قسمت سی و نه آپارتمان بیگناهان
سریال آپارتمان بیگناهان قسمت سی و نه 39Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۳۹
آپارتمان بی گناهان ۱۱-۳
صفیه در دلش با خدا صحبت می کند و با نگرانی می گوید: «خدایا من سر قولم موندم. اصلا بهش فکر نمیکنم. نمیذارم به ذهنم خطور کنه. » و به یاد وقتی می افتد که تمام روز در خانه نگران حال ناجی بود که تصادف کرده... یک روز وقتی ناجی با خانه آنها تماس می گیرد تا به صفیه خبر بدهد که حالش خوب است، صفیه با شنیدن صدای او خیلی خوشحال می شود و اشک می ریزد و می گوید: «هرروز و شب دعا کردم که برات...
" سریال آپارتمان بیگناهان قسمت سی و نه 39Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۳۹ آپارتمان بی گناهان ۱۱-۳صفیه در دلش با خدا صحبت می کند و با نگرانی می گوید: «خدایا من سر قولم موندم"من قول دادم ناجی دیگه نمیتونم زیر قولم بزنم. به خدا قسم خوردم. گفتم خوب بشه دیگه هیچی نمیخوام... » و تلفن را قطع می کند و با غصه زیادی اشک می ریزد...
ممدوح که در به در دنبال کار بوده بالاخره در تاکسیرانی کاری پیدا می کند اما به اگه و اینجی چیزی در این مورد نمی گوید.
انها هم از این که پدربزرگشان ساعت ها در خانه نیست، تعجب می کنند.
هان به اینجی می گوید: «گلبن خیلی عوض شده. دختری که حتی نمیتونست تا دم بقالی بره تونست خودش تنهایی بره خونه اسد... خیلی سریع عوض شده نمیتونم بهش برسم. اولین باره میبینم داره میره دنبال چیزایی که میخواد و به خاطرش میجنگه...
"یک روز وقتی ناجی با خانه آنها تماس می گیرد تا به صفیه خبر بدهد که حالش خوب است، صفیه با شنیدن صدای او خیلی خوشحال می شود و اشک می ریزد و می گوید: «هرروز و شب دعا کردم که برات.."» اینجی فکری می کند و می گوید: « بیا به چیزایی فکر کنیم که اونو از جایی که توش گیر کرده دوباره وارد زندگی کنه... تو گفته بودی گلبن عاشق کتاب خوندنه... شاید بتونیم اونجوری هیجان زده ش کنیم. وقتش رسیده گلبن رو از لاکش بیرون بکشیم تا از فکر اسد هم بیرون بیاد.» هان از این که اینجی انقدر به فکر او و خانواده اش است لبخند میزند...
گلبن پشت سر هم به اسد پیام میدهد و اسد عصابش بهم می ریزد و گوشی را پرت می کند.
اما او با دیدن عکسی که اسرا از خودشان منتشر کرده، هیجان زده می شود و همان عکس را در اینستاگرام خودش هم پست می کند. گلبن با دیدن عکس عصبانی و خشمگین می شود و تصمیم می گیرد درسی به اسرا بدهد.
گلبن برای این که با صفیه آشتی کند و دلش را به دست بیاورد، گلدوزی ای که خودش با دستان خودش دوخته و میداند صفیه دوست دارد به او می دهد. صفیه با دیدن گلدوزی خوشحال می شود اما وانمود می کند که برایش مهم نیست و وقتی گلبن می گوید: «باشه پس میندازمش بره! » صفیه دستمال گلدوزی شده را از گلبن می گیرد.
گلبن به آشپزخانه می رود و داروی مرگ موش را برمیدارد که صفیه با دیدن دارو داد و هوار راه می اندازد و می گوید: «تو میخواستی منو بکشی آره؟ » گلبن می گوید که اینطور نیست و فقط دیده که در اپارتمان موش هست و صفیه که استرسی شده، از گیر دادن به گلبن دست برمیدارد.
اسرا در مورد این که گلبن دیوانه است به اینجی می گوید.
"ممدوح که در به در دنبال کار بوده بالاخره در تاکسیرانی کاری پیدا می کند اما به اگه و اینجی چیزی در این مورد نمی گوید"اینجی از او دفاع می کند و می گوید که اینطور نیست و اسرا که می بیند اینجی طرف گلبن دیوانه را میگیرد حسابی عصبانی می شود و می گوید: «اگه همچین بلایی سر تو میومد من دنیارو زیر و رو میکردم. متوجهی که چیزی نمونده منو مقصر بدونی؟! انتظار نداشتم عشق تورو انقدر احمق کنه! » اینجی که این حرف به او برخورده بلند می شود و می رود.
گلبن پنهانی روزنامه های صفیه را برمیدارد و بعد هم تکه های نوشته های آن را می برد و نامه تهدید آمیزی همراه جعبه ای برای اسرا می فرستد.
هان به محل کار اینجی می رود تا از اسرا به خاطر حرف هایی که گلبن به او زده بود معذرت بخواهد که همان موقع اسرا با دیدن جعبه ای که برایش آمده شوکه می شود. گلبن برایش عروسکی فرستاده که چشم های آن را با لاک قرمز خونی کرده و در یادداشتی نوشته: از اسد دور بمون وگرنه تهش اینجوری میشه! اینجی و هان با دیدن عروسک و یادداشت خشکشان می زند و اسرا که دیگر خیلی عصبانی شده فریاد میزند: «شما مسائل رو اینجوری حل میکنین نه؟ با عروسک و تفنگ آبپاش و اینا! تو خانواده شما خیلی عادیه نه؟! » و به اینجی که با تعجب به او خیره شده توضیح می دهد که هان اویگار را مثل دیوانه ها با تفنگ آبپاش تهدید کرده بوده و حتی در این مورد چیزی به او نگفته! اینجی نمیداند حرف اسرا را باور کند یا به هان اعتماد داشته باشد.
هان در سکوت تصمیم به رفتن می گیرد و از اینجی هم می خواهد همراهش بیاید. اینجی نگاهی به دوستش می اندازد و اسرا از او می خواهد نرود، اینجی دو دل شده اما در نهایت هان را انتخاب می کند...
صفیه با دیدن روزنامه های پاره پاره شده ی مادرش که همیشه انها را مثل گنجینه برای خودش نگه داشته بود، عصبانی می شود و با گلبن دعوا می کند که همان موقع صدای زنگ در به صدا در می آید و وقتی صفیه در را باز می کند، با ناجی روبرو می شود. هردو با چشمان پر از اشک به هم خیره می مانند...
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران