قسمت سیصد و پنجاه و هفت گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت سیصد و پنجاه و هفت 357Çukur Serial Part ۳۵۷

گودال ۱۲۵-۱

یاماچ و جومالی و کسانی که طرف او هستند با وارتلو و مکه و افراد عمو جومالی درگیر می شوند. عمو هم به انها خیره می شود. مکه مشت محکمی به صورت یاماچ می زند که حتی خودش هم جا می خورد. یاماچ با حرص و عصبانیت به او خیره می شود و بعد به عمو جومالی چشم می دوزد که وارتلو به سمتش حمله می کند...

سلطان تمام مدت در اتاقش گریه می کند و هرچقدر سعادت سعی می کند بیرونش بیاورد نمی تواند.

"   سریال گودال قسمت سیصد و پنجاه و هفت 357Çukur Serial Part ۳۵۷ گودال ۱۲۵-۱یاماچ و جومالی و کسانی که طرف او هستند با وارتلو و مکه و افراد عمو جومالی درگیر می شوند"آکین وقتی موضوع را می فهمد وارد اتاق سلطان می شود و به آرامی مشغول تمیز کردن زخم زانویش می شود و می گوید: «میگن اونی که خودش بیفته گریه نمیکنه. حق داشته باهات این رفتارو کنه، نداشته؟ همه مون باید تاوان اشتباهاتمون رو بدیم تا بخشیده بشیم. » سلطان فقط به آرامی اشک می ریزد.

کاراجا نگران جلاسون است و به او زنگ می زند اما جوابی از او دریافت نمی کند و نگرانی اش بیشتر می شود. از طرفی دو نفر از افراد عمو، بعد از خاک کردن جلاسون، گوشی و کیف پول او را به ندیم می دهند و یکی از آن افراد تسبیح جلاسون را که کاراجا به او داده بود را نگه میدارد.

او حتی به مکه زنگ می زند تا ببیند که خبری از او دارد یا نه، اما مکه می گوید که از وقتی رفته به تماس های او هم جواب نداده. همان موقع ندیم گوشی جلاسون را به دست عمو می رساند و عمو از ندیم می خواهد تا از طرف جلاسون به کاراجا پیام بدهد. ندیم برای کاراجا از گوشی جلاسون می نویسد که رسیده و حالش خوب است و حتی عکسی از جایی که مثلا رفته می فرستد. کاراجا با دیدن پیام او خوشحال می شود و از جلاسون می خواهد مراقب خودش باشد. عمو جومالی هم فورا از ندیم می خواهد تا گوشی جلاسون را خاموش کند و هر از گاهی از طرف او به کاراجا پیام بدهد که مشکوک نشود.

"یاماچ با حرص و عصبانیت به او خیره می شود و بعد به عمو جومالی چشم می دوزد که وارتلو به سمتش حمله می کند.."

وارتلو با ناراحتی در اتاقش نشسته که سعادت با عصبانیت پیشش می رود و در مورد زخم های روی صورتش می پرسد. وارتلو کلافه می گوید که کار یاماچ و بقیه است که باعث این هرج و مرج شده اند. سعادت می گوید: «یاماچ داره از خانواده محافظت میکنه. » وارتلو با عصبانیت فریاد میزند: «پس من چیکار میکنم ها؟ به خاطر همین چیزا ما سه سال از این محله محافظت کردیم و با اومدن یاماچ باز همه چیز داره نابود میشه. اگه کار یاماچ محافظته، پس سلیم کو؟ آجار کو؟ ها؟ » سعادت با بغض می گوید: «ما دلمون برای گودال قبلی تنگ شده اما اون عموی تو فقط به خودش فکر میکنه.

» وارتلو می گوید: «اون عمویی که تو میگی، برادر بابامونه. امانت اونه. من فقط به این نگاه میکنم که تو این سه سال سر حرفش موند نه چیز دیگه ای! »

یاماچ به جومالی می گوید که حالا دیگر اصلا عقب نخواهد کشید. اما جومالی مخالف است و می گوید: «نمیبینی هرکاری میکنیم نمیشه؟ » یاماچ می گوید: «چه تو باشی چه نه، من هستم! »

دختر خبرنگار به وارتلو زنگ می زند و قرارشان را یادآوری می کند و می گوید: «بهت اعتماد دارم. میدونم که سر حرفت میمونی.

"سلطان تمام مدت در اتاقش گریه می کند و هرچقدر سعادت سعی می کند بیرونش بیاورد نمی تواند"» همه عصبانیت وارتلو فروکش می کند و لبخند میزند و می گوید: «عجیبه که فقط تو اینو بهم میگی. »

عمو جومالی دوباره از ندیم می خواهد تا برای افسون قرص بفرستند تا نتواند سرپا بشود. فیاض که از قبل یاماچ به او سپرده بوده تا برایش خبر ببرد، در مورد این نقشه جومالی به او می گوید و یاماچ فورا خودش را به انباری می رساند. وقتی مرد جوان به سمت قفس افسون می رود، یاماچ با عصبانیت بیرون می آید و او را در حالی که کتک می زند کشان کشان جلوی قهوه خانه می برد و جلوی عمو او را کتک می زند و با نفرت به عمو می گوید: «دیگه هرگز، ابدا این کارو نکن! »

یاماچ با نگرانی به خانه برمی گردد و تا افسون را در آغوش نمی گیرد خیالش راحت نمی شود. کمی بعد افسون در مورد این که دیروز سلطان را از خانه بیرون کرده می گوید و ادامه می دهد: «با این کار دلم خنک شد! » یاماچ می گوید: «بعد از کاری که با تو و دخترمون کرد، نمیگم کار خوبی کردی، اما از دستت عصبانی هم نمیشم.

» و در آغوشش می گیرد.

عمو که حسابی از دست یاماچ عصبانی شده تصمیم می گیرد درس حسابی به او بدهد. از طرفی هم دوست ندارد فکر کاراجا پیش جلاسون بماند و برای این که فکرش را مشغول کند بررسی انبارها را به او میسپارد.

جومالی توی فکر است و داملا کنارش می نشیند. او روپوش های بازاری جومالی را مقابلش می گذارد و می گوید: «مگه قرار نبود اینارو هم تو خونه ی قبلی بذاریم و بیایم؟ » جومالی می گوید: «داملا تو چطور انقدر حرفت عوض شد؟ » داملا می گوید: «چون من دوستت دارم و این که نخوام بمیری طبیعی ترین چیزه.

"آکین وقتی موضوع را می فهمد وارد اتاق سلطان می شود و به آرامی مشغول تمیز کردن زخم زانویش می شود و می گوید: «میگن اونی که خودش بیفته گریه نمیکنه"اما اینجوریم تو زندگی نمیکنی جومالی... باید خودت باشی. امید هست... تو مثل کرم های شب تاب میمونی که تو تاریکی نور میدن.» جومالی از حرف های او خوشحال می شود و تصمیم خودش را می گیرد. او صبح زود، به محله می رود و علامت گودال را که کمرنگ شده، دوباره با رنگ قرمز، رنگ میزند و بعد هم به در خانه ی متین و مدد و علیچو و اممی و بقیه می رود و آنها را به لباس فروشی می برد تا درست مثل قبل لباس بپوشند و آراسته باشند.



سلطان بالاخره گریه را کنار می گذارد و با به یاد اوردن حرف های آکین بلند می شود و لباس های قدیمی بچه و هدیه هایی برای افسون و ماسال آماده می کند.

حتی وارتلو هم از دیدن علامت گودال درست روبروی قهوه خانه خوشحال می شود و فکر می کند که کار یاماچ است. اما عمو جومالی با دیدن آن، عصبی میشود.

صبح افسون داخل جیب کت یاماچ، عکس کولکان را پیدا می کند و وقتی با عصبانیت می پرسد که آن چیست؟ یاماچ می گوید: «برای این که فراموش نکنم. » افسون می پرسد: «وقتی من تمام سعیمو میکنم فراموشش کنم و پشت سر بذارمش، تو میخوای فراموش نکنی؟ » یاماچ می گوید: «این که فراموش نکنم چیکار میخوام باهاش بکنم! » افسون برای لحظه ای به فکر فرو می رود و بعد با هیجان و حرص و نفرت می گوید: «یاماچ تو باید این ادمو پیدا کنی! باید پیداش کنی تا من تو چشماش خیره شم! هرجوری که شده پیداش کن چون من بیشتر از تو به این احتیاج دارم! »

صبح زود سر میز صبحانه، بعد از رفتن عمو جومالی، سلطان به بقیه می گوید که بنشینند و رو به سعادت و آکین و کاراجا می گوید که شب بدون این که عمو خبردار بشود باید به دیدن یاماچ و دخترش بروند.

"حق داشته باهات این رفتارو کنه، نداشته؟ همه مون باید تاوان اشتباهاتمون رو بدیم تا بخشیده بشیم"کاراجا با عصبانیت از جایش بلند می شود و می گوید که کار دارد و جمع را ترک می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت سیصد و پنجاه و هشت ۳۵۸ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت سیصد و پنجاه و شش ۳۵۶ Next Episode - Çukur Serial Part ۳۵۸ Previous Episode - Çukur Serial Part ۳۵۶

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱