اسیر جبهه‌النصرةوهمبند با داعش/پیشنمازی برای داعشی‌ها چه حسی دارد

اسیر جبهه‌النصرةوهمبند با داعش/پیشنمازی برای داعشی‌ها چه حسی دارد
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۲۱ آذر ۱۴۰۰



خبرگزاری مهر

، گروه فرهنگ و اندیشه _‌صادق وفایی: قسمت اول میزگرد کتاب «دیپورت» شامل خاطرات پیمان امیری از اسارت در چنگال جبهه‌النصره و آزادی‌اش توسط نیروهای مدافع حرم که چندی پیش توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده، دوشنبه هفته پیش منتشر شد. در این‌میزگرد با پیمان امیری راوی خاطرات و علی اسکندری نویسنده کتاب گفتگو کردیم.

گزارش قسمت اول میزگرد در پیوند آقای اصغر؛ تنها کسی که می‌توان نامش را در پرونده دیپورت آورد / از ریجکت در تهران تا دیپورت در سوریه قابل دسترسی و مطالعه است.

در ادامه مشروح گزارش قسمت دوم این‌میزگرد را می‌خوانیم؛

* آقای امیری در مرز سوریه که بودید، سیم خاردار نداشت؟

امیری: نه.

* یعنی هیچ‌مانعی؟

نه. چیزی نبود.

* یک‌نکته؛ اگر می‌رفتید سوریه که به نفع‌تان بود؟ اگر آن‌جا می‌فهمیدند ایرانی هستید شما را به ایران بر می‌گرداندند.

دقیقاً؛ ولی عراقی‌ها نگران بودند و گریه می‌کردند. مسترعلی با ۴۰ سال سن زار می‌زد. می‌دانستند آن‌طرف چه‌خبر است و به‌اصطلاح پی داعش به تنشان خورده بود.

"چیزی نبود.* یک‌نکته؛ اگر می‌رفتید سوریه که به نفع‌تان بود؟ اگر آن‌جا می‌فهمیدند ایرانی هستید شما را به ایران بر می‌گرداندند.دقیقاً؛ ولی عراقی‌ها نگران بودند و گریه می‌کردند"ولی من که بی‌خبر بودم، می‌گفتم «نگران باشید! ما این‌جا کلی نیرو داریم، سپاه داریم! می‌رویم آن‌طرف، آن‌وقت دیپورتمان می‌کنند.» سروش یکی از مهاجران گفت «نه. تو نمی‌دانی چه بلایی قرار است سرمان بیاید!» من باز می‌گفتم نگران نباشید!

در آن‌وضعیت، ۴۰ دقیقه در منطقه مرزی ترکیه و سوریه بودیم و تلفن‌های همراه آنتن داشتند. به همین‌دلیل همه شروع کردند به زنگ زدن به خانواده‌هایشان و گریه و زاری پای تلفن که ما داریم به سمت «بِرِه نصره» می‌رویم.

* منظورشان جبهه‌النصره بود؟

بله. کردها به جبهه، بره می‌گویند. خلاصه به من گفتند «تو به خانواده‌ات اطلاع نمی‌دهی؟» من هم گوشی را برداشتم و به عمویم زنگ زدم و گفتم من دارم به جبهه‌النصره می‌روم.

شش‌هفت‌ماه دیگر برمی‌گردم!

* یک‌نکته دیگر! تلفن همراه؟ مگر نیروهای مرزبان تلفن‌های همراهتان را به رودخانه نریخته بودند؟

خب دوباره تهیه کردیم. در کمپ.

* از این گوشی‌های دست‌دوم؟

بله. موبایل دست دوم در کمپ هست. چون ۴ روز در کمپ بودیم. مستر علی شخص پولداری بود و به محض اینکه به کمپ ترکیه رسیدیم، موبایل خرید.

* خودتان پول همراهتان بود؟

بود ولی کم بود.

"ولی من که بی‌خبر بودم، می‌گفتم «نگران باشید! ما این‌جا کلی نیرو داریم، سپاه داریم! می‌رویم آن‌طرف، آن‌وقت دیپورتمان می‌کنند.» سروش یکی از مهاجران گفت «نه"مسترعلی پول داشت.

* شما پولتان را مخفی کرده بودید؟

بله.

* (خنده) یاد داستین هافمن در فیلم «پاپیون» افتادم که پول‌ها و اجناس را مخفی می‌کرد!

اسکندری: پیمان، ۲۰۰ دلار پنهان کرده بود.

امیری: برای خرید اسلحه. خلاصه به عمویم زنگ زدم و گفتم «نگران نباشید!» بعدش قدم‌زنان به‌سمت سوریه رفتیم. آن‌چندنفر سوری که همراهمان بودند، گفتند «همراه ما بیایید! بیایید خانه‌های ما! یک‌فکری برایتان می‌کنیم.» ما هم همراه آن‌ها رفتیم. بعد از نیم‌ساعت تویوتاهایی با پرچم‌های داعش آمدند و سرنشینان‌شان شروع به تیراندازی کردند. فریاد زدند که «روی زمین دراز بکشید!»

* پس ۴۰ دقیقه پس از ورودتان به خاک سوریه با جبهه‌النصره روبرو شدید!

بله.

البته پرچم‌هایشان شبیه داعش بود و من فکر می‌کردم داعش باشند. آن‌زمان تفاوت داعش و النصره را نمی‌دانستم. وقتی بین‌شان بودم فهمیدم این‌هایی که با آن‌ها هم‌بند شده‌ام و زخمی‌اند، داعشی هستند.

اسکندری: به‌خاطر گذر زمان، پیمان برخی جاهای خاطرات را بالا و پایین می‌گوید. مثلاً به جداشدن کردها و رفتن‌شان اشاره‌ای نکرد.

* قبل از رسیدن نیروهای النصره؟

اسکندری: بله. در همان مرز ترکیه.

"تو نمی‌دانی چه بلایی قرار است سرمان بیاید!» من باز می‌گفتم نگران نباشید!در آن‌وضعیت، ۴۰ دقیقه در منطقه مرزی ترکیه و سوریه بودیم و تلفن‌های همراه آنتن داشتند"من چون به‌واسطه نگارش کتاب، درگیری بیشتری با خاطرات و مطالب داشتم، ترتیب زمانی اتفاقات را به خاطر دارم. در بدو ورود به سوریه در باب‌الحوا، کردهای سوری جدا می‌شوند اما پیمان و تعدادی از کردهای عراقی با هم می‌مانند. با توجه به این‌که شب و تاریک بوده، نمی‌دانستند کجا هستند. شواهد نشان می‌دهد نیروهای ترکیه با النصره‌ای‌ها هماهنگ بوده‌اند.

* یعنی نامردی کردند؟

نه. اسنادش هست که ترک‌ها با آن‌ها مرتبط‌اند و به‌نوعی از جبهه‌النصره پشتیبانی می‌کنند.

النصره، شاخه القاعده در سوریه است.

منابع خبر

اخبار مرتبط