مایک دیویس: واقعگرا باشید؛ غیرممکن را مطالبه کنید!
مهمترین تفاوت مایک دیویس با دیگر نظریه پردازان معاصرش در این بود که یک دستش به طور مداوم روی کاغذ بود و مینوشت، و دوپایش در کوچهها و میدانهای شهر. او کتابها و مقالههای پرشماری نوشت. توجهش به نسلی هم بود که شیفتهی اعتراضات در پروفایلهای شبکههای اجتماعی، و بوق زدن در ماشیناند، بی آنکه میلی به پا گذاشتن در کوچه داشته باشند.
مایک دیویس. این نویسنده و تاریخنگار و نظریهپرداز شهری و مبارز مارکسیست در روز ۲۵ اکتبر ۲۰۲۲ پس از مبارزهای طولانی با سرطان مری در ۷۶ سالگی درگذشت.دیویس جز در رشتهی اصلیاش، در بسیاری از زمینهها از سینما تا ادبیات چیرگی و مهارت شگرفی داشت، وقلم پر نبضی در بیان تاریخ انقلابها و تاریخ معاصر، تاریخ اندیشهها و حتا تجربهنگاری شخصی: از شرح احساسات یک کنشگر جوان در اولین برخوردش با پلیس گرفته تا به راه اندازی جنبشهای ضد جنگ، از اِشراف به روند رشد اقتصادی چین تا آیندهی جنبش اشغال؛ و در این بین او ما را به طور پیوسته به یاد جنبشهای شهری میانداخت.
درس اولی که به ما میآموزاند، این است: واقعگرا باشید، غیرممکن را مطالبه کنید!
دامنهی تحقیقات و نظریه پردازیهای مایک دیویس بسیار گسترده و به همان نسبت عمیق بود: از تاریخ نگاری گرفته تا جامعه شناسی، از مسائل زیست بومی و اکولوژیک گرفته تا مسائل شهرنشینی، از ادبیات و حتا رمان نویسی تا نظریه پردازی در زمینهی معماری، کتابها و مقالات بسیاری از او به جا مانده است.
از سوی دیگر، او به طور مستقیم فعالیت بسیار چشمگیری در زمینهی کنشگری اجتماعی و سازماندهی سندیکاها و اتحادیههای کارگری از خود نشان داد.
"مهمترین تفاوت مایک دیویس با دیگر نظریه پردازان معاصرش در این بود که یک دستش به طور مداوم روی کاغذ بود و مینوشت، و دوپایش در کوچهها و میدانهای شهر"به طور کلی آن تئوری که نمودی عینی در پراتیک از خود به جا نمیگذاشت، برای او چندان واجد ارزش نبود. حتا در مارکسخوانی هایش میبینیم قصد او بیش از تاثیر پذیری از مارکس، این است که شانه به شانه اش با او وارد یک گفت و گو شود: یا چیزی به سخنان مارکس بیفزاید و یا آن را نقد کند تا از دل تمام آن بحثها دریچهای به خیابان و کنشگری شهری و کارگری بگشاید. (که به این جا بازخواهیم گشت.)
«خدایان قدیم، معماهای جدید: نظریهی گمشدهی مارکس»
آنچه دیویس را تبدیل به چهرهای جهانی کرده است، آثاری از اوست که در آنها تاثیرات ویرانگر سرمایه داری بر ساختار و روابط اجتماعی، فضاهای شهری و مسائل زیست بومی را بررسی و تحلیل میکند.
دیویس در کتاب «خدایان قدیم، معماهای جدید: نظریهی گمشدهی مارکس، ۲۰۱۸»، به دنبال پاسخی به این سؤال است که آیا «پرولتاریای غیررسمی»، یعنی آن طبقهی اجتماعی که در جهان معاصر سریعترین افزایش و تراکم را در میان طبقات اجتماعی داشته است، آن قدر توان دارد که یک دگرگونی انقلابی در جامعه پدید بیاورد یا نه.
او در این کتاب هم، همخوان با روش معمول کاریاش، پیوندی قوی بین تئوری و تاریخ و پراکسیس انقلاب برقرار میکند تا خواننده اش —که خود مایل است از طبقهی کارگر- خردورز باشد — این بازخوانیها و ربط و پیوندهای زاینده را برای ساختن یک زندگی دیگر به کار بندد.
مایک دیویس با الهام از اریک هابسبام که در مصاحبهای در سال ۱۹۹۵ سؤال مشابهی را مطرح کرد، توصیفی هولناک از دنیای امروزی ارائه میدهد، دنیایی که در درجهی اول توسط روند جهانی شدن نئولیبرالیسم ویران شده است.
دیویس با بیان اینکه باید معنایی جدید از مفهوم «لعنتشدگان جهان» به دست داد، بر این نکته تایید میکند که باید کارگران نامتبحر، کارمزد و ناپایدار را و نیز کسانی را که برای امرار معاش حتا مجبورند مرتکب جرم شوند، به جمع «پرولتاریای غیررسمی» اضافه کرد، زیرا هیچ رستگاریای بدون حضور و مشارکت همهی اینان وجود ندارد. با وجود این، او به وجود تفاوت تاریخی مهمی نظر ما را جلب میکند: اگر کارگران صنعتی، پیشقراولان انقلاب پرولتاریایی از اواسط قرن نوزده تا اوایل قرن بیستم بوده اند، امروز پتانسیل سیاسیِ انقلاب درست مانند اوایل قرن نوزدهم نزد کارگران با منشاء دهقانی یا غیرصنعتی است.
در ادامه او پلی به نوشتههای مارکس و انگلس میزند و از اهمیت شور ناسیونالیستی در انقلاب ۱۸۴۸ سخن به میان میآورد که طبق گفتهی مارکس میتوانست همچون منبع سوخت، به انقلاب انرژی برساند. چرا؟ – چون بخش اعظم طبقهی کارگر فرانسه در قرن نوزدهم غیر صنعتی بود، و محرکههای انگشت شماری از جمله ناسیونالیسم بود که میتوانست بهانهای برای جنبش کارگری شود. مارکس این را سریع فهمید و به رغم آموزههای قبلی اش، تئوریزه کرد. حال با توجه به شباهتی که دیویس بین جهان امروز و اوایل قرن نوزدهم فرانسه میبیند -یعنی فزونی یافتن کارگران غیرحرفهای در مقایسه با پرولتاریای صنعتی – ممکن است این پرسش برای خواننده ایجاد شود که: با توجه به این که امروز در بخشهایی از طبقهی کارگرامریکا ناسیونالیسم احیا شده است تا جناح ترامپ بتواند در انتخابات آینده «امریکای بزرگ» اش را دوباره بازسازی کند، آیا برای دیویس ناسیونالیسم در عصر حاضر هنوز پتانسیل آن را دارد که به نیروهای انقلابی سوخت رسانی کند؟
متاسفانه دیویس این بحث را همین جا رها میکند و به آن عمق نمیبخشد.
"توجهش به نسلی هم بود که شیفتهی اعتراضات در پروفایلهای شبکههای اجتماعی، و بوق زدن در ماشیناند، بی آنکه میلی به پا گذاشتن در کوچه داشته باشند"و این درست مانند وقتی است که به جنبش فمینیستی اشاره میکند. عمیق تر کردن این بحث چه بسا به کار ما هم که این روزها مردم مان در حال یک انقلاب زنانهاند، بیاید.
سوالی که اینجا به ذهن میرسد این است: فمینیسم امروز در سراسر جهان جزو جنبشهای مردمگیر است و حتا بسیاری از سیاستمردان لیبرالِ مذکر از آن حمایت میکنند، اما آیا این جنبش به خودی خود ضد سرمایه داری هم هست؟
دیویس در این کتاب مینویسد که «پدرسالاری پاشنهی آشیل جنبش کارگری بود.» البته یک چند نمونه تاریخی هم بر مدعای خود میآورد بی آنکه تحلیلی مارکسیستی به میان بگذارد. اما سرانجام این تردید برای خواننده باقی میماند که آیا واقعا آنچه جنبش کارگری را از پا درآورد این بود.
آنچه در کار دیویس برجسته است، همت بی همتایش در تاریخ نگاری رخدادهای اجتماعی و تاریخ اندیشه با جزئیات دقیق است که در مجموع تبدیل به آرشیو گستردهای شده است برای رجوع و درس گرفتن از انقلابهای تاریخ، و اندیشههای معاصر.
Ad placeholder
«سیارهی زاغه ها»
برای دیویس، تصویر دنیای امروز به این صورت است: با جابجایی تولید جهانی در فرآیند جهانی شدن نئولیبرالیسم، طبقهی کارگر سنتی قدرت خود را از نظر اقتصادی و سیاسی به میزان باورنکردنی از دست داده است. به موازات این، دستمزدها کاهش یافته، و پیمانکاری فرعی گسترده شده، اشتغال در اثر اتوماسیون نزول یافته است، مشاغل خدماتی نامطمئن شده، مشاغل یقه سفید دیجیتالی شدهاند و اشتغال کارگران سندیکایی در بخش دولتی کاهش یافته است. به این ترتیب، در مجموع، درآمد کل شاغلان به شدت رو به افول گذاشته است.
ولی از آن سو، به واسطهی ظهور همین شکل جدید استثمار، سرمایه کماکان به رشد بی رویهی خود ادامه داده است. در فرآیند اقتصاد نئولیبرالی، فرهنگ همبستگی طبقهی کارگر فرسوده و مسموم شده، و امروزه، حتا در بخشهای اقتصاد پایه، آخرین بقایای امنیت شغلی در معرض تهدید است.
Mike Davis: Planet of Slums. Verso ۲۰۱۷دیویس یادآوری میکند که جهانی شدن نئولیبرالیسم، موجب شده تا شهرنشینی ارتباط خود را با صنعتی شدن و نیز معیشت ارتباطش را با اشتغالهای مزدی قطع کند و ما را با پدیدهی مهاجرت مواجه کرده که در جهان امروز ابعاد عظیمی یافته است. به نظر او : «به کار گیری مهاجران در روابط تولیدی مدرن احتمال بسیار ضعیفی است. جایی که در انتظاراین افراد است، اردوگاههای پناهندگان و محلههای فقیر نشین حومههای بیکار است.
"این نویسنده و تاریخنگار و نظریهپرداز شهری و مبارز مارکسیست در روز ۲۵ اکتبر ۲۰۲۲ پس از مبارزهای طولانی با سرطان مری در ۷۶ سالگی درگذشت"از سوی دیگر، فرزندان آنها فقط میتوانند رویای روسپی شدن یا بمب گذاری در ماشینها را در سر بپرورانند.»
با وجود این، در کتاب دیگرش، «سیارهی زاغه ها» ست که روی مسئلهی مهاجرت از روستاها به شهر متمرکز میشود. در نگاه اول، ممکن است گمان کنیم هیچ انگیزهای برای مهاجرت از روستا به شهر -پدیدهای که در کشورهای جهان سوم به شدت با آن مواجه هستیم- وجود ندارد. زیرا شهرها دیگر مکانهایی نیست که بتوان به راحتیِ سابق در آنها کار پیدا کرد، و بعد حتا اگر کار پیدا شود، دستمزدها به طرز وحشتناکی پایین است. رنجهای بیپایان برای یافتن یک سرپناه و سادهترین خدمات شهری یکی دیگر از مشکلات است. طرف دیگرِ کابوس این است که نتوانیم کودکی را که موعدش فرا رسیده به مدرسه بفرستیم و نتوانیم از سادهترین خدمات بهداشتی بهره مند شویم.
پس چه چیزی باعث چنین هجوم کابوس واری به شهرها میشود، چرا مردم به دروازهی شهرها سیل وار سرازیر میشوند؟ پاسخ دیویس به این سوال از این قراراست:
این راز تا حدی در این واقعیت نهفته است که سیاستهای مالی تحمیل شده توسط صندوق بین المللی پول و بانک جهانی همچنان باعث مهاجرت مازاد نیروی کار روستایی به محلههای فقیر نشین شهرها میشود، حتا اگر شهرها قادر به تولید شغل نباشند.
دولتهای ملی غرق در بدهی، یکی یکی مشمول برنامههای تعدیل ساختاری (YUP) و شرایط تعیین شده توسط صندوق بین المللی پول (IMF) شدهاند. بستههای نهادههای کشاورزی مبتنی بر یارانه و توسعهی کشاورزی و احداث زیرساختهای روستایی به شدت کاهش یافته است. از آنجا که تلاشها برای «مدرنسازی» دهقانان در کشورهای امریکای لاتین و افریقا کنار گذاشته شده است، لذا دهقانان در معرض استراتژی اقتصادی نهادهای مالی بینالمللی قرار گرفتهاند. مقررات زدایی از بازار داخلی، تولیدکنندگان محصولات کشاورزی را مجبور به روی آوردن به بازارهای کالاهای جهانی کرده است.
"به طور کلی آن تئوری که نمودی عینی در پراتیک از خود به جا نمیگذاشت، برای او چندان واجد ارزش نبود"
سیاستهای لیبرالیزاسیون اقتصادی ترفندی برای همگرایی بین قدرتهایی بود که بتوانند کشاورزی را در سراسر جهان منحل کنند. سیاستهای ملی نیز از براندازی کشاورزی حمایت میکردند. با ناپدید شدن شبکههای ایمنی محلی، کشاورزان فقیر به طور فزایندهای در برابر شوکهای خارجی آسیب پذیر شدند. مسائلی مانند خشکسالی، تورم، افزایش نرخ بهره، کاهش قیمت محصولات، بیماری، و در تمام این مدت، جنگهای داخلی مزمن و دیکتاتورهای حریص، که عمدتا ناشی از نوسانات اقتصادی ناشی از برنامههای تعدیل ساختاری تحمیلی از طریق بدهی یا غارتگران اقتصادی خارجی (مانند کنگو و آنگولا) بود، کل مناطق روستایی را از بین برد. علیرغم رکود در رشد اقتصادی و عدم سرمایه گذاری لازم در زیرساختهای جدید، فقدان امکانات آموزشی یا سیستمهای بهداشت عمومی، شهرها از مزایای این بحران کشاورزی در سراسر جهان بهره بردهاند.
از منظر دیویس، «شهرنشینی افسار گسیخته» ناشی از بازتولید فقر است، و نه از آن رو که در شهرها امکانات شغلی بیشتر شده است. او این پدیده را به صورت مهمترین بحران قرن حاضر میبیند که ممکن است به انفجارهای سیاسی منجر شود.
از نظر دیویس، آیندهی همبستگی انسانی بستگی دارد به ارادهی زاغه نشینان در ردّ موقعیت پررنج حاشیه نشینی که سرمایه داری جهانی بر آنان روا داشته است.
Ad placeholder
سرنوشت افراد زاید از نظر سیسستم
به کتاب «خدایان قدیمی…» که بازگردیم، میبینیم مایک دیویس در ادامهی این بحث، هشدارهای مارکس را به یاد میآورد: «از آنجا که هدف کار تولیدی نه زندگی تولیدکنندگان، بلکه تولید ارزش اضافی است، لذا هر کارِ [از نظر اجتماعی] ضروری که دیگر ارزش اضافی تولید نمیکند، برای تولید سرمایه داری غیر ضروری و بی ارزش است».
دیویس با بیان اینکه سرنوشت این «افراد غیرضروری» در چشم سرمایه داری به مسئلهی اصلی مارکسیسمِ قرن بیست و یکم تبدیل شده است، هشدار هابسبام را یادآوری میکند: «سوسیالیسم در آینده وجود چندانی نخواهد داشت مگر اینکه این جناحها منبعی از قدرت جمعی، اهرمهای قدرت و زمینههایی برای مشارکت در مبارزهی طبقاتی بین المللی پیدا کنند.»
دیویس با تصورات پسامارکسیستی که مدعی است طبقهی کارگر سنتی منسوخ شده است مخالف است. او این رویکردهای «وداع با پرولتاریا» را اشتباهی وحشتناک میخواند. با این همه، اعتراف میکند که طبقهی کارگر سنتی از نظر کنشگری در حال افول است. و به همین دلیل، بیشتر روی بخش غیر رسمی کارگران تمرکز میکند.
گفتیم کنجکاوی دیویس این است که آیا این بخش غیررسمی، که در «منطقه خاکستری» اقتصاد و جامعه قرار دارد و تعدادشان به میلیاردها میرسد و او آن را مسئلهی اصلی مارکسیسم امروزی مینامد، قادر است انقلابی انجام دهد یا نه… بعد سه سوال اساسی پیش روی او قرار میگیرد:
۱- احتمال کسب آگاهی طبقاتی در این بخش غیررسمی چقدر است؟
۲- جنبشهای متشکل از افراد فاقد مهارت فنی یا بیکار، چگونه میتوانند منابع قدرتی را بیابند که قادرشان سازد با موفقیت برای تحول اجتماعی مبارزه کنند؟
۳- چه نوع اقدامات ترکیبی بین سازمان سنتی طبقه کارگر و طیف گسترده مردم در «منطقهی خاکستری» امکان پذیر است؟ و در یک کلام، چگونه باید قدرت و هوشیاری به دست آورد؟
قبل از اینکه دیویس به این سوالات پاسخ دهد، برای معرفی مفهوم عاملیت سوژه به گذشته روی میآورد.
"چرا؟ – چون بخش اعظم طبقهی کارگر فرانسه در قرن نوزدهم غیر صنعتی بود، و محرکههای انگشت شماری از جمله ناسیونالیسم بود که میتوانست بهانهای برای جنبش کارگری شود"او قرائتی موازی از مارکس و دیگر متفکران سوسیالیست انجام میدهد و آن طبقهی کارگری را ردیابی میکند که در مبارزات اقتصادی و سیاسی و مبارزات همبستگی خود به تواناییهای طبقاتی دست مییابد و به آگاهی طبقاتی میرسد.
دیویس، با تحلیل جامعه شناختی تاریخیِ شکل گیری طبقات، به نتیجههای مهمی دست مییابد. به عنوان مثال، او درمییابد که آشتی دادن بین منافع و خواستههای کارگران در تئوری و پراتیک میتواند استعدادهای طبقاتی آنان را در مقیاسهای بزرگ تری آشکار کند: مبارزات صنفی برای مزد بیشتر، و حق رای، و حق داشتن تشکلهای کارگری، حق اعتصاب، و گردهمایی برای حل و فصل تضادهای درون طبقاتی —در کلیهی این امور، تواناییهای طبقاتی میتوانند نقش دگرگون کنندهای ایفا کنند. دیویس اثرات مهارتهای کسب شده توسط طبقهی کارگر در مقاومت در برابر انواع حملات کارفرمایان در بحرانها و شرایط خاص را با آوردن نمونههای متعددی از تاریخ ارائه میکند.
آگاهی طبقاتی
در موضوع آگاهی طبقاتی، دیویس توجه ما را به متونی از مارکس جلب میکند که در آنها تاریخ انقلاب فرانسه را بررسی کرده است.
در سه گانه معروف فرانسوی مارکس، او بر اهمیت پرداختن مستقیم به این موضوع از طریق تشکلهای اجتماعی تأکید میکند. با این حال، مارکس بعدتر به بررسی سرمایه داری بریتانیا روی آورد. او در کاپیتال تولید و گردش سرمایه را بررسی میکند.
دیویس بیان میکند که جلد سوم «نقد اقتصاد سیاسی-۱۸۵۷»، که مارکس بنا بود آن را در بارهی «اشتغال کارمزدی» بنویسد، اما نتوانست − آن گونه که او از اقتصاددان امریکایی، مایکل لبوویتز نقل میکند − «پرهزینهترین سکوت مارکس در خصوص تاثیرگذاری سوژه» است.
در ادامه دیویس مینویسد: «به عبارت دیگر، آن بخش گمشده[نانوشته] احتمالا نظریهای از عاملیت پرولتاریا را مطرح میکرد: به صورت جنبهای جدایی ناپذیر از خودآیینیِ کار و در تضاد با سرمایه.»
دیویس با اشاره به اینکه نبوغ درخشان مارکس تعیین نقش اقترانها و دورههای برآمد است، مبارزات معیشتی و جنبشهای حق رای در قرن ۱۹ و ۲۰ را بررسی میکند.
او قرنی را که با «منشور مردم» در سال ۱۸۳۸ (فرانسه)آغاز شد و با «قیام مارس» در سال ۱۹۲۱ (آلمان) به عنوان «عصر جنگ طبقاتی» پایان یافت، دوره بندی میکند و تصویری چندوجهی از تشکیلات طبقاتی ارائه میدهد. او با تحلیل لحظات تاریخی این دوره، تاریخچهی سازماندهی طبقه کارگر، شکلهای گوناگون، راهها و روشهای آن، موانعی که باید از آن گذشت، و نقش دگرگون کنندهی کارگران مبارز در مقیاس محل کار را آشکار میکند.
در مقالهی پایانی کتاب «خدایان قدیمی…»، دیویس تمرکزی بسیار دقیق بر سر مسئلهی پراکسیس اجتماعی میکند. «چه کسی کشتی نجات یا کشتی نوح را خواهد ساخت؟» همان طور که عنوان این بخش میرساند، موضوعش از نوعی آخرت شناسی مارکسیستی ریشه میگیرد که به نظر میرسد بسیاری از تحقیقات او را در چند سال گذشته هدایت کرده است. پرسش او این است: آیا دلیلی برای امیدواری به آینده وجود دارد، وقتی آگاهی طبقاتی به واسطهی سیاستهای نئولیبرالیستی شدیدا کاهش یافته است؟
کمی خوب است روی استعارهی «کشتی» مکث کنیم: در افسانهی اساطیری، فقط نیکان سوار کشتی نوح شدند و شریران همه جان باختند. اما این رخداد در نقطهی حضیضِ انحطاط اجتماعی رخ داد.
"ولی از آن سو، به واسطهی ظهور همین شکل جدید استثمار، سرمایه کماکان به رشد بی رویهی خود ادامه داده است"تفسیر دیویس هم تقریبا از همین راه میرود: او پیوسته بر روابط موجود مابین مکان یا فضای کار و آگاهی تاکید میکند. آنچه از مارکس و برخی از مفسرانش استنتاج میکند، این است که انرژی ویژه برای مقاومت نیروی کار در برابر سرمایهداری درست در لحظاتی برآورده میشود که جوامع به اوج انحطاط میرسند و به دلیل تجمع شان در شهرها و گسترش ارتباطات فردی با یکدیگر از مصیبت جمعی آگاهی کسب میکنند.
برای او، حق حضور در فضاهای شهری و معماری فضاهای مشترک، پیشنیاز لازم برای توسعهی آگاهی طبقاتی است که او به عنوان پروژهی خود مطرح کرده است.
دیویس با مطرح کردن این که همهی ما از درک قدرت جمعی خود عاجز شدهایم، از خطرات ناشی از متحد نکردن افکارمان احساس نگرانی میکند. پس از ردیابی برخی از مبرمترین مسائلی که باعث فروپاشی زیستمحیطی-اجتماعی میشوند – مسائلی مانند اتکای فزاینده به زغال سنگ برای انرژی، رکود رشد اقتصادی سبز در بازارهای جهانی، و اثرات نامتناسب تغییرات اقلیمی بر فقر جهانی — شاهد یک چرخش کاملا شگفتانگیز در او به سوی خوشبینی میشویم. اما قبل از آن بد نیست بسیار کوتاه ببینیم او چطور مسائل زیست بومی را به امر سیاسی گره میزند:
او بر این باور است که بحران درونی در سیاست زیست محیطی امروز فاقد مفاهیم جسورانهای است که به مسائل فقر، انرژی، تنوع زیستی و تغییرات آب و هوایی در چارچوب یک چشم انداز یکپارچه از هستی بشری بپردازد. حتا اگر شاهد برداشتن گامهای بزرگی در توسعه فناوریهای انرژی جایگزین هم باشیم، باید دانست که اینها به تمامی پروژههایی نمایشی است که تنها مگر بتواند کشورهای ثروتمند جهان را نجات دهد.
طبقات مرفه شاید بتوانند از میان طرحهای فراوان اکولوژیک یکی را برای زندگی انتخاب کنند، «اما هدف نهایی چیست: اجازه دادن به افراد سلبریتی خوشنیت برای یک سبک زندگی بدون کربن؟، و یا نه، هدف، آوردن انرژی خورشیدی، توالت، کلینیکهای کودکان و اتوبوس و مترو به محلههای فقیر شهری است؟»
دیویس پس از برشماری سیاههای از کلیهی فلاکتهایی که سیستم جدید سرمایه داری کرهی ما را گرفتار خود کرده است، همان طور که بالاتر اشاره شد، ناگهان شروع میکند به دم زدن از امید، و از انگیزهی مسیانیک سخن به میان میآورد. «تنها بازگشت به تفکر کاملا اوتوپیایی میتواند حداقل شرایط را برای حفظ همبستگی انسانی در مواجهه با بحرانهای همگرای سیارهای مهیا کند.» او با وجود این که نویسندهای است بسیار بدبین به واقعیت، و حتا بسیاری از منتقدان، نوشته هایش را قیامتنگرانه خوانده اند، در طول زندگی اش همواره شخصا درگیر مبارزه بوده و هیچ گاه بدون امید گامی برنداشته است. روش کار او و والتر بنیامین در خصوص درهم آمیختن موعودباوری و مارکسیسم به یکدیگر شباهت دارد، اما او همچنان متون اولیهی مارکسیسم را مهمترین منبعی میداند که ستمدیدگان با اتکا بر آنها میتوانند راه خود برای رهایی از سلطهی سرمایه داری را بیابند.
Ad placeholder
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران