قسمت چهل و چهار ای داد از جوانی
سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و چهار 44Ey Vay Az Javani Serial Part ۴۴
ویسی با عصبانیت زولا و چاوی رو به گوشه ای میکشه و تهدیدشون میکنه که باید اونا سوزانو آشتی بدن وگرنه همه چیزو به هاجر و نوریه خواهد گفت.
چاوی و زولا هم حرف های اونو به عارف و زکریا می رسونن و اون دو به فکر فرو میرن که چطوری مساله رو حل کنن.
عارف و زکریا پیش سوزان میرن تا باهاش صحبت کنن که کوتاه بیاد اما سوزان با عصبانیت میگه اینکه یه رازی داره که ترسوندتش و نگرانش کرده و با من در میونش نمیزاره ناراحتم میکنه. تا وقتی رازشو بهم نگه من نمی بخشمش.
از اون طرف چاوی و زولا پیش سوزان و به اون میگن که ویسی خیلی مرد کاریزماتیک و جذابیه و نباید با اون قهر بمونه حتی چاوی میگه حالا که تو از خونه بیرونش کردی مجبوره با ما بیاد تو خرابه بمونه چهارتا مردیم و جا نمیشیم.
اما سوزان قبول نمیکنه شب ویسی از اینکه وسط چاوی و زولا دراز کشیده به جای اینکه سوزان در آغوشش باشه حسابی کفری میشه کمی بعد زکریا هم به جمعشون میاد و از زولا میخواد همراهش بیاد تا کمی صحبت کنن.
اونا کنار ساحل میرن و زکریا درحالی که چشماش پر از اشک شده میگه پسرم ویسی هفت ماه دیگه بابا میشه اما شاید یکم طول بکشه که بفهمه بابا شده مثلا وقتی داره بهش غذا میده خودش رو یک قهرمان حس میکنه فکر میکنه هر کاری میتونه بخاطرش بکنه اما بعد میبینه که در اصل هیچ کاری براش نکرده اینا نمی تونم به خود ویسی بگم زولا.
و بعد گریه میکنه و میگه میخوام آزرا برگرده زولا اما نمی تونم کاری کنم نوریه خیلی ناراحته نمی تونم کاری براش بکنم ازت میخوام آزرا رو برگردونی خیلی بیچارم کمکم کن.
صبح وقتی چالا و احمد برای خوردن صبحانه همراه خانواده چالا میرن فکرت میگه احمد من پسر ندارم همیشه دوست داشتم دامادم آدم دستی باشه که دست راستم کار کنه.
تازه وقتی شرکت رو چالا بچرخونه بعدشم دست راست اون میشی نظرت چیه؟ احمد میگه من از اینکه تو محلم هستم راضیم دوست ندارم دست راست کسی باشم.
من نمی تونم آرزو و دخترتونو همزمان برآورده کنم. فکرت جا میخوره و چالا دست احمد رو میگیره و میگه من یه بار احمد رو مجبور کردم کاری که نمیخواد را انجام بده دیگه هیچ وقت همچین اشتباهی نمی کنم بعدشم مگه اون ترجیح میده به جای اینکه دست راست تو باشه تو اون کافه باشه خوش به حال من منم پیشش میمونم احمدم تعجب میکنه و فکر میکنه این بازیه جدید چالا است.
اما بعد از رفتن پدرو مادر چالا اون به احمد میگه حرفام از ته دل بود دوست دارم و میخوام خوشبخت بشی احمد میگه واقعا میخوای من خوشبخت بشم پس من رو راحت بزار قول میدم بدهیم رو در کوتاه ترین زمان ممکن بهت برگردونم. چالا با بغض میگه تو جایی نمی تونی بری من برای اینکه عشقمو به تو ثابت کنم باید چی کار کنم؟
احمد میگه به نظرت تو عشق اینه تو فقط میخوای به دست بیاری و بعدش که به دست آوردی بزاری بری. من هیچ وقت مال تو نمیشم.
"چالا با بغض میگه تو جایی نمی تونی بری من برای اینکه عشقمو به تو ثابت کنم باید چی کار کنم؟احمد میگه به نظرت تو عشق اینه تو فقط میخوای به دست بیاری و بعدش که به دست آوردی بزاری بری"آزرا بعد از کار برای استراحت به پارک میره که زولا رو کنار خودش میبینه و جا می خوره.
زولا میگه خانواده ات بدون تو ناراحت اند آزرا من بیشتر از این نتونستم دووم بیارم. من برای همین اینجام تا تو روزای سخت پیشت باشم. آزرا با چشمهای پر از اشک زولا رو در آغوش میگیره و تشکر میکنه.
عارف و زکریا از اینهمه پنهان کاری خسته شدن و تصمیم میگیرن که دیگه واقعیت رو بگن. اونا هاجر و نوریه رو صدا میزنن و میگن کار خیلی بدی کردن و دیگه بیشتر از این نمی تونن حقیقت رو پنهان کنن.
درست لحظه ای که میخوان اصل ماجرا رو تعریف کنند زولا همراه آزرا از راه میرسه همه انقدر از دیدن آزرا خوشحال میشن که به سمتش میرن و آزرا هم دوباره زولا رو به خاطر اینکه اونو برگردونده در آغوش میگیره.
احمد این صحنه رو میبینه و به اونا خیره میشه چالا میگه خیلی بهم میان مگه نه؟ احمد میگه آره خیلی. سوزان هم با دیدن آزرا ناراحتیش از ویسی رو از یاد میبره و دوباره با اون آشتی میکنه و در آغوشش میگیره.
عارف زیر لب به زکریا میگه: حالا که همه چی حل شد دیگه لازم نیست حقیقت رو بگیم.
هاجر و نوریه فورا از اونا میخوان حرفی که انقدر به خاطرش دست دست میکنن و همین حالا بزنن. عارف و زکریا میگن دیگه از این یکی راه فراری نیست.
قسمت بعدی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و پنج ۴۵ قسمت قبلی - سریال ای داد از جوانی قسمت چهل و سه ۴۳ Next Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part ۴۵ Previous Episode - Ey Vay Az Javani Serial Part ۴۳اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران