قسمت دویست و شصت و هفت گودال
سریال گودال قسمت دویست و شصت و هفت 267Çukur Serial Part ۲۶۷
گودال
۹۸ – ۲
اگدای و آریک که خبر دزدی ها را شنیده اند به اتاق کار چنگیز می روند تا در جریان تصمیمات او باشند. آریک از اعتماد چنگیز به یاماچ شاکی است و اگدای از ناامنی به وجود آمده شکایت دارد و آریک را مقصر این قضیه می داند و او را بخاطر اینکه نتوانسته کارش را به درستی انجام دهد سرزنش می کند. آریک رو به اگدای می گوید:« پس بخاطر همین سعی کردی منو بکشی؟» اگدای بار دیگر انکار می کند و چنگیز که از بحث و جدل آنها به ستوه آمده رو به اگدای می گوید:« پس این مسئله رو حل کنیم. تو سعی کردی آریک رو بکشی؟» اگدای با اطمینان جواب می دهد نه و چنگیز به آریک می گوید:« جوابت رو شنیدی. این موضوع دیگه تموم شد.» آریک که همچنان به اگدای مشکوک است از تبرئه شدن برادرش ناراحت می شود و بعد از بیرون رفتن اگدای از اتاق چنگیز به او می گوید:« یه عده سعی دارن تو خانواده ی ما بذر نفاق بپاشن.
" سریال گودال قسمت دویست و شصت و هفت 267Çukur Serial Part ۲۶۷ گودال۹۸ – ۲اگدای و آریک که خبر دزدی ها را شنیده اند به اتاق کار چنگیز می روند تا در جریان تصمیمات او باشند"اینو بفهم.» آریک که از حمایت های پی در پی پدرش از اگدای عصبانی شده تصمیم می گیرد خودش کاری کند.
در قهوه خانه سلیم کارت دعوتی را نشان جومالی می دهد. روی کارت دعوت نوشته شده:« پنجاهمین سالگرد افتتاح شرکت داروسازی اردنت.» چشمان جومالی با دیدن دعوت نامه برق می زنند. او می گوید:« نمیشه دعوت رو بی جواب گذاشت. باید بریم و مراسمشون رو مفتخر کنیم.»
مراسم پنجاهمین سالگرد شرکت داروسازی اردنتها در فضای باز برگزار می شود. اگدای که میزبان است با خوشرویی به میهمانانش خوش آمد می گوید.
همه چیز مرتب است تا اینکه جومالی و سلیم و یک عده از جوانان گودال وارد مراسم می شوند. اگدای پشت میکروفون می رود و تا می خواهد سخنرانی اش را شروع کند، پاهای جومالی روی میز دراز می شوند. مکه و اجویت و متین هم غذاهای مختلف را از جلوی بقیه ی مهمانها برمی دارند و توی دهانشان می چپانند و توجه ها را به خود جلب می کنند. اگدای که درست روبه روی جومالی ایستاده جا می خورد و سخنرانی اش را قطع می کند. جومالی درحالی که تخمه می شکند فریاد می زند:« ادامه بده شیر پسر.» مهمانها که احساس خطر کرده اند یکی پس از دیگری از پشت میزهایشان بلند می شوند و عقب می ایستند.
"آریک از اعتماد چنگیز به یاماچ شاکی است و اگدای از ناامنی به وجود آمده شکایت دارد و آریک را مقصر این قضیه می داند و او را بخاطر اینکه نتوانسته کارش را به درستی انجام دهد سرزنش می کند"اگدای هم که خجالت زده شده چند قدم به کوچوالی ها نزدیک می شود و رو به آنها می گوید:« لطفا تا تلخی بیشتری به وجود نیومده ترک کنید اینجا رو.» سلیم که تحت تاثیر ادب اگدای قرار گرفته با کشیدن رومیزی ها صبر او را لبریز می کند. با اشاره ی دست جومالی پرچم گودال از ساختمان آویزان می شود و جوانهای گودال به جان نگهبانهای اگدای می افتند. مهمانی خراب می شود و چنگیز که تازه به آنجا رسیده یاماچ را جلو می فرستد تا شاید او بتواند مانع برادرهایش شود اما کاری از یاماچ هم ساخته نیست. هنگام درگیری جوانهای گودال و نگهبانهای اردنتها جومالی به یاماچ می گوید:« پسر آدمی که شدی سگ دم در خونه ش، قاتل بچه ی به دنیا نیومده ی منه. اگه بابام بود و تو رو اینجا می دید از خجالت آب می شد می رفت توی زمین.»
آریک به کمک سرن یعقوب را پیدا کرده و او را گیر می اندازد.
از طرفی یاماچ وارد گودال می شود و آنقدر در کوچه پس کوچه ها می چرخد که بالاخره آدمهای چنگیز که همیشه در حال تعقیبش هستند را گال می گذارد. او پیش وارتولو می رود و می گوید:« تا وقتی این آدم زنده ست گودال آرامش نداره. تصمیمم رو گرفتم می خوام بکشمش. فردا توی جنگل یه پارتی شکار دارن. اونجا برام یه نشونه و یه اسلحه جاساز کن.»
آریک یعقوب را به انباری برده حسابی او را شکنجه می دهد تا به حرفش بیاورد اما وقتی موفق نمی شود، او را به صندلی می بندد و به او می گوید:« یه مدت بشین فکر کن.
"آریک رو به اگدای می گوید:« پس بخاطر همین سعی کردی منو بکشی؟» اگدای بار دیگر انکار می کند و چنگیز که از بحث و جدل آنها به ستوه آمده رو به اگدای می گوید:« پس این مسئله رو حل کنیم"بعدش می یام سراغت اون وقت یا خودت حرف می زنی یا من با شکنجه ازت حرف می کشم.» وقتی که حال یعقوب کمی جا می آید، او موفق می شود دستانش را باز کند و از انبار فرار می کند. آریک و سرن که خودشان شرایط را برای فرار او فراهم کرده اند تعقیبش می کنند.
وارتولو پیش علیچو می رود، کنار او می نشیند و داستان پادشاه و پرنس را که ساخته ی خودش است با آب و تاب تعریف می کند:« یه روزی یه امپراطوری خیلی قشنگ بود. یه دشمن خبیث به جون امپراطوری افتاد و نوه ی پادشاه و زن پرنس رو کشت. و آخر سر اسلحه دست پرنس و پادشاه داد و تهدید کرد که باید یکی اون یکی رو بکشه وگرنه همه ی عزیزانشون کشته می شه. پرنس تصمیم داشت خودشو بکشه اما پادشاه با خودش فکر کرد و گفت من زندگیمو کردم پسرم زندگی کنه بهتره.
بعدش به پرنس گفت من از خانوادم محافظت می کنم، بهم شلیک کن. چون خانواده به تو احتیاج داره و گودال به تو احتیاج داره.» علیچو با شنیدن اسم گودال متوجه می شود که منظور از پادشاه و پرنس، ادریس و یاماچ بوده و زیر لب می گوید:« یاماچ نمی خواسته عمو رو بکشه. عمو ادریس خودش رو فدا کرده.» وارتولو که موفق شده منظورش را برساند آهی می کشد و می گوید:« اگه همینطور پیش بره باور کن یاماچ هم خودشو فدا می کنه. اون بهت خیلی احتیاج داره.»
قسمت بعدی - سریال گودال قسمت دویست و شصت و هشت ۲۶۸ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت دویست و شصت و شش ۲۶۶ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۶۸ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۶۶اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران