آیا به یک دوره ادبی «بیپیشینه» در افغانستان نقطه پایان گذاشته شد؟
آیا به یک دوره ادبی «بیپیشینه» در افغانستان نقطه پایان گذاشته شد؟
- سهراب سیرت
- بیبیسی
منبع تصویر،
AFghanistan pen/facebook
توضیح تصویر،
یکی از آخرین برنامههای شعرخوانی در کابل در ۸ مرداد ۱۴۰۰ (۳۰ جولای/ژوئیه ۲۰۲۱)، حدوددو هفته قبل از سقوط کابل
مدتی پس از سقوط حاکمیت اول طالبان در دهه ۱۳۸۰ خورشیدی، نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان در افغانستان ظهور کردند و یک دوره جدید ادبی در تاریخ این کشور رقم خورد. دورهای که آن را میتوان از چند منظر بیسابقه خواند.
طی چند سال، در شهرهای مختلف انجمنهای ادبی ایجاد شدند، نشستهای منظم نقد و بررسی کتاب، کتابخوانی، جشنوارههای ادبی و تجلیل از چهرههای فرهنگی برگزار میشد و هر سال بر شمار شاعران و نویسندگانی که آثار شان بهچاپ میرسید، افزوده میشد.
شمار آثار ادبی که در جریان دهههای ۸۰ و ۹۰ خورشیدی در افغانستان چاپ و منتشر شدهاند، از نظر تنوع موضوعی و تجربه ژانرهای مختلف در این آثار در هیچ برهه دیگری از تاریخ ادبیات این کشور پیشینه نداشته است. فراتر از آن، ظهور و حضور پررنگ زنان در عرصه ادبیات و فرهنگ در این دو دهه کاملاً بیسابقه بود.
"فراتر از آن، ظهور و حضور پررنگ زنان در عرصه ادبیات و فرهنگ در این دو دهه کاملاً بیسابقه بود"
با بازگشت طالبان به قدرت در اوج تابستان ۱۴۰۰ خورشیدی و با گذشت یک سال از آن اتفاق، تقریبا تمام چهرههای مطرح ادبیات، افغانستان را ترک کردهاند، بیشترشان در کشورهای دور و نزدیک پناهنده شدهاند. برخی دست از کار کشیده و برخی دیگر کار ادبی را در خلوت فردی خود محدود ساختهاند. دیگر خبری از آن نشستهای منظم و پرشور ادبی کابل و شهرهای دیگر نیست. درِ نهادهای ادبی هم بسته شده و سازمانهای حامی به حمایت خود پایان دادهاند.
آیا این، به معنای پایان یافتن یک دوره ادبی درخشان در افغانستان است؟ آیا امیدی برای بازگشت یا ادامه آن هست؟
برای رسیدن به پاسخی به این پرسشها، آن را با چند چهره نامآشنای ادبیات فارسی در افغانستان که به دلیل بازگشت طالبان، مجبور به ترک وطن خود شدهاند، مطرح کردهام.
«به سوی یک سکوت گورستانی گذار کردیم»
مجیب مهرداد، شاعر و روزنامهنگاری است که دو دهه اخیر در بستر ادبی افغانستان فعالیت داشته است.
از او چند مجموعه شعر چاپ شده است و جایزه شعر شاملو را در کارنامه دارد. بعد از سقوط کابل، ادامه زندگی برای مهرداد در افغانستان «غیرممکن شده بود» و بنابراین تصمیم گرفت خانه و کاشانهاش را ترک کند.
منبع تصویر،
AFghanistan pen/Facebook
توضیح تصویر،
مجیب مهرداد در یکی از برنامههای ادبی در کابل
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
مدتی پس از بازگشت طالبان به قدرت، مهرداد با کمک یک نهاد بینالمللی به آلبانیا/آلبانی رفت و چند ماه در آنجا ماند تا این که اقامت آمریکا را گرفت و اکنون در فلوریدا زندگی میکند. او هنگامی که در آلبانی در انتظار مشخص شدن سرنوشت اقامت خود بود، مجموعه شعر تازهاش (کوچه دلفینها) در تهران برنده جایزه شعر شاملو اعلام شد.
مجیب مهرداد میگوید برای این که ادبیات بتواند پیشرفت کند و یک فضای ادبی پویا به میان بیاید، به یکسری نهادها و زیرساختها از جمله مجلات ادبی، انجمنهای ادبی، مجالس نقد و زمینه چاپ نشر نیاز است که طی دو دهه گذشته چنین فضایی در افغانستان به میان آمده بود و گامهای استواری در اول گذاشته شد:
«با آنکه فضای ادبی ما دشواریها و کاستیهای زیادی داشت اما به شدت غنیمت بود و به همین دلیل شاهد ظهور چند نسل شاعر و نویسنده بودیم.
"«به سوی یک سکوت گورستانی گذار کردیم»مجیب مهرداد، شاعر و روزنامهنگاری است که دو دهه اخیر در بستر ادبی افغانستان فعالیت داشته است"چون این برنامهها علاقه ایجاد میکرد و بسیاری از آن یاد میگرفتند و رشد میکردند و از عناصر اصلی این فضاها میشدند.»
به باور مهرداد، آزادی بیان و «نبود سانسور و اختناق سیاسی» از دلایلی بود که ادبیات افغانستان جهش خوبی در این دوره داشت و از جانب دیگر، فراگیر شدن رسانههای اجتماعی و توسعه فضای مجازی باعث شد که همزبانان در کشورهای مختلف را باهم پیوند دهد، شاعران و نویسندگان فارسیزبانان در کشورهای مختلف باهم ارتباط برقرار بکنند و نوعی از دلگرمی برای کار ادبی به وجود بیاید.
منبع تصویر،
Rooholamin Amini/FAcebook
توضیح تصویر،
مراسم اختتامیه نخستین جشنواره غزل پارسی در قلعه اختیارالدین هرات (۱۳۹۷ خورشیدی)
نگاه مهرداد به وضعیت کنونی اما، آمیخته با تاسف است: «واقعا جای بسیار تاسف است که ما از یک فضای پویای ادبی به طرف یک سکوت گورستانی عملاً گذار کردیم. آزادی بیان وجود ندارد. نویسندگان میهراسند که کتابهای شعر و داستان شان باعث ایجاد خطر امنیتی به آنها نشود، در کنار این که هزینه چاپ و نشر کتاب را هم ندارند. برنامههای خوب ادبی، نقد و بررسی و حضور شاعران و نویسندگان چندنسل که همزمان در برنامهها گردهم میآمدند و حضور داشتند، دیگر وجود ندارد.»
«هنوز زود است از شرایط جدید ادبی حرف بزنیم»
کاوه جبران، یکی دیگر از چهرههای مطرح این دوره که چند مجموع شعر و دو رمان از او منتشر شده، نگاه دیگری دارد و جریان ادبی دو دهه گذشته در افغانستان را «نوپا و تازهنفس که هنوز به قیام نرسیده بود» میداند.
جبران، پنج روز پس از سقوط کابل، افغانستان را «از ترس طالب و حکومت دینی» ترک کرد و اکنون در پاریس زندگی میکند. او نیز مثل مهرداد، از جوانانی بود که در این دوره به طور فعال در مجامع ادبی حضور داشت. کاوه جبران در سالها اخیر مدتی در یکی از دانشگاهها در افغانستان ادبیات تدریس میکرد، سپس در مقطع دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد ادامه تحصیل داد ولی مدتی پس از بازگشت به کابل، پایتخت به دست طالبان افتاد و او هم مجبور به مهاجرت شد.
توضیح تصویر،
کاوه جبران
جبران بر این باور است که مسیر وضعیت ادبی تغییر کرده، اما هنوز دشوار است که از پایان آن سخن گفته شود:
«تجربه نوشتن زیر سایه آزادی و جنگ، تجربه بیپیشینهای بود. آثاری هم که در چنین محیطی تولید شد، به صورت آشکار با ادبیات پیش از خودش تفاوت داشت اما واقعیت اینکه این تجارب هنوز به قیام نرسیده بودند.
"بعد از سقوط کابل، ادامه زندگی برای مهرداد در افغانستان «غیرممکن شده بود» و بنابراین تصمیم گرفت خانه و کاشانهاش را ترک کند"هنوز کار یا کارهایی که از وضعیت بتوانند نمایندگی تام و تمام کنند، تولید نشده بودند. میتوانست چنین شود اما اینک به سمت دیگری میرود. وضعیت جدید تجربه دیگر ادبی را پیش میکشد.»
جبران میگوید وضعیت ادبی کنونی، ادامه وضعیت پیشین است. چون از نظر او «به صورت قهقرایی و بسیار زود است که بتوانیم از شرایط جدید ادبی سخن بزنیم. چه، نظم گفتمانی ادبیات آنطوری که سیاست سریعاً چیده و بازچیده میشود، عمل نمیکند...وقت بسیاری میگیرد که شرایط دیگری مسلط گردد.»
«ترس از آنچه که بدتر از مرگ است»
حضور فعال و ظهور شمار زیادی از زنان در عرصه ادبیات، از موارد قابل توجه دیگر در این دوره بود که آن را از هر جریان دیگر قبلی متمایز میکرد.
لیمه آفشید، یکی از آنها و از چهرههای درخشان نسل پسین ادبیات افغانستان است. نسلی که پس از نیمه دوم دهه ۹۰ خورشیدی ظهور کردند و به ادامه دورهای که از سوی نسل قبلی بناگذاشته شده بود، پرداختند. آفشید در جلسات ادبی که در دانشگاه کابل که با نام «شعر دانشگاه» برگزار میشد شرکت کرد و سپس در نشستهای ادبی فراتر از محیط دانشگاه حضور پیدا کرد. نوع نگاه و ساختار متفاوت غزلهای او توجه و تحسین بسیاری را برانگیخت.
منبع تصویر،
Emran Sayeed
توضیح تصویر،
لیمه آفشید، در حال شعرخوانی در کابل
لیمه آفشید دو هفته پس از سقوط کابل، افغانستان را ترک کرد و اکنون در ورجینیای آمریکا زندگی میکند.
این دومین بار بود که او تن به مهاجرت میداد. بار اول تنها چندماه از به دنیا آمدنش میگذشت که طالبان برای نخستین بار در افغانستان حاکم شدند.
"او هنگامی که در آلبانی در انتظار مشخص شدن سرنوشت اقامت خود بود، مجموعه شعر تازهاش (کوچه دلفینها) در تهران برنده جایزه شعر شاملو اعلام شد"خانوادهاش مجبور شدند در کشور دیگری مهاجر شوند. وقتی بساط حاکمیت اول طالبان برچیده شد، با خانوادهاش به کابل بازگشت. اما در آن زمان تصورش را هم نمیکرد که برای بار دوم آواره شود.
دلیلی که آفشید برای این تصمیم میآورد تقریباً مشابه دلایل بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندانی است که در یک سال اخیر به «تبعید خود خواسته» دست زدهاند:
«چرا رفتم؟...به دلیل ویران شدن همه آنچه که در بیست سال به قیمت جان و خون دوستان و هموطنان خود ساخته بودیم. به دلیل ترس، نه تنها ترس از مرگ که ترس از آنچه بدتر از مرگ ممکن بود، بر سر ما بیاید.»
«این دوره جسورترین زنان شاعر را داشت»
لیمه آفشید معتقد است جریان ادبی که در سالهای اخیر شکل گرفته بود به سرعت در حال رشد و بهکمال رسیدن بود و این فرصت به خصوص برای زنان شاعر و نویسنده بیسابقه بود:
«دختران شاعر این دوره جسورترین زنان شاعر در تمام دورهها بودند.
آنان بیهیچ هراس و سانسوری در شعر خود حضور داشتهاند.»
منبع تصویر،
AFghanistan pen/facebook
توضیح تصویر،
در برنامههای ادبی در کابل و شهرهای بزرگ دیگر، زنان حضور پررنگی داشتند
اکثر این دختران در فاصله طی همین یک سال گذشته، با آن که یا مهاجر شدهاند یا هم مجبور شدند خانهنشین شوند، به نظر آفشید «آنها اما خاموش نشدهاند،هرچند دیگر از آن دورهمیها و برنامه ی بزرگ شعر خبری نیست.»
اما با این هم فضا برای تمام زنان در این برهه نیز «گل و گلزار» نبود و بسیاری از زنان به دلیل این که جامعه افغانستان همچنان یک جامعه محافظهکار باقی مانده بود، فرصتهای برابری نداشتند.
به عنوان نمونه، صدا سلطانی، شاعری که با شعرهای عاشقانه و فردیتگرایانه و با انتشار دو مجموعه شعر به یکی از چهرههای نسل جوان ادبیات مبدل شد، چندین سال قبل از بازگشت طالبان مجبور به ترک افغانستان شد.
او متعلق به گروهی از زنان جوان شاعر و نویسنده در بلخ بود که انجمنی با نام «پرتو» ایجاد کرده بودند و مجلهای هم با این نام منتشر میکرد. اما صدا سلطانی در سال ۱۳۹۴ زمانی که فضای زندگی برای او «به عنوان یک زن مطلقه» در افغانستان تنگ شد، مجبور شد تن به مهاجرت بدهد.
توضیح تصویر،
صدا سلطانی (دوم از سمت راست) در یکی از برنامههای ادبی در بلخ - ۱۳۹۰ خورشیدی
«کسی حاضر نبود به من خانه کرایه بدهد.
"نویسندگان میهراسند که کتابهای شعر و داستان شان باعث ایجاد خطر امنیتی به آنها نشود، در کنار این که هزینه چاپ و نشر کتاب را هم ندارند"با اینکه پس انداز داشتم و از عهده مخارجش برمیآمدم همیشه این که چرا مردی در کنارم نیست سؤال بزرگی برای خیلی ها بود. همچنین به خاطر شیوه زندگی و آزادگیام، در محیط دفتر، دانشگاه، خانواده و حتی دوستان نزدیک خیلی اذیت شدم.»
صدا سلطانی که اکنون در آلمان زندگی میکند و یک مجموعه از ترجمه شعرهایش به آلمانی و انگلیسی منتشر شده، میگوید با آن که از خودش در افغانستان نبود، فعالیتهای ادبی را دورادور دنبال میکرد و امید زیادی نسبت به جریان پر شوری که ایجاد شده بود، داشت.
اما وقتی خبر سقوط کابل را شنید: «دلم آتش گرفت و احساس میکردم گوشهایم کرد شدهاند. من مشکلات زیادی را تا حال پشت سر گذاشتهام، اما هیچوقت خودم را اینقدر ناامید و شکسته ندیده بودم.»
توضیح تصویر،
صدا سلطانی (اول از سمت چپ) اکنون در آلمان زندگی میکند و همچنان به نوشتن شعر ادامه میدهد
دشواری ادامه کار و فعالیت ادبی
با وجودی که شاعران و نویسندگان هنوز هم به تلاشهای خود، چه در داخل افغانستان چه در مهاجرت ادامه میدهند، اما آنچنان که مجیب مهرداد میگوید امروزه زنده ماندن و نجات از فقر، گرسنگی و بیکاری و امنیت جانی مهمترین دغدغه هر شهروند افغانستان است.
به باور او: «در چنین فضایی به طور طبیعی کار و فعالیتهای ادبی از رونق و جان و مجال میافتد و در چنین شرایطی نمیتواند آدم تصور کند که ادبیات رشدی داشته باشد...اکثر چهرههای اصلی ادبیات پراکنده شدند. همان علاقهمندی و شور و سرمستی که به وجود آمده بود، دیگر مرده است.
یک فضای مرده ادبی فعلاً مسلط شده است... دیالکتیک نسلها در صورتی اتفاق میافتاد که همه آنجا بودیم و این زنجیره ادامه پیدا میکرد و ادبیات ما توسعه بیشتری می یافت و آثار ادبی ما مهمتر و عمیقتر میشدند و میتوانستیم آثاری خلق کنیم که در سطح جهان قابل مطرح کردن باشد.»
منبع تصویر،
Balkh Cultural Cafe
توضیح تصویر،
یکی از برنامههای کلبه فرهنگی بلخ در سال ۱۳۹۱ خورشیدی
کاوه جبران اما میگوید، بیست سال پسین در ادبیات ما محصول دوره و محیط خاصی است که در حال حاضر چنین محیطی دیگر وجود ندارد و «بنابراین، سخن گفتن از چنین محیطی بیهوده به نظر میرسد.»
به این دلیل جبران بر ادامه و رویکردی جدید تاکید میکند: «باید از مناسبات جدید و وضعیت جدیدی که جامعه و انسان افغانستانی گرفتار آن آمد سخت گفت...ادبیات در هر صورت تولید میشود، چه زیر سایه غربت چه زیر چتر استبداد اما مهم این است که روی سخن با مناسبات جدید باشد. با وضعیت حاکم.»
ادامه کار اما برای شاعران و نویسندگانی که در افغانستان ماندهاند، به دلیل سیاستهای سختگیرانه گروه حاکم که هنر و آزادی بیان را به شدت محدود میکند، به شدت دشوار شده است.
به گفته لیمه آفشید، این فضا به خصوص برای زنان بسیار تنگتر شده است:
«طالبی که با زنانگی سرِ جنگ دارد، شعر زن را مگر ممکن است بپذیرد؟ میدانم بیشتر دختران آنجا میان دو انتخابِ زندگی یا شعر، هنوز مینویسند که برای من قابل تحسین است ولی با توجه به اوضاعی که هر روز بدتر میشود چقدر دیگر ممکن است دوام بیاورند؟»
منبع تصویر،
AFghanistan pen/facebook
با این وضع، آیا امیدی به آینده میتوان داشت؟
فرار صدها هزار نفر در یک سال گذشته از افغانستان نشان داد که بسیاری به آینده کشوری تحت حاکمیت طالبان در عرصههای مختلف از جمله ادبیات و فرهنگ، امید خود را از دست دادهاند. فقر روزافزودن، اعمال محدودیتهای شدید بر زنان، آزادی بیان و آزادیهای فردی و نبود دولتی که حد اقل رسمیتی در منطقه و جهان داشته باشد، این ناامیدی را روزتاروز تقویت کرده است.
"جبران، پنج روز پس از سقوط کابل، افغانستان را «از ترس طالب و حکومت دینی» ترک کرد و اکنون در پاریس زندگی میکند"
با این حال، مجیب مهرداد میگوید «دورههای تاریک» همواره در افغانستان تکرار شده ولی از سوی دیگر همیشه امید این که در این کشور دوباره فضای آزاد برای کار و فعالیت مدنی و فرهنگی ایجاد شود، زنده است.
«امیدواریم که دوران ظلمت طولانی نباشد، ما بتوانیم دوباره به وطن خود برگردیم و در وطن خود کار و فعالیت فرهنگی انجام بدهیم چرا که در آنجا نقش و اثرگذاری ما به مراتب مهم تر از کشورهایی است که مهاجرت کردیم.»
منبع تصویر،
Pol-e-Sorkh Cultural Center
کاوه جبران اما آینده ادبیات فارسی در افغانستان را وابسته به چگونگی «حیات سیاسی کشور» میداند. به باور او اگر چنین حیاتی ادامه پیدا کند، ادبیات آن نیز پدیدار خواهد شد:
«اما به نظر میرسد که ادبیات تجربه دیگری را از سر خواهد گذراند. ادبیات جنگ و نفرت. آنچه را اسلام سیاسی و مناسبات قومی در تمام این سالها تولید کرد، به احتمال در ادبیات نیز خودش را نشان خواهد داد. حتی ممکن با حال و هوای پرهیجانی تولید شود.»
لیمه آفشید که مثل بسیاری از همگنان خود در مهاجرت همچنان به نوشتن و تلاش ادامه میدهد میگوید: «می گویند آدمی به امید زنده است، اما ما زمین خوردیم.
چنان که شاید دوباره بلند نشویم و اگر هم نیمخیزی شدیم، دنبال جمع کردن تکههای پراکنده خود به آسانی کمر راست نخواهیم کرد.»
چه با تحولات اخیر، دوره ادبی که در دو دهه اخیر در افغانستان شکل گرفته بود، پایان یافته باشد یا نه، ادامه تولید و فعالیتهای ادبی در فضای مجازی و همچنین برگزاری جشنوارهها و برنامهها از سوی شاعران و نویسندگان مهاجر در کشورهای میزبان، نشانههایی از شکل گیری دوره دیگری از ادبیات مهاجرت است که میتواند نقطه عطفی در تاریخ ادبی این کشور باشد.
منبع تصویر،
Elaha sahel
توضیح تصویر،
مراسم جشنواره غزل در هرات- ۱۳۹۷ خورشیدی
منبع تصویر،
Pol-e-Sorkh Cultural Center
توضیح تصویر،
کتابخانه مرکز فرهنگی پل سرخ که محل رفت و آمد فرهنگیان در غرب کابل بود، اما دیگر نیست
- سهراب سیرت
- بیبیسی
مدتی پس از سقوط حاکمیت اول طالبان در دهه ۱۳۸۰ خورشیدی، نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان در افغانستان ظهور کردند و یک دوره جدید ادبی در تاریخ این کشور رقم خورد. دورهای که آن را میتوان از چند منظر بیسابقه خواند.
طی چند سال، در شهرهای مختلف انجمنهای ادبی ایجاد شدند، نشستهای منظم نقد و بررسی کتاب، کتابخوانی، جشنوارههای ادبی و تجلیل از چهرههای فرهنگی برگزار میشد و هر سال بر شمار شاعران و نویسندگانی که آثار شان بهچاپ میرسید، افزوده میشد.
شمار آثار ادبی که در جریان دهههای ۸۰ و ۹۰ خورشیدی در افغانستان چاپ و منتشر شدهاند، از نظر تنوع موضوعی و تجربه ژانرهای مختلف در این آثار در هیچ برهه دیگری از تاریخ ادبیات این کشور پیشینه نداشته است. فراتر از آن، ظهور و حضور پررنگ زنان در عرصه ادبیات و فرهنگ در این دو دهه کاملاً بیسابقه بود.
با بازگشت طالبان به قدرت در اوج تابستان ۱۴۰۰ خورشیدی و با گذشت یک سال از آن اتفاق، تقریبا تمام چهرههای مطرح ادبیات، افغانستان را ترک کردهاند، بیشترشان در کشورهای دور و نزدیک پناهنده شدهاند. برخی دست از کار کشیده و برخی دیگر کار ادبی را در خلوت فردی خود محدود ساختهاند. دیگر خبری از آن نشستهای منظم و پرشور ادبی کابل و شهرهای دیگر نیست. درِ نهادهای ادبی هم بسته شده و سازمانهای حامی به حمایت خود پایان دادهاند.
آیا این، به معنای پایان یافتن یک دوره ادبی درخشان در افغانستان است؟ آیا امیدی برای بازگشت یا ادامه آن هست؟
برای رسیدن به پاسخی به این پرسشها، آن را با چند چهره نامآشنای ادبیات فارسی در افغانستان که به دلیل بازگشت طالبان، مجبور به ترک وطن خود شدهاند، مطرح کردهام.
«به سوی یک سکوت گورستانی گذار کردیم»
مجیب مهرداد، شاعر و روزنامهنگاری است که دو دهه اخیر در بستر ادبی افغانستان فعالیت داشته است. از او چند مجموعه شعر چاپ شده است و جایزه شعر شاملو را در کارنامه دارد. بعد از سقوط کابل، ادامه زندگی برای مهرداد در افغانستان «غیرممکن شده بود» و بنابراین تصمیم گرفت خانه و کاشانهاش را ترک کند.
مدتی پس از بازگشت طالبان به قدرت، مهرداد با کمک یک نهاد بینالمللی به آلبانیا/آلبانی رفت و چند ماه در آنجا ماند تا این که اقامت آمریکا را گرفت و اکنون در فلوریدا زندگی میکند. او هنگامی که در آلبانی در انتظار مشخص شدن سرنوشت اقامت خود بود، مجموعه شعر تازهاش (کوچه دلفینها) در تهران برنده جایزه شعر شاملو اعلام شد.
مجیب مهرداد میگوید برای این که ادبیات بتواند پیشرفت کند و یک فضای ادبی پویا به میان بیاید، به یکسری نهادها و زیرساختها از جمله مجلات ادبی، انجمنهای ادبی، مجالس نقد و زمینه چاپ نشر نیاز است که طی دو دهه گذشته چنین فضایی در افغانستان به میان آمده بود و گامهای استواری در اول گذاشته شد:
«با آنکه فضای ادبی ما دشواریها و کاستیهای زیادی داشت اما به شدت غنیمت بود و به همین دلیل شاهد ظهور چند نسل شاعر و نویسنده بودیم. چون این برنامهها علاقه ایجاد میکرد و بسیاری از آن یاد میگرفتند و رشد میکردند و از عناصر اصلی این فضاها میشدند.»
به باور مهرداد، آزادی بیان و «نبود سانسور و اختناق سیاسی» از دلایلی بود که ادبیات افغانستان جهش خوبی در این دوره داشت و از جانب دیگر، فراگیر شدن رسانههای اجتماعی و توسعه فضای مجازی باعث شد که همزبانان در کشورهای مختلف را باهم پیوند دهد، شاعران و نویسندگان فارسیزبانان در کشورهای مختلف باهم ارتباط برقرار بکنند و نوعی از دلگرمی برای کار ادبی به وجود بیاید.
نگاه مهرداد به وضعیت کنونی اما، آمیخته با تاسف است: «واقعا جای بسیار تاسف است که ما از یک فضای پویای ادبی به طرف یک سکوت گورستانی عملاً گذار کردیم. آزادی بیان وجود ندارد. نویسندگان میهراسند که کتابهای شعر و داستان شان باعث ایجاد خطر امنیتی به آنها نشود، در کنار این که هزینه چاپ و نشر کتاب را هم ندارند. برنامههای خوب ادبی، نقد و بررسی و حضور شاعران و نویسندگان چندنسل که همزمان در برنامهها گردهم میآمدند و حضور داشتند، دیگر وجود ندارد.»
«هنوز زود است از شرایط جدید ادبی حرف بزنیم»
کاوه جبران، یکی دیگر از چهرههای مطرح این دوره که چند مجموع شعر و دو رمان از او منتشر شده، نگاه دیگری دارد و جریان ادبی دو دهه گذشته در افغانستان را «نوپا و تازهنفس که هنوز به قیام نرسیده بود» میداند.
جبران، پنج روز پس از سقوط کابل، افغانستان را «از ترس طالب و حکومت دینی» ترک کرد و اکنون در پاریس زندگی میکند. او نیز مثل مهرداد، از جوانانی بود که در این دوره به طور فعال در مجامع ادبی حضور داشت. کاوه جبران در سالها اخیر مدتی در یکی از دانشگاهها در افغانستان ادبیات تدریس میکرد، سپس در مقطع دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد ادامه تحصیل داد ولی مدتی پس از بازگشت به کابل، پایتخت به دست طالبان افتاد و او هم مجبور به مهاجرت شد.
جبران بر این باور است که مسیر وضعیت ادبی تغییر کرده، اما هنوز دشوار است که از پایان آن سخن گفته شود:
«تجربه نوشتن زیر سایه آزادی و جنگ، تجربه بیپیشینهای بود. آثاری هم که در چنین محیطی تولید شد، به صورت آشکار با ادبیات پیش از خودش تفاوت داشت اما واقعیت اینکه این تجارب هنوز به قیام نرسیده بودند. هنوز کار یا کارهایی که از وضعیت بتوانند نمایندگی تام و تمام کنند، تولید نشده بودند. میتوانست چنین شود اما اینک به سمت دیگری میرود. وضعیت جدید تجربه دیگر ادبی را پیش میکشد.»
جبران میگوید وضعیت ادبی کنونی، ادامه وضعیت پیشین است. چون از نظر او «به صورت قهقرایی و بسیار زود است که بتوانیم از شرایط جدید ادبی سخن بزنیم. چه، نظم گفتمانی ادبیات آنطوری که سیاست سریعاً چیده و بازچیده میشود، عمل نمیکند...وقت بسیاری میگیرد که شرایط دیگری مسلط گردد.»
«ترس از آنچه که بدتر از مرگ است»
حضور فعال و ظهور شمار زیادی از زنان در عرصه ادبیات، از موارد قابل توجه دیگر در این دوره بود که آن را از هر جریان دیگر قبلی متمایز میکرد.
لیمه آفشید، یکی از آنها و از چهرههای درخشان نسل پسین ادبیات افغانستان است. نسلی که پس از نیمه دوم دهه ۹۰ خورشیدی ظهور کردند و به ادامه دورهای که از سوی نسل قبلی بناگذاشته شده بود، پرداختند. آفشید در جلسات ادبی که در دانشگاه کابل که با نام «شعر دانشگاه» برگزار میشد شرکت کرد و سپس در نشستهای ادبی فراتر از محیط دانشگاه حضور پیدا کرد. نوع نگاه و ساختار متفاوت غزلهای او توجه و تحسین بسیاری را برانگیخت.
لیمه آفشید دو هفته پس از سقوط کابل، افغانستان را ترک کرد و اکنون در ورجینیای آمریکا زندگی میکند.
این دومین بار بود که او تن به مهاجرت میداد. بار اول تنها چندماه از به دنیا آمدنش میگذشت که طالبان برای نخستین بار در افغانستان حاکم شدند. خانوادهاش مجبور شدند در کشور دیگری مهاجر شوند. وقتی بساط حاکمیت اول طالبان برچیده شد، با خانوادهاش به کابل بازگشت. اما در آن زمان تصورش را هم نمیکرد که برای بار دوم آواره شود.
دلیلی که آفشید برای این تصمیم میآورد تقریباً مشابه دلایل بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندانی است که در یک سال اخیر به «تبعید خود خواسته» دست زدهاند:
«چرا رفتم؟...به دلیل ویران شدن همه آنچه که در بیست سال به قیمت جان و خون دوستان و هموطنان خود ساخته بودیم. به دلیل ترس، نه تنها ترس از مرگ که ترس از آنچه بدتر از مرگ ممکن بود، بر سر ما بیاید.»
«این دوره جسورترین زنان شاعر را داشت»
لیمه آفشید معتقد است جریان ادبی که در سالهای اخیر شکل گرفته بود به سرعت در حال رشد و بهکمال رسیدن بود و این فرصت به خصوص برای زنان شاعر و نویسنده بیسابقه بود:
«دختران شاعر این دوره جسورترین زنان شاعر در تمام دورهها بودند. آنان بیهیچ هراس و سانسوری در شعر خود حضور داشتهاند.»
اکثر این دختران در فاصله طی همین یک سال گذشته، با آن که یا مهاجر شدهاند یا هم مجبور شدند خانهنشین شوند، به نظر آفشید «آنها اما خاموش نشدهاند،هرچند دیگر از آن دورهمیها و برنامه ی بزرگ شعر خبری نیست.»
اما با این هم فضا برای تمام زنان در این برهه نیز «گل و گلزار» نبود و بسیاری از زنان به دلیل این که جامعه افغانستان همچنان یک جامعه محافظهکار باقی مانده بود، فرصتهای برابری نداشتند.
به عنوان نمونه، صدا سلطانی، شاعری که با شعرهای عاشقانه و فردیتگرایانه و با انتشار دو مجموعه شعر به یکی از چهرههای نسل جوان ادبیات مبدل شد، چندین سال قبل از بازگشت طالبان مجبور به ترک افغانستان شد.
او متعلق به گروهی از زنان جوان شاعر و نویسنده در بلخ بود که انجمنی با نام «پرتو» ایجاد کرده بودند و مجلهای هم با این نام منتشر میکرد. اما صدا سلطانی در سال ۱۳۹۴ زمانی که فضای زندگی برای او «به عنوان یک زن مطلقه» در افغانستان تنگ شد، مجبور شد تن به مهاجرت بدهد.
«کسی حاضر نبود به من خانه کرایه بدهد. با اینکه پس انداز داشتم و از عهده مخارجش برمیآمدم همیشه این که چرا مردی در کنارم نیست سؤال بزرگی برای خیلی ها بود. همچنین به خاطر شیوه زندگی و آزادگیام، در محیط دفتر، دانشگاه، خانواده و حتی دوستان نزدیک خیلی اذیت شدم.»
صدا سلطانی که اکنون در آلمان زندگی میکند و یک مجموعه از ترجمه شعرهایش به آلمانی و انگلیسی منتشر شده، میگوید با آن که از خودش در افغانستان نبود، فعالیتهای ادبی را دورادور دنبال میکرد و امید زیادی نسبت به جریان پر شوری که ایجاد شده بود، داشت.
اما وقتی خبر سقوط کابل را شنید: «دلم آتش گرفت و احساس میکردم گوشهایم کرد شدهاند. من مشکلات زیادی را تا حال پشت سر گذاشتهام، اما هیچوقت خودم را اینقدر ناامید و شکسته ندیده بودم.»
دشواری ادامه کار و فعالیت ادبی
با وجودی که شاعران و نویسندگان هنوز هم به تلاشهای خود، چه در داخل افغانستان چه در مهاجرت ادامه میدهند، اما آنچنان که مجیب مهرداد میگوید امروزه زنده ماندن و نجات از فقر، گرسنگی و بیکاری و امنیت جانی مهمترین دغدغه هر شهروند افغانستان است.
به باور او: «در چنین فضایی به طور طبیعی کار و فعالیتهای ادبی از رونق و جان و مجال میافتد و در چنین شرایطی نمیتواند آدم تصور کند که ادبیات رشدی داشته باشد...اکثر چهرههای اصلی ادبیات پراکنده شدند. همان علاقهمندی و شور و سرمستی که به وجود آمده بود، دیگر مرده است. یک فضای مرده ادبی فعلاً مسلط شده است... دیالکتیک نسلها در صورتی اتفاق میافتاد که همه آنجا بودیم و این زنجیره ادامه پیدا میکرد و ادبیات ما توسعه بیشتری می یافت و آثار ادبی ما مهمتر و عمیقتر میشدند و میتوانستیم آثاری خلق کنیم که در سطح جهان قابل مطرح کردن باشد.»
کاوه جبران اما میگوید، بیست سال پسین در ادبیات ما محصول دوره و محیط خاصی است که در حال حاضر چنین محیطی دیگر وجود ندارد و «بنابراین، سخن گفتن از چنین محیطی بیهوده به نظر میرسد.»
به این دلیل جبران بر ادامه و رویکردی جدید تاکید میکند: «باید از مناسبات جدید و وضعیت جدیدی که جامعه و انسان افغانستانی گرفتار آن آمد سخت گفت...ادبیات در هر صورت تولید میشود، چه زیر سایه غربت چه زیر چتر استبداد اما مهم این است که روی سخن با مناسبات جدید باشد. با وضعیت حاکم.»
ادامه کار اما برای شاعران و نویسندگانی که در افغانستان ماندهاند، به دلیل سیاستهای سختگیرانه گروه حاکم که هنر و آزادی بیان را به شدت محدود میکند، به شدت دشوار شده است.
به گفته لیمه آفشید، این فضا به خصوص برای زنان بسیار تنگتر شده است:
«طالبی که با زنانگی سرِ جنگ دارد، شعر زن را مگر ممکن است بپذیرد؟ میدانم بیشتر دختران آنجا میان دو انتخابِ زندگی یا شعر، هنوز مینویسند که برای من قابل تحسین است ولی با توجه به اوضاعی که هر روز بدتر میشود چقدر دیگر ممکن است دوام بیاورند؟»
با این وضع، آیا امیدی به آینده میتوان داشت؟
فرار صدها هزار نفر در یک سال گذشته از افغانستان نشان داد که بسیاری به آینده کشوری تحت حاکمیت طالبان در عرصههای مختلف از جمله ادبیات و فرهنگ، امید خود را از دست دادهاند. فقر روزافزودن، اعمال محدودیتهای شدید بر زنان، آزادی بیان و آزادیهای فردی و نبود دولتی که حد اقل رسمیتی در منطقه و جهان داشته باشد، این ناامیدی را روزتاروز تقویت کرده است.
با این حال، مجیب مهرداد میگوید «دورههای تاریک» همواره در افغانستان تکرار شده ولی از سوی دیگر همیشه امید این که در این کشور دوباره فضای آزاد برای کار و فعالیت مدنی و فرهنگی ایجاد شود، زنده است.
«امیدواریم که دوران ظلمت طولانی نباشد، ما بتوانیم دوباره به وطن خود برگردیم و در وطن خود کار و فعالیت فرهنگی انجام بدهیم چرا که در آنجا نقش و اثرگذاری ما به مراتب مهم تر از کشورهایی است که مهاجرت کردیم.»
کاوه جبران اما آینده ادبیات فارسی در افغانستان را وابسته به چگونگی «حیات سیاسی کشور» میداند. به باور او اگر چنین حیاتی ادامه پیدا کند، ادبیات آن نیز پدیدار خواهد شد:
«اما به نظر میرسد که ادبیات تجربه دیگری را از سر خواهد گذراند. ادبیات جنگ و نفرت. آنچه را اسلام سیاسی و مناسبات قومی در تمام این سالها تولید کرد، به احتمال در ادبیات نیز خودش را نشان خواهد داد. حتی ممکن با حال و هوای پرهیجانی تولید شود.»
لیمه آفشید که مثل بسیاری از همگنان خود در مهاجرت همچنان به نوشتن و تلاش ادامه میدهد میگوید: «می گویند آدمی به امید زنده است، اما ما زمین خوردیم. چنان که شاید دوباره بلند نشویم و اگر هم نیمخیزی شدیم، دنبال جمع کردن تکههای پراکنده خود به آسانی کمر راست نخواهیم کرد.»
چه با تحولات اخیر، دوره ادبی که در دو دهه اخیر در افغانستان شکل گرفته بود، پایان یافته باشد یا نه، ادامه تولید و فعالیتهای ادبی در فضای مجازی و همچنین برگزاری جشنوارهها و برنامهها از سوی شاعران و نویسندگان مهاجر در کشورهای میزبان، نشانههایی از شکل گیری دوره دیگری از ادبیات مهاجرت است که میتواند نقطه عطفی در تاریخ ادبی این کشور باشد.
- سهراب سیرت
- بیبیسی
مدتی پس از سقوط حاکمیت اول طالبان در دهه ۱۳۸۰ خورشیدی، نسل جدیدی از شاعران و نویسندگان در افغانستان ظهور کردند و یک دوره جدید ادبی در تاریخ این کشور رقم خورد. دورهای که آن را میتوان از چند منظر بیسابقه خواند.
طی چند سال، در شهرهای مختلف انجمنهای ادبی ایجاد شدند، نشستهای منظم نقد و بررسی کتاب، کتابخوانی، جشنوارههای ادبی و تجلیل از چهرههای فرهنگی برگزار میشد و هر سال بر شمار شاعران و نویسندگانی که آثار شان بهچاپ میرسید، افزوده میشد.
شمار آثار ادبی که در جریان دهههای ۸۰ و ۹۰ خورشیدی در افغانستان چاپ و منتشر شدهاند، از نظر تنوع موضوعی و تجربه ژانرهای مختلف در این آثار در هیچ برهه دیگری از تاریخ ادبیات این کشور پیشینه نداشته است. فراتر از آن، ظهور و حضور پررنگ زنان در عرصه ادبیات و فرهنگ در این دو دهه کاملاً بیسابقه بود.
با بازگشت طالبان به قدرت در اوج تابستان ۱۴۰۰ خورشیدی و با گذشت یک سال از آن اتفاق، تقریبا تمام چهرههای مطرح ادبیات، افغانستان را ترک کردهاند، بیشترشان در کشورهای دور و نزدیک پناهنده شدهاند. برخی دست از کار کشیده و برخی دیگر کار ادبی را در خلوت فردی خود محدود ساختهاند. دیگر خبری از آن نشستهای منظم و پرشور ادبی کابل و شهرهای دیگر نیست. درِ نهادهای ادبی هم بسته شده و سازمانهای حامی به حمایت خود پایان دادهاند.
آیا این، به معنای پایان یافتن یک دوره ادبی درخشان در افغانستان است؟ آیا امیدی برای بازگشت یا ادامه آن هست؟
برای رسیدن به پاسخی به این پرسشها، آن را با چند چهره نامآشنای ادبیات فارسی در افغانستان که به دلیل بازگشت طالبان، مجبور به ترک وطن خود شدهاند، مطرح کردهام.
«به سوی یک سکوت گورستانی گذار کردیم»
مجیب مهرداد، شاعر و روزنامهنگاری است که دو دهه اخیر در بستر ادبی افغانستان فعالیت داشته است. از او چند مجموعه شعر چاپ شده است و جایزه شعر شاملو را در کارنامه دارد. بعد از سقوط کابل، ادامه زندگی برای مهرداد در افغانستان «غیرممکن شده بود» و بنابراین تصمیم گرفت خانه و کاشانهاش را ترک کند.
مدتی پس از بازگشت طالبان به قدرت، مهرداد با کمک یک نهاد بینالمللی به آلبانیا/آلبانی رفت و چند ماه در آنجا ماند تا این که اقامت آمریکا را گرفت و اکنون در فلوریدا زندگی میکند. او هنگامی که در آلبانی در انتظار مشخص شدن سرنوشت اقامت خود بود، مجموعه شعر تازهاش (کوچه دلفینها) در تهران برنده جایزه شعر شاملو اعلام شد.
مجیب مهرداد میگوید برای این که ادبیات بتواند پیشرفت کند و یک فضای ادبی پویا به میان بیاید، به یکسری نهادها و زیرساختها از جمله مجلات ادبی، انجمنهای ادبی، مجالس نقد و زمینه چاپ نشر نیاز است که طی دو دهه گذشته چنین فضایی در افغانستان به میان آمده بود و گامهای استواری در اول گذاشته شد:
«با آنکه فضای ادبی ما دشواریها و کاستیهای زیادی داشت اما به شدت غنیمت بود و به همین دلیل شاهد ظهور چند نسل شاعر و نویسنده بودیم. چون این برنامهها علاقه ایجاد میکرد و بسیاری از آن یاد میگرفتند و رشد میکردند و از عناصر اصلی این فضاها میشدند.»
به باور مهرداد، آزادی بیان و «نبود سانسور و اختناق سیاسی» از دلایلی بود که ادبیات افغانستان جهش خوبی در این دوره داشت و از جانب دیگر، فراگیر شدن رسانههای اجتماعی و توسعه فضای مجازی باعث شد که همزبانان در کشورهای مختلف را باهم پیوند دهد، شاعران و نویسندگان فارسیزبانان در کشورهای مختلف باهم ارتباط برقرار بکنند و نوعی از دلگرمی برای کار ادبی به وجود بیاید.
نگاه مهرداد به وضعیت کنونی اما، آمیخته با تاسف است: «واقعا جای بسیار تاسف است که ما از یک فضای پویای ادبی به طرف یک سکوت گورستانی عملاً گذار کردیم. آزادی بیان وجود ندارد. نویسندگان میهراسند که کتابهای شعر و داستان شان باعث ایجاد خطر امنیتی به آنها نشود، در کنار این که هزینه چاپ و نشر کتاب را هم ندارند. برنامههای خوب ادبی، نقد و بررسی و حضور شاعران و نویسندگان چندنسل که همزمان در برنامهها گردهم میآمدند و حضور داشتند، دیگر وجود ندارد.»
«هنوز زود است از شرایط جدید ادبی حرف بزنیم»
کاوه جبران، یکی دیگر از چهرههای مطرح این دوره که چند مجموع شعر و دو رمان از او منتشر شده، نگاه دیگری دارد و جریان ادبی دو دهه گذشته در افغانستان را «نوپا و تازهنفس که هنوز به قیام نرسیده بود» میداند.
جبران، پنج روز پس از سقوط کابل، افغانستان را «از ترس طالب و حکومت دینی» ترک کرد و اکنون در پاریس زندگی میکند. او نیز مثل مهرداد، از جوانانی بود که در این دوره به طور فعال در مجامع ادبی حضور داشت. کاوه جبران در سالها اخیر مدتی در یکی از دانشگاهها در افغانستان ادبیات تدریس میکرد، سپس در مقطع دکترا در دانشگاه فردوسی مشهد ادامه تحصیل داد ولی مدتی پس از بازگشت به کابل، پایتخت به دست طالبان افتاد و او هم مجبور به مهاجرت شد.
جبران بر این باور است که مسیر وضعیت ادبی تغییر کرده، اما هنوز دشوار است که از پایان آن سخن گفته شود:
«تجربه نوشتن زیر سایه آزادی و جنگ، تجربه بیپیشینهای بود. آثاری هم که در چنین محیطی تولید شد، به صورت آشکار با ادبیات پیش از خودش تفاوت داشت اما واقعیت اینکه این تجارب هنوز به قیام نرسیده بودند. هنوز کار یا کارهایی که از وضعیت بتوانند نمایندگی تام و تمام کنند، تولید نشده بودند. میتوانست چنین شود اما اینک به سمت دیگری میرود. وضعیت جدید تجربه دیگر ادبی را پیش میکشد.»
جبران میگوید وضعیت ادبی کنونی، ادامه وضعیت پیشین است. چون از نظر او «به صورت قهقرایی و بسیار زود است که بتوانیم از شرایط جدید ادبی سخن بزنیم. چه، نظم گفتمانی ادبیات آنطوری که سیاست سریعاً چیده و بازچیده میشود، عمل نمیکند...وقت بسیاری میگیرد که شرایط دیگری مسلط گردد.»
«ترس از آنچه که بدتر از مرگ است»
حضور فعال و ظهور شمار زیادی از زنان در عرصه ادبیات، از موارد قابل توجه دیگر در این دوره بود که آن را از هر جریان دیگر قبلی متمایز میکرد.
لیمه آفشید، یکی از آنها و از چهرههای درخشان نسل پسین ادبیات افغانستان است. نسلی که پس از نیمه دوم دهه ۹۰ خورشیدی ظهور کردند و به ادامه دورهای که از سوی نسل قبلی بناگذاشته شده بود، پرداختند. آفشید در جلسات ادبی که در دانشگاه کابل که با نام «شعر دانشگاه» برگزار میشد شرکت کرد و سپس در نشستهای ادبی فراتر از محیط دانشگاه حضور پیدا کرد. نوع نگاه و ساختار متفاوت غزلهای او توجه و تحسین بسیاری را برانگیخت.
لیمه آفشید دو هفته پس از سقوط کابل، افغانستان را ترک کرد و اکنون در ورجینیای آمریکا زندگی میکند.
این دومین بار بود که او تن به مهاجرت میداد. بار اول تنها چندماه از به دنیا آمدنش میگذشت که طالبان برای نخستین بار در افغانستان حاکم شدند. خانوادهاش مجبور شدند در کشور دیگری مهاجر شوند. وقتی بساط حاکمیت اول طالبان برچیده شد، با خانوادهاش به کابل بازگشت. اما در آن زمان تصورش را هم نمیکرد که برای بار دوم آواره شود.
دلیلی که آفشید برای این تصمیم میآورد تقریباً مشابه دلایل بسیاری از شاعران، نویسندگان و هنرمندانی است که در یک سال اخیر به «تبعید خود خواسته» دست زدهاند:
«چرا رفتم؟...به دلیل ویران شدن همه آنچه که در بیست سال به قیمت جان و خون دوستان و هموطنان خود ساخته بودیم. به دلیل ترس، نه تنها ترس از مرگ که ترس از آنچه بدتر از مرگ ممکن بود، بر سر ما بیاید.»
«این دوره جسورترین زنان شاعر را داشت»
لیمه آفشید معتقد است جریان ادبی که در سالهای اخیر شکل گرفته بود به سرعت در حال رشد و بهکمال رسیدن بود و این فرصت به خصوص برای زنان شاعر و نویسنده بیسابقه بود:
«دختران شاعر این دوره جسورترین زنان شاعر در تمام دورهها بودند. آنان بیهیچ هراس و سانسوری در شعر خود حضور داشتهاند.»
اکثر این دختران در فاصله طی همین یک سال گذشته، با آن که یا مهاجر شدهاند یا هم مجبور شدند خانهنشین شوند، به نظر آفشید «آنها اما خاموش نشدهاند،هرچند دیگر از آن دورهمیها و برنامه ی بزرگ شعر خبری نیست.»
اما با این هم فضا برای تمام زنان در این برهه نیز «گل و گلزار» نبود و بسیاری از زنان به دلیل این که جامعه افغانستان همچنان یک جامعه محافظهکار باقی مانده بود، فرصتهای برابری نداشتند.
به عنوان نمونه، صدا سلطانی، شاعری که با شعرهای عاشقانه و فردیتگرایانه و با انتشار دو مجموعه شعر به یکی از چهرههای نسل جوان ادبیات مبدل شد، چندین سال قبل از بازگشت طالبان مجبور به ترک افغانستان شد.
او متعلق به گروهی از زنان جوان شاعر و نویسنده در بلخ بود که انجمنی با نام «پرتو» ایجاد کرده بودند و مجلهای هم با این نام منتشر میکرد. اما صدا سلطانی در سال ۱۳۹۴ زمانی که فضای زندگی برای او «به عنوان یک زن مطلقه» در افغانستان تنگ شد، مجبور شد تن به مهاجرت بدهد.
«کسی حاضر نبود به من خانه کرایه بدهد. با اینکه پس انداز داشتم و از عهده مخارجش برمیآمدم همیشه این که چرا مردی در کنارم نیست سؤال بزرگی برای خیلی ها بود. همچنین به خاطر شیوه زندگی و آزادگیام، در محیط دفتر، دانشگاه، خانواده و حتی دوستان نزدیک خیلی اذیت شدم.»
صدا سلطانی که اکنون در آلمان زندگی میکند و یک مجموعه از ترجمه شعرهایش به آلمانی و انگلیسی منتشر شده، میگوید با آن که از خودش در افغانستان نبود، فعالیتهای ادبی را دورادور دنبال میکرد و امید زیادی نسبت به جریان پر شوری که ایجاد شده بود، داشت.
اما وقتی خبر سقوط کابل را شنید: «دلم آتش گرفت و احساس میکردم گوشهایم کرد شدهاند. من مشکلات زیادی را تا حال پشت سر گذاشتهام، اما هیچوقت خودم را اینقدر ناامید و شکسته ندیده بودم.»
دشواری ادامه کار و فعالیت ادبی
با وجودی که شاعران و نویسندگان هنوز هم به تلاشهای خود، چه در داخل افغانستان چه در مهاجرت ادامه میدهند، اما آنچنان که مجیب مهرداد میگوید امروزه زنده ماندن و نجات از فقر، گرسنگی و بیکاری و امنیت جانی مهمترین دغدغه هر شهروند افغانستان است.
به باور او: «در چنین فضایی به طور طبیعی کار و فعالیتهای ادبی از رونق و جان و مجال میافتد و در چنین شرایطی نمیتواند آدم تصور کند که ادبیات رشدی داشته باشد...اکثر چهرههای اصلی ادبیات پراکنده شدند. همان علاقهمندی و شور و سرمستی که به وجود آمده بود، دیگر مرده است. یک فضای مرده ادبی فعلاً مسلط شده است... دیالکتیک نسلها در صورتی اتفاق میافتاد که همه آنجا بودیم و این زنجیره ادامه پیدا میکرد و ادبیات ما توسعه بیشتری می یافت و آثار ادبی ما مهمتر و عمیقتر میشدند و میتوانستیم آثاری خلق کنیم که در سطح جهان قابل مطرح کردن باشد.»
کاوه جبران اما میگوید، بیست سال پسین در ادبیات ما محصول دوره و محیط خاصی است که در حال حاضر چنین محیطی دیگر وجود ندارد و «بنابراین، سخن گفتن از چنین محیطی بیهوده به نظر میرسد.»
به این دلیل جبران بر ادامه و رویکردی جدید تاکید میکند: «باید از مناسبات جدید و وضعیت جدیدی که جامعه و انسان افغانستانی گرفتار آن آمد سخت گفت...ادبیات در هر صورت تولید میشود، چه زیر سایه غربت چه زیر چتر استبداد اما مهم این است که روی سخن با مناسبات جدید باشد. با وضعیت حاکم.»
ادامه کار اما برای شاعران و نویسندگانی که در افغانستان ماندهاند، به دلیل سیاستهای سختگیرانه گروه حاکم که هنر و آزادی بیان را به شدت محدود میکند، به شدت دشوار شده است.
به گفته لیمه آفشید، این فضا به خصوص برای زنان بسیار تنگتر شده است:
«طالبی که با زنانگی سرِ جنگ دارد، شعر زن را مگر ممکن است بپذیرد؟ میدانم بیشتر دختران آنجا میان دو انتخابِ زندگی یا شعر، هنوز مینویسند که برای من قابل تحسین است ولی با توجه به اوضاعی که هر روز بدتر میشود چقدر دیگر ممکن است دوام بیاورند؟»
با این وضع، آیا امیدی به آینده میتوان داشت؟
فرار صدها هزار نفر در یک سال گذشته از افغانستان نشان داد که بسیاری به آینده کشوری تحت حاکمیت طالبان در عرصههای مختلف از جمله ادبیات و فرهنگ، امید خود را از دست دادهاند. فقر روزافزودن، اعمال محدودیتهای شدید بر زنان، آزادی بیان و آزادیهای فردی و نبود دولتی که حد اقل رسمیتی در منطقه و جهان داشته باشد، این ناامیدی را روزتاروز تقویت کرده است.
با این حال، مجیب مهرداد میگوید «دورههای تاریک» همواره در افغانستان تکرار شده ولی از سوی دیگر همیشه امید این که در این کشور دوباره فضای آزاد برای کار و فعالیت مدنی و فرهنگی ایجاد شود، زنده است.
«امیدواریم که دوران ظلمت طولانی نباشد، ما بتوانیم دوباره به وطن خود برگردیم و در وطن خود کار و فعالیت فرهنگی انجام بدهیم چرا که در آنجا نقش و اثرگذاری ما به مراتب مهم تر از کشورهایی است که مهاجرت کردیم.»
کاوه جبران اما آینده ادبیات فارسی در افغانستان را وابسته به چگونگی «حیات سیاسی کشور» میداند. به باور او اگر چنین حیاتی ادامه پیدا کند، ادبیات آن نیز پدیدار خواهد شد:
«اما به نظر میرسد که ادبیات تجربه دیگری را از سر خواهد گذراند. ادبیات جنگ و نفرت. آنچه را اسلام سیاسی و مناسبات قومی در تمام این سالها تولید کرد، به احتمال در ادبیات نیز خودش را نشان خواهد داد. حتی ممکن با حال و هوای پرهیجانی تولید شود.»
لیمه آفشید که مثل بسیاری از همگنان خود در مهاجرت همچنان به نوشتن و تلاش ادامه میدهد میگوید: «می گویند آدمی به امید زنده است، اما ما زمین خوردیم. چنان که شاید دوباره بلند نشویم و اگر هم نیمخیزی شدیم، دنبال جمع کردن تکههای پراکنده خود به آسانی کمر راست نخواهیم کرد.»
چه با تحولات اخیر، دوره ادبی که در دو دهه اخیر در افغانستان شکل گرفته بود، پایان یافته باشد یا نه، ادامه تولید و فعالیتهای ادبی در فضای مجازی و همچنین برگزاری جشنوارهها و برنامهها از سوی شاعران و نویسندگان مهاجر در کشورهای میزبان، نشانههایی از شکل گیری دوره دیگری از ادبیات مهاجرت است که میتواند نقطه عطفی در تاریخ ادبی این کشور باشد.