قسمت چهارصد و چهل و یک گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و یک 441Çukur Serial Part ۴۴۱

گودال قسمت چهار

"نه برای مرگ من، نه برای مرگ تو"

یاماچ که جو و فضای محله گودال را دوست ندارد با قدم های سنگین وارد خانه پدرش ادریس می شود. سلطان او را در آغوش می گیرد و خوش آمد می گوید. خدمتکار خانه سعادت، از شوق دیدن یاماچ اشک می ریزد. یاماچ نگاهی به خانه می اندازد و خاطرات گذشته در سرش می چرخد.... ده سال پیش دعوای سختی بین یاماچ و ادریس رخ داد.

"   سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و یک 441Çukur Serial Part ۴۴۱ گودال قسمت چهار"نه برای مرگ من، نه برای مرگ تو"یاماچ که جو و فضای محله گودال را دوست ندارد با قدم های سنگین وارد خانه پدرش ادریس می شود"یاماچ جلوی بقیه اعضای خانواده مشت محکمی به صورت ادریس زد و در حالی که بسیار عصبی بود و گریه می کرد، رو به پدرش گفت: «گفته بودم ولم کنین برم! چرا به من گوش ندادی؟ دستام آغشته به خون شد. خون یکی دیگه! به خاطر تو کسیو کشتم. به خاطر تو! » ادریس هم صدایش را بالا برده و گفته بود: «من به تو نگفته بودم اگه لازم باشه باید دست بشکنی؟ نگفتم هرطور شده باید از ما مراقبت کنی؟ تو از خون منی. نمی تونی از این فرار کنی. من بابای توام.

اینا خانوادتن. از این نمی تونی فرار کنی. » یاماچ که گوشش از این حرف ها پر بوده و از قوانین گودال خسته شده بود ساکش را برداشت تا از خانه برود. قبل از این که یاماچ از در خانه خارج شود ادریس به او گفته بود که اگر برود حق بازگشت ندارد. یاماچ هم جواب داده بود: « نه برای مرگ من نه برای مرگ تو! »

سلیم در حیاط خانه ایستاده و با یادآوری لحظه ای که پدرش را به بیمارستان رسانده غصه می خورد.

"یاماچ جلوی بقیه اعضای خانواده مشت محکمی به صورت ادریس زد و در حالی که بسیار عصبی بود و گریه می کرد، رو به پدرش گفت: «گفته بودم ولم کنین برم! چرا به من گوش ندادی؟ دستام آغشته به خون شد"چند روز پیش در شبی که قهرمان مرد و ادریس به بیمارستان منتقل شد... سلیم با عصبانیت پیش وارتولو می رود و به روی او اسلحه می کشد. مدت جلوی سلیم می ایستد اما با دستور وارتولو کنار می کشد. سلیم اسلحه را روی سر وارتولو می گذارد و فریاد می زند: «چیکار کردی تو؟! داداشمو کشتی. » وارتولو با خونسردی می گوید: «بزن! بزن که تمام نقشه هامون خراب بشه.

» سلیم خشمش را کنترل می کند و چند قدمی عقب می رود و با حرص نفرت رو به وارتولو می گوید: «گفته بودی تلفات داره. تلفات میدونی یعنی چی؟ تلفات دوتا بادیگارده یا یه تک تیرانداز. متینه، کماله، اِمیه، پاشاست. برادرم نیست! بابام که دیگه اصلا نیست. » وارتولو کتش را مرتب می کند و می گوید: «آقا سلیم! تو خونه شما کی به تو اهمیت میده؟ تا راه تو باز نشه راه منم باز نمیشه.

"به خاطر تو! » ادریس هم صدایش را بالا برده و گفته بود: «من به تو نگفته بودم اگه لازم باشه باید دست بشکنی؟ نگفتم هرطور شده باید از ما مراقبت کنی؟ تو از خون منی"چیکار میکردم؟ منتظر پیر شدن قهرمان میموندم؟ » سلیم فریاد می زند: «اسمشو به زبون نیار! » وارتولو به او نزدیک تر می شود و می گوید: «من هیچ وقت برادر نداشتم. نمیدونم تو قلب و فکر تو چی میگذره. اما بالا سرم خدا هست. اگه حتی یه ذره از عمد این کارو کرده باشم خدا منو سالم تا خونه نرسونه. لازم شد این کارو بکنیم، کردیم.

ما با هم درمورد چی حرف زدیم؟ یه میلیارد به تو یه میلیارد به من. من تو عمرم انقدر پول کنار هم ندیدم. تو دیدی؟ ندیدی! ولی اگه خوب پیش بره میبینم. وگرنه فکر میکنی من از این کارا خوشم میاد؟ باید یه مدت منتظر بمونیم. چون یه طرف این کار مرگه و طرف دیگه ش بهشته.

"» یاماچ که گوشش از این حرف ها پر بوده و از قوانین گودال خسته شده بود ساکش را برداشت تا از خانه برود"» حرف زدن از سود . پول سلیم را نرم می کند. او وارتولو را تهدید می کند تا دیگر کاری به کار خانواده اش نداشته باشه. وارتولو قبول می کند. او بعد از دور شدن سلیم پوزخندی می زند، زیر لب به سلیم فحش می دهد و می گوید: «گم شو بابا! » .....

حالا سلیم درمانده شده و عذاب وجدان دارد او از دیدن یاماچ خوشحال می شود. او را در آغوش می گیرد و گریه می کند. وقتی هوا تاریک می شود یاماچ به یاد سنا می افتد و می خواهد برای هواخوری بیرون برود اما سلیم نگران است و می گوید که نمی خواهد برادر دیگرش را از دست بدهد. بنابراین خودش یاماچ را به جایی که می خواهد می رساند. یاماچ روبروی خانه سنا می ایستد و از پنجره نگاهش می کند.

"قبل از این که یاماچ از در خانه خارج شود ادریس به او گفته بود که اگر برود حق بازگشت ندارد"سنا که از نبود یاماچ کلافه شده و گریه می کند ناگهان فریاد می زند: «کجایی یاماچ؟ کجایی... » یاماچ گریه او را می بیند ناراحت می شود اما کاری نمی کند.

وارتولو برای ناامن تر کردن محله گودال به کلوپی که کُچاوالی ها از آن حمایت می کنند می رود. آدم هایش رو به مردم اسلحه می کشند و تیر هوایی می زنند. وارتولو هم پشت میکروفون از خانم ها می خواهد که بیایند وسط و برقصند.

او آهنگ ترکی می گذارد و در حالی که اسلحه به دست دارد شروع به رقصدن می کند. زن ها هم به زور اسلحه در حالی که وحشت زده شده اند می رقصند.

مرد بادکنک فروش که مدتی نوچگی وارتولو را میکرد وقتی به خانه اش می رسد در حالی که می خندد با خود می گوید: «چیشد قهرمان؟ سوراخ سوراخت کردن آره؟ » او به زیرزمین خانه می رود و به شخصی که در آنجا زندانی است غذا می دهد. سپس به طبقه بالا برمی گردد. در همین موقع با بادیگارد های قهرمان روبرو می شود که با غضب نگاهش می کنند. بادکنک فروش با ترس و لرز التماس می کند و می گوید که در ماجرای کشته شدن قهرمان نقشی نداشته و قهرمان را دوست داشته است.

"یاماچ هم جواب داده بود: « نه برای مرگ من نه برای مرگ تو! »سلیم در حیاط خانه ایستاده و با یادآوری لحظه ای که پدرش را به بیمارستان رسانده غصه می خورد"ناگهان صدای کمک خواستن زنی از خانه بلند می شود. بادیگاردها به طرف صدا حرکت می کنند.

از طرفی در یک شهربازی مردی به همراه دختر جوان و زیبایی سوار چرخ و فلک می شود و با دادن پول به مسئول وسیله های شهربازی از او می خواهد که وقتی چرخ و فلک ارتفاع گرفت مدتی در آنجا توقف کند. دختر جوان با آمپولی که از کیفش در می اورد کار آن مرد را در داخل چرخ و فلک تمام می کند و بعد از پایین آمدن چرخ و فلک، با خونسردی پیاده می شود و می رود. درگیری بین وارتولو و آدم های محله گودال بالا گرفته است.

هردو طرف تلفات می دهند و پی در پی اتفاقات غیز منتظره ای برایشان می افتد.

مدت به خانه وارتولو می رود و در حالی که برای موضوعی شرمنده است به او می گوید: «داداش! جاییه که بچه ها همیشه میرن. نتونستیم بهش فکر کنیم. وارتولو می گوید: «باید فکرشو می کردید! اگه جاییه که همیشه میرن برای چی میفرستی. احمق ها خیلی زنده نمیمونن مدت اینو نمیدونی؟؟ » در این گیر و دار و در حالی که وارتولو از اتفاقات پیش امده عصبی و نگران شده، بادکنک فروش که به وسیله دو بادکنک غول پیکر به پرواز درآمده به پنجره خانه وارتولو نزدیک و نزدیکتر می شود! پاشا جلوی در خانه وارتولو به همراه چند نفر دیگر ایستاده و با کنترل از راه دو بادکنک فروش را هدایت می کند و دگمه انفجار را فشار می دهد. وارتولو با دیدن صحنه نزدیک شدن بادکنک فروش بلافاصله همراه محافظانش از اتاق نشیمن بیرون می دود و جان سالم به در می برد.

"» سلیم خشمش را کنترل می کند و چند قدمی عقب می رود و با حرص نفرت رو به وارتولو می گوید: «گفته بودی تلفات داره"آدم هایی از محله گودال خانه او را محاصره کرده اند اما وارتولو از راه مخفی به جنگل می رسد و سوار ماشین می شود و فرار می کند. او در ماشین خنده اش می گیرد و رو به مدت می گوید: «بالا سرمون طرف رو ترکوندن! این فکر چرا قبلا به ذهن ما نرسیده بود! »

سلیم از یاماچ می خواهد که به ظاهرش برسد و کت شلوار بپوشد تا در محله از او به عنوان پسر ادریس حساب ببرند. سلیم یاماچ را پیش آرایشگر قدیمی محله می برد. یاماچ با دیدن مغازه سلمانی به یاد روزی می افتد که وقتی بچه بود درست در همان نقطه پدرش به کوچه خیابان ها و مردم گودال اشاره کرده و گفته بود: «پسرم خوب نگاه کن. این آدما همشون خانواده توئن.

اینجا خونه توئه. مهمون میاد اما اگه تو بخوای. هرکی تو نخوای نمی تونه بیاد خونه ت، فهمیدی؟ اگه به زور بیان باید از خونه ت محافظت کنی حتی به قیمت جونت. »

سنا به خانه یاماچ می رود و از دوست او خلیل سراغش را می گیرد. خلیل هم نمی داند که یاماچ کجاست.

"» وارتولو کتش را مرتب می کند و می گوید: «آقا سلیم! تو خونه شما کی به تو اهمیت میده؟ تا راه تو باز نشه راه منم باز نمیشه"سنا هنوز به یاماچ خوشبین است و عشق او را باور دارد و وقتی می فهمد که یاماچ برای بردن او به پاریس گیتار با ارزشش را فروخته لبخندی می زند و بیشتر به او ایمان می اورد. سنا به یاد می آورد که بالای فانوس دریایی یاماچ به او گفته بود که آنجا متعلق به برادرش است. او که سرنخ کوچکی پیدا کرده بلافاصله از خانه یاماچ بیرون می رود.

یاماچ سراغ زن داداش ها و بچه ها را از سلیم می گیرد. سلیم می گوید که همه آنها را به خانه امنی در همان محله فرستاده اند.

یاماچ می پرسد که آکین و برادرش جومالی کجا هستند؟ سلیم با تاسف جواب می دهد: «آکین تو خونه اصلاح و تربیته. ۱۸ ساله که بشه میره زندان. تو یکی از مکان های خودمون به پای پونزده نفر شلیک کرده. جومالی هم همینطور. زندانه.

"چیکار میکردم؟ منتظر پیر شدن قهرمان میموندم؟ » سلیم فریاد می زند: «اسمشو به زبون نیار! » وارتولو به او نزدیک تر می شود و می گوید: «من هیچ وقت برادر نداشتم"»

سلیم و یاماچ و امی و پاشا برای تصمیم گیری درباره امنیت محله در خانه جلسه می گذارند. سلطان حرف های آنها را از پشت در اتاقش می شنود. پاشا می گوید که بادکنک فروش را به دلیل این که جای قهرمان را لو داده بود کشته اند اما وارتولو و آدم هایش موفق شده اند فرار کنند. یاماچ که از چیزی خبر ندارد می پرسد که از کجا می دانند لو دادن قهرمان کار بادکنک فروش بوده است؟ پاشا می گوید که بادیگاردهای قهرمان یعنی متین وکمال گفته اند. یاماچ می پرسد که آنها شاهد گلوله خوردن قهرمان بوده اند؟ او وقتی می فهمد که سلیم و قهرمان با خود هیچ همراهی نداشته اند رو به سلیم می گوید: «پس بادکنک فروش از کجا میدونسته کجا رفته بودید.

اصلا کی تصمیم گرفت حمله کنه؟ »این سوال ها ذهن امی و پاشا را هم درگیر می کند. سلیم از کوره در می رود و سر یاماچ داد می زند و می گوید: «من گفتم. مگه چی میشه؟ مثل بچه ها ازم حساب پس میگیری؟ ده ساله تو این خونه نیستی، کسی اسم تورو به زبون هم نمیاره. الان اومدی رئیس ما شدی؟؟ » یاماچ که قصدش از این حرف ها متهم کردن کسی نبود معذرت خواهی می کند.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل و دو ۴۴۲ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت چهارصد و چهل ۴۴۰ Next Episode - Çukur Serial Part ۴۴۲ Previous Episode - Çukur Serial Part ۴۴۰.

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۰ دقیقه قبل
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱