دانلود قسمت چهارم سریال راز بقا قسمت ۴ | پاورقی و لینک دانلود | Raze Bagha Serial Part ۴
در همین اول ماجرا، میبینیم که رحیم در حال فرار است و به طرفش تیراندازی میشود. شاکی میشود که چرا تیر میزنید. در حالی که چیزی را در دست گرفته و فرار میکند. دستگیری و تیرانداز یبه رحیم ناکام میماند.
رئیس مافیا میپرسم که بود؟ جواب میدهند که او یک دسته از فایزرها را دزدید و برد.
برای دریافت لینکهای قانونی مربوط به دانلودهای سریالها، به تلگرام پندار سریال بیایید و عضو آن شوید.
برای دریافت حواشی سریالها به صورت روزانه، یوتیوب پندار را سابسکرایب کنید.
برای تماشای تکههای سریال و اخبار روزانه، اینستاگرام پندار را فالو کنید.
رحیم کنار خیابان نشسته که مردی میپرسد این سرم ها را از کجا گرفتهای؟ رحیم یکی به او کادو میدهد و میگوید فایزر اصل. همین حالا تگری و یخچالی آوردم.
"کسی هم هست که فیلم میگیرد.حالا سریال شروع میشود. دوباره برمیگردیم به مراسم خاکسپاری رحیم"مرد میگوید دیوانهخانهای جایی فرار کردی؟ مردم جمع میشوند و باور نمیکنند. در نهایت یک نفر بارکدش را تست میکند و اصالت آنها تایید میشود. یک نفر هم عکس و فیلم میگیرد. رحیم قیمت میدهد ۱۰ تومان و با تزریق سرپایی ۱۰ و ۲۰۰. آنهایی هم که ندارند ولی لازم دارند صلوات بفرستند.
همانجا هم به یک نفر تزریق میکند. کسی هم هست که فیلم میگیرد.
حالا سریال شروع میشود.
دوباره برمیگردیم به مراسم خاکسپاری رحیم. برادر رحیم، حاتم، امشغول شعر خهواندن در مقابل دوربین است. میگوید شرایط صحبت کردن هم ندارم. از خودش و رحیم که در ظاهر به هم مشکل داشتند میگوید.
"این اواخر هم دختری پیدا کردیم اقداماتی هم انجام شد نمیدانم چه پیش میآید اما امیدوارم دیگر این دفعه نیازی نباشد مثل آن دفعه پا درمیانی کنم"اینکه دلش میخواست عروسیاش را ببیند. دختری هم پیدا کردیم. ولی چشم باز کردن دیدم خودم گرفتم دختره رو. الان هم از همین خانم یک دختر ۵-۶ ساله دارم. این اواخر هم دختری پیدا کردیم اقداماتی هم انجام شد نمیدانم چه پیش میآید اما امیدوارم دیگر این دفعه نیازی نباشد مثل آن دفعه پا درمیانی کنم.
از وقتی به خاطر فایزرهای تقلبی
افتاد زندان فهمیدم دوریاش را نمیتوانم تحمل کنم. خرما با گردوی داخلش را میخورد و اشک میریزد.
به زندان میرویم و جایی که رحیم بازداشت شده بوده است. وارد بند میشود و مینشیند پای سفره زندانیان و لقمه میزند.
در طلافروشی، زنی در حال تست کردن یک النگو است که اندازهاش نیست. مردی هم به دنبال خرید یک گردنبند است و کاری سبکتر میخواهد. مشتری قدیمی است و به او میگویند قسطی و چکی هم میتوانید بخرید.
"خرما با گردوی داخلش را میخورد و اشک میریزد.به زندان میرویم و جایی که رحیم بازداشت شده بوده است"دختر، گوشی را برمیدارد، تماس از ندامتگاه اوین است. مشتری شاکی میشود و میرود. رحیم زنگ زده به دختر.
این را هم ببینید: ماجرای ترند اول شدن برنامه مهمونی ایرج طهماسب چیست؟
دختر که پای خط میآید. از او میپرسد در الویه هویج است؟ و خبر میدهد که امروز روز ملاقات است. دوباره بهت زنگ میزنم ولی بهت قول نمیدم کِی.
مایعات زیاد بخور و مراقب خودت باش.
در صف تلفن در حال کل کل با بقیه زندانیهاست. به هم متلک میگویند.
حاتم با ریحان همسر پیشینش و دخترشان در پارک هستند. حاتم سعی میکند او را راضی کند که به زندگی مشترک برگردند. زن وجود عشق را انکار میکند اما حاتم سعی میکند بگوید که هنوز عشقی میان آنهاست. حاتم از زنش پول میخواهد.
"وارد بند میشود و مینشیند پای سفره زندانیان و لقمه میزند.در طلافروشی، زنی در حال تست کردن یک النگو است که اندازهاش نیست"۴ میلیون تومان. ماهی یک سکه هم میگیرد و هفته پیش هم از زنش پول گرفته است. به زنش وعده میدهد که چه نماینده مجلس بشوم چه رئیس جمهور، حقوق مادامالعمر میگیرم. زنش میگه این داداش بیچارهت افتاده زندان مادرت داره دق میکنه ها. حاتم همین را بهانه میکند و میگوید سند خانهات را بده بیاریمش بیرون.
حاتم عدهای آدم چاق خبر کرده که پیشپرداختش را گرفته تا همسرش آنها را عمل کند.
زنش خبر میدهد که خاندانی، پیرمرد پولدار در فکر ازدواج مادرش است. مادرش برای او کار میکند. حاتم به جای غیرتی شدن میگوید چرا خودم به فکرم نرسیده بود؟ خاندانی بیاید سند بگذارد. بعدش هم میتوانیم بنشینیم درباره امر خیر با هم صحبت کنیم.
در زندان، رحیم میگوید اصلاح اجباری است؟ من موهایم را فقط مامانم اصلاح میکند. در زندان بر سر شوخی با مادرش دعوا میشود.
مردی که بقیه از او حساب میبرند (با بازی سیروس میمنت) آنها را دعوا میکند.
"رحیم زنگ زده به دختر.این را هم ببینید: ماجرای ترند اول شدن برنامه مهمونی ایرج طهماسب چیست؟دختر که پای خط میآید"سپس تیغ میخواهد. رحیم میگوید اگر من را میخواهید با تیغ بکشید انتخاب خوبی نیست اینجا. ببرید حمام. مرد میگوید ما آدمکش نیستیم. نگاه به دک و پز دوزاریمون هم نکن.
تاجر وقتی ورشکست میشه میز صندلیش رو رنگ میکنه. به رحیم میگوید قد و بالات رو هستم. با دختر من چیکار داری؟ رحیم میگه مریم؟ حسنا؟ پروانه؟ مرد میگوید: بیتا. رحیم تعجب میکند که بیتا دختر اوست. مرد میگوید در خواستگارهای بیتا یک قاچاقچی خالیبند کم بود که آن هم پیدا شد.
مرد مسن به رحیم خبر میدهد که بیتا خواستگاری دارد به اسم افشین که پولدار است و مار خوش خط و خالی است.
"به زنش وعده میدهد که چه نماینده مجلس بشوم چه رئیس جمهور، حقوق مادامالعمر میگیرم"برعکس رحیم که فکر میکند باید بگذارد و برود مرد میگوید اتفاقا باید با او ازدواج کنی و بچهدار هم بشی.
این را هم ببینید: سریال ساخت ایران ۳ قسمت اول ۱
حاتم به سراغ خانه خاندانی میرود. گروهی با ماشینِ شیک و لاکچری دنبال او هستند و آنها را میپایند. کیست؟ همان خواستگار بیتاست، افشین. حاتم را به زور سوار ماشین میکنند. به او میگوید که اگر پا روی دمم بگذارند تبدیل به هیولایی میشوم که به کسی رحم نمیکنم.
برادر قاچاقچی تو چی میخواد که دور و بر دختری که دوستش دارم میپلکد؟ حاتم میگوید اونی که میخواد نامزد بشه منم. نامزد مردم ایران. دولتِ علیک، دولتی که هیچ سلامی را بدون علیک نمیگذارد. (طعنه به دولت سلام که شعار یکی از کاندیداهای انتخاباتی بود) افشین پولی را بر میدارد و جلوی حاتم میگذارد. آن قدر مقدار.
"حاتم همین را بهانه میکند و میگوید سند خانهات را بده بیاریمش بیرون.حاتم عدهای آدم چاق خبر کرده که پیشپرداختش را گرفته تا همسرش آنها را عمل کند"پول را زیاد میکند که او را بخرد. افشین میپرسد چقدر روی رحیم نفوذ داری؟ حاتم میگوید هیچی. محل سگ به من نمیگذارد.
او را در نهایت از ماشین میاندازند پایین و لباسش کثیف میشود. با خود میگوید حالا چطور بروم با این ریخت از خاندانی پول بگیرم؟
وارد یک ساندویچفروشی میشویم که حاجآقا با بازی سعید آقاخانی مدیر آن است. آشپز او در حال بربیدن تهِ نان است.
به آنها میگوید چرا این کار را میکنید؟ چرا دارید با آخرت ما بازی میکنید؟ بازیگر این نقش نیما شعبان نژاد است. حاجی میگوید حرام است. تهِ نان حرام نیست ولی مردم پول همه آن را به ما دادهاند. آشپزش جواب میدهد ولی همه تهش را میبرند چون تا تهش باز نشود لایش باز نمیشود که اینها را بریزی توش.
مادر حاتم و رحیم سراغ حاجآقا میآید و چیزی به او میگوید که قرار میشود حاجی به سراغ او برود. به ایرج، آشپز میگوید دو سه ساعت کار دارم و مغازه را به او میسپارد.
به زندان برگردیم.
"حاتم به جای غیرتی شدن میگوید چرا خودم به فکرم نرسیده بود؟ خاندانی بیاید سند بگذارد"رحیم صحبتهای پدر بیتا را مرور میکند. او گفته که خود افشین او را به زندان انداخته است. الان مهم است که بیتا را از دست افشین نجات بدهیم. به خاطر گندی که من زدهام بیتا دارد به همه سازهای افشین میرقصد.و میگوید میگویند پسره یک رگ آقازادگی هم دارد ولی کفِ انسان است. تو نگذار دخترم از دستم برود.
عشق تنها چیزی است که میتواند جلویش را بگیرد. پایه باشی من هم کمکت میکنم حرفهایی بهت یاد میدم که قابش رو بدزدی.
این را هم ببینید: سریال خسوف قسمت ۲۵ بیست و پنجم
حاجی الماسی به خانه پیش خاندانی و مادر رحیم رفته. مادر میگوید پسرش کاناداست. پولهایش را بالا کشید و به او تذکر دادم ولی گفت بچه من از خانه مرا بیرون نمیکند. خاندانی به خانه آنها آمده حالا و چیزی برایش نمانده.
"بعدش هم میتوانیم بنشینیم درباره امر خیر با هم صحبت کنیم.در زندان، رحیم میگوید اصلاح اجباری است؟ من موهایم را فقط مامانم اصلاح میکند"حاتم سر میرسد.
در میان کلکل و متلکبارانِ حاجی الماس و حاتم، اشاره میشود به کسانی که یک برادر پایش در پاستور بوده و برادر دیگر در اوین.
حاجی به حاتم میگوید که مادرش با امر خیری مواجه شده. حاتم میگوید بله آقای خاندانی؟ در جریانم و موافقم. ما البته شرط و شروطی داریم که باید ۲۵۰ تا بگذارد روی میز برای شیربها. مادرش میگوید که ما میخواهیم فقط به او اتاق بدهیم. حاتم میگوید پس این خانه درندشت او به چه دردش میخورد؟ هم باید مادرمان را بدهیم و هم به خاندانی بگوییم چمدانش را بیاورد اینجا؟ چمدانها را که میبیند حاتم میگوید پس حتما خطبه عقد را هم خواندهاید دیگر؟ مادر که شاکی میشود حاتم میگوید من برای بیرون آوردن برادره میگویم.
خاندانی هم که بیرون آمده تا روی موبایلش شطرنج چک کند با حاتم خوش و بش میکند. حاتم در نبود او به مادرش میگوید خوب روی فرم است ها. تازه ماجرا را به او میگویند که چه خبر است.
در نهایت قرار میشود ایرج سند مغازه ساندویچی را بیاورد برای بیرون آوردن رحیم.
با آزاد شدن رحیم از زندان، او میگوید متاسفانه ۴۸ ساعت بیشتر نماندم و نمیتوانم کتاب بنویسم. بعد با لحنی شبیه به لحن حمید صفت میگوید آزاد شدم ننه. ایرج سراغ او آمده و افشین هم او را میپاید.
کمی جلوتر یک ماشین میآید و او را میبرند.
"در زندان بر سر شوخی با مادرش دعوا میشود.مردی که بقیه از او حساب میبرند (با بازی سیروس میمنت) آنها را دعوا میکند"افشین غلاف میکند. ایرج به رحیم میگوید با اینها همکاری کن خلاص شویم. کسی که فایزرها را وارد کرده بود آنها را گرفته و میخواهد بداند آدم چه کسانی است. و روی سرش اسلحه میگذارد. درست در آن لحظه به قرینه نبودن سبیلهای رئیس مافیا گیر میدهد و او هم اعتماد به نفسش را از دست میدهد و میرود.
در نهایت به او شلیک میشود و میافتد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران