

ببین؛ همونطور که اولش هم بهت گفتم تو به لحاظ روانی خوب و سالمی و البته کمی  رک و بی باک! و باید اعتراف کرد که همیشه دنیا را افرادی مثل شماها متحول کردند نه ترسوها!  پس فقط در حال زندگی کن و با همین فرمون به جلو برو  

-

ممنونم

دکتر

جان ر

استش من از معدل حرفهاتون اینطور نتیجه می‌گیرم که میشه بجای بردن کارآموز به حموم از همون اول کلک طرف رو در هال کند و لقمه رو دور سر نچرخوند! در ضمن باید همیشه از خودم راضی باشم و خداروشکر کنم از پوست هایی که کندم!

ممنونم و مرسی که هستید! من همیشه خودم رو در حال بادگیری می‌دونم و هیچوقت ادعایی نکردم که همه جیز رو بلدم الان هم از شما خیلی چیزها آموختم؛ به همین خاطر دو تا دستامو به شکل علامت پیروزی بغل هم می گیرم؛ دو تا

V

کنارهم در زبان انگلیسی میشه

W

که  مخفف گرگ میشه

- االبته صد رحمت به گرگ فراموش نکنید شما اشرف مخلوقاتید و می تونید از هر گرگی گرگ تر باشید! به شرط اینکه خودتون رو باور کنید! اینهم برگه تایید سلامت روحی شما   

منابع خبر

اخبار مرتبط

دیگر اخبار این روز

خبر آنلاین - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
خبر آنلاین - ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰