فیلم «سرحد»: پایان ناگزیر سینمای در تبعید

فیلم «سرحد»: پایان ناگزیر سینمای در تبعید
رادیو زمانه
رادیو زمانه - ۱۰ آذر ۱۴۰۲

آخرین فیلم داستانی پرویز صیاد، هنرمند برجسته‌ی معاصر به نام «سرحد»، پس از ۳۷ سال بالاخره به دست مشتاقان سینمای او رسید. این نسخه که زیرنویس انگلیسی هم ندارد، پیداست در پی نمایش فیلم در سطحی محدود در چند کشور اروپایی به بیرون درز کرده است. اما خبر خوب اینکه برعکس نسخه‌های ناقص قبلی، هم کامل است و هم از نظر کیفیت صدا و تصویر، استانداردهای لازم را دارد. لازم به ذکر است که اغلب شخصیت‌های ایرانی به اقتضای رویدادگاه فیلم و حضور ضروری چند شخصیت انگلیسی‌زبان بومی که فارسی نمی‌دانند، در بخش عمده‌ی زمان فیلم به انگلیسی تکلم می‌کنند. فیلم برای نمایش در جشنواره‌های سینمایی پذیرفته نشد، چون به گفته‌ی صیاد زمان آماده‌سازی‌اش مصادف شد با فتوای قتل سلمان رشدی و به این دلیل مدیران جشنواره‌های بین‌المللی از نمایش اثری تا این اندازه سیاسی و صریح بیمناک بودند.

❗️ممکن است با خواندن این مطلب داستان فیلم برای شما آشکار شود.

چند دانشجوی ایرانی با عقاید مختلف

داستان فیلم درباره زندگی چند دانشجوی ایرانی‌ست که در اثنای گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا در تهران، در مسیر بازگشت از سفری تفریحی از کانادا به محل زندگی و تحصیل خود یعنی امریکا، در دیترویت، از ورود به خاک ایالات متحده منع می‌شوند.

"آخرین فیلم داستانی پرویز صیاد، هنرمند برجسته‌ی معاصر به نام «سرحد»، پس از ۳۷ سال بالاخره به دست مشتاقان سینمای او رسید"آنها سخنرانی تلویزیونی ریاست جمهوری وقت آمریکا مبنی بر منع ورود اتباع ایرانی به خاک ایالات متحده را ندیده‌اند و به کلی از آنچه قرار است بر سرشان بیاید بی‌خبرند. حالا ناچارند در سرمای جانسوز زمستانی لب مرز منتظر معجزه‌ای بمانند تا بلکه روادید بازگشت به جایی که تا حالا در آن ساکن بوده‌‌اند را به دست آورند.

فیلم حکایت تضارب آرای سه دسته از ایرانیان مهاجر در خاک امریکاست: دسته‌ای به سرکردگیِ کاظم (با بازی هوشنگ توزیع) نمایندگان حکومت تازه‌پای جمهوری اسلامی‌اند که سرسختانه تلاش دارند ارزش‌های انقلابی را در امریکا هم پیاده کنند و در این مسیر از امکان گروگانگیری‌ تازه‌ای به نفع حکومت، آن هم لب مرز کانادا و امریکا، استقبال می‌کنند؛ گویی دوست داشته باشند شرایط انقلابی ذهنی‌شان را به جهان صادر کنند. دسته‌ی دیگر در بی‌اعتنایی مطلق به مذهب مختار کاظم، تلاش دارند خود را وارد هاضمه‌ی جهان غرب و دنیای آزاد کنند. نماینده‌ی اصلی این جمع فیروزه (با هنرنمایی مری آپیک) است که در تمامی فیلم رفتارش حاکی است از انزجاری عمیق از طیفی که کاظم نمایندگی‌اش می‌کند. دسته‌ی سوم هم که نمود فکرشان را تنها در «آقای یونسی» (با نقش‌آفرینی خود پرویز صیاد) می‌بینیم، هم همچنان دل در گروی ایران دارد و هم به مبانی مدرنیته و جهان پیشنهادی رویایی آمریکایی بی‌اعتنا نیست، کما اینکه برای حفظ دسته‌ی اول از خطر (نمایندگان ایرانی که انگار پشت سر گذاشته باشند)، از مجرای قانون دسته‌ی دوم بهره برمی‌دارد.

پوستر فیلم سرحد به کارگردانی پرویز صیاد

فیلم چنان که گفتیم به‌سرعت و با بایکوت خبری به فراموشی سپرده شد.

صیاد در کتاب «راه دشوار سینمای در تبعید» می‌نویسد تلاش جمهوری اسلامی برای به حاشیه بردن کار فرهنگی سینماگران تبعیدی، پس از این فیلم اوج گرفت. کار به آنجا کشید که بنیاد سینمایی فارابی، موفق شد سینماگران بی‌خطری را که تصویری پاستوریزه و ایده‌آل و تا اندازه‌ای رمانتیک از جامعه‌ی کنونی ایران بر پرده می‌کشیدند (سرنمون اصلی آنان عباس کیارستمی با آثاری چون «خانه‌ی دوست کجاست؟») به عنوان نمایندگان هنر امروز ایران، جهانی کند. شاید این حکایت مشهور را شنیده باشید که در نخستین نمایش فیلم‌های ایرانی تولید حکومت جمهوری اسلامی در آمریکا، صیاد در کنار تعدادی ایرانی معترض دیگر، پلاکارد اعتراض در دست جلوی سینما ایستاده بودند و تلاش می کردند مانع ورود تماشاگران بشوند. عباس کیارستمی او را که از پیش از انقلاب با هم دوستی داشتند می‌بیند. پلاکارد را از او می‌گیرد و به‌شوخی می‌گوید برو فیلم را ببین.

"این نسخه که زیرنویس انگلیسی هم ندارد، پیداست در پی نمایش فیلم در سطحی محدود در چند کشور اروپایی به بیرون درز کرده است"من جای تو این را نگه می‌دارم! اما واقع‌بینانه به ماجرا بنگریم: راستی مگر بنا بود جز این بشود که سینماگر متعهد و فهیم با دغدغه‌های اجتماعی اصیل، به حاشیه برود و نادیده گرفته شود؟

پیش‌تر در مقاله‌ای در‌باره‌ی فیلم «مهمانان هتل آستوریا» (رضا علامه‌زاده)، علل اصلی ناکامی امثال صیاد و علامه‌زاده در پیش بردن پروژه‌ی سینمای در تبعید را بررسی کردیم، اما آنچه فیلم آخر صیاد را به نوعی به حرف آخر او در این زمینه بدل می‌کند، طرح موضوعی است که با محدودیت‌های سینمای داخل هرگز نمی‌شد به طرفش رفت؛ مواجهه‌ی سرسختانه‌ی طیف‌های درگیر در موضع‌گیری له یا علیه حکومت و نمودهای اصلی آن در دو گونه شخصیت‌: آدم‌هایی افراطی با باورهای عرفی و تلقی خشکه‌مذهبانه تا حدی که هر زنی که با اصول ذهنی آنان نخواند، لاجرم فاحشه است، و در سوی مقابل کسانی که معتقدند مملکت و داشته‌هایش توسط آنان و حکومت نوخاسته به یغما برده شده و از تحقیر و تمسخر باورمندان به مذهب هم ابایی ندارند.

Ad placeholder

کاوش در شخصیت‌ها به هنگامه‌‌ی نزاع

آنچه در فیلم نمود پررنگی دارد، آزاد شدن یک امکان نمایشی‌ست که ریشه در گذشته‌ی نمایشی غنی فیلمساز دارد، به علاوه‌ی تأکید بر محدودیت لوکیشن که خود تمثیلی‌ست از آنچه محدودیت جهان آزاد برای شخصیت‌هایش به وجود آورده. نمونه‌های ظرافت در نگارش فیلمنامه را مرور کنیم: تاکید بر پلی که فیلم با آن افتتاح می‌شود (که شباهت به آغاز فیلم زیبای علامه‌زاده هم دارد) و اشاره‌ی مدام به اینکه تا چشم کار می‌کند آب است و برف، نمودهای طبیعت کودکی که فارغ‌البال و بی‌اعتنا به نبرد گویا پایان‌ناپذیر بزرگسالان به دنبال توپ خودش می‌دود، آدمی که در ادبیات مصطلح دوران خود اپورتونیست (فرصت‌طلب) خوانده می‌شود و نتیجتاً اینجا هم قصد ندارد در بالا گرفتن مشاجرات نقشی ایفا بکند و تنها به منفعت شخصی می‌اندیشد، و بالاخره موضع خود «آقای یونسی» که گرچه با انسانیت و هم‌نوع‌دوستی حتی کسی که به‌شدت به او توهین کرده را هم نجات می‌دهد (کاظم) اما در پایان دوست‌تر دارد از این نزاع روزگار نو کناره بگیرد. با تکیه بر تجربه یا شاید هم با اتکا به سال‌های تلخ مواجهه با امکان‌هایی که از او به عنوان یک نفر ایرانی دریغ شده، تلاش دارد در موضع خود مصمم بماند. در نتیجه با آدم‌های همراه یا ناهمراه جمع به‌یکسان احساس بیگانگی می‌کند. به یاد بیاوریم که چطور در گفتار دردناک خود، دو بار ایران را جایی عنوان کرده بود که برایش تنگ می‌نمود و گویی ناچار شد به بازگشت به سرزمین رویاها (آویختن به همان چیزی که رویای آمریکایی تعبیرش می‌کنیم).

بهترین فصل «سرحد» جایی‌ست که در آن سرریز طبیعت آدمی در برابر موانع بیرونی به اوج می‌رسد: درگیری بین کاظم و فیروزه به عنوان دو سرِ متعارض ماجرا، کار را به جایی می‌رساند که یکی از خارجی‌ها وارد می‌شود و اعتراض قبلی‌اش را تکرار می‌کند: دیگه فارسی بسه! اینجا باید انگلیسی حرف بزنید.

زدوخورد شدید کاظم با این دوست فرنگی، همزمان می‌شود با پخش موسیقی کلاسیک از رادیو و فیروزه که انگار در خود فرورفته باشد، فارغ از هیاهوی اطراف، شاید هم برای طعنه زدن به کاظم که درکی از هنر و موسیقی و فرهنگ ندارد، چشمانش را می‌بندد و به ملودی گوش می‌سپارد. وقتی در ادامه، دوربین صیاد از بیرون اتوبوس را که خود نمودی است از تمامیت نزاع جاری، با فاصله‌ای نسبی در کادر می‌گیرد، دیگر نمی‌توان بر سوگیریِ انسانیِ او چشم پوشید. شاید بشود به او خرده گرفت که با این میزان کمبود امکانات (که پیداست راه او را برای رسیدن به تمامیت چیزی که در ذهن داشته، سد کرده) و تکرار دستمایه‌ها و تاکید چندباره بر مضامین، دارد تمامیت فیلم را تبدیل به اثری یک‌بار‌مصرف می‌کند، اما نباید از یاد برد که گاهی در مقاطعی خاص مثل زمان تولید همین فیلم، هنرمند باید برای ثبت جایگاه تاریخی خودش هم که شده، اتفاقاً موضع بگیرد، خیلی هم صریح.

«سرحد» از بهترین‌های کارنامه‌ی صیاد نیست. استاندارد خلق‌شده توسط خود او، شاهکاری‌ست مثل «بن‌بست» (۱۳۵۶) و اولین اثرش در تبعید: فیلم «فرستاده» (۱۹۸۳). اما این فیلم باید ساخته می‌شد تا امروز تصویری داشته باشیم صادقانه و تمام‌عیار از روزگاری که داریم از آن فاصله می‌گیریم.

انجماد روابط بین چند هموطن

فیلم از همان ابتدا موضع خود را برملا می‌کند.

"اما خبر خوب اینکه برعکس نسخه‌های ناقص قبلی، هم کامل است و هم از نظر کیفیت صدا و تصویر، استانداردهای لازم را دارد"تردیدی نیست که فیلمسازی که از حضور و کار در مملکت خود محروم مانده، باید در مقام موضع‌گیری طرف شخصیت‌های مدرن ماجرا را بگیرد. نقطه‌ی مقابل ماجرا جایی‌ست که شخصیت مرد مذهبی نه فقط بر کشته‌ی دوست سابق خود نماز می‌خواند، و بر سر جنازه‌اش بغض می‌کند، که حتی در همراهی با دیگران وقت می‌گذارد (به گفته‌ی یکی از آمریکایی‌های جمع بیش از نصف روز) تا بتواند برای عذرخواهی و سپاسگزاری از آقای یونسی در منزل او حاضر شود. راستی هشدار دیگر فیلم هم در گوشمان زنگ نمی‌زند؟ فیلمساز به ما نشان می‌دهد تنها به میانجی آمریکایی‌هاست که ایرانی‌ها می‌توانند همان یک شب کابوس‌وار را در اوج سرما در کنار هم سر کنند. سرما که فقط فیزیکی نیست. در روابط نابسامان این جمع ریشه‌ای اساسی دارد.

اما وقتی خود آمریکایی‌ها می‌توانند به مملکت خود برگردند، چرا باید کنار ایرانیان بمانند تا مبادا آنان بیش از پیش به جان هم بیفتند؟ این را با توجه به وقایع اخیر کشور نمی‌توان همخوان دانست و ناشی از بصیرت سناریست؟

در یک نگاه

آیا این فیلم نمی‌توانست حد واسطی باشد بین سینمای استاندارد در تبعید، و کلی‌تر کار فرهنگی برای گروهی از هنرمندان که حرفی دارند و دغدغه‌ای؟ و چه واسطه‌ای بهتر از سینما و هنر برای ابراز آن ذهن‌مشغولی‌ها؟ فضای فرهنگ یک کشور باید بسیار  جان بِکَنَد و زایا و پویا باشد که حاصلش بشود تک‌ستاره‌ای مثل پرویز صیاد، اما وجود او به‌سادگی سال‌ها و دهه‌هاست از مردم سرزمینش دریغ شده. این اواخر حضورش در نقشی بسیار کوتاه در یک اپیزود از سریالی امریکایی و ادامه‌ی کارش با شخصیت صمد در تعدادی از آیتم‌های تلویزیونی، پرسشی را پررنگ‌تر می‌نمایاند: چه می‌شد اگر می‌توانست در کشورش بماند و یک نمونه، نمایش «صمد به جبهه می‌رود» را بدون محدودیت‌های مرسوم فضای رسانه در این سال‌ها و با تمامی توان خود جلوی دوربین ببرد. دریغ و هزار دریغ.

Ad placeholder

پانویس:

[۱]. نام فیلم قابلیت تاویل بالایی دارد. در عین اینکه معادل فارسی Checkpoint  است، با کلامی دیروزی، مفهوم مرز را نمایان می‌کند و در ضمن به مفهومی کاملاً رئالیستی هم ارجاع دارد: اینکه در آن نقطه، پاسپورت‌ها را چک می‌کنند.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری مهر - ۱۶ آبان ۱۴۰۲
رادیو زمانه - ۷ فروردین ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۲۱ بهمن ۱۴۰۰