گئورگی گوسپودینوف از سیاست و ترسهایش گفت
به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، ایده رمانی درباره کلینیکی از گذشته، جایی که افراد مبتلا به زوال عقل با غوطه ور شدن در مناظر، صداها و بوهای دوران جوانی خود شفا مییابند، بیش از یک دهه بود که ذهن گئورگی گوسپودینوف را درگیر خود کرده بود.
وقتی برگزیت چشمانداز اتحادیه اروپا را تغییر داد و وقتی دونالد ترامپ آمد، گوسپودینوف و همسرش نتایج انتخابات آمریکا را از اتاق هتلی در وین تماشا میکردند و ساعت ۴ صبح که برنده اعلام شد، همسرش به گریه افتاد. او میگوید: همسرم برای آینده دخترمان گریه میکرد. ما چنین آیندهای را برای او نمیخواستیم، و یک حس ناامیدی و درماندگی وجود داشت.
داستان عجیب وی درباره درمان چیزی که به عنوان یک بیماری همهگیر بر افراد سالخورده تأثیر میگذارد، در نهایت تبدیل در قالب رمانی دیستوپیایی (ویرانشهری) شکل گرفت. «پناهگاه زمانی» که این هفته با ترجمه آنجلا رودل برنده جایزه بینالمللی بوکر شد، رمانی تقریباً ترسناک است. این رمان درست روزی منتشر شد که بلغارستان برای پاندمی کووید، تعطیل شد و به قرنطینه فرو رفت.
"«پناهگاه زمانی» که این هفته با ترجمه آنجلا رودل برنده جایزه بینالمللی بوکر شد، رمانی تقریباً ترسناک است"سپس خطر حمله روسیه به اوکراین برای اروپا مطرح شد.
گوسپودینوف با خنده میگوید: آنچه فکر میکردم فردا اتفاق میافتد، همین امروز شروع شد و مشکل رمانهای دیستوپیایی در دوران دیستوپیایی این است که تبدیل به اثری مستند میشوند.
«پناهگاه زمانی» سومین رمان گوسپودینوف، درباره شخصیت گوستین است؛ یک مسافر در زمان، که خاطرات گذشته او به عنوان تسکین ناراحتیهای ناشی از آلزایمر، جعبه پاندورا را باز میکند.
وی میگوید: گذشته فقط چیزی نیست که برای شما اتفاق افتاده است. به گفته راوی وی در کتاب: «گاهی اوقات آن چیزی است که شما تصور میکردید». او و گوستین به این نتیجه میرسند که ادبیات مقصر همه چیز است، – و در مورد برگزیت هم تقصیر رابینسون کروزوئه است: «رابینسون اعلام میکند که من خودم خوب خواهم شد، خدا با من است. نوادگان او میگویند ما خودمان خوب خواهیم شد، خدا ملکه را حفظ کند (اما حتی بدون او هم ما خوب خواهیم بود)».
خیلی زود، همه کشورهای اروپایی در حال کپیبرداری از «برگزیتانیای بزرگ» با رفراندوم هستند تا تصمیم بگیرند به کدام دوره بازگردند. سوئد دهه ۱۹۷۰، دهه توسعه طلبی «آبا» و «ایکیا» را انتخاب میکند.
بیشتر کشورهای اروپای مرکزی اواخر دهه ۱۹۸۰ را انتخاب میکنند که حال و هوای تغییر رژیم در فضا وجود داشت. بلغارستان که بین سوسیالیسم متأخر و عصر قهرمانان نیمه اسطورهای تقسیم شده است، به ترکیبی رضایت میدهد که در آن «مردان شلوار تفنگی و زنان با مدل موی صدفی هستند».
برای همین میگوید: وقتی سال گذشته جنگ شروع شد، ترسهای دوران کودکی من دوباره شروع شد و فکر کردم: به دخترم چه بگویم؟
گوسپودینوف که شاعر، مقالهنویس، نویسنده اپرا و ستوننویس سابق روزنامه هم هست، نظم جهانی جدید خود را از طریق تحقیقات دقیق درباره رایدهندگان شکل داده است. او باور دارد مردم نسلها را بر اساس ترکیبی پیچیده از فرهنگ و سیاست به یاد میآورند، اما ترسهای سیاسی همیشه عمیقاً شخصی هستند. زمانی که جنگ در ۲۴ فوریه سال گذشته آغاز شد، ناگهان تمام ترسهای دوران کودکی او دوباره شروع شد.
مانورهای ضدهستهای بخشی منظم از دوران کودکی او را شکل میداد، بنابراین وقتی شبح حملات هستهای در اوکراین مطرح شد، فکر فوری او این بود: «به دخترم چه بگویم؟ من نمیخواهم او با ترس زندگی کند.»
گوسپودینوف که سال ۱۹۶۸ در یامبول، شهری کوچک نزدیک مرز ترکیه به دنیا آمد، دوران کودکی خود را در روستای پدربزرگ و مادربزرگش گذراند، در حالی که پدر و مادرش به عنوان دامپزشک و وکیل در شهر مشغول به کار بودند. از این رو رها شدن ترس همیشگی او بود و پس از آنکه والدینش او و برادر کوچکترش را برای زندگی با خود به یک آپارتمان زیرزمینی بردند – تنهایی به دنبال آن آمد.
او میگوید: ما میتوانیم در مورد سوسیالیسم بر حسب انواع کمبودها صحبت کنیم - نه تنها در مورد کالاها و چیزهای فیزیکی، بلکه در مورد روابط و گفتگوهای صمیمی و حقیقت.
با این حال، والدین او یک کتابخانه بزرگ و متنوع داشتند که او میتوانست چیزهایی را که مدرسه و خانوادهاش نمیتوانستند یادش بدهند، آنجا پیدا کند.
"این رمان درست روزی منتشر شد که بلغارستان برای پاندمی کووید، تعطیل شد و به قرنطینه فرو رفت"او حرفه داستانسراییاش را تا زمانی عقب میبرد که افرادی را که به صورت پاهای بیتنه هنگام عبور از برابر پنجرههای زیرزمین میدید، در ذهنش شکل میداد.
این نویسنده میگوید یکی از لذتهای انتشار کتابش برای اولین بار در بریتانیا، ملاقات بیوه نویسنده بلغاری گئورگی مارکوف، چهره مخالف دولت بود. مارکوف پس از فرار به غرب، برای بیبیسی در لندن کار میکرد و سال ۱۹۷۸ پس از زخمی شدن پایش با چتر مسموم روی پل واترلو توسط ماموران مخفی بلغارستان، درگذشت.
وی میگوید: خیلی تکان دهنده بود. همسر مارکوف گفت گئورگی اگر بود از دیدن یک کتاب بلغاری که اینقدر خوب و اثرگذار است، خوشحال میشد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران