پیشنهاد لوور به نوه سردار اسعد بختیاری
آفتابنیوز :
شهروند آنلاین نوشت: «سام شمسآبادی یک جمله بینظیر دارد: «تا ۱۲ شب بیشتر وقت ندارم.» این جمله را بارها در مصاحبهاش تکرار کرد و وقتی فهمید منظورش را نمیفهمم، گفت: «زندگی خیلی کوتاه است. امروز زندگی میکنی تا ۱۲ شب. بعد از ساعت ۱۲ زنگها به صدا درمیآیند و تا فردا هیچ تضمینی برای زنده بودن ما وجود ندارد. پس تلاش کنیم بهترین را زندگی کنیم؛ پاکترین و صادقترین باشیم. تلاش کنیم تا ساعت ۱۲ شب کارنامهای بگذاریم بینظیر.
"بعد از ساعت ۱۲ زنگها به صدا درمیآیند و تا فردا هیچ تضمینی برای زنده بودن ما وجود ندارد"تاریخ را نمیشود فروخت؛ همان طور که زمان را نمیشود خرید.» او یک کلکسیونر حرفهای اسناد پستی و گمرکی، پاکت نامه و کارت پستال و مُهر و تمبرهای قدیمی و تاریخی ایران است اما وقتی پای حرفهایش بنشینی معلوم میشود همان قدر که حرفهاش خاص است، جهانبینیاش هم انحصاری است. اجدادش به تاریخ دوران قاجار برمیگردند و او نتیجه «سردار اسعد بختیاری» فاتح تهران است. این کلکسیونر که در بلژیک زندگی میکند مسیر پرپیچ و خمی را در اروپا طی کرده تا بتواند به عنوان یک مجموعهدار حرفهای حالا در ایران نمایشگاه برگزار کند. او را در آخرین نمایشگاهش در موزه پست دیدم و درباره حرفه، چالشها و تاریخ خانوادگیشان گپ زدیم؛ از پیشنهاد ۳۰ هزار یورویی اروپاییها برای خرید تمبر «error» تا مُهر آقای لاورز، رئیس پستخانه آذربایجان و جعبه ابزار جراحی در جنگ جهانی دوم.
آقای« شمس آبادی» من بخشی از کلکسیون تان را دیدم؛ مجموعه ای نایاب از تاریخ ایران. البته باید بگویم که شما به عنوان یک کلکسیونر اسناد تاریخی، خیلی جوان هستید.
مجموعه تان میراثی از آبا و اجدادتان است یا از جای دیگری کار جمع آوری اسناد تاریخی را شروع کردید؟
پدر و مادر من ساکن آمریکا بودند. مادرم باردار بود که برای دیدن برادرش به دانمارک سفر میکند و چون مریض احوال میشود، نمیتواند به آمریکا برگردد. بنابراین من در سال ۱۳۵۸ در کشور دانمارک متولد میشوم. پدرم عاشق ایران بود. یک وطنپرست تمامعیار.
"اجدادش به تاریخ دوران قاجار برمیگردند و او نتیجه «سردار اسعد بختیاری» فاتح تهران است"همین هم شد که وقتی جنگ تحمیلی در ایران شروع شد خانهاش در آمریکا را فروخت و به کشورش برگشت تا برای ایران بجنگد. پدربزرگم «ابراهیم شمسآبادی» و برادرش «حاج علی شمسآبادی» از مجموعهداران بزرگ تمبر در ایران بودند. حقیقت این است که در سال ۱۹۵۰ میلادی آقای «حسین نوین فرحبخش» پاکت نامهای را از نمایشگاه تمبر لندن تهیه میکند و برای برادر پدربزرگم که آن موقع در خیابان سعدی حجره داشت، ارسال می کند. او به ایشان اطلاع می دهد که در کشور انگلستان نمایشگاه بزرگی از تمبر برگزار شده و حاج علی هم در جوابش می گوید: «ما چنین نمایشگاهی را در کشور خودمان خواهیم داشت.» یک سال بعد یعنی سال ۱۹۵۱ میلادی اولین و بزرگ ترین نمایشگاه تمبر خاورمیانه در تهران برگزار می شود. من هم از سن ۹ سالگی با تمبر آشنا شدم؛ هر چند که نمی دانستم دقیقا چه دنیایی دارد اما کم کم با گذر زمان علاقه مند شدم.
دیپلمم را در ایران گرفتم و وقتی در سن ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفته بودم، ناگهان تصویر پدربزرگ پدرم «سردار اسعد بختیاری» را روی یک کارت پستال دیدم! از همین زمان بود که داستان کلکسیون من شروع شد.
تصویر پدربزرگ پدرتان در فرانسه بود؟
بله در خیابان شانزهلیزه فرانسه. اول خیابان دستفروشهایی بودند که تمبر و پاکت نامه و کارت پستال می فروختند، تصویر پدربزرگ پدرم هم روی یکی از همان کارت پستال های دستفروشان خیابان شانزهلیزه بود. چون تابلویی از این تصویر را در همه دوران کودکیم در خانه مادربزرگ پدرم خانم «فروغ ظفر اسعد بختیار» دیده بودم. برایم جالب شده بود که چطور عکس یک ایرانی روی کارت پستال چاپ شده و در خاک کشور دیگری به فروش می رود. کارت پستال را خریدم و موضوع آن قدر برایم جالب شده بود که باعث شد به دنیای «فیلاتلیک» برگردم.
تاریخ عکس کارت پستال برای چه دورانی بود؟
تاریخ عکس برمی گشت به سال ۱۹۰۹ میلادی، یعنی در دوران مشروطه چاپ شده بود.
چقدر از سردار اسعد بختیاری و زندگیش می دانید؟
سردار اسعد بختیاری، فاتح تهران بود.
"این کلکسیونر که در بلژیک زندگی میکند مسیر پرپیچ و خمی را در اروپا طی کرده تا بتواند به عنوان یک مجموعهدار حرفهای حالا در ایران نمایشگاه برگزار کند"یعنی در سال ۱۹۰۹ میلادی تهران را فتح می کند. به خاطر ظلم و ستمی که محمدعلی شاه قاجار به مردم می کرد او را سرنگون می کند. بعد به او پیشنهاد پادشاهی می دهند اما او می خندد و می گوید: «من اگر امروز با بختیاری و لرستان و مردم ایلات بلند شدم به خاطر ظلم و ستم بود، ما قیام نکردیم برای شاه شدن. بر فرض من گول شما را بخورم و تاج بر سر بگذارم و بر تخت بنشینم و شاه شوم، شاید من هم از خود بیخود شدم و فراموش کردم چه کسی هستم و من هم ظلم و ستم کردم. یک روز، یک مرد، از همین دیار بلند خواهد شد و مرا به زیر خواهد کشید.
ما نیازی به تاج و تخت نداریم. ما بدون محافظ و سرباز در ایل قدم می زنیم و ملت، عاشقانه ما را می پرستند. اگر شاه شوم باید هر روز بترسم که نکند تیراندازی بخواهد ما را بکشد. ما زندگی بهتری داریم و ترجیح می دهیم در دیار خود زندگی کنیم. یک ایرانی را انتخاب کنید عادل و دانا که به فکر مردم باشد.» و سپس به دیار خودش برمیگردد.
"مجموعه تان میراثی از آبا و اجدادتان است یا از جای دیگری کار جمع آوری اسناد تاریخی را شروع کردید؟پدر و مادر من ساکن آمریکا بودند"اما بعدها رضا شاه ایشان را در زندان قصر می کشد؛ از ترس، به خاطر قدرتی که داشت.
برگردیم به ماجرای کلکسیونتان. گفتید عکس سردار اسعد باعث شد به دنیای فیلاتلیک برگردید. اصلا« فیلاتلیک» یعنی چه؟
انواع کارت پستال، تمبر، پاکت نامه یا هر سند و کاغذی که مهر پستی داشته باشد جزو دنیای فیلاتلیک است و به کسانی که این اقلام را جمع آوری می کنند، می گویند فیلاتلیست. این کلمات یک مقدار در کشور ما ناآشنا بود ولی الان خیلی از مجموعه داران معنیاش را می دانند و استفاده می کنند چون یک کلمه بین المللی است. مثل کلمه «post»، این کلمه در اصل از نام ایرانی گرفته شده، چراکه وقتی چاپار در ایران به وجود آمد نامه ها را روی «پوست» می نوشتند و بر همین اصل واژه «پستخانه» که الان استفاده می شود همان «پوستخانه» قدیم است که بین المللی شده و به پست تغییر پیدا می کند.
گفتید در ۲۰ سالگی به فرانسه رفتید و یک روز خیلی اتفاقی عکس پدر پدربزرگ تان در دست مردی که سر خیابان شانزه لیزه دستفروشی می کرد، می بینید و همین موضوع اولین جرقه جمع آوری اسناد تاریخی را در ذهن شما می زند.
اما شما در اروپا زندگی می کردید و طبیعتا بعد از آن پیدا کردن این جور عکس ها و دستنوشته هایی به زبان فارسی چندان ساده نبوده. درست است؟
راستش بعد از مدتی به یک حراجی در فرانسه برخوردم که یکی دیگر از تصاویر پدر پدربزرگم در آنجا بود. موضوع برایم جالب شده بود و رفتم که دومین کارت پستال را هم بخرم اما قیمت های این حراجی از ۱۵ یورو شروع می شد، اما من کلا ۶۵ یورو بیشتر نداشتم، قضیه برمی گردد به سال ۲۰۰۲ میلادی. با این پول باید تا آخر ماه خرجم را می دادم. خلاصه وقتی حراجی شروع شد رقم پیشنهادی من قبول نشد و قیمتش آن قدر بالا رفت که نتوانستم آن را بخرم.
"مادرم باردار بود که برای دیدن برادرش به دانمارک سفر میکند و چون مریض احوال میشود، نمیتواند به آمریکا برگردد"با ناراحتی از حراجی بیرون آمدم که مرد میانسالی جلویم را گرفت و سر صحبت را باز کرد: «دیدم در حراجی برای کارت پستال ایرانی دستت را بلند کردی اما چیزی هم نخریدی.» گفتم: «بله متاسفانه.» گفت: «می دانی! در دریا ماهی های زیادی است، ماهی های بزرگ.» با دست، خودش را نشان می داد و بعد به من اشاره کرد و ادامه داد: «ماهی های کوچک مثل تو.» می خندید و می گفت: «تا زمانی که ماهی های بزرگ هستند جایی برای ماهی های کوچک نیست!» خندید و رفت. خیلی ناراحت شدم ولی به هر حال حرفش بی ربط هم نبود، خودم را سرزنش می کردم که اصلا کسی که پول ندارد آنجا چه کار می کند، اما همان موقع یک پیرزن فرانسوی به سمتم آمد و پرسید چرا چشمانت گریان است و من ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت اشکالی ندارد من به تو یک کلید می دهم ولی یادت باشد گرگ های بزرگ زودتر از هر کسی آنجا می روند. آنها خیلی سحرخیز هستند اگر می خواهی موفق شوی باید صبح های زود و قبل از این که گرگ ها دخلش را بیاورند به این آدرس بروی. کلیدش آدرسی بود که منتهی می شد به یک بازار.
چه بازاری بود؟
یک بازار خیلی قدیمی که صبح های زود دلال ها با کامیون هایی از لوکزامبورگ و آلمان و کشورهای مختلف بار می آوردند و مشتریانی که سرِ بار می رسیدند، خرید بهتری می کردند.
خود همان دستفروش ها و حتی حراجی ها هم خیلی از اجناس شان را از همین بازارها تهیه می کردند. نخستین بار ساعت ۵ صبح به آنجا رفتم و اتفاقی یک آلبوم را که چند صفحه اش فقط کارت پستال ایرانی بود، پیدا کردم. به قیمت خیلی ارزانی هم خریدمش و از آن روز به بعد آخر هفته ها به آنجا می رفتم و هرازگاهی هم چیزی برای خریدن پیدا می کردم.
قیمت هایشان از حراجی ها ارزان تر بود؟
همان چیزهایی که در حراجی ها ۵۰ تا ۲۰۰ یورو به فروش می رسید در این جور جاها با قیمت ۳ تا ۵ یورو پیدا می شد.
گفتید از کودکی با تمبر آشنا بودید. همانطور که خودتان می دانید بحث تمبرهای تقلبی هم خودش ماجرایی دارد. این بازارها و اجناس شان قابل اعتماد بودند؟ منظورم این است که جنس تقلبی نداشتند؟
آن موقع ها یعنی حدود ۲۰ سال پیش اجناس تقلبی خیلی کمتر بود.
"همین هم شد که وقتی جنگ تحمیلی در ایران شروع شد خانهاش در آمریکا را فروخت و به کشورش برگشت تا برای ایران بجنگد"از آن گذشته دولت های خارجی اگر بدانند جایی، ارگانی، سازمانی یا بازاری در حال تقلب است بهشدت برخورد می کنند؛ چون معتقدند که کسانی که جنس تقلبی می فروشند، خائن هستند و به فرهنگ و تاریخ آسیب می زنند. البته در کشور ما این طور نیست الان هر روزه تمبرهای ایرانی را کپی می کنند و هیچ سازمان و ارگانی توجه جدی به این موضوع ندارد.
چطور تمبر اصل را از تقلبی تشخیص می دهید؟
باید حتما تمبر را لمس کنید؛ از روی رنگ، دندانه ها و جنسش مشخص می شود. برای همین هم برای تشخیص تمبر اصل از تقلبی از ذره بین های ضربدر ۳۰ استفاده می کنند. طراحی تمبر خیلی تخصصی است از سال ۱۸۴۰ میلادی که اولین طرح دنیا طراحی شد تا همین ۲۰، ۳۰ سال پیش فقط مینیاتوریست ها می توانستند تمبر را طراحی کنند. البته امروزه این طرح ها با ابزارهای کامپیوتری طراحی می شوند.
یک موضوع جالب توجه این است که چطور کارت پستال ها و تمبرها و اقلام تاریخی ایران به بازارهای محلی و قدیمی کشورهای اروپایی رسیده است.
بله ولی پیدا می شدند.
در اصل می شود گفت که من ۹۹درصد مجموعه ام را از کشورهای خارجی خریده ام.
ولی باید سخت هم پیدا شده باشند. درست است؟
گاهی باید ۲۰۰ کیلومتر مسیر را با قطار یا اتوبوس می رفتم برای یک حراجی یا نمایشگاه. خیلی وقتها هم چیزی پیدا نمی کردم و دست خالی برمی گشتم.
اگر شما کارت پستال ها و اسناد تاریخی را نمی خریدید، چه اتفاقی برای آنها می افتاد؟ منظورم این است که مشتری خارجی هم داشتند؛ اصلا به درد آدم های خارجی می خورد؟
بزرگترین خریداران فیلاتلیک ایران آشوری ها و کلیمی ها و ارامنه هستند. ثروتمندند، آدم های بسیار باهوشی هستند و بی رحمانه خرید می کنند؛ برای این که می دانند هر چیزی که به تاریخ برگردد چه ارزشی دارد.
اگر بخواهید کارتپستال یا تمبر و سندی را بخرید ولی قبل از شما یک نفر دیگر دستش را روی آن گذاشته باشد، چه میکنید؟
حراجیها در اصل میدان جنگ هستند، هر کسی که پولدارتر و باهوشتر باشد، میتواند خرید کند؛ در غیر این صورت بازندهای. من از نخستین باری که به حراجی رفتم و آن اتفاق برایم افتاد تا مدتها دیگر پایم را در حراجیها نگذاشتم.
"پدربزرگم «ابراهیم شمسآبادی» و برادرش «حاج علی شمسآبادی» از مجموعهداران بزرگ تمبر در ایران بودند"اما بعدها پیش میآمد که مجبور شوم برای تکمیل مجموعهام به حراجیها سر بزنم. بنابراین گاهی در برابر یک کالایی که متعلق به تاریخ کشورت است باید بجنگی، نمیشود بگذاریم تاریخ از بین برود.
پیش آمده که برای تکمیل کلکسیونتان چیزی چشمتان را بگیرد و اهمیت هم داشته باشد اما نتوانید آن را بخرید؟
۱۰ سال پیش، مُهر سفارت ایران در دوره قاجار که مربوط به شهر رم ایتالیا میشد را در یک حراجی از دست دادم.
چرا؟
پولم کافی نبود.
قیمتش چقدر بود؟
سال ۲۰۱۰ میلادی در یک حراجی به قیمت هزار و ۳۰۰ یورو به فروش رسید. از این مهر فقط یک عدد در دنیا وجود دارد و دیگر مهر دومی وجود ندارد. فکر میکنید چرا فیلاتلیک کشور چین و انگلیس در دنیا مقام اول را دارند؟ چون میدانند چه ارزشی دارد و تاریخ برایشان مهم است. ضمن این که روزبهروز هم ارزششان بیشتر میشود؛ یعنی حتی از طلا و ملک جلوتر است به شرطی که دانشش را داشته باشیم و بدانیم چه چیزی بخریم و چطور مجموعهداری کنیم.
خیلی از بازاریان و طلافروشها را میشناسم که به این کار علاقهمند شدند ولی متأسفانه گیر دلالهای چربزبان افتادند و بخش زیادی از ثروتشان هم از دست رفته است.
چطور این اسناد را نگهداری میکنید؟ چون طبیعتا نوشتهها و عکسهای پاکت نامهها یا کارتپستالها به مرور زمان کمرنگ میشوند و حتی ممکن است از بین بروند.
آنهایی که در خانهام نگهداری میکنم در جعبههای خیلی خاص و وکیومشده هستند. جعبههایی که ضد ضربه و ضد آب و ضد آتش و نور است؛ البته خیلی گران است ولی چارهای نیست.
نگهداری این اسناد که هم ارزش تاریخی دارند و هم ارزش مادی خطرناک نیست؟
خانه من دو تا آدرس دارد؛ یکی آدرس دفتر کارم است و یکی دیگری خانه شخصیام که کسی نباید بداند کجاست برای این که واقعا امکان دارد دزدیده شوند. البته اسنادی که خیلی مهم و باارزشتر هستند در صندوق امانات بانک نگهداری میشوند. هر چند که مجبورم سالانه مبلغ خیلی زیادی را به بانک پرداخت کنم. اما به هر حال اینها خیلی باارزش هستند؛ به طور مثال من یک کارتپستالی دارم که روی تمبرش یک error کار شده؛ یعنی این که تمبرش به هر دلیلی یا نصفه یا برعکس چاپ شده است.
"حقیقت این است که در سال ۱۹۵۰ میلادی آقای «حسین نوین فرحبخش» پاکت نامهای را از نمایشگاه تمبر لندن تهیه میکند و برای برادر پدربزرگم که آن موقع در خیابان سعدی حجره داشت، ارسال می کند"این کارتپستال را به من پیشنهاد ۳۰ هزار یورویی دادهاند با خودم فکر کردم که اصلا من این را بفروشم آیا میشود فردا بروم یک مغازهای و مشابهش را بخرم؟! تاریخ تکرار نمیشود.
ظاهرا موزه «لوور» پاریس هم به شما پیشنهاد خریدن آیتمهایتان را داده بود. درست است؟
بله دو تا از آیتمهای مجموعهام را میخواستند. یکی از آنها مهر آقای لاورز، رئیس پستخانه و صندوق مالیه آذربایجان بود که خود من هم با سختی آن را از دهن شیر بیرون درآوردم و از یک مجموعهدار اتریشی خریده بودم. آیتم بعدی هم یک جعبه جراحی است با ۱۱۰ تکه ابزار که مربوط به پزشکی میشود که در سال ۱۹۴۰ میلادی جراحی میکرده است.
چه مبلغی پیشنهاد دادند؟
به قیمت نرسید، جوابم منفی بود. اگر جوابم مثبت بود تیم کارشناسی میفرستادند و بعد قیمتگذاری میشد.
اما من جواب رد دادم، برای این که نکند رنگ دلارهای خارجی مرا وسوسه کند. زندگی خیلی کوتاه است. امروز زندگی میکنی تا بامداد، بعد از ساعت ۱۲ زنگها به صدا درمیآیند و تا فردا هیچ تضمینی برای زندهبودن ما وجود ندارد. پس تلاش کنیم بهترین را زندگی کنیم. پاکترین و صادقترین باشیم.
"من هم از سن ۹ سالگی با تمبر آشنا شدم؛ هر چند که نمی دانستم دقیقا چه دنیایی دارد اما کم کم با گذر زمان علاقه مند شدم"تلاش کنیم تا ساعت ۱۲ شب کارنامهای بگذاریم بینظیر. تاریخ را نمیشود فروخت همانطور که زمان را نمیشود خرید.
خودتان کدام یک از آیتمهای کلکسیونتان را بیشتر دوست دارید؟
آرشیو سردار اسعد بختیاری و بهادر پسرش. آرشیوی از شناسنامه، مهرها، اسناد مکتوب و اسناد وزارت جنگ در آن دوران.
این اسناد چطور در خارج از کشور بودند؟
وقتی سردار بهادر برای تحصیل به خارج از کشور میرود اسناد زیادی را با خودش میبرد و در آنجا نگهداری میکند. بعد از مرگش وصیت میکند که این اسناد به یک شخص دیگری برسد و چون اینها اسناد خانوادگی من هستند از طریق مادرم به دست من رسید.
میدانم که شما در حال حاضر ساکن کشور بلژیک هستید اما در سالهای اخیر چندین بار در ایران نمایشگاه برگزار کردید. در ایران چقدر از کار شما استقبال میشود؟
من تقریبا سالی دو تا سه بار به ایران میآمدم که کار فرهنگی انجام دهم.
طبیعتا برای یک جوانی که نه آشنا دارد و نه کسی را میشناسد، کار خیلی سختی بود. یادم است ۶ سال پیش به سازمان دولتی رفتم و گفتم میخواهم نمایشگاه برگزار کنم. خیلی مودبانه مرا بیرون کردند و گفتند حالا با شما تماس میگیریم و هیچ وقت هم کسی به من زنگ نزد. البته این حرف پدربزرگم همیشه در گوشم است: «غرزدن ساده است. به من بگو تو چه کاری کردی؟ تو به عنوان یک جوان چه کردهای برای تغییر و پیشرفت؟ کارنامهات خالی است.
"اول خیابان دستفروشهایی بودند که تمبر و پاکت نامه و کارت پستال می فروختند، تصویر پدربزرگ پدرم هم روی یکی از همان کارت پستال های دستفروشان خیابان شانزهلیزه بود"زیادهگویی نکن! هر زمان کارنامهات پر بود بیا و با من بحث کن تا با جان و دل بشنوم.» این حرف همیشه آویزه گوشم بود. امروز برای همین دوباره در ایران هستم و دلسرد نشدم. تلاش کردم و حالا هم توانستم به لطف دوستان در موزه پست و ارتباطات نمایشگاه برگزار کنم. بنابراین یاد گرفتم غر نزنم و شکایت نکنم. فقط عمل میکنم تا کارنامه خودم خالی نماند.
.اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران