دم حامدها گرم!
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، خوابمان نمیبرد. چه مرضی داشتیم که بعد از یک عالمه پیادهروی در اردوی نظامی آخر دوره آموزشی خدمت خوابمان نمیبرد را خدا میداند. چادرهایی داشتیم با ارتفاع یک متر که سه نفری داخلش بودیم. آن شب داشتیم زیر نور شمع دوزبازی میکردیم. یکونیم نصفهشب از کجا سروکلهاش پیدا شد.
"چه مرضی داشتیم که بعد از یک عالمه پیادهروی در اردوی نظامی آخر دوره آموزشی خدمت خوابمان نمیبرد را خدا میداند"افسر فرمانده اردوگاه را میگویم. گفت لباس بپوشید بیایید بیرون. بعد برای هرکداممان جریمهای در نظر گرفت. جریمه آن دو نفر را نمینویسم، چون هم نزاکت متن را خراب میکند و هم مجال نوشتن نیست. جریمه شخص خودم، اما این بود که بروم و دو تا مورچه پیدا کنم یکی نر، یکی ماده و تا طلوع آفتاب تحویل دهم.
در آن ظلمات و بدبختی رفتم اطراف جایی که ماشین غذا میآمد و مورچهای هم اگر بود آنجا پیدا میشد. زیر نور شمعی که هزاربار خاموش شد و روشن، دو تا مورچه پیدا کردم در یک قوطی کبریت گذاشتم و بردم پیشش. گفت کدامشان نر است کدامشان ماده. گفتم این نر است و این ماده. گفت از کجا فهمیدی.
دلیلی مزخرف تراشیدم و خواباند زیر گوشم
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران