رمان های فراموش ناشده،'و خدایان دوشنبهها می خندند'؛ روایت کافکایی جامعه ایرانی
رمان های فراموش ناشده،'و خدایان دوشنبهها می خندند'؛ روایت کافکایی جامعه ایرانی
- رضا نوری
- روزنامه نگار
بیبیسی فارسی در مجموعهای به معرفی رمانهایی میپردازد که فقط یکبار در داخل ایران منتشر شدند اما بر فضای ادبیات داستانی ایران تاثیرگذار بودند و گاهی با جنجال های حاشیه ای هم همراه بودند.
توضیح تصویر،
این رمان که در سال ۱۳۷۴، دقیقا ۲۵ سال پیش منتشر شد، داستان زندگی در میانه فقر، خشونت، تجاوز و قتل است و همانطور که در رمان آورده شده، "فریاد" علیه شرایطی است که بودن یا نبودن در آن یکی است و "لذت" و "تعفن" با هم آمیختهاند
"جوانک با ترس و اضطراب، در حالیکه دستتانش از سرما و (شاید!) هم از وحشت به لرزه افتادهاند، به آهستگی لباسهایش را میکند. مرد جوان نیز به تندی لخت میشود ... در یک لحظه به جوانک حمله میبرد و چون ماری به او میپیچد."
این جملات رمان "و خدایان دوشنبهها میخندند" نوشته رضا خوشبین خوشنظر، صحنهای از آمیزش جنسی بهرام، شخصیت اصلی رمان را با یک مرد جوان که همکلاسی بزرگتر از خود است، توصیف میکند که در ازای دریافت پول است.
این رمان که در سال ۱۳۷۴، دقیقا ۲۵ سال پیش منتشر شد، داستان زندگی در میانه فقر، خشونت، تجاوز و قتل است و همانطور که در رمان آورده شده، "فریاد" علیه شرایطی است که بودن یا نبودن در آن یکی است و "لذت" و "تعفن" با هم آمیختهاند.
بیشتر از این مجموعه بخوانید:
رمانهای فراموش ناشده؛ شب هول: 'من که قهرمان نیستم'
در این رمان جامعهای و آدمهایی به تصویر کشیده شده که عشق را از بین میبرند و مذهبی که هرگز نجاتبخش نیست.
سایه خشونت، که کبودی زیر چشم راوی یکی از نمادهای آن است، چنان گسترده شده که زندگی را از لحظه تولد تا مرگ، تیره کرده است.
انتشار این رمان جنجال زیادی به پا کرد و کتاب پس از مدت کوتاهی توقیف و همچنین فروشگاه نشر مرغآمین، ناشرش، در تهران از سوی انصار حزبالله به آتش کشیده شد.
این اتفاق در سالهایی روی داد که فضای فرهنگی ایران شدیدا در حال بسته شدن بود.
توضیح تصویر،
کمتر از یک سال پیش از انتشار "و خدایان دوشنبهها میخندند" قتل علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسندگان را شدیدا نگران کرده بود
دوران سازندگی و قتل سعیدی سیرجانی
سال ۱۳۷۴ وقتی رمان "و خدایان دوشنبهها میخندند" منتشر شد، هیچکس پیشبینی نمیکرد انتشار کتابی نوشته یک نویسنده "ناآشنا" چنان آتشی به پا کند که زبانههای آن، بیش از همه دامن ناشر را بگیرد.
اما از مدتها پیش، نویسندگان ایران در آتش سانسور میسوختند و صدای اعتراضشان بلند شده بود.
در آن سالها، مصطفی آقامیرسلیم، وزیر ارشاد بود و اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهوری وقت ایران، توسعه اقتصادی را به عنوان اولیت اصلی خود اعلام کرده بود.
در این دوران، نه تنها سانسور محتوای کتابها شدت گرفته بود، بلکه فشار بر نویسندگان نیز افزایش یافته بود.
"کمتر از یک سال پیش از انتشار "و خدایان دوشنبهها میخندند" قتل علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسندگان را شدیدا نگران کرده بود"
کمتر از یک سال پیش از انتشار "و خدایان دوشنبهها میخندند" قتل علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسندگان را شدیدا نگران کرده بود.
سعیدی سیرجانی؛ نویسندهای که از آذر برآمد و در آذر فرو رفت
همچنین در همان دوره، ۱۳۴ نویسنده ایرانی در نامه سرگشادهای به فضای بسته فرهنگی و اعمال سانسور در ایران اعتراض کردند.
انتشار این نامه و تلاشهای متعاقب آن برای احیای کانون نویسندگان ایران، منجر به قتل روشنفکران به دست ماموران وزارت اطلاعات شد.
در آن شرایط، تأسیس کتابفروشی نشر مرغ آمین با مدیریت ابراهیم رحیمی خامنهای، به عنوان "اولین کتابفروشی ۲۴ ساعته ایران" خبری خوش برای اهل کتاب به شمار میرفت و بسیاری را به هیجان آورده بود.
این کتابفروشی فعالیت خود را بعد از نمایشگاه بینالمللی کتاب سال ۱۳۷۴ آغاز کرد، اما به یک سال نرسید که اتفاقی تلخ برای آن افتاد.
پس از آتش زدن کتابفروشی نشر مرغآمین، انجمن جهانی قلم و همچنین بسیاری از نویسندگان ایرانی، این اقدام را محکوم کردند.
همچنین دهها ناشر در نامهای به هاشمی رفسنجانی خواستار برخورد با عاملان این حمله شدند، اما احمد جنتی، از فقهای شورای نگهبان، در خطبههای نماز جمعه تهران از این اقدام انصار حزبالله دفاع کرد و آن را عمل به وصیتنامه آیتالله خمینی خواند.
مخالفان انتشار "و خدایان دوشنبهها میخندند" معتقد بودند که این کتاب بخشی از پروژه "تهاجم فرهنگی" است و در کنار کتابهایی مثل "آیات شیطانی" نوشته سلمان رشدی و "بچههای محله ما" اثر نجیب محفوظ قرار میگیرد.
آنچه در عمل، پس از به آتش کشیدن کتابفروشی مرغ آمین افتاد، تعقیب قضایی عاملان نبود، سختتر شدن سانسور و فضای نوشتن بود.
به عنوان نمونه، پس از این اتفاق، متن بخشنامهای در مطبوعات ایران به چاپ رسید که سختتر شدن شرایط را به خوبی توصیف میکند. بر اساس این بخشنامه، چاپ هرگونه آگهی مربوط به کتابهای بدون مجوز یا کتابهایی که پیشتر مجوز داشتهاند، اما اکنون توقیف شدهاند، مجاز نبود.
توضیح تصویر،
در آن سالها، مصطفی آقامیرسلیم، وزیر ارشاد بود و اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس جمهوری وقت ایران، توسعه اقتصادی را به عنوان اولیت اصلی خود اعلام کرده بود
داستان "و خدایان دوشنبهها میخندند" چیست؟
"ای کاش هیچگاه به دنیا نیامده بودم. بودن یا نبودنم یکی است.
آه! دیگر خسته شدهام. میخواهم در این سکوت شب، فریاد بکشم."
رمان "و خدایان دوشنبهها میمیرند" درباره کودکی و جوانی فردی به نام "بهرام مرادی" است که داستان را نیز خود او روایت میکند.
رمان با رفتن بهرام به یک مهمانخانه برای نوشتن ادامه خاطراتش آغاز میشود، در حالی که راوی ساعاتی پیش از آن، زن خود و فاسقش را کشته و کودک نوزادش را هم زنده به گور کرده است.
با یادآوری گذشته و کودکی بهرام، خواننده متوجه میشود که او حاصل عشق مادرش به برادرشوهر خود اوست. ماجرایی که با سررسیدن همسر مادر یعنی عموی راوی، فاش میشود و به قتل پدر راوی میانجامد. از آن زمان به بعد تا جوانی راوی، عمویش که راننده کامیون است، هربار به خانه میآید او و مادرش را به باد کتک میگیرد.
بهرام اما بیشتر اوقات خود را با دو دوستش حسن (چاقه) و فرهاد (سیاهه) میگذراند.
"ماجرایی که با سررسیدن همسر مادر یعنی عموی راوی، فاش میشود و به قتل پدر راوی میانجامد"این سه با دزدیهای کوچک کودکانه دلخوشاند:
"- راستی باباپیره لواشکهای باحالی آورده. بریم؟
پسرک - ما که پول نداریم.
سیاهه - بابا تو چقدر خری! کی خواست بخره. مثل اون روزی میکنیم دیگه.
و ناگهان هر سه، بلند و از ته دل میخندند."
دوستی خالصانه و ساده "پسرک"، "چاقه" و "سیاهه" با پاگذاشتن به دوره نوجوانی، ("پسرک" تبدیل به "جوانک" میشود) رنگ میبازد و چهرهای دیگر به خود میگیرد. حسن مذهبی و بسیجی میشود و فرهاد، بیدین. و همین مایه منازعه همیشگی آن دو است.
بهرام از لحاظ فکری ظاهرا شبیه هیچکدام از دو دوستش نیست: "عجب گیری کردیم آ.
اینجا شدیم توپ فوتبال. اون یکی حرفهای عارفانه میزنه، ما رو میبره مسجد. این یکی میگه بریم دختربازی. دیگه دارم دیوونه میشم."
با این حال، او در دام همکلاسی بزرگتر از خود میافتد و تن به رابطه جنسی با او میدهد. اما پس از مدتی، بهرام عاشق دختری به نام ماندانا میشود که به همراه مادرش به تازگی به محله آنها آمدهاند و توجه جوانهای محله، از جمله بهرام و فرهاد را جلب کرده است.
"از آن زمان به بعد تا جوانی راوی، عمویش که راننده کامیون است، هربار به خانه میآید او و مادرش را به باد کتک میگیرد"
همین هم سبب میشود که بهرام یک روز به خانه مرد جوان برود و او را بکشد. بهرام، هرچند میتوانسته به جای این کار فقط به رابطه با او پایان دهد اما راه قتل را برمیگزیند: "او چندان هم بد نبود، ولی چه باید میکردم؟ دیگر من نیز چون او معتاد شده بودم. اگر عشق ماندانا نبود او را نمیکشتم. ماندانا بود که او را کشت."
در همین روزها، حسن هم بیخبر و بدون اطلاع خانواده به جبهه میرود و از آن پس، هر از گاه نامههایی برای بهرام میفرستد.
در آخرین نامهاش برای او مینویسد: "احتمالا فردا شب برای عملیاتی خواهیم رفت.
من و دوستانم باید مینها راخنثی کنیم. احتمال زنده بودنم بسیار کم است. بین خودمان باشد، خودم میدانم که فردا زنده نیستم. دوستانم نیز میدانند. اینجا همهاش شور است و صفا.
"این سه با دزدیهای کوچک کودکانه دلخوشاند: "- راستی باباپیره لواشکهای باحالی آورده"بچهها خود را آماده کردهاند. فردا خود را معطر خواهیم کرد و با بوی خوش به سوی معبودمان خواهیم شتافت… من در آسمان خدا را میبینم. تو نیز اگر شک داری بیا و ببین."
در نامهنگاریهای بهرام و حسن، راوی از قتلهایی که هر دو مرتکب میشوند مینویسد: "دنیاست دیگر. تو آنجا عراقیها را میکشی و من اینجا هر کسی را که گیرم بیاید. راستی میخواهی روی یک قاتل حساب کنی؟"
بعد از مدتی، راوی که سالهاست از پدر و در واقع عمویش کتک میخورد و شاهد آزار و شکنجه مادرش هم است، یکبار با او که تازه از سفر برگشته گلاویز میشود و چون زورش بر او غالب نمیشود، شبانه او را می کشد و جسدش را در باغچه حیاط، زیر درخت چنار چال میکند.
بهرام، مدتی بعد با ماندانا ازدواج میکند.
چند ساعت پیش از ازدواجشان راوی یا همان بهرام خبر کشته شدن حسن (چاقه) در جبهه را میشنود و بلافاصله به ماندانا پیشنهاد ازدواج میدهد و باعث تعجب او میشود: "تو چه جوری میخوای همون روزی که بهترین دوستت شهید شده ازدواج کنی؟ مگه همین چند دقیقه پیش نبود که داشتی زار زار گریه میکردی؟"
بهرام و ماندانا همان روز ازدواج میکنند و بلافاصله بچهدار میشوند؛ پسری که نامش سیاوش است. یک شب بهرام که سالها پیش از کسی درباره ماندانا و روابطش با مردان دیگر چیزهایی شنیده، وقتی سرزده میرسد همسرش را در آغوش دوست قدیمیاش فرهاد میبیند. بهرام هم مثل عمویش عمل میکند. فرهاد را می کشد و بچه را هم در پای همان درخت، زیر خاک میگذارد.
خشونت و فلاکت در رمان "و خدایان دوشنبهها میخندند" از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود: "آه! بیچاره پسرک! آه بیچاره جوانک! آه بیچاره پدر!"
توضیح تصویر،
به نظر میرسد نویسنده "و خدایان دوشنبهها میمیرند" تحت تاثیر ادبیات قرن بیستم آمریکا و آثاری مثل "ناطور دشت" سلینجر بوده است
رد پای "مسخ" و ادبیات آمریکا
"ناگهان برمیگردم و محکم بر سر سوسک بیچاره میکوبم. افتاد! لعنتی لنگان لنگان باز در میرود.
"و همین مایه منازعه همیشگی آن دو است.بهرام از لحاظ فکری ظاهرا شبیه هیچکدام از دو دوستش نیست: "عجب گیری کردیم آ"ولی دیگر ضعیفتر از آنست که از چنگم در رود. با پای چپم محکم بر سرش میکوبم. حال حسابی آش و لاش شده است... نکند که این همان "گرگوار سامسای" بیچاره باشد؟… جان دادنش مرا به یاد "گرگوار" بیچاره میاندازد و "گرگوار سامسا"ی بدخت مرا به یاد یک چیز بدتر."
این جملات، به خوبی تاثیرپذیری رمان "و خدایان دوشنبهها میمیرند" از داستان "مسخ" کافکا را نشان میدهد.
بهرام که مجبور شده در دبیرستان "مسخ" را بخواند، چون معلم انشا از آنها خواسته، بعد از آن تقریبا دیگر از شخصیت اصلی داستان جدا نمیشود و در شرایط متفاوت به ویژه در بحرانها، از او یاد میکند.
همذاتپنداری راوی با گرگوار سامسا یا شاید در واقع تعمد و تاکید نویسنده بر این موضوع، به حدی است که خود رمان نیز به قهرمان رمان مسخ تقدیم شده است.
به نظر میرسد نویسنده با خلق این اتفاقات در زندگی شخصیت خود و ایجاد چنین واکنشهایی در او، خواسته تا ضمن ایجاد فضایی کابوسوار شبیه رمان مسخ، شخصیت اصلی خود را هم مانند گرگوار، فردی بیگانه با هنجارها و سرکش نسبت به قوانین جاری نشان دهد.
همچنین به نظر میرسد نویسنده "و خدایان دوشنبهها میمیرند" تحت تاثیر ادبیات قرن بیستم آمریکا و آثاری مثل "ناطور دشت" سلینجر بوده است.
بهرام شباهت بسیاری به هولدن کالفیلد، شخصیت نوجوان این اثر معروف سلینجر دارد: "معلم فارسیمان همیشه میگوید وقتی که عقدههایتان جمع شد و قدرت غلبه بر آنها را نیافتید، تنها راه چاره و تنها راه سبک شدن از آنها، نوشتن است. راحت و صمیمانه حرف بزنید و به هر کس و هر چیز که دلتان خواست فحش بدهید."
راوی هم به همین توصیه عمل میکند: "وقتی امروز اولین عقدهگشایی خود را بر کاغذ نگاشتم، هیچ تصور نمیکردم که به این زودی دومیاش را نیز بنویسم. ولی چاره چیست؟ باز إحساس خفگی میکنم و این نوشته چون مسکنی برای من خواهد بود. مادر هم نیست و من راحتتر خواهم نوشت."
ادبیات ایران در سال ۱۳۹۸؛ فیل در تاریکی، کرونا در خاموشی
رمان "و خدایان دوشنبهها میخندند" که در اواخر دهه شصت نوشته شد، پس از توقیف، حتی دیگر در خارج از ایران نیز منتشر نشد.
برخیها به ویژه مخالفان این کتاب، اسم نویسنده معروف دیگری را به عنوان نویسنده اصلی این کتاب مطرح کردند، اما با نام نویسنده همین کتاب، آثار دیگری در خارج از کشور منتشر شد.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران