رزمنده‌ای که بعد از سال‌ها فقط یک عکس با فرمانده‌اش دارد

رزمنده‌ای که بعد از سال‌ها فقط یک عکس با فرمانده‌اش دارد
خبرگزاری دانشجو
خبرگزاری دانشجو - ۳۰ بهمن ۱۳۹۹



به گزارش خبرگزاری دانشجو، حسین متصدی از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله در سال‌های دفاع مقدس بوده، او که متولد سال ۴۳ و اهل شهرستان زرند کرمان است، از بچه‌های شناسایی لشکر بوده خاطراتی از شهید سلیمانی را برایمان روایت کرد. سرفه‌هایش حکایت از یادگاری‌ها و مجاهدت‌هایش در روزگار جهاد و حماسه دارد. در میانه مصاحبه دیگر صدایش و نفس‌هایش یاری نکرد و بیش از این نتوانستم از خاطراتش بهره‌مند شوم. در همه سال‌هایی که در اطلاعات لشکر مشغول کار شناسایی بوده تنها یک عکس با شهید سلیمانی و رفقایش دارد. می‌گوید همین یک عکس را دارم، البته خیلی دست به دست شده و شاید شما هم دیده باشید، تصویر را برایتان می‌فرستم.

نظارت مستقیم در کارهای شناسایی

از سال ۶۳ ارتباطم با شهید سلیمانی برای کار شناسایی در اطلاعات لشکر بیشتر شد.

"در میانه مصاحبه دیگر صدایش و نفس‌هایش یاری نکرد و بیش از این نتوانستم از خاطراتش بهره‌مند شوم"کلاً با بچه‌های اطلاعات ارتباط تنگاتنگی داشت. حاج قاسم در همه کارهایش شجاعت خاصی داشت. این شجاعت باعث می‌شد تا نظارت مستقیم در کارهای شناسایی داشته باشد، حاج قاسم جاهایی که نسبت به کار شناسایی شک می‌کرد خودش با بچه‌های اطلاعات، برای شناسایی به منطقه می‌آمد، با بچه‌ها صحبت می‌کرد و دائم در خط حضور داشت.

با لباس غواصی در شناسایی حضور یافت

سال ۶۵ بعد از عملیات‌های کربلای ۵ قصد داشتیم در منطقه فاو البهار عملیات انجام دهیم، در حین شناسایی شهید مدافع حرم حسین بادپا شک کرد که عراقی‌ها بو برده‌اند که ما می‌خواهیم در این منطقه عملیات انجام دهیم، این شک نزدیک به یقین بود، اما در حین شناسایی ما هیچ عکس العملی از عراقی‌ها ندیدیم، آن‌ها می‌خواستند با نیروها به خط بزنیم و از ما تلفات بگیرند، گزارش را به حاجی دادیم، حاج قاسم خودش برای اینکه مطمئن شود با شهید مدافع حرم حسین بادپا و حاج‌علی نجیب‌زاده در لباس غواصی در آب گرفتگی جاده فاو_البهار که توسط بچه‌های اطلاعات به طور کامل شناسایی شده بود را چک کردند، وقتی برای حاجی یقین شد که عراقی ها پی به عملیات آبی ما برده‌اند، گزارش را به قرارگاه داد و عملیات را لغو کرد.

فرمانده خستگی ناپذیر

خستگی‌ناپذیری یکی دیگر از مهم‌ترین ویژگی‌های شخصیتی حاج قاسم بود، قرار بود عملیاتی انجام شود چند فرمانده گردان برای توجیه به منطقه آمده بودند. پیش از عملیات، حاج قاسم با فرمانده گردان‌ها جلسه گذاشتند و در سنگر اطلاعات شام خوردند، جلسه تا نیمه شب طول کشید. موقعی که جلسه تمام شد، شهیدسلیمانی از سنگر زد بیرون و گفت من کاری دارم تا نماز صبح بر می‌گردم.

از فرط خستگی همه بچه‌ها خواب‌شان برد، من خودم به ندرت پیش می‌آمد اینچنین خوابم بگیرد. دم صبح یک دفعه دیدم حاجی وارد سنگر شد و همه‌مان را از خواب بیدار کرد. دمادم طلوع آفتاب بود، نماز را خواندیم، همه ما از جمله حاج‌قاسم خسته بودیم اما حاجی با همان وضعیت خستگی شب به جلسه دیگری رفته بود و نماز صبح برگشت و ما را بیدار کرد. خلاصه بیدار شدیم و بعد از خواندن نماز، رفتم جیپ را روشن کردم، حاج‌قاسم گفت من خودم می‌روم شما بعداً بیایید. حاجی برای شرکت در جلسه دیگر و سرکشی از محور دیگری از ما جدا شد.

سنگر فرماندهی در نقطه رهایی

در عملیات بیت‌المقدس ۷ بچه‌های اطلاعات سنگری داشتند.

"در همه سال‌هایی که در اطلاعات لشکر مشغول کار شناسایی بوده تنها یک عکس با شهید سلیمانی و رفقایش دارد"بچه‌های گردان‌ها از آنجا برای حمله رها شدند. به آنجا نقطه رهایی می‌گفتند. سنگر فرماندهی هم برای شب عملیات حدود ۱ کیلومتر عقب‌تر از خط مقدم تجهیز شده بود. آن شب حاج قاسم از سنگر فرماندهی به سنگر ما آمد، سنگر ما دیده‌بانی بالای سرش قرار داشت و گردان‌ها از همان جایی که ما مستقر بودیم به خط می‌زدند. فاصله ما تا عراقی‌ها حدوداً ۲۰۰ متر بود.

کانال عرایض در شلمچه قرار داشت که آب شلمچه به آن می‌ریخت. فاصله ما با عراقی‌ها همین کانال بود. حاجی آن شب سنگر فرماندهی را در همین لجمن قرار داد. عملیات شروع شد، آن قدر عراقی‌ها گلوله باران کردند که با سردار محمودی که آن موقع برادر محمودی صدایش می‌کردیم و از فرمانده گردان‌های لشکر بود، برای بررسی وضعیت عملیات به سنگر دیده‌بانی رفتیم در همان حال به آقای محمودی گلوله‌ای خورد و مجروح شد.

وضو با شیشه نوشابه

روز عملیات بیت المقدس ۷، از سنگر بیرون زدم تا برای نماز صبح وضو بگیرم، یک شیشه نوشابه از زیر تانکر آب پیدا کردم، شیشه را پر از آب کردم و برای حاجی بردم، تا برای وضو از سنگر بیرن نرود، حاج قاسم خیلی خسته بود، با همان حال گفت تو این وضعیت نوشابه از کجا گیر آوردی؟ گفتم حاجی اینکه نوشابه نیست، آب برای وضو آوردم تا شما از سنگر بیرون نروید. آن عملیات هم خیلی طول نکشید، حدوداً یک روزه انجام شد.

"پیش از عملیات، حاج قاسم با فرمانده گردان‌ها جلسه گذاشتند و در سنگر اطلاعات شام خوردند، جلسه تا نیمه شب طول کشید"اما ما تا نزدیک کانال زوجی و کانال ماهی رفتیم. حاجی خودش در نوک حمله حضور داشت و همان روز تا کانال ماهی رفت. خودش اول به خط می‌رفت و بعد به بسیجی‌ها می‌گفت بیایید.

ایستاده از راست من (حسین متصدی) شهید مهرداد خواجویی، رضانژاد، شهید حسن یزدانی، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، جانباز ۷۰ درصد حسن حسنی سعدی، نشسته از راست، شهید حسینعلی عالی، شهید حمیدرضا سلطانی، جانباز اکبر حسن زاده

روانشناس خوبی بود

حاج قاسم روانشناس خوبی بود، یکی از خصوصیاتش این بود که برخوردهایش نشان دهنده رضایت‌مندی یا نارضایتی از نیروهایش بود. نگاه و رفتار خاصی داشت روحیات بچه‌ها را به خوبی می‌شناخت. مثلاً من خودم می‌فهمیدم حاجی کجا از من ناراحت شده و کجا از عملکرد من راضی است.

هر جا مرا حسین صدا می‌کرد یعنی خیلی از عملکردم رضایت دارد، اما هر جا صدا می‌زد متصدی! می‌فهمیدم کار خطایی در شناسایی انجام داده‌ام. این رضایت‌مندی را بدون اینکه بگوید با رفتارش نشان می‌داد. با هر نیرویی هم با توجه به روحیاتش برخورد می‌کرد.

با سر و صورتی بانداژ شده به خط برگشت

حاج قاسم در شناسایی مناطق به بچه‌های اطلاعات فعالانه مشاوره می‌داد. در عملیات نصر ۴ شهید سلیمانی با حاج علی نجیب زاده و آقای زادصالح که به تازگی به لشکر ۴۱ پیوسته بود به سنگر اطلاعات آمدند. به شاخه سپیدار رفتیم در آنجا سنگر کمینی وجود داشت که از کوره راهی عبور می‌کردیم و این سنگر بر شهر مائوت عراق مشرف بود.

"موقعی که جلسه تمام شد، شهیدسلیمانی از سنگر زد بیرون و گفت من کاری دارم تا نماز صبح بر می‌گردم"قرار شد بچه‌های اطلاعات شب برای شناسایی بروند. حاجی به بچه‌ها توضیح داد که از کجا بروید و… آقای نجیب‌زاده در سنگر ماند من هم قرار شد برگردم بچه‌ها را برای شناسایی ببرم. موقع برگشت یک گلوله کنار ما خورد و من حاج قاسم و آقای زادصالح مجروح شدیم. ۱۰۰ متر از خط مقدم خودمان جلوتر بودیم.

حاجی را با جیپ به بهداری بردیم، حاج قاسم اصرار داشت که با آنها به عقب بروم. گفتم زخم‌هایم سطحی است، پیش خودم می‌گفتم، حاجی با آن زخم‌هایی که دارد حداقل دو هفته دیگر به خط بر می‌گردد.

ترکش به سر و دست و پایش خورده بود، اما کمتر از ۴ روز دیگر با سر و صورتی بانداژ شده به خط برگشت و ادامه کار را پی گرفت.

با حاجی برای رزمندگان دستشویی صحرایی ساختیم

نمی‌گفت من فرمانده لشکر هستم، من فقط باید فرماندهی کنم و کار دیگری نباید به من بسپارید. پیش از نصر ۴ در اولین مرحله شناسایی با حاجی همراه بودیم، توی منطقه داشتیم جایی برای استقرار مشخص می‌کردیم. خاطرم هست، من رفتم دستشویی را درست کنم، حاجی آمد کمک من، درخت و لاستیک آوردیم تا دستشویی صحرایی بر پا کنیم. در کارهای معمولی هم همیشه کمک حال بچه‌ها بود.

این عکسی که برایتان ارسال کردم در منطقه عملیاتی والفجر ۸ ثبت شده است. اینجا مقر بچه‌های اطلاعات است که الان یادمان رزمندگان شیمیایی شده است.

"از فرط خستگی همه بچه‌ها خواب‌شان برد، من خودم به ندرت پیش می‌آمد اینچنین خوابم بگیرد"بچه‌های اطلاعات در این نقطه شیمیایی شدند. این عکس در پاییز ۶۴ در اروند کنار و نهر علی شیر در مقابل سنگر اطلاعات ثبت شده است. ایستاده از راست من (حسین متصدی) شهید مهرداد خواجویی، رضانژاد، شهید حسن یزدانی، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، جانباز ۷۰ درصد حسن حسنی سعدی، نشسته از راست، شهید حسینعلی عالی، شهید حمیدرضا سلطانی، جانباز اکبر حسن زاده هستند.

نمازش را به من اقتدا کرد

در والفجر ۸ حاجی به محورها خیلی حساس بود من مسئول یکی از محورهای اطلاعات بودم. حاجی در آن ایام حداقل روزی ۵ یا ۶ بار به منطقه می‌آمد و آمار فعالیت‌های مان را می‌گرفت. شب عملیات در نقطه رهایی ایستاده بودم.

یک لحظه بعد نماز مغرب متوجه شدم که حاج قاسم پشت سر من ایستاده و نماز مغربش را به من اقتدا کرده، حسابی شرمنده شدم.

منابع خبر

اخبار مرتبط