قسمت دویست و هفت گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت دویست و هفت 207Çukur Serial Part ۲۰۷

گودال ۸۳

امراه همان شب پیش مادرش می رود و از او می خواهد کمکش کند تا سنا و یاماچ را از هم جدا کنند چون با وجود یاماچ، جان سنا در خطر است. مادرش ابتدا قبول نمی کند اما بعد راضی می شود.

سنا خود را به اتلیه می رساند و آنیل از او معذرت خواهی می کند و می گوید: «آخرین شانسم تو بودی... » سنا وقتی وضعیت او را می بیند از او می خواهد تا به بیمارستان بروند اما انیل می گوید: «نه. من تحت تعقیبم. گوشیمو بردار و به یکی به اسم ودات زنگ بزن! » سنا وقتی گوشی را برمیدارد روی صفحه ی ان عکس خودش و ودات را در آغوش یکدیگر می بیند و بعد با ودات تماس می گیرد.

"   سریال گودال قسمت دویست و هفت 207Çukur Serial Part ۲۰۷ گودال ۸۳امراه همان شب پیش مادرش می رود و از او می خواهد کمکش کند تا سنا و یاماچ را از هم جدا کنند چون با وجود یاماچ، جان سنا در خطر است"ودات که از دوستان آنیل است او را پانسمان می کند و از سنا هم می خواهد شب را آنجا بماند چون ممکن است آنیل تب کند. بعد از رفتن ودات، انیل می گوید: «میدونستم... ببین.. تو اینجایی. » سنا می گوید: «من ازدواج کردم و خیلیم خوشبختم.

دیگه اجازه نمیدم وارد زندگیم بشی! » بعد هم قصد رفتن می کند که انیل از او خواهش می کند بماند و سنا هم دلش طاقت نمی آورد و پیش او می ماند. صبح از عدنان می پرسد که قضیه چیست و عدنان توضیح می دهد: «پول نداشتم مجبور شدم از یکی از تولید کننده های بزرگ مواد بگیرم و بفروشم. فروختم ولی بعدش طرف موادشو خواست. منم نمیدونم چیکار کنم...میخواد منو بکشه سنا... ولی یکی هست به اسم وارتلو سعادت الدین که موادی که اون تولید میکنه به دردم میخوره.

"مادرش ابتدا قبول نمی کند اما بعد راضی می شود.سنا خود را به اتلیه می رساند و آنیل از او معذرت خواهی می کند و می گوید: «آخرین شانسم تو بودی.."» سنا با عصبانیت از جایش بلند می شود و می گوید: «باورم نمیشه که با کلک منو کشوندی اینجا! تو چجور آدمی هستی! » و به سمت در خروجی می رود و عدنان هم او را دنبال می کند و مدام از او معذرت می خواهد اما سنا به او گوش نمی دهد و عدنان که خیلی ضعف کرده از هوش می رود. سنا باز هم دلش نمی آید و برمی گردد تا کنارش بماند.

ادریس از یاماچ و سلیم می خواهد که خودش مدد را پیش وارتلو ببرد و یاماچ و سلیم هم به ناچار قبول می کنند. ادریس مدد را به خانه وارتلو می رساند و وقتی افراد محله را می بیند که نگهبان وارتلو شده اند افسوس می خورد و حتی روی یکی از افراد هم با نفرت تف می کند و تاسف می خورد و بدون گفتن حرفی می رود و با عصبانیت رو به سلیم می گوید: «اینا همونایین که واسه نگهبانی از مکان های ما اومده بودن؟ مگه مسئولشون تو نبودی؟ چرا الان واسه وارتلو کار میکنن! » یاماچ از پدرش می خواهد آرام باشد و ادریس رو به او می گوید: «اینم واست یه درسی باشه! باید کسی که به حرفت گوش نمیکنه رو بیرون کنی! » سلیم ناراحت می شود و از اتاق بیرون می رود و یاماچ رو به پدرش می گوید: «متوجهی از دست وارتلو ناراحت میشی و سر داداشم خالی میکنی؟ » بعد هم سراغ سلیم که خیلی عصبانی است می رود و از او می خواهد حداقل او آرام باشد اما سلیم با صدای بلند می گوید: «همه کارای خوبی که این اواخر کرده بودم رو تو یه قلم پاک کرد! من خسته شدم از بس گناهکار به نظر اومدم! » یاماچ می گوید که خودش مسئله را حل خواهد کرد و با پدرش هم صحبت می کند و سلیم می گوید: «اگه میخوای حرف بزنی باهاش، بگو که باید از من معذرت بخواد! » بعد هم می رود. یاماچ که از حرف های او جا خورده نمی داند چه کند.

سلیم پیش ناظم می رود و از او می خواهد که دیگر مکان ها را نابود نکند و آدم ها را تهدید نکند و آزادشان کند.

ناظم می گوید: «خیلی دیر شده! من قبول کنم هم اکیپ قبول نمیکنه! کسی مجبوری برای ما کار نمیکنه. میتونی بری باهاشون حرف بزنی اگه پیشنهاد تو بهتر بود بیان با تو کار کنن! » سلیم بلند می شود که برود و ناظم می گوید: «تو حتی بمیری هم بابات هیچ وقت نمیبینتت! »

مدد به وارتلو خبر ازدواج سعادت را می دهد و وارتلو بلافاصله به سعادت زنگ می زند و قرار ملاقاتی با او می گذارد و می پرسد: «این درسته که دارن شوهرت میدن؟ اینکارو نکن سادیش. دارن باهامون بازی میکنن! با من بیا سعادت... » سعادت می گوید: «چیکار کنم؟ کجا بریم؟ » وارتلو که نمیداند چه کند با کلافگی می گوید: «مامان سلطانت به فکر تو نیست میخواد منو عذاب بده! » سعادت می گوید: «میدونم... ولی من وسط شماها گیر کردم...

"» سنا وقتی وضعیت او را می بیند از او می خواهد تا به بیمارستان بروند اما انیل می گوید: «نه"وقتی بابا ادریس ازم نظرمو پرسید گفتم هرچی شما میدونید... » وارتلو می گوید: «چطور تونستی اینارو بگی سادیش... تو سادیش منی.. » سعادت می گوید: «من سادیش هیشکی نیستم! سادیش وارتلو که اصلا نیستم! » وارتلو عصبانی می شود و همه چیز را به هم می ریزد و می گوید: «هم تورو میکشم و هم اونو میکشم. همچین اتفاقی هرگز نمیفته! » سعادت کمی می ترسد و از آنجا می رود.

وارتلو پیش ادریس می رود و از او می خواهد که سعادت را شوهر ندهد اما ادریس می گوید: «دیگه کاریه که شده... من وقتی مدد رو اوردم میخواستم بهت بگم اگه میتونی از دخترم مواظبت کنی، دستشو بگیر و با خودت ببر و خوشبختش کن. ولی تو بچه های محله ی منو واسه خودت بادیگارد کردی! دخترم دیگه با تو کاری نداره! » وارتلو می گوید: «دعوا میشه! اینکارو نکن! » اما ادریس روی حرفش می ماند و از او می خواهد که آنجا را ترک کند.

امراه به یاماچ زنگ می زند و با او قرار ملاقات می گذارد. یاماچ به او می گوید که از سنا فاصله بگیرد و امراه می گوید: «تو این نه ماهی که با هم ازدواج کردین سنا همه چیزو درباره تو میدونه.

"گوشیمو بردار و به یکی به اسم ودات زنگ بزن! » سنا وقتی گوشی را برمیدارد روی صفحه ی ان عکس خودش و ودات را در آغوش یکدیگر می بیند و بعد با ودات تماس می گیرد"توام میدونی که مثلا دوبار تو دبیرستان اقدام به خودکشی کرده، معماری خونده و همون استادش که کمکش کرده دوست پسرش بده و آخرشم سنا به خاطر همون مدرسه رو ول کرد؟ نه نمیدونی! اونی که باید از سنا فاصله بگیره تویی. اگه حرف های منم باور نمیکنی از مامانم بپرسی همه چیزو بهت میگه! » یاماچ حسابی عصبانی می شود اما چیزی ندارد تا بگوید.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و هشت ۲۰۸ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و شش ۲۰۶ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۰۸ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۰۶

منابع خبر

اخبار مرتبط

باشگاه خبرنگاران - ۳۷ دقیقه قبل
ایسنا - ۸ مهر ۱۴۰۰
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
خبرگزاری مهر - ۱۸ آبان ۱۳۹۹
پندار - ۱۷ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱