آیا انسان باید خواهان مرگ باشد یا نسبت به مرگ کراهت داشته باشد؟
به گزارش خبرنگار مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت بیست و یکم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ
قَبْضَ
رَأْفَةٍ وَ اخْتِیَارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ إِیْثَارٍ
فَمُحمّد
صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
عَنْ
تَعَبِ
هَذِهِ
الدَّارِ
فِی
رَاحَةٍ، قَدْ حُفَّ
بِالْمَلَائِکَةِ
الْأَبْرَارِ، وَ رِضْوَانِ
الرَّبِّ
الْغَفَّارِ، وَ مُجَاوَرَةِ
الْمَلِکِ
الْجَبَّارِ، صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی
نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه ؛
حضرت زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت به رسالت پدر بزرگوارشان و بیان نقشی که در هدایت مردم بر عهده داشتند میفرمایند: خدای متعال او را با مهربانی و با انتخاب شایسته، قبض روح کرد.
"به گزارش خبرنگار مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد"تعبیر بعدی «و رَغبةً و إیثار» است. بعضی از شارحین فرمودهاند: این رغبت و ایثار از طرف پیغمبر است؛ یعنی خدا با مهربانی ایشان را قبض روح کرد و ایشان از زندگی دنیا صرف نظر کردند و زندگی عند الله را بر زندگی دنیا ترجیح دادند؛ یعنی از هیچیک از دو طرف نارضایتی نبود. هم خدا میخواست که ایشان را از این عالم ببرد و از گرفتاریهای این عالم خلاص کند و هم خود ایشان در این بازگشت به سوی خدا رغبت داشتند و آن را انتخاب کردند. بعد اضافه میفرمایند که: پس پدرم در حالیکه فرشتگان برتر خدا او را احاطه کرده بودند و مشمول رضوان پروردگار غفار بود از رنج این دنیا راحت شد و به مجاورت و همسایگی خدای متعال نائل گردید، و در ادامه اینگونه بر پدرشان صلوات میفرستند: صَلَّی اللَّهُ عَلَی أَبِی
نَبِیِّهِ وَ أَمِینِهِ عَلَی الْوَحْیِ وَ صَفِیِّهِ وَ خِیَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ رَضِیِّهِ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه.
بانوی آسمانی
از این عبارات چند نکته استفاده میشود؛ اولاً پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله علاقه داشتند به اینکه به لقای الهی نائل شوند و این چیزی نبود که به ایشان تحمیل شده باشد؛ ولی نکته مهمتر این است که حضرت میفرمایند: پیغمبر از رنج دنیا خلاص شد در حالی که فرشتگان الهی او را احاطه کرده بودند. کسی میتواند این را بگوید که علمی فراتر از علوم افراد عادی داشته باشد.
معنای این سخن این است که من میدانم بلکه دیدم فرشتگان او را احاطه کردند. این مطلب اشاره است به اینکه شناختها و معلومات ما از سنخ معلومات شما نیست.
لقای الهی و طلب طول عمر
آیا انسان باید مرگ و انتقال از این عالم را دوست بدارد و دائماً خواهان مرگ باشد، یا برعکس باید زندگی دنیا را لااقل به عنوان نعمتی الهی دوست داشته باشد، و طبعاً نسبت به مرگ کراهت داشته باشد؟ در کلمات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین از یک طرف به مواردی برمیخوریم که دلالت دارد بر اینکه آنها خیلی به لقای الهی علاقه داشتهاند که لازمه آن مرتبه از لقاء، رفتن از این عالم است. از طرف دیگر گاهی در دعاها میبینیم که برای طول عمر دعا کردهاند. در نظر سطحی وابتدایی، جمع اینها مقداری مشکل به نظر میآید. وقتی شنیده میشود که حضرت زهرا سلاماللهعلیها دعا کردند که از دنیا بروند، یا امیرالمومنین سلاماللهعلیه دعا کردند که خدا ایشان را از آن مردم بگیرد، شاید توهم شود که آن قدر ایشان در تنگنا واقع شده بودند که به مرگ خودشان راضی شدند.
"فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد"اما این تصور خامی است.
در قرآن کریم آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه اولیای خدا تمنای مرگ میکنند و برای اثبات دروغ کسانی که به دروغ، خودشان را اولیای خدا مینامیدند میفرماید: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا
إِن
زَعَمْتُمْ
أَنَّکُمْ
أَوْلِیَاء
لِلَّهِ مِن دُونِ
النَّاسِ
فَتَمَنَّوُا
الْمَوْتَ
إِن
کُنتُمْ صَادِقِینَ؛ اگر راست میگوئید که از اولیای خدا هستید تمنای مرگ کنید.» معلوم میشود ولی خدا بودن، با تمنای مرگ ملازم است. پس درخواست مرگ اولیای خدا برای این نیست که از رنج و بلا نجات پیدا کنند.
در حدیثی قدسی خداوند میفرماید: لَا
یَزَالُ
عَبْدِی
یَتَقَرَّبُ
إِلَیَّ
بِالنَّوَافِلِ
مُخْلِصاً
لِی حَتَّی أُحِبَّهُ
فَإِذَا
أَحْبَبْتُهُ
کُنْتُ
سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ
الَّتِی
یَبْطِشُ بِهَا؛ همواره بنده من با مخلصانه خواندن نوافل به من نزدیک میشود تا اینکه محبوب من میشود. وقتی محبوب من شدند، من میشوم چشم و گوش او؛ همان چشم و گوشی که با آنها میبیند و میشنود. وقتی بنده خدا زیاد عبادت میکند و تسلیم محض میشود دیگر از خود ارادهای ندارد و در هر لحظه در این فکر است که خدا چه میخواهد تا انجام دهد و به این فکر نمیکند که خودش چه میخواهد. وقتی این طوری شد خدا چشم و گوشش میشود و عنایت خاصی به تدبیر او خواهد داشت.
قطعاً ائمه اطهار علیهمالسلام مصداق أتم این معنا هستند. آنها هر چه را خدا بخواهد میخواهند.
در دستهای از روایات آمده است که: «قُلُوبُنَا أَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا؛ دل ما ظرفی است برای خواست خدا.» کسانی که از پیش خود چیزی نمیخواهند و فقط میخواهند بنده خدا باشند، خدا دل آنها را ظرف مشیت خودش قرار میدهد؛ یعنی هر چه خدا میخواهد در دل اینها متبلور میشود. در این صورت آنها با الهام الهی مطمئن میشوند که آنچه در دلشان پیدا میشود همان خواست خداست. این افراد اگر طلب حیات یا طلب مرگ کنند معنایش این است که خدا آن را خواسته است.
علاقه به مرگ؛ آری یا نه؟
اصولاً انسان بالفطره باید طالب حیات باشد یا طالب مرگ؟ هیچ شکی نیست که انسان وجود خودش را دوست دارد و کمالات خودش را میخواهد. هیچ وقت به نقص و فنای خودش راضی نیست؛ اما بعضی انسانها وجود و حیات خودشان را همین زندگی دنیا میدانند و مرگ را نیستی و نابودی میپندارند.
"هم خدا میخواست که ایشان را از این عالم ببرد و از گرفتاریهای این عالم خلاص کند و هم خود ایشان در این بازگشت به سوی خدا رغبت داشتند و آن را انتخاب کردند"فرد با وجود چنین بینشی، هیچگاه آرزوی مرگ نمیکند و آرزو دارد هر چه بیشتر زنده بماند. ممکن است چنین انسانی در اثر سختیهای زندگی توهم کند که اگر بمیرد از این سختیها راحت میشود. در این صورت ممکن است اقدام به خودکشی هم بکند. این فکر غلطی است؛ ولی حتی در چنین حالی باز او راحتی خود را میخواهد. بر اساس بینش مادی، دوست داشتن مرگ هیچ وجه معقولی ندارد.
اما اگر کسی معتقد شد که بعد از این عالم هم عالمی است و نه تنها آن عالم هم جز زندگی حساب میشود، بلکه زندگی واقعی در آن عالم است (وَإِنَّ
الدَّارَ
الْآخِرَةَ
لَهِیَ
الْحَیَوَانُ) ۵ و لذتهای آنجا قابل مقایسه با اینجا نیست، طبعاً چنین کسی زندگی در آن عالم را بیشتر دوست خواهد داشت.
مخصوصاً اگر از محبت خدا بویی برده و بداند که در آن عالم میتواند از جلوههای الهی بهره ببرد، دیدار محبوب برایش خیلی ارزنده است و مشتاق رسیدن به آن عالم است. این یک رابطه طبیعی است. اگر رفیق خداست، ملاقات با خدا را هم دوست دارد. نمیشود انسان به کسی علاقه داشته باشد، ولی نخواهد او را ببیند. در این صورت در دوستیاش صادق نیست.
راز کراهت از مرگ
ما وقتی به عمق دل خود نگاه میکنیم با اینکه به جهان آخرت و اوصاف آن معتقدیم و خدا و اهلبیت را دوست داریم، ولی میبینیم که نمیخواهیم از این عالم برویم.
"وقتی محبوب من شدند، من میشوم چشم و گوش او؛ همان چشم و گوشی که با آنها میبیند و میشنود"حتی گاهی اسم مرگ برای بعضی افراد ناراحت کننده است و اگر ببینند کسی علاقه به مرگ دارد او را انسانی غیر طبیعی و روانی تلقی میکنند. سرّ این حالات چیست؟
شخصی از ابوذر پرسید چرا ما از مرگ میهراسیم؟ فرمود: چون دنیا را آباد کردهاید و آخرت را خراب؛ لذا دوست ندارید از مکانی آباد به مکانی خراب بروید. انسانهای عادی ممکن است در عین حالی که معتقد به وجود آخرت و ثوابهای آن باشند، اما چون نمیدانند به آن ثوابها خواهند رسید یا خیر، از مرگ نگراناند.
جهت دیگر این نگرانی که معقولتر به نظر میرسد این است که میخواهیم زاد و توشهای برداریم و گناهانمان را جبران کنیم. میبینیم وقتی مرگ فرابرسد دیگر این فرصتها از دست میرود. میخواهیم زنده باشیم تا کارهای خوب بیشتر انجام دهیم و جبران مافات کنیم.
این دو عامل متضاد، یعنی از یک طرف وجود جاذبه نعمتهای اخروی و قرب الهی و از یک طرف امید به انجام کارهای خوب، دائماً در ما اثر متضاد دارند. یکی میگوید: مرگ را دوست داشته باش و دیگری میگوید: دنیا را دوست داشته باش. گاهی آن قدر این دو تا عامل هم وزن میشوند که اگر بنا باشد یکی را انتخاب کنیم مردد میمانیم.
در روایت معتبری خدای متعال میفرماید: من در چیزی تردید پیدا نکردم مانند تردیدی که در قبض روح مؤمن پیدا کردم. از یک طرف میدانم خیر او در این است که از این دنیا برود و از طرف دیگر خودش مرگ را دوست ندارد. من هم نمیخواهم ناراحتش کنم.
"وقتی بنده خدا زیاد عبادت میکند و تسلیم محض میشود دیگر از خود ارادهای ندارد و در هر لحظه در این فکر است که خدا چه میخواهد تا انجام دهد و به این فکر نمیکند که خودش چه میخواهد"البته خدا در چیزی تردید پیدا نمیکند؛ این تعبیر اشاره به این است که حکمت این دو کار آن قدر هم وزن هم میشود که جای این دارد که تردید پیدا شود.
جالب این است که بر اساس این روایت، دعایی هم وارد شده که بعد از هر نماز مستحب است بخوانیم؛ اللهم إن
رسولک
الصادق
المصدق
صلواتک علیه و آله
قال
إنک
قلت ما ترددت فی شیء أنا
فاعله
کترددی
فی قبض روح عبدی المؤمن
یکره
الموت و أنا
أکره
مساءته. اللهم فصل علی محمد و آل محمد و عجل لأولیائک
الفرج و النصر و العافیة و لا
تسوؤنی فی نفسی؛ کسانی که بعد از هر نماز این دعا را بخوانند خدا به مرگ ناگهانی مبتلایشان نمیکند.
پس ما براساس ایمانمان باید آخرت را اصالتاً دوست بداریم؛ ولی بالاخره قصورها و تقصیرهایی داریم و امید داریم که بتوانیم مقداری آنها را جبران کنیم؛ لذا مرگ را خیلی دوست نداریم. پس دوست نداشتن مرگ هم برای مؤمن بالعرض معقول است؛ البته استدعای طول عمر اگر توأم با سلامت در دین باشد معقول است. این نعمتی است از خدا که انسان فرصت اطاعت بیشتر داشته باشد.
دنیا؛ زندان عاشق
اگر کسی واقعاً محبت به خدا داشته باشد ماندن در دنیا بالعرض برایش مطلوب است و این ماندن برای او ریاضت است. محب وصال محبوب را دوست دارد؛ اما اگر محبوب از او فراق را بخواهد خواسته او را بر خواسته خودش مقدم میکند.
چون او گفته برو! چند روز فراق او را تحمل میکند؛ اما این فراق برای او سخت است و باید ریاضت بکشد. مؤمن اصالتاً قرب خدا را دوست دارد و نمیخواهد یک لحظه از او جدا شود. او میخواهد عالیترین قرب را به خدا داشته باشد و چنین قربی در این عالم میسر نیست؛ مادامی که روح تعلقی به بدن دارد و مشغول تدبیر بدن است نمیتواند دائماً غرق در مشاهده و التذاذ از قرب به محبوبش شود. لازمه چنین اشتغالی این است که روح اصلاً به بدن نپردازد و خورد و خوراک بلکه نفس کشیدن را هم فراموش کند. شاید این یکی از مصادیق موت اختیاری است.
"در این صورت آنها با الهام الهی مطمئن میشوند که آنچه در دلشان پیدا میشود همان خواست خداست"بنابراین ماندن در دنیا برای او ریاضت است.
پس جواب این سوال که آیا انسان باید مرگ را دوست بدارد یا ماندن در دنیا را، این است که برای اولیای خدا که خالصاند و خیالشان راحت است که وقتی از اینجا رفتند مشمول عنایتهای خاص الهی میشوند، قطعاً مطلوب حقیقی و اصیل رسیدن به آن عالم است و ماندن در این دنیا برایشان ریاضت است. امیرالمومنین سلاماللهعلیه میفرماید: «وَ اللَّهِ لَابْنُ
أَبِی طَالِبٍ آنَسُ
بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ
بِثَدْیِ
أُمِّه؛ به خدا قسم انس علی با مرگ از أنس طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر است.» یعنی زنده ماندن من ریاضت و بالعرض است و چون خدا دوست دارد این را قبول میکنم، وگرنه اقتضای من این بود که به آن عالمی بروم که بیشتر بتوانم با خدا مأنوس باشم.
اما اگر مؤمنی دوست دارد در دنیا عمرش طولانی شود، این خواسته اشتباهی نیست. ما چون تقصیراتی داریم و نمیدانیم که آیا جبران شده است یا نه، امید داریم که خدا به برکت نام امیرالمومنین صلواتاللهعلیه و شرکت در مجالس ذکر آن بزرگوار، به ما عنایتی کند، بلکه توفیق توبه و جبران پیدا کنیم و برای رسیدن به آخرت آماده شویم. درخواست چنین عمری که توأم با عبادت و انجام وظیفه باشد مطلوب است؛ اما مطلوبیتش، مطلوبیت ثانوی است؛ یعنی چون باعث آبادی آخرت میشود مطلوب است؛ اما اگر کسی آرزوی عمر طولانی داشته باشد تا بیشتر به اشتباه کاریها ادامه دهد، این مطلوب نیست.
پس سرّ اینکه مؤمن حقیقی باید دوستدار مرگ باشد این است که انس با محبوب و مشاهده تجلیات محبوب و همچنین انس با دوستان شایسته خدا در آن عالم بیشتر میسر است. مرحوم آقا شیخ غلام رضا فقیه خراسانی از علمای بزرگ یزد این حدیث را نقل میکرد که: در بهشت مؤمنین مشغول التذاذ از نعمتهای الهیاند؛ ناگاه نوری میتابد و فضای بهشت را میگیرد.
با دیدن این نور آن چنان حالت ابتهاجی برای مؤمنین به دست میآید که مدهوش میشوند. وقتی به هوش میآیند میپرسند: این چه نوری بود؟ میگویند: این نور اثر لبخندی بود که حضرت زهرا بر روی امیرالمومنین زد. به طفیل یک لحظه زندگی خاص حضرت علی با حضرت زهرا اینها هم متنعم میشوند. آیا اینها دوست داشتنی نیست؟ آیا انسان نباید آرزو داشته باشد که به جایی برود که چنین نعمتهایی دارد؟
محبت اهلبیت (ع)؛ بهترین سرمایه
اما مشکل این است که از کجا معلوم که ما را راه بدهند؟! بیشترین چیزی که مایه امیدواری است محبت اهلبیت است، نه نمازهایمان، نه روزههایمان و نه سایر عباداتمان؛ اینها معلوم نیست قبول شده باشد. ما این محبت را کسب نکردهایم و برای آن زحمتی نکشیدهایم؛ بلکه این هدیهای الهی است.
خدا درجات پدران، مادران، اساتید و علما را عالی کند که مقدمات این آشنایی و محبت را فراهم کردند؛ اما خود این محبت هدیهای الهی است و میتوانیم بگوییم: خدایا این محبت را که تو به ما دادی، نشانه این است که اراده خیری در ما هست؛ پس به برکت اهلبیت علیهمالسلام ما را هم مورد مغفرت و رحمت خودت قرار بده!
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران