Sedaghatsiz, S01E128

پندار - ۴ بهمن ۱۴۰۱

   

Sedaghatsiz Serial Part ۱۲۸


درین و ولکان به رستوران می‌روند. درین می‌گوید گونول اصرار دارد که درین به خانه‌اش برگردد و خودش و دمیر هم می‌خواهند فردا اسباب‌کشی کنند. درین از این‌که خانۀ ولکان نزدیک خانۀ آسیه است عصبی‌ست. ولکان می‌گوید او با آسیه کاری ندارد و از او خبری هم ندارد.

علی در مدرسه با ایپک در مورد رفتن مادرش به انگلیس صحبت می‌کند و می‌گوید دلش نمی‌خواهد از آن‌جا برود.

"درین می‌گوید گونول اصرار دارد که درین به خانه‌اش برگردد و خودش و دمیر هم می‌خواهند فردا اسباب‌کشی کنند"ایپک دستان علی را می‌گیرد و می‌گوید او هم نمی‌خواهد علی برود. علی متأثر می‌شود. ولکان به خانۀ گونول می‌رود تا وسایل زینب و درین را به خانه ببرد تا درین روز بعد پیش او بیاید. درین به ولکان هشدار می‌دهد که نباید به خانۀ آسیه برود و حتی نباید به او نزدیک شود.

غدیر ویزای آسیه و آراز را که آماده شده برای آراز می‌برد.

جلوی مدرسه دمیر با علی سرد برخورد می‌کند. علی علتش را می‌پرسد و دمیر می‌گوید با دیدن علی یاد این می‌افتد آسیه پدرش را نجات نداد. علی با دمیر بحث می‌کند و می‌گوید مادرش هالوک را ندیده بود. آن‌ها با هم درگیر می‌شوند. همان‌موقع ولکان می‌رسد و آن‌ها را جدا می‌کند و با آن‌ها صحبت می‌کند.

"علی در مدرسه با ایپک در مورد رفتن مادرش به انگلیس صحبت می‌کند و می‌گوید دلش نمی‌خواهد از آن‌جا برود"او از علی و دمیر می‌خواهد که آشتی کنند.

شب ولکان به خانۀ آسیه می‌روند تا او و آسیه با علی در مورد مهاجرت آسیه صحبت کنند. درین با ولکان تماس می‌گیرد اما ولکان از ترس این‌که او بفهمد ولکان به خانۀ آسیه آمده جواب نمی‌دهد. آسیه به علی در مورد مهاجرت به انگلستان می‌گوید. علی می‌گوید تمایلی به آمدن ندارد اما از آسیه می‌خواهد که برود چون می‌داند که آسیه آنجا ناراحت است و او را اذیت می‌کند.

آسیه از این‌که علی راضی به رفتن نمی‌شود ناراحت است.

شب وقتی ولکان به خانه می‌رود قاب عکس آسیه را برمی‌دارد و توی کابینت پنهان می‌کند. نیل تصمیم می‌گیرد به خانۀ سرجون برود و آنجا بماند. او هنگام رفتن به آسیه خبر می‌دهد که خانوادۀ گونول که خانۀ بهار را خریده بودند به آنجا اسباب‌کشی کرده‌اند. آسیه متعجب و عصبی می‌شود.

"ولکان به خانۀ گونول می‌رود تا وسایل زینب و درین را به خانه ببرد تا درین روز بعد پیش او بیاید"درین و دمیر به همراه علی به خانۀ ولکان می‌روند. دمیر و علی کمک می‌کنند تا درین وسایلش را داخل خانه ببرد تا آنجا مستقر شود. در سالن ولکان با علی در مورد رفتن آسیه و آراز به انگلیس صحبت می‌کند و سعی دارد او را تحریک کند که نگذارد آسیه با آراز برود.

درین از راه‌پله حرف‌های ولکان را می‌شنود. او سونا را از طبقۀ پایین صدا می‌زند و وقتی سونا شنیده‌های درین را تأیید می‌کند درین با عصبانیت می‌گوید اگر علی در ترکیه بماند و آسیه برود آسیه بهانه‌ای برای این‌که مدام به آنجا بیاید دارد و نمی‌تواند اجازه بدهد که علی آنجا بماند.



در بیمارستان بیمار آسیه می‌آید و آسیه طبق نتایج آزمایشات می‌گوید که او قند خون دارد و برایش انسولین تجویز می‌کند. پرستار بیمارستان به گونول پیغام می‌دهد و می‌گوید نتیجۀ آزمایش را تغییر داده. گونول خوشحال می‌شود. درین ولکان را به حیاط صدا می‌زند و در مورد این‌که علی می‌خواهد با آن‌ها زندگی کند ابراز ناراحتی می‌کند و می‌گوید خانۀ آن‌ها کوچک است و علی همیشه دردسر دارد و نمی‌خواهد علی آنجا باشد. علی حرف‌های درین را می‌شنود و ناراحت می‌شود.

"علی علتش را می‌پرسد و دمیر می‌گوید با دیدن علی یاد این می‌افتد آسیه پدرش را نجات نداد"ولکان به درین می‌گوید نمی‌تواند از پسرش دست بکشد. درین می‌گوید علی نمی‌تواند با آن‌ها زندگی کند و ولکان باید او را قانع کند که همراه مادرش برود. علی ولکان را صدا می‌زند و می‌گوید می‌خواهد به خانه برود. او چیزی به روی خودش نمی‌آورد.

آراز در خانه پیش عایشه است.

سرجون به حیاط خانۀ آراز می‌رود و چند سنگ آغشته به بنزین را روشن می‌کند و به سمت خانه پرت می‌کند. پنجره‌ها می‌شکنند و خانه آتش می‌گیرد. آراز سریع با کپسول آتش‌نشانی آتش‌ها را خاموش می‌کند. عایشه ترسیده و از حال می‌رود. سرجون پیش ولکان می‌رود و می‌گوید که چکار کرده.

"درین با ولکان تماس می‌گیرد اما ولکان از ترس این‌که او بفهمد ولکان به خانۀ آسیه آمده جواب نمی‌دهد"ولکان به او هشدار می‌دهد که آراز برایش دردسر می‌شود. سرجون از کارش پشیمان نیست.

آراز مادرش را به بیمارستان می‌برد. آسیه سر آراز را که زخمی شده پانسمان می‌کند. آراز می‌گوید قصد شکایت ندارد چون نمی‌خواهد هنگام رفتن دردسر درست کند.

عایشه بیهوش است و آسیه می‌گوید او کمی بعد به هوش می‌آید. آسیه با نیل تماس می‌گیرد و ماجرا را می‌گوید. او می‌گوید می‌خواهد با سرجون صحبت کند و در مورد روزی که هالوک را دیده بودند به او بگوید.

شب نیل به خانۀ ولکان به دیدن سرجون می‌رود و بخاطر حملۀ سرجون به خانۀ آراز با او بحث می‌کند. سرجون می‌گوید آراز می‌داند که گناهکار است و برای همین سریع با آسیه می‌خواهند به انگلستان فرار کنند و آن‌ها هالوک را کشته‌اند.

"علی می‌گوید تمایلی به آمدن ندارد اما از آسیه می‌خواهد که برود چون می‌داند که آسیه آنجا ناراحت است و او را اذیت می‌کند"نیل با حرص می‌گویند درین برای کشتن هالوک کافی بوده. همان لحظه درین وارد خانه می‌شود و با شنیدن این حرف عصبانی می‌شود و با نیل دعوا می‌کند. نیل از آنجا می‌رود. آراز در خانه با عایشه صحبت می‌کند و او می‌گوید باید برای زندگی به انگلستان بروند و او را هم همراه خودشان می‌برند.

ممنون از این‌که با من همراه بودید، خدانگهدار.

Next Episode - Sedaghatsiz Serial Part ۱۲۹ Previous Episode - Sedaghatsiz Serial Part ۱۲۷

منابع خبر
Sedaghatsiz, S01E128 - پندار - ۴ بهمن ۱۴۰۱

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
پندار - ۹ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
پندار - ۵ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۵ آبان ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۲۰ مهر ۱۴۰۰
پندار - ۹ آبان ۱۴۰۱

دیگر اخبار این روز

خبرگزاری دانشجو - ۴ بهمن ۱۴۰۱
خبرگزاری دانشجو - ۴ بهمن ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۴ بهمن ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۴ بهمن ۱۴۰۱