هنوز هم سر خط هستم
مجید نیامراد وقتی اقدام به ساخت فیلم سینمایی «ماهور» (فیلمی که در راه اکران عمومی است) کرد به تمام آنچه گفته شد اشراف کامل داشت و دیگر بهعنوان یک طراح صحنه و لباس شناختهشده در فیلمهایی چون «یکبار برای همیشه»، «هتلکارتن»، «دستهای آلوده»، «مزاحم»، «به خاطر خواهرم»، «احضارشدگان» و «آنجا همان ساعت» همکاری کرده بود.
او البته علاوه بر طراح صحنه بهعنوان بازیگر نیز در سینما و تلویزیون فعالیت داشته است. ازجمله مهمترین آثار نیامراد در حرفه بازیگری، میتوان به فیلمهای «عشق کافی نیست» و «53 نفر» اشاره کرد. چندی پیش با مجید نیامراد در جامجم به گفتوگو پرداختیم و از او خواستیم برایمان از اهمیت طراحی لباس و صحنه در سینما و البته دغدغههایی که در کارگردانی دارد توضیح دهد. حاصل این گفتوگو پیش روی شماست.
از مهمترین کارهای شما در جایگاه طراح صحنه و طراح لباس این بود که هزینهها را پایین بیاورید.
"ازجمله مهمترین آثار نیامراد در حرفه بازیگری، میتوان به فیلمهای «عشق کافی نیست» و «53 نفر» اشاره کرد"برای فیلم خودتان، ماهور هم این کار را انجام دادید یا اینکه از هیچ امکاناتی دریغ نکردید؟
من اولین کسی بودم که لباس تاناکورا را وارد سینما و تلویزیون کردم. آن موقع در قهوهخانه اکبر بلند عدلهایی میآوردند که داخل آنها وسایل قدیمی مختلف مثلا ۱۰۰پوندی، ۵۰فرانکی، ۱۰۰فرانکی، گوشوارهطلا و ... بود و اصلا کسی نمیدانست. من میرفتم و شلوار میگرفتم دانهای صد تومان، بعد یکی میآمد و همان شلوار را میگرفت ۸۰۰ تومان. به دوستم میگفتم جریان چیست؟ میگفت این فرد در میدان محسنی بوتیک دارد، میآید ۸۰تومان لباس میگیرد، ۲۸۰۰ تومان آنجا میفروشد.
چون همه آنها جزو مارکهای معروف بود. خلاصه که من کمکم تاناکورا را وارد سینما و تلویزیون کردم. چون هیچ تهیهکنندهای برای لباس پول صرف نمیکند. حالا میگویند طراحی. چه طراحیای بکنم؟ وقتی که نمیتوانم لباس را خلق کنم، آن لباس را چه کار باید بکنم؟
حتی الان مد شده که بازیگر با لباس خودش سر فیلمبرداری میآید!
بله.
"چندی پیش با مجید نیامراد در جامجم به گفتوگو پرداختیم و از او خواستیم برایمان از اهمیت طراحی لباس و صحنه در سینما و البته دغدغههایی که در کارگردانی دارد توضیح دهد"جالب است این نکته را هم ذکر کنم که من در فیلمهایم لوکیشنهای خاص را از منزل فامیل و اطرافیان خودم انتخاب میکردم. به مدیر تدارکات میگفتم من را به خانهای نبری که کسی قبلا در آن کار کرده. مثلا لوکیشن فیلم «چهره» یا «دیوانهوار» منزل بستگان خودم بود و اصلا دلم نمیخواست لوکیشن تکراری باشد. طراحی صحنه ۵۰درصدش انتخاب درست لوکیشن و بکر بودن آن است. خاطرم هست زمان ساخت فیلمی روزی که فیلمبرداری میکردیم، نمای آشپزخانه و ورودی در را گرفتیم و اصلا سالن لوکیشن را ندیده بودیم.
یکدفعه خانم فاطمه گودرزی سر صحنه ما آمدند. خانم سودابه عباسی که خواهرخانم آقای الوند بود، قبلا منشی صحنه فیلم آقای گنجی بود و این دو نفر در این فیلم با هم همکار بودند و ما نمیدانستیم. خانم گودرزی گفت ما اینجا فیلمبرداری کردهایم. سیروس الوند که کارگردان فیلم بود به من گفت مجید این مدیر تدارکات را بیرون کن. گفتم سیروسجان صبر کن، ما که هنوز چیزی نگرفتهایم.
" از مهمترین کارهای شما در جایگاه طراح صحنه و طراح لباس این بود که هزینهها را پایین بیاورید"شبانه من زنگ زدم به مدیر تدارکات و گفتم یا آنجا را دگرگون میکنی یا اینکه برو و پشتسرت را نگاه نکن. چون سیروس الوند میخواهد با تو برخورد بدی بکند. اگر فردا صبح میآمدید میدیدید درست مثل زمان طبقکشی که جهیزیه میبردند (که من در سریال «پدرسالار» آن را ایجاد کرده بودم) از اینور مبل میرفت، از آنور مبل میآمد، از اینور پرده میرفت، از آنور یک وسیله میآمد و ... . وقتی سیروس آمد، اصلا دید خانه بهطور کل عوض شده و بعدا به خانم عباسی گفت این خانه اینشکلی نبود! اینها اهمیتهایی است که من در کارم لحاظ میکنم و این اهمیت فقط برای طراحی صحنه نیست، برای طراحی مناسبات اجتماعی من هم هست.
اصلا اینگونه زندگی میکنم، حالا هرکسی من را از یک منظری میبیند و یک نگاهی روی من دارد. من به هیچ کسی ایراد ندارم، به هیچ بنیبشری، همه حق مسلمشان است در جایگاه انسانی، ولی یادمان نرود ما قاضی نیستیم، یعنی قضاوتکردن کار بنده خدا نیست. نمیخواهم به جامعه قضات جسارت کنم. برخی از آنها مثلا میگویند هروقت با درایت کار کردم موفق بودم اما هروقت با احساس و عاطفه کار کردم، در آن پرونده ناموفق بودم. این حرفی است که آدم میشنود، ولی خیلی برای تجزیهوتحلیل جا دارد که آدم معنای این دو واژه را بداند.
"برای فیلم خودتان، ماهور هم این کار را انجام دادید یا اینکه از هیچ امکاناتی دریغ نکردید؟ من اولین کسی بودم که لباس تاناکورا را وارد سینما و تلویزیون کردم"انسانیت اهمیت دارد یا درایت؟ اعتقاد قلبی من این است که هردوی اینها لازم و ملزوم است و هردوی اینها باید باشند. تو با درایت خودت باید به مهر و عاطفه برسی. این اعتقاد من است و من سعی کردم در سینما اینطوری کار کنم. خیلی هم لطمه خوردم، ولی باز از مسیرم نه عقب میکشم و نه آن را عوض میکنم.
البته ایراد از این نگاه نیست، ایراد از کسانی است که از این نگاه بد بهرهبرداری میکنند.
زمانی که فیلم ماهور را تمام کردم بزرگی آمد و فیلم من را دید، برای کارش من را دعوت کرد برای طراحی صحنه و عزیزی که مرتبط بین من و ایشان بود، روزی که رفتم در دفترش، گفت: داشتم میگفتم امیدوارم عمومجید طراحی صحنه را بپذیرد. به او گفتم چرا نباید بپذیرم؟ رشته اصلی من طراحی صحنه و لباس است و حالا کارگردانی کردهام.
این به آن معنا نیست که من همه چیز را از یاد بردهام، نه، من هنوز میروم همان نقطه سر خط و مرور میکنم و میآیم اینجا که قرار است فرمان دهم. قرار است حرف اول و آخر را بزنم. فقط خدا میداند در خلوت من چه میگذرد که آن روزی که میآیم سر صحنه بهعنوان کارگردان میایستم، کوچکترین کلامی نگویم که کسی مکدر شود.
با این سابقه و جایگاهی که دارید، چه دغدغهای باعث شد که کارگردانی هم بکنید و فیلم بسازید؟
من هیچ دغدغهای نداشتم. قبل از انقلاب، موسیقی خواندم و در هشتسالگی محضر استاد مهرتاج بودم.
"آن موقع در قهوهخانه اکبر بلند عدلهایی میآوردند که داخل آنها وسایل قدیمی مختلف مثلا ۱۰۰پوندی، ۵۰فرانکی، ۱۰۰فرانکی، گوشوارهطلا و .."زمانی که جناب آقای شجریان (روحشان شاد) در آنجا آواز یاد میگرفتند، من هم در آن کلاس حضور داشتم. البته حضورم به واسطه پدرم بود. پدر من جزو اولین پیشفرضخوانهای تئاتر جامعه باربد بود و من از هشتسالگی در آن کلاس و چنین فضاهایی رفتوآمد داشتم. موسیقی یکی از دغدغههای من بود که از بچگی خیلی به آن وابستگی داشتم. مثلا در مناسبتهایی که از قبل انقلاب بود، بزرگانی مانند عبدالوهاب شهیدی، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، حسین تهرانی و ...
در باغچه پدرم جمع میشدند. اینها ساز را که میگذاشتند، من میرفتم سنتور را دستم میگرفتم و تا میرفتند غذا بخورند، ضرب را برمیداشتم. خاطرم هست یکبار زندهیاد محمد بیگلری به پدرم گفتند: داییجان مجید را بفرست کارگاه موسیقی. آن موقع استاد هوشنگ قائممقامی در سنتور بسیار معروف بودند. رفتم برای یادگیری سنتور اما بعد از آن افتادم در بخش کلاسیک و با آقای بیگلری تیمخوانی و با آقای وانکون نایدانوف، ترومبون کار میکردم.
"من میرفتم و شلوار میگرفتم دانهای صد تومان، بعد یکی میآمد و همان شلوار را میگرفت ۸۰۰ تومان"بههرحال میخواهم بگویم موسیقی ریشه من بود. از همه مهمتر مرحوم پدربزرگ من بود که الان نی هفتبند او با قدمت ۱۲۰سال در خانه من است. او بالای سر دختر حصبهای که او را رو به قبله کرده بودند نی میزد و دختر از جایش بلند میشد. یکسری اعتقاداتی از بچگی با من آمد تا اینکه من افتخار پیدا کردم سال ۶۸ با موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان مرتبط شدم. در آنجا من دو مستند در رابطه با بچههای سرطانی ساختم که باید پیوند مغزاستخوان میشدند.
وقتی فیلم را به کودکی از کودکان آنجا نشان دادم، آنقدر دست من را فشار داد که جای انگشتانش روی دست من ماند. موسیقی، سرطان، مناسبات اجتماعی، جنگ و همه اینها برای من دغدغه شد و طرح ماهور در آن سالها در ذهن من شکل گرفت. من کارت شناسایی دارم از محک که هیچ کسی این کارت شناسایی را ندارد. خاطرم هست سال ۷۲ با خانم سعیدی، بنیانگذار محک جریان طرح ساخت فیلم ماهور را مطرح کردم و قصد دارم یک سئانس از فیلمم را در موسسه محک اکران و هدیه کنم به بچههای سرطانی که انگیزه ساخت ماهور را در من ایجاد کردند و من ساختم. البته پیش از این قبلا هم مستند ساخته بودم.
.اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران