جیم هاینس؛ مردی که جهان را به شام دعوت کرد
جیم هاینس؛ مردی که جهان را به شام دعوت کرد
- ویکی بیکر
- بیبیسی
منبع تصویر،
JESPER HAYNES
جیم هاینس نماد و یادگار دهه شصت بود، آمریکایی ساکن پاریس که با دعوت کردن هزاران غریبه برای شام به خانهاش مشهور شد. او ماه گذشته درگذشت.
فوریه سال گذشته، آخرین سفر خارج از کشورم را پیش از آنکه قرنطینه راه سفر را ببندد رفتم. دقیقه آخر بلیط خریدم و سوار قطار یورواستار به مقصد پاریس شدم به این انگیزه که شامی با دوستم بخورم.
جیم هاینس به اواخر هشتادسالگی رسیده بود و تندرستیاش رو به زوال بود اما میدانستم که از این دیدار شادمان میشود. جیم همیشه از دیدار مهمانان خوشحال میشد.
"او ماه گذشته درگذشت.فوریه سال گذشته، آخرین سفر خارج از کشورم را پیش از آنکه قرنطینه راه سفر را ببندد رفتم"
جوهره آن سفر به کلی نقطه مقابل روزگار کووید بود. من تنها مهمانی نبودم که در آن شب سرد زمستانی به سوی نور گرم و روشن آتلیه او در منطقه ۱۴ شهر رفته بود.
داخل آتلیه، آدمها شانهبهشانه به هم چسبیده بودند و در آشپزخانه باریک کنار هم ایستاده بودند. غریبهها با هم گفتگو میکردند، در گروههایی دور هم جمع میشدند و غذای خود را در بشقابهای کاغذی از فراز سر دیگران عبور میدادند تا به شراب برسند.
جیم بیش از ۴۰ سال یکشنبه غروبها در خانه خود را به روی مهمانان باز میگذاشت.
هر کس که میخواست میتوانست برای شام خودمانی به آنجا بیاید، تنها کاری که باید میکرد این بود که تلفنی یا با ایمیل تماس بگیرد تا نام او را در فهرست مهمانان وارد کند. هیچ سوالوجوابی هم در کار نبود. فقط مبلغی به عنوان هدیه در پاکت میگذاشتید و به او میدادید.
همهمهای در فضا بود، آدمهایی با ملیتهای مختلف، محلیها، مهاجران، مسافران همه در فضای باز کوچکی درهم فشرده شده بودند. یک قابلمه غذای دلچسب روی اجاق بود و ظرفها روی میز پایهبلندی در کنار آن قرار داشت، میتوانستی از خودت پذیرایی کنی و همزمان به گفتوشنود هم ادامه بدهی.
"دقیقه آخر بلیط خریدم و سوار قطار یورواستار به مقصد پاریس شدم به این انگیزه که شامی با دوستم بخورم"
روشن بود که چرا به جیم لقب "پدرخوانده شبکههای اجتماعی" داده بودند. او سبک خاص خودش را در پیوند دادن غریبهها داشت، پیش از آنکه ارتباطات اجتماعی به شبکههای ساخته سیلیکونولی محدود شود.
منبع تصویر،
MICHAEL KURCFELD
توضیح تصویر،
اواخر دهه ۱۹۷۰ بالرینی که در خانه جیم زندگی میکرد به او پیشنهاد داد تا برای او و دوستانش در ازای مهماننوازی او آشپزی کند. مهمانیهای شام بیش از ۴۰ سال هر هفته برگزار میشد
جیم را اواخر عمرش شناختم اما او در تمام عمرش موجود شگفتآوری بود. سال ۱۹۳۳ در لوئیزیانا به دنیا آمد، دوران نوجوانی را در ونزوئلا گذراند، مرکز فرهنگی نوین آرتز لب را در لندن بنیان گذاشت.
در آنجا بود که با دیوید بوئی، جان لنون و یوکو اونو رفتوآمد پیدا کرد و مجله آزادی جنسی را در آمستردام منتشر کرد و همه اینها پیش از آن بود که استاد رشته سیاست جنسی در دانشگاه شود و از سال ۱۹۶۹ در پاریس سکونت کند.
و حالا او را بیشتر فرزند اسکاتلند میدانند، در دوره تأثیرگذار اواخر دهه ۵۰ تا اواخر دهه ۶۰ او در ادینبورگ اولین کتابفروشی را باز کرد و یکی از بنیانگذاران تأتر تراورس بود و به احیا و شروع دوباره جشنواره هنر و تأتر فرینج یاری رساند.
ماه گذشته وقتی جیم در ۸۷ سالگی فوت کرد در آگهی ترحیمش او را "نماینده غیررسمی نسل بیت (هنرمندان آمریکایی پس از جنگجهانیدوم) اسکاتلند" نامیده بودند.
منبع تصویر،
Getty Images
هر چند بیشتر آدمهایی که به موفقیت میرسند و مشهور میشوند خود را در حلقههای دوستان خود محدود میکنند، جیم هرگز از آشنایی با آدمهای جدید دست برنداشت. اولین باری که در مورد او شنیدم ایمیلی اتفاقی بود که سال ۲۰۰۸ دریافت کردم.
"جیم هاینس به اواخر هشتادسالگی رسیده بود و تندرستیاش رو به زوال بود اما میدانستم که از این دیدار شادمان میشود"
من مطلبی از بارسلون نوشته بودم، نه آن بارسلون که در اسپانیاست بلکه بارسلونی که در ساحل ونزوئلا قرار دارد و این مطلب خاطراتی را برای او زنده کرده بود. پدرش در شرکتهای نفتی کار میکرد و خانواده و جیم نوجوان را با خود به آنجا برده بود.
مطلب من در مورد وبسایت کوچسرفینگ یا کاناپهگردی بود که افراد هر کشور، غریبهها را در سراسر جهان رایگان به خانه خود راه میدادند البته پیش از آنکه ایربیاندبی تلاش کند تا از این ایده پول دربیاورد. این ایده تبادل فرهنگی بدون سود تجاری همان کاری بود که جیم میکرد.
او نوشته بود "وقتی به اروپا برگشتی بیا با هم شام بخوریم" و به من قول داد تا درباره پروژه قدیمی سفر که یکی از ایدههای خودش بود با من گفتگو کند و گفت که حتماً از آن خوشم خواهد آمد.
با کنجکاوی، پس از بازگشت، به سوی پاریس رفتم.
انتظار مهمانی شام صمیمانهای داشتم که چند فرهیخته فرهنگی در آن حضور داشته باشند اما با فضایی شبیه مهمانی دانشجویی روبهرو شدم البته با مهمانانی مسنتر و مصرف الکل کمتر (جیم از نوشیدن الکل پرهیز میکرد و مهمانی هم قطعاً ساعت ۱۱شب تمام میشد).
منبع تصویر،
VICKY BAKER
توضیح تصویر،
جیم هرگز خودش آشپزی نمیکرد، درعوض آشپزهای مهمان را دعوت میکرد
جیم بلافاصله مانند دوستی قدیمی به من خوشآمد گفت و با هم گفتگو کردیم و از قفسهٔ کتابخانه اتاق نشیمن کتابی درآورد و به من نشان داد. عنوان کتاب People to People بود. این همان پروژهای بود که او میخواست در مورد آن با من حرف بزند.
او توضیح داد که اواخر دهه ۱۹۸۰ او مجموعه کتابهای راهنمای سفر به کشورهای پشت پرده آهنین را منتشر کرد.
"من تنها مهمانی نبودم که در آن شب سرد زمستانی به سوی نور گرم و روشن آتلیه او در منطقه ۱۴ شهر رفته بود"بهجای توضیح مکانهای دیدنی و فهرست هتلها و اقامتگاهها، این کتابها مجموعهای از نشانیها و مشخصات تماس صدها مکان اقامت در آن کشورها بود. ایده این بود که اگر افراد نمیتوانند خودشان به کشورهای غربی سفر کنند، دنیای غرب از طریق مسافران میتواند نزد آنها برود. این همان ایده کوچسرفینگ یا کاناپهگردی بود اما به صورت آفلاین.
کتاب جیبی کوچکی که او کف دست من گذاشت درباره لهستان بود. از آن خوشم آمد و تصمیم گرفتم ببینم آیا داوطلبان هنوز آماده پذیرفتن مهمان اتفاقی بودند یا نه، هر چند از آن زمان خیلی چیزها تغییر کرده بود.
منبع تصویر،
DAVE DEPARES
توضیح تصویر،
جیم برای چندین کشور اروپای شرقی راهنمای سفر کاناپهگردی تهیه کرد
نام هر فرد زیر نام شهری که در آن زندگی میکرد آمده بود و دو سه خط شامل نشانی، تاریخ تولد و شماره تلفن و سرگرمیها. با کمک گوگل و پست عادی توانستم با بعضی از آنها تماس بگیرم. بیشتر آنها جیم را شخصاً یا از طریق دوستان دوستانشان میشناختند. همهٔ آنها خاطراتی از این پروژه داشتند و هنوز هم مایل بودند به عنوان راهنمای محلی مرا در آن کشور بگردانند.
در گدانسک، از کارمند دولت کریستینا روبلوسکا پرسیدم چرا در این کتاب نشانی خود را ثبت کرده است.
"داخل آتلیه، آدمها شانهبهشانه به هم چسبیده بودند و در آشپزخانه باریک کنار هم ایستاده بودند"او گفت که به عنوان هماهنگکننده رسانهها وظیفه داشت به خبرنگاران کمک کند تا اعتصابهای ضدکمونیستی کشتیسازی را پوشش دهند. "رسانهها دنبال زنانی روسریبهسر و ارابههایی با اسب بودند مانند همان فضاهای قدیمی همیشگی. من میخواستم افرادی را ملاقات کنم که از این کلیشهها رها شده باشند و خیال نکنند که هر تصویری که در ذهن دارند همان واقعی است".
منبع تصویر،
DAVE DEPARES
توضیح تصویر،
کریستینا روبلوسکا، اواخر دهه ۱۹۸۰ مشخصات خود را برای راهنمایی مسافران در شهر گدانسک ثبت کرد
جیم تاکید کرد "حیرت کردم که چقدر این کار آسان بود". او کتابهای راهنما برای رومانی، چکسلواکی، مجارستان، کشورهای حوزه دریای بالتیک و روسیه تهیه کرد که هزاران نشانی از هزاران مکان را در برداشت.
بعضی از افراد از آشناهای خود او بودند و همچنین از کتابهای راهنمای شهری. پس از انتشار مصاحبههایش در روزنامههای محلی و مجلههای موسیقی جاز افراد بیشتری داوطلب شدند و نشانی خود را ثبت کردند.
او میگفت: "بعضی از سالمندان روسیه از اینکه نامشان در فهرستی غربی بیاید میترسیدند چون فکر میکردند اینطور آسانتر میتوانند آنها را پیدا کنند و دستگیر کنند اما جوانترها میخواستند نامشان در کتاب بیاید... من انبوهی نامه از آنها دریافت کردم. تردید ندارم که پستچی تعجب کرده بود که اینجا چه خبر است".
"غریبهها با هم گفتگو میکردند، در گروههایی دور هم جمع میشدند و غذای خود را در بشقابهای کاغذی از فراز سر دیگران عبور میدادند تا به شراب برسند"
در طول سالها، مقامات اغلب سر در نمیآوردند در خانه جیم چه خبر است. بخصوص در دورانی که او شروع به درست کردن گذرنامههای جعلی کرد. حدود دهه ۱۹۷۰ بود که او از وجود مسافری آمریکایی خبردار شد که ۲۰ سال پیش، از شهروندی آمریکا چشمپوشی کرده بود و "گذرنامه جهانی" خودش را درست کرده بود.
از نظر جیم، گذرنامههای جهانی تبلور ایدهآلهای او از صلح و رهایی زمین بود. او خانهاش را تبدیل به "سفارتخانه" کرد و برای هر کس که میخواست گذرنامههای جهانی صادر میکرد.
این گذرنامهها چنان معتبر به نظر میرسید که حتی بعضی در گذر از مرزها از آن استفاده کردند.
پلیس خشمگین فرانسوی که دم در خانه او آمده بود گفت: "ببین تو حق نداری چنین کاری بکنی. باید فوراً صدور این گذرنامهها را متوقف کنی". جیم آنقدر ادامه داد که کارش به دادگاه کشید. هر چند او متهم به تقلب و جعل اسناد شده بود اما به جرم "انحراف افکار عمومی" محکوم شد.
"هر کس که میخواست میتوانست برای شام خودمانی به آنجا بیاید، تنها کاری که باید میکرد این بود که تلفنی یا با ایمیل تماس بگیرد تا نام او را در فهرست مهمانان وارد کند"
جیم قبول داشت که ایدهای سادهلوحانه بوده است اما به اتکای اعتماد به دوستانش به این کار ادامه داد و این منجر به اشتباهات مالی و مشکلات حقوقی در طول سالها شد. او در پی رفع مشکلات برنمیآمد بلکه صبر میکرد تا منفجر شوند.
جاسپر، پسر جیم که حاصل ازدواج او با ویوکا رویترزکیولد در دهه ۱۹۶۰ است، میگوید: "من بیشتر اوقات باید جلوی او را میگرفتم تا چیزی را امضا نکند. گاهی حتی آن را نمیخواند".
منبع تصویر،
VIVEKA REUTERSKIÖLD
توضیح تصویر،
جیم با پسرش جاسپر
جاسپر پس از جدایی پدر و مادرش در استکهلم بزرگ شد اما از ده سالگی هر تابستان به پاریس سفرمیکرد.
او در حالی که اولین دیدارهایش را با پدر به یاد میآورد، میگوید: "اینجا هر گوشه تشکی روی زمین پهن بود، آدمها هر گوشه خوابیده بودند. هیجانانگیز و جالب بود اما گاهی احساس حسادت میکردم. خیلی از آدمها حسادت میکردند. آدمها خیلی نسبت به او احساس مالکیت میکردند. میخواستند مال آنها باشد و او مال هیچکس نبود".
جاسپر میگوید پدرش درهای دنیا را به روی او باز کرد.
"همهمهای در فضا بود، آدمهایی با ملیتهای مختلف، محلیها، مهاجران، مسافران همه در فضای باز کوچکی درهم فشرده شده بودند"او از کتاب نشانیهای جیم در سفرهایش استفاده کرده است و اکنون با خانوادهاش در بانکوک زندگی میکند و به طور مختصر همان رسم شامهای یکشنبه پدر را ادامه داده است. "فقط برای شش ماه.... خیلی کار دارد".
در دهه ۱۹۹۰، جمعیت مهمانهای شام پاریس رو به کاهش گذاشت چون هیپیهای اصیل قدیمی پیر شده بودند اما موج تازهای از مهمانهای جوان از راه رسیدند. وبلاگنویسها او را کشف کرده بودند.
سیامس مکسوینی، دوست نزدیک جیم که دهها سال در شامهای یکشنبه به او کمک کرده است، میگوید: "اینترنت برنامه شام را هم نابود کرد و هم نجات داد. دیگر ماجرا کمتر ناگهان و بیبرنامهریزی بود، مردم از شش ماه قبل جا رزرو میکردند که البته جیم محکوم بود برنامه سفرهایش را تنظیم کند و آزارنده این بود که بیشتر آنها با وجود ثبتنام در قرار موعود حاضر نمیشدند. اما این فعالیتها و مطالب آنلاین به این ایده انرژی بیشتری میبخشید. جمعیت جوانتر بود و دوران تازهای از راه رسیده بود".
در اوج مراسم شام، جیم به ۱۲۰ مهمان که آتلیه او را پر کرده بودند و دنباله جمعیت تا حیاط پشتی سنگفرششده خانه هم کشیده شده بود، خوشآمد گفت.
"یک قابلمه غذای دلچسب روی اجاق بود و ظرفها روی میز پایهبلندی در کنار آن قرار داشت، میتوانستی از خودت پذیرایی کنی و همزمان به گفتوشنود هم ادامه بدهی"در طول سالها حدود ۱۵۰ هزار نفر در این مهمانیها شرکت کردند.
آماندا مورو، روزنامهنگار استرالیایی که حدود یک سال و نیم با جیم زندگی کرد، میگوید: "در خانه به روی همه باز بود. مثل در مهمانخانهها، بعضی میآمدند و میماندند و بعضی فقط سلامی میدادند و میرفتند. جیم به هیچکس جواب رد نمیداد".
جاسپر میگوید : "تنها چیزی که بهراستی پدرم را غمگین میکرد رفتن آدمها بود.
همیشه با این حس دستبهگریبان بود. دوست نداشت تنها بماند... هر چند معمولا آدم تازهای از راه میرسید و او را سرگرم میکرد".
منبع تصویر،
JESPER HAYNES
در سالهای آخر عمرش، جیم ساکت و آرام مینشست و دیگران به گرد او جمع میشدند. در آخرین دیدارم، به دلیل بیماریهای گوناگون رنجور و ناتوان شده بود اما احساس رضایت میکرد، هرگز از ایجاد تعاملات انسانی خسته نشده بود.
"او سبک خاص خودش را در پیوند دادن غریبهها داشت، پیش از آنکه ارتباطات اجتماعی به شبکههای ساخته سیلیکونولی محدود شود"
او با لهجه خشن آمریکایی که هرگز از دست نداده بود، به من گفت: "من میخواستم ببینم کی برمیگردی".
او مردی بود که با جان لنون و دیوید بوئی نشست و برخاست میکرد، مردی که زمانی با سونیا اورول دوست بود و با ساموئل بکت دور پاریس میچرخید و هنوز به هرکس که میدید احساس خاص بودن میبخشید. هر ارتباط انسانی مهم بود.
سیامس میگوید: "به نظر شبیه نیرنگبازیهای سیاستمداران میآید اما کاملا واقعی و طبیعی است".
دوستانش میگویند این اواخر که محدودیتهای کووید برنامه منظم شام را به هم زده بود او از همهگیری افسرده نشده بود.
امیدوار بود دیدارها دوباره ممکن شود و تا آن زمان از جمع کوچک مراقبانش و هر زمان ممکن بود گروهی از دوستان لذت میبرد.
پس از مرگ او در خواب در ششم ژانویه، از میان پیامهای تسلیت و همدردی آنلاین، پیام جاسپر شاخص است: "از اولین روزهای عمرش او هدفی جز معرفی و آشنایی مردم جهان به یکدیگر نداشت. او به مقصودش رسید".
- خبرهای بیشتر را در کانال تلگرام بیبیسی فارسی دنبال کنید
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران