قسمت صد و دو آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و دو 102Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۰۲

آپارتمان بی گناهان ۳۲-۴

موقع انتخاب غذا، اسد به گلبن می گوید: «چون تو غذا نمیخوری منم نمیخورم. » گلبن می گوید: «میخوام امتحان کنم. اما خجالت نمیکشی اگه قاشق و چنگال خودمو دربیارم؟ بقیه لابد نگام میکنن. » اسد می گوید: «خب نگاه کنن! به خوشگل نگاه کردن ثواب داره! » گلبن ذوق زده می شود. کمی بعد اسد دوباره می گوید: «تو علی رو از کجا میشناسی گلبن؟ » گلبن می گوید: «من نمیشناسم که! » و ناگهان چشمش به انیل که پشت اسد روی میز دیگری نشسته می افتد و هول می کند.

"   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و دو 102Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۰۲ آپارتمان بی گناهان ۳۲-۴موقع انتخاب غذا، اسد به گلبن می گوید: «چون تو غذا نمیخوری منم نمیخورم"ولی اجازه نمیدهد اسد برگردد و او را ببیند تا اتفاق بدی نیفتد.

وقتی صفیه لباس ها را برای بار چندم میشوید، حکمت از حواس پرتی او استفاده می کند و سراغ شکلات های داخل آشپزخانه می رود و مقدار زیادی از آنها را یکی یکی می خورد!

نریمان به صفیه به دروغ گفته که قصد دارد زود بخوابد اما فورا از خانه خارج می شود و همراه اگه و غمزه و امره به تراس می روند. غمزه مدام آنها را مسخره می کند و خنده های عصبی می کند. اگه می گوید: «تو انگار اعصابت بهم ریخته نه؟ » غمزه دوباره با صدای بلند می خندد و می گوید: «نه چرا؟! عشقم و دوستای عزیزم کنارمن چرا باید اعصاب خرد باشه!؟ »

صفیه به آشپزخانه می رود که می بیند حکمت بیهوش روی زمین می افتد. او هول می کند و فریاد میزند و از نریمان کمک می خواهد اما صدایی از نریمان به گوشش نمی رسد.

صفیه نمیداند چه کند و برای همین ممدوح را صدا می کند تا کمکش کند. نریمان هم از فریاد های او خودش را می رساند و با دیدن پدرش در آن وضع می ترسد. ممدوح فورا بالای سر حکمت می رود و از صفیه آمپول حکمت را می خواهد و همانجا تزریق می کند. طولی نمی کشد که حکمت به هوش می آید و خیال صفیه و نریمان راحت می شود... حکمت با ناراحتی می گوید: «توروخدا به صفیه نگین خیلی ناراحت میشه...

"کمی بعد اسد دوباره می گوید: «تو علی رو از کجا میشناسی گلبن؟ » گلبن می گوید: «من نمیشناسم که! » و ناگهان چشمش به انیل که پشت اسد روی میز دیگری نشسته می افتد و هول می کند"»

ممدوح به اینجی زنگ میزند و وضعیت حکمت را می گوید. هان و اینجی با عجله بلند می شود و به خانه می روند.

اسد به گلبن می گوید: «اون روز نشد تو کافه حرفمونو بزنیم. » و این پا و آن پا می کند تا حرفش را بزند و گلبن هم بی صبرانه منتظر است. تا این که اسد می گوید: «دوست دخترم میشی؟ » گلبن برای لحظه ای هنگ می کند و بعد با ذوق به او خیره می شود و گریه می کند. اسد جا می خورد که گلبن می گوید: «گریه نمیکنم.

فقط از این همه خوشحالی نمیدونم باید چیکار کنم... » اسد هم لبخند میزند. همان موقع گوشی گلبن زنگ میزند و اینجی از او می خواهد فورا خودش را برساند. اسد گلبن را تا دم ساختمان می برد و موقع رفتن گونه ی او را می بوسد که گلبن لبخندش کش می آید و حس می کند که دوباره جیشش گرفته اما جلوی خودش را می گیرد... از طرفی صفیه سراغ گلبن را از اینجی می گیرد و او نمیداند باید چه بگوید که چند دقیقه بعد گلبن هم از راه می رسد.

"او هول می کند و فریاد میزند و از نریمان کمک می خواهد اما صدایی از نریمان به گوشش نمی رسد"او با ذوق به اینجی می گوید: «اینجی من بالاخره تونستم جلوی خودمو بگیرم. چون اسد بود من خودمو خیس نکردم. » اینجی برایش خوشحال می شود و می گوید: «وقتی این همه عاشق باشی همین میشه. »

هان به خاطر سهل انگاری صفیه عصبانی شده و به او می گوید: «این چندمین باره ها؟ بابای من صرفا چون تو میخوای لباس بشوری نباید بمیره. فهمیدی؟ دیگه اینجوری نمیشه.

ما چرا نمیتونیم مثل آدمای عادی باشیم؟ هربار از این خونه میرم بیرون با ترس و دلهره برمیگردم. » صفیه با بغض می گوید: «بهم قول بده هیچ کدومتون قبل از من نمیرین. شاید شما بتونین تحمل کنین اما من نمیتونم. امروز اینو بهتر فهمیدم. »

هان نامه ای که ناجی به او داده بود تا به صفیه بدهد را پاره می کند و در سطل زباله کوچه می اندازد.

"ممدوح فورا بالای سر حکمت می رود و از صفیه آمپول حکمت را می خواهد و همانجا تزریق می کند"آنیل این را می بیند و کاغذهای پاره را برمیدارد.

صبح هان پیش ناجی می رود و به او می گوید: «روز بزرگ فرا رسیده. آماده شو بریم دکتر. » از طرفی کسی به اسم اوکشان را به صفیه و گلبن معرفی می کند تا در کارهای خانه کمکشان کند. حکمت با دیدن اوکشان، او را می شناسد چون از فامیل های دور حسیبه است و همانجا دم در می نشیند و با او صحبت می کند و صفیه به خاطر این موضوع حسابی حرص می خورد.



وقتی هان، ناجی را از شوفاژخانه بیرون می آورد، صدای حکمت را می شنود که در خانه ی ممدوح را می زند و از حرکت می ایستد. حکمت پایین می آید و می گوید: «ناجیه؟ باز میخواد واسه صفیه نامه بذاره آره؟ » صفیه صدای او را می شنود و با عجله پایین می رود اما هان ناجی را دوباره قبل از آمدن صفیه به شوفاژخانه می فرستد. صفیه به هان می گوید: «ناجی اومده بود اره؟ » هان می گوید: «نه! چرا حرفای بابا رو باور میکنی. باز عقل از سرش پریده. » که همان موقع ناجی از شوفاژخانه با کلارینتش آهنگ محبوب صفیه را می نوازد و صفیه با شنیدن این آهنگ بغض می کند و به سمت شوفاژ خانه خیره می ماند...

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و سه ۱۰۳ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و یک ۱۰۱ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۰۳ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۰۱

منابع خبر

اخبار مرتبط

ایسنا - ۸ مهر ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱