قسمت هفت سه سکه - اوچ کروش

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هفت ۷۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۷

اوچ کروش

زبان اصلی ۲

افه در مکان کارتال در کنار او و شِسو و روشن نشسته و توضیح می دهد که مسعود نمی تواند قاتل باشد چون قاتل واقعی صاحب سوپرمارکتی که هیچ ربطی به افراد کارتال ندارد را هم کشته و روی همه ی جنازه ها سه سکه انداخته است. کارتال به گفته های او می خندد و می گوید:« قاتلهای زنجیره ای مال فیلمهای خارجیه. اینجا قاتل زنجیره ای نداریم همه یا در اثر تصادف ادم می کشن یا برای انتقام گرفتن. منم دشمنمو خودم پیدا می کنم.» افه می گوید:« قاتل همه رو کشته اما تو رو زنده نگه داشته حالا یا اون تو رو می شناسه و دوست داره و یا اینکه می خواسته ازت زهرچشم بگیره.» کارتال باز هم می خندد و سر به سر افه می گذارد و نشان می دهد که زیاد مشتاق همکاری کردن با او نیست. افه به او یادآوری می کند که بخاطر آتویی که دست او داده مجبور است همکاری کند.

مسعود در باری که قاتل در آنجا اواز می خواند نشسته و منتظر خبرهای جدید است.

"افه به او یادآوری می کند که بخاطر آتویی که دست او داده مجبور است همکاری کند.مسعود در باری که قاتل در آنجا اواز می خواند نشسته و منتظر خبرهای جدید است"یکی از افرادش به میز او نزدیک می شود و به او می گوید:« همه ی دستگاه های کارتالو خراب کردیم. یکم دیگه بهش خبر می رسه که شما اینجایید.» مسعود از این خبر خوشحال می شود و با لذت به صدای قاتل گوش می دهد.

در اتاق زیرزمینی و مخفی قاتل روی کاغذی که به دیوار چسبانده شده اسم مرساد نوشته شده است.

مرد چاقی درحالی که عصای تزیین شده ی بابا صادقِ مقتول را در دست گرفته در محله ی کولی ها قدم می زند و همه به احترام او بلند می شوند و سلام می دهند. آن مرد عصا را پیش عمه ی کارتال می برد و می گوید که می خواهد کارتال را ببیند.

ناگهان تمام سیستم ها و دستگاه های شرطبندی قونیه ای خاموش می شوند و از کار می افتند. قونیه ای از این موضوع جا می خورد و با درماندگی خبر را به کارتال می دهد.

افه در نزدیکی خانه ی کارتال در ماشینش نشسته و آن اطراف را زیر نظر دارد.

لیلا به او نزدیک می شود و با لحن عشوه گرانه ی همیشگی اش با افه صحبت می کند و به او خسته نباشید می گوید و سربه سرش می گذارد. افه مثل گذشته به اداهای او بی توجهی نمی کند و از صحبت کردن با لیلا خوشش می آید.

کارتال با عصبانیت از خانه خارج می شود و افه شروع به تعقیب او می کند. کارتال و روشن و شسو به باری که مسعود آنجاست می روند اما نگهبانها فقط به کارتال اجازه ی ورود می دهند و شسو و روشن بیرون از بار مشغول کتک کاری می شوند. در داخل بار به جز خدممتکارها، مسعود و افرادش کس دیگری نیست. کارتال و مسعود مدتی بگو مگو می کنند و بعد مسعود می گوید که زیادی به کارتال اجازه ی زنده ماندن داده و به افرادش دستور می دهد که او را بدون اسلحه و با کتک کاری بکشند.

"یکی از افرادش به میز او نزدیک می شود و به او می گوید:« همه ی دستگاه های کارتالو خراب کردیم"کارتال کمی مقاومت می کند اما خیلی زود کتک می خورد و به زمین می افتد ناگهان افه از راه می رسد و همراه با کارتال شروع به مبارزه می کند. قاتل با دیدن صحنه ی کتک خوردن کارتال طاقت نمی اورد و با پلیس تماس می گیرد و با لکنت زبان زیاد ادرس را می دهد. در این درگیری چراغها به طور اتفاقی خاموش می شوند و دست یک نفر به دکمه ی رقص نور می خورد. در این حالت، افه و کارتال بهتر مبارزه می کنند و همه ی افراد مسعود را نقش بر زمین می کنند اما بعد از روشن شدن چراغها مسعود اسلحه اش را به طرف سر کارتال نشانه می گیرد تا کار او را تمام کند. ناگهان گوشی همه ی افراد مسعود و حتی خود او شروع به زنگ خوردن می کند.

کسی که تماس می گیرد آقا نزیح است و همه با دیدن شماره ی او به وحشت می افتند. مسعود جواب نزیح را می دهد و بعد از اینکه حرفهای او را می شنود می گوید:« چشم. هرجور شما می خواید.» او بعد از این تماس دست از سرکارتال برمی دارد و او را به حال خودش رها می کند.

بیرون از بار، قاتل برای لحظه ای با کارتال رو به رو می شود و چند کلمه با او حرف می زند. بعد از اینه کارتال از آنجا دور می شود، قاتل خاطره ای را به یاد می آورد.... دو پسربچه ی هفت هشت ساله که یکدیگر را داداش صدا می زنند از پشت پرده از رقاصهایی که جلوی مرد کچل و بادیگاردهایش می رقصند عکس می گیرند.

"یکم دیگه بهش خبر می رسه که شما اینجایید.» مسعود از این خبر خوشحال می شود و با لذت به صدای قاتل گوش می دهد"مرد کچل متوجه آنها می شود و به یکی از افرادش دستور می دهد که پسر بچه ها را برایش بیاورد. وقتی بچه ها وارد سالن می شوند، مردکچل با بدخلقی می گوید:« شما بچه های آب زیرکاه می خواین با این عکسا آبروی منو ببرین؟» پسربچه ها نگاه های معنا داری به زن خواننده و رقاص ها و نوازنده ها می اندازند و قسم می خورند که از مرد کچل عکس نمی گیرند. رقاصها و خواننده هم با نگرانی به آنها چشم می دوزند و از مرد کچل می خواهند که از تقصیر بچه ها بگذرد اما او رو به مرد نوازنده با عصبانیت می گوید:« این از رقاصهای چرت و اینم خواننده ای که برام آوردی. عشق و حال شماها همینه؟ بهت گفتم بیریجیک رو بیار. کجاست؟» مرد نوازنده می گوید:« به خدا مریض بود.

نتونست بیاد.» مرد کچل عصبانی می شود و می گوید حالا که بیریجیک نیامده پسرها باید برایش برقصند. مرد نوازنده گریه اش می گیرد و خواننده عصبانی می شود اما مرد کچل اسلحه اش را نشان می دهد و انها عقب نشینی می کنند. پسربچه ها با ناراحتی می رقصند و ناگهان زن خواننده طاقتش تمام می شود و پسر چشم و ابرو مشکی اش را در آغوش می گیرد و به طرف در خروجی می رود. مرد کچل به روی او اسلحه می کشد و می گوید:« وقتی من می گم باید برقصن پس باید برقصن.» زن به طرف او برمی گردد و روی صورتش تف می اندازد. مرد کچل بدون هیچ تردیدی ماشه را می کشد و گلوله پیشانی زن را سوراخ می کند.

"آن مرد عصا را پیش عمه ی کارتال می برد و می گوید که می خواهد کارتال را ببیند.ناگهان تمام سیستم ها و دستگاه های شرطبندی قونیه ای خاموش می شوند و از کار می افتند"زن روی زمین می افتد و پسرش با بهت و ناراحتی به او خیره می شود. مرد کچل گلوله ای هم به دست مرد نوازنده می زند و پسربچه ی بور با وحشت نوازنده را بابا صدا می زند. آن روز افراد مرد کچل روی دست هر دو بچه مخفف جمله ی کولی حرامزاده را می نویسند. پسر بور وقتی به هوش می آید پدرش را در کنارش می بیند اما خبری از برادرش نیست و با ناراحتی برادرش را صدا می زند.

کارتال وقتی به خانه اش برمی گردد، عمه با خوشحالی عصای تزیین شده ی بابا صادق را نشان او می دهد و می گوید:« این عصا دیگه مال توعه. مرساد آوردش.

این عصا می دونی بهت چی می گه؟ می گه تا امروز کارتال شجاعی بودی که از خودت محافظت می کردی اما از این به بعد باید از مردمت محافظت کنی. نباید بذاری کولی ها تحقیر بشن و باید هواشونو داشته باشی.» کارتال می گوید که نمی تواند مسئولیت آن را بپذیرد و عصا را به مرساد پس خواهد داد.

همسر قاتل در باغچه ی کوچک خانه همراه او صبحانه می خورد. قاتل می گوید که دیشب دوست قدیمی اش را در بار دیده است. بعد با ناراحتی می گوید:« دیگه واسه ی خودش آدمی شده بود. لازم نبود بخوام خودمو معرفی کنم.

"قونیه ای از این موضوع جا می خورد و با درماندگی خبر را به کارتال می دهد.افه در نزدیکی خانه ی کارتال در ماشینش نشسته و آن اطراف را زیر نظر دارد"اون گذشته ی تلخو فراموش کرده بود.» او خاطره ای از کارتال به یاد می اورد. آنها در کودکی با هم بساط کوچکی داشتند و کفش مردم را واکس می زدند و روزی قرار گذاشته بودند با پولهایی که کاسبی کرده اند برای مادر قاتل کادوی تولد بخرند. آنها برای اینکه بتوانند به اندازه ی کافی پول دربیاورند در کنار بساطشان شروع به آواز خواندن و رقصیدن کرده بودند.

نزیح و محافظ شخصی اش وارد مکان کارتال می شوند. کارتال مودبانه رو به روی انها سرپا می ایستد و نزیح می گوید:« بهت سرمایه دادم و گذاشتم زنده بمونی اما به شرطی که جای دستگاهات لو نرن اما تو لو رفتی و حالا باید پونصد هزار یورویی رو که بهم بدهکاری پس بدی. چون برام بی فایده هم نبودی اجازه می دم توی دو تا قسط پولامو پس بدی.

درضمن دیگه اگه می خوای زنده بمونی باید برگردی به جایی که قبلا بودی. دوباره زیر دست و دستیار مسعود می شی.» کارتال به جز دستور آخر بقیه را قبول دارد. او به ظاهر خودش را مطیع نشان می دهد اما تصمیم می گیرد برای زیر دست مسعود نشدن راهی پیدا کند.

کارتال به خانه ی مرساد می رود و عصای او را پس می دهد. مرساد ناراحت می شود و می گوید:« اما من نمی تونم. با اینکه این عصا مال پدرم بوده اما من از پسش برنمی ام و به اندازه ی تو شجاع نیستم.» کارتال می گوید:« منم نمی تونم مسئولیت اینهمه ادمو قبول کنم.

"لیلا به او نزدیک می شود و با لحن عشوه گرانه ی همیشگی اش با افه صحبت می کند و به او خسته نباشید می گوید و سربه سرش می گذارد"قول می دم که کمک کنم. به کسی که پول می خواد پول بدم و به کسی که کار می خواد کار بدم. اما نمی تونم پدری کنم و از دستم برنمی یاد.»

افه به خانه ی کارتال می رود. او و عمه و کارتال دور یک میز در حیاط می نشینند و کارتال همچنان ایده ی قاتل زنجیره ای را باور ندارد تا اینکه افه می گوید:« قاتل همه رو به یک شیوه می کشه. کشون کشون از ماشین پیاده می کنه و با ضربه ی چاقو می کشتشون و چند سکه روشون می ندازه.» کارتال با شنیدن کلمه ی ماشین به یاد می اورد که در شب حادثه او عمدا سوار ماشین مرساد شده بود تا گیر پلیسها نیفتد.

وقتی این را تعریف می کند، افه حدس می زند که قربانی بعدی مرساد خواهد بود.

کارتال برای دادن نصف بدهی اش به نزیح احضار می شود و محافظت از مرساد گردن افه می افتد. آن شب افه مرساد را در خانه ی خودش نگه می دارد.

کارتال بعد از دادن پول به محافظ شخصی نزیح او را تعقیب می کند و خانه ی نزیح را پیدا می کند و وارد خانه می شود. خدمتکارهای خانه درحال تدارک مراسم بزرگی هستند. نزیح وقتی کارتال را می بیند او را به محافظانش می سپارد تا حسابش را برسند.

"افه مثل گذشته به اداهای او بی توجهی نمی کند و از صحبت کردن با لیلا خوشش می آید.کارتال با عصبانیت از خانه خارج می شود و افه شروع به تعقیب او می کند"در یک انباری، افراد نزیح کارتال را کتک می زنند. وقتی آنها کولی بودن کارتال را مسخره می کنند و به او فحش می دهند کارتال به خودش می آید و در عرض چند ثانیه همه ی نگهبانهای داخل انبار را می کشد. او پنهانی از انبار خارج می شود و وقتی پشت بوته های حیاط پنهان شده است، به طور اتفاقی مکالمه ی بین نزیح و دخترش بهار را می شنود. بهار راضی به ازدواج با مردی که نزیح برایش درنظر گرفته نیست. نزیح می گوید:« گفتی مادرمو نمی تونم فراموش کنم و می خوام برم خارج.

گفتم باشه. حالا عزا هم تموم شده.» بهار می گوید:« من بخاطر مادرم نرفتم رفتم چون نتونستم تورو تحمل کنم.» نزیح می گوید:« تو یکی از دونفری هستی که می تونن اینجوری با من حرف بزنن. اما اگه صبرم لبریز بشه شاید بتونم اونو بکشم، تو رو هرگز نمی کشم. من قول دادم که پسر اون داماد من بشه.» بهار می گوید حرف آخرش را زده و ازدواج نخواهد کرد. آن شب وقتی که بهار سوار ماشینش می شود، ناگهان دستی از پشت او را می گیرد.

"کارتال و روشن و شسو به باری که مسعود آنجاست می روند اما نگهبانها فقط به کارتال اجازه ی ورود می دهند و شسو و روشن بیرون از بار مشغول کتک کاری می شوند"بهار جیغ می کشد و کمک می خواهد اما کارتال مدام از او می خواهد که آرام باشد. وقتی بهار ساکت می شود، کارتال به او می گوید:« حرفای تو و پدرت رو شنیدم. منم مثل تو اگه نتونم از شرش خلاص شم کارم تموم می شه. آدرسمو برات گذاشتم اگه بخوای می تونیم با هم همکاری کنیم.» بعد هم از ماشین او پیاده می شود و از آنجا به خانه ی افه می رود و مرساد را با خود می برد. در این مدت قاتل سایه به سایه مرساد را تعقیب می کند و بخاطر اینکه آن شب نتوانسته مرساد را بکشد با عصبانیت به خانه برمی گردد.

او دستبندی که متعلق به کارتال بوده و سالها پیش دست او مانده را از توی صندقچه بیرون می اورد.

مرساد در خانه اش است و از اینکه کارتال از او محافظت می کند خوشحال است. ناگهان پاکتی به بالکن خانه پرتاب می شود و کارتال با خواندن یادداشت داخل آن مرساد را به سشو و روشن می سپارد و از خانه خارج می شود. او به خانه ی متروکه ای که آدرسش در یادداشت نوشته شده می رود و آنجا درون جعبه ای دستبند کودکی اش را پیدا می کند و به سختی جلوی گریه کردنش را می گیرد.

بهار روز به روز به زمان عقد و عروسی نزدیک می شود و بیشتر مضطرب می شود. او لباس عروسی اش را آتش می زند و وقتی با درماندگی به دنبال راه چاره ای می گردد چشمش به آدرس کارتال می افتد.

روشن برای محافظت از مرساد وارد خانه ی او می شود. وقتی که او بی هوا از اتاقی به اتاق دیگر می رود با ضربه ی قاتل بی هوش می شود.

"کارتال و مسعود مدتی بگو مگو می کنند و بعد مسعود می گوید که زیادی به کارتال اجازه ی زنده ماندن داده و به افرادش دستور می دهد که او را بدون اسلحه و با کتک کاری بکشند"پس از بی هوش شدن او، قاتل با ضربات چاقو مرساد را می کشد و از جنازه ی او عکس می گیرد و سه سکه روی جنازه می اندازد. سشو خبر کشته شدن مرساد را به کارتال می دهد و کارتال وقتی به خانه می اید و جنازه ی مرساد را می بیند گریه اش می گیرد و از اینکه نتوانسته از او محافظت کند احساس گناه می کند. وقتی که افه از ماجرا با خبر می شود و به خانه ی مرساد می آید، کارتال دستبند را به او نشان می دهد و می گوید:« تو حق داشتی. قاتل منو می شناسه.» او برای ادامه ی همکاری دستش را به سمت افه دراز می کد و افه با او دست می دهد.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت هشت ۸ قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت شش ۶ Next Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۸ Previous Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۶

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱