پوکه اول جلوی صورت من به زمین افتاد؛ روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوس

پوکه اول جلوی صورت من به زمین افتاد؛ روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوس
رادیو فردا
رادیو فردا - ۳۱ خرداد ۱۴۰۱

«یک روایت» عنوان رشته گفت‌وگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیت‌های شناخته شده ایرانی را روایت می‌کند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمانه و نزدیک‌تر داشته باشد به تجربه زندگی چهره‌های آشنا از زبان خودشان.

در این شماره با پرویز دستمالچی، روزنامهنگار و فعال سیاسی در برلین به گفت‌وگو نشستهایم تا از او درباره ماجرای ترور رستوران میکونوس در ۲۶ شهریورماه سال ۱۳۷۱ در برلین بیشتر بشنویم.

پرویز دستمالچی در زمان ترور در رستوران میکونوس حضور داشت و از شاهدان اصلی این رویداد در دادگاه بود.

Embed

share

روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوس
by رادیو فردا

Embed

share

The code has been copied to your clipboard.

The URL has been copied to your clipboard


  • ارسال به فیس‌بوک

     


  • ارسال به توئیتر

     






No media source currently available

۰:۰

۰:۲۵:۰

۰:۰

لینک مستقیم

  • ۶۴ kbps | MP3

آقای دستمالچی، پیش از آن که به ماجرای ترور میکونوس بپردازیم، اگر ممکن است کمی از پیشینه خودتان برای شنوندگان رادیوفردا بگویید و از علت حضورتان در برلین. می‌دانم که شما فوقلیسانس علوم سیاسی از دانشگاه برلین دارید و عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور هم بودهاید و پیش از انقلاب ۵۷ هم از فعالان سیاسی بودهاید.

بله، من متولد تهران هستم.

"«یک روایت» عنوان رشته گفت‌وگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیت‌های شناخته شده ایرانی را روایت می‌کند"در تهران دبیرستان را تمام کردم، بعد رفتم دوسال خدمت سربازیم را انجام دادم و آمدم خارج از کشور، در برلین وارد دانشگاه شدم. در انقلاب، ایران بودم و بعد دومرتبه مجبور شدم از کشور خارج شوم تا در سال ۱۹۸۰ که کنسولگری ایران پاسپورت من را به عنوان ضدانقلاب گرفت.

من نویسنده بیش از ۲۰ جلد کتاب هستم درباره دموکراسی، حقوق بشر، چهارجلد «نقد اندیشه‌های روشنفکران دینی»، و یا کتابی تحت عنوان «نقدی بر ولایت فقیه و قانون اساسی جمهوری اسلامی» و بیش از هفت جلد هم کتاب ترجمه کردهام، به اضافه اینکه من از پایهگذاران و همچنین عضو هیئت تحریریه «کتاب جمعه‌ها» در خارج از کشور هستم. مطلع هستید که «کتاب جمعه» را در ایران احمد شاملو و دیگران بیرون می‌دادند، بعد که توقیف شد ما در خارج از کشور آن را منتشر می‌کردیم.

یادمان قربانیان ترور میکونوس در برلین

بله، و البته شما درباره تروریسم دولتی و مسائل مربوط به ترور میکونوس و محاکمهای که بیش از پنج سال برای این ترور برگزار شد، چندین کتاب نوشتهاید. اشاره‌ای هم به کتاب‌هایی که در این زمینه نوشتید، بکنید.

بله. من در زمینه تروریسم حکومتی جمهوریاسلامی پنج جلد کتاب به فارسی منتشر کردهام که آخرین آن‌ها جلد دومش «ترور به نام خدا»ست که بررسی ترورهای جمهوریاسلامی عمدتاً در خارج از کشور است.

بخش عمده آن مربوط به ترور میکونوس می‌شود و یا ترور برلین، یا ترور دکتر قاسملو در وین و یا ترور دکتر بختیار در پاریس و غیره.

شش جلد هم اسناد تروریسم حکومتی جمهوریاسلامی را به صورت اسناد آلمانی تنظیم کردهام و از طرف کمیته اپوزیسیون ایران علیه ترور بیرون آمد، به اضافه اینکه بخش مربوط به ترور برلین از همین کتاب «ترور به نام خدا» هم همین ششماه پیش به زبان انگلیسی منتشر شد.

آقای دستمالچی، در اینجا اگر موافقید بپردازیم به محور اصلی این گفت‌وگو، یعنی شبی که در ۲۶ شهریور سال ۱۳۷۱ و تروری که رخ داد. ترور مسلحانه در رستوران میکونوس، که به زندگی چهار انسان پایان داد. شما و سه نفر دیگر که در این رستوران بودید از این ترور جان سالم به در بردید. از آن شب برای ما بگویید. چه شد که شما در آن شب در رستوران میکونوس بودید؟ اتفاقی بود یا دعوت شده بودید؟

من دعوت شده بودم.

"Embedshare روایت پرویز دستمالچی از ترور میکونوس by رادیو فردا EmbedshareThe code has been copied to your clipboard"یعنی طوری بود که هیئت نمایندگی حزب دموکرات کردستان ایران، دکتر صادق شرفکندی، فتاح عبدلی و همایون اردلان، از ۱۳ تا ۱۷ سپتامبر ۱۹۹۲، مهمان کنگره جهانی احزاب سوسیالیست و سوسیالدموکرات بودند، و این‌ها می‌خواستند از حضورشان در برلین استفاده کنند و با برخی از فعالان و رهبران اپوزیسیون ایران در برلین یک ملاقات داشته باشند و گفت‌وگویی انجام بگیرد.

به این دلیل ۱۵ نفر از جمله من دعوت بودند به آن جلسه. حالا چون وقت بسیار محدود است، من نمی‌توانم جزئیات را بیان کنم. به هرحال، آن شب به خاطر یک مسئلهای که مربوط به زمان این ملاقات بود، مجموعه کسانی که دعوت بودند نتوانسته بودند بیایند.

ما هشت نفر بودیم، به اضافه صاحب رستوران هم که می‌آمد و می‌رفت و سر میز می‌نشست، می‌شدیم ۹ نفر. حدود ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ شب بود و ما در اتاق پشتی رستوران نشسته بودیم و گفت‌وگو می‌کردیم. من رویم به طرف دکتر شرفکندی بود و در حال گفت‌وگو با او بودم که این فردی که طرف راست من نشسته بود، صحبت ما را قطع کرد.

من تا برگشتم به طرف صورت او که ببینم چه می‌گوید، چون نگاه من به طرف پایین بود، دیدم دو تا پای قوی از سالن اصلی وارد این سالن پشتی شد و بین من و او و تقریباً پشت سر ما ایستاد.

بیشتر در این باره:

ردپای تهران در قتل فریدون فرخزاد

من فکر کردم یکی از دعوتشدگان است. برای همین نگاه من بسیار آرام رفت به طرف بالا، به طرف صورتش، که ببینم چه کسی آمده است. حالا همه این‌ها که من می‌گویم در یکصدم ثانیه اتفاق افتاده. بعد، همین که نگاه من می‌رفت به طرف او، دیدم یک چیزی آمد جلوی صورتم به فاصله یک وجبی از صورتم، که مسلسل بود. من آن موقع از ذهنم گذشت که دستمال است، بعداً مشخص شد که از درون یک ساک ورزشی تیراندازی می‌شود.

به طرف شرفکندی شروع کرد به تیراندازی، و این پوسته پوکه اول، اصلاً جلوی صورت من افتاد روی میز.

"در تهران دبیرستان را تمام کردم، بعد رفتم دوسال خدمت سربازیم را انجام دادم و آمدم خارج از کشور، در برلین وارد دانشگاه شدم"بقیهاش دیگر غریزی انجام گرفت. من با دیدن این صحنه همانطوری که روی صندلی نشسته بودم، جهیدم به پشت، زیر یک میز. همین که من افتادم زیر میز، فتاح عبدلی، نماینده حزب دموکرات کردستان در اروپا که سمت چپ من نشسته بود، او هم افتاد آن جا، صورت در صورت من، بگوییم فاصله ۵۰ سانتی‌متر، ولی دهانش پر خون بود. همانجا یک گلوله رفته بود به قلبش و فوت کرد، که بعداً معلوم شد چهار تا گلوله به او خورده بوده.

بعد من دیگر تکان نمی‌خوردم زیر میز. همانطوری [بیحرکت مانده بودم.] دو رگبار مسلسل انجام گرفت و بعد از دو رگبار یک سکوتی شد و من فقط نگاهم را از زیر آن میز بردم بالا به طرف آن جایی که مسلسلچی ایستاده بود که ببینم رفته، نرفته و چی شده، که یک دستی را دیدم، هیکلش را ندیدم، فقط دستش را دیدم که آستین مشکی داشت، که با کلت به طرف شرفکندی تیر خلاص می‌زند.

و ظاهراً افرادی که مسلسل به دست داشتهاند، علاوه بر تیراندازی ناسزا هم می‌گفتهاند.

بله، حالا من آن قسمتش را دیگر درز گرفتم.

یک فحشی داد و شلیک را شروع کرد و این‌ها. بعد، در این فاصله که این داشت به شرفکندی تیر خلاص می‌زد، همایون اردلان سه تا گلوله خورده بود، نماینده حزب دموکرات کردستان در آلمان. پرت شده بود روی زمین و بیهوش شده بود ولی هنوز فوت نکرده بود؛ او به هوش می‌آید، سرش را بلند می‌کند، این تا می‌بیند که او سرش را بلند کرده، می‌رود بالای سرش، یعنی این که با کلت تیر خلاص می‌زد. رفت بالای سر او، اسلحه را گذاشت روی شقیقهاش، یک دانه هم زد توی شقیقه او، که بعد دیگر فرار کردند، و ما هم چند ثانیه بعد از فرار آن‌ها پاشدیم. بعد پلیس آمد و رفتیم اداره پلیس و تا ساعت ۸ صبح...

بله.

"من در زمینه تروریسم حکومتی جمهوری‌اسلامی پنج جلد کتاب به فارسی منتشر کرده‌ام که آخرین آن‌ها جلد دومش «ترور به نام خدا»ست که بررسی ترورهای جمهوری‌اسلامی عمدتاً در خارج از کشور است"و بنابراین قاتلان می‌دانستند که دقیقاً چه کسانی را می‌خواستند بکشند. یعنی صادق شرفکندی دبیرکل حزب دموکرات کردستان، همایون اردلان نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در آلمان، فتاح عبدلی نماینده حزب دموکرات کردستان ایران در اروپا، و نوری دهکردی کارمند صلیب سرخ و فعال در امور پناهندگان ایرانی مقیم آلمان. بنابراین به سوی شما تیر خلاص یا تیراندازی دیگری نکردند، چون شما ظاهراً جزو فهرست کسانی که می‌خواستند بکشند نبودید.

بیشتر در این باره:

بازخوانی پرونده قتل در میکونوس؛ ۲۰ سال بعد

نه [نبودم]. به هرحال اسناد دادگاه نشان می‌داد که چهار نفر را می‌خواستهاند بکشند، هر چهار نفر را هم کشتند.

به شرفکندی ۱۲ گلوله زده بودند. به اردلان سه گلوله به اضافه یک تیر خلاص، به عبدلی چهار گلوله که یکی مستقیماً به قلبش رفته بود، و به دهکردی هم هفت گلوله زده بودند.

به همه تیر خلاص نزدند. یعنی از چهار نفر، به دو نفرشان تیر خلاص زدند. درباره دهکردی، چون اکثراً من می‌دیدم به عنوان کارمند صلیب سرخ -که بود- از او یاد می‌شود؛ ولی دهکردی یکی از فعالان جنبش دانشجویی و سیاسی چپ بود که در ایران بود و به مدت پنج سال هم در کردستان با نام مستعار زندگی می‌کرد و از دوستان بسیار نزدیک دکتر قاسملو بود و از دوستان بسیار نزدیک صادق شرفکندی. به همین دلیل، موقعی که هیئتی آمده بود و در کنگره جهانی احزاب سوسیالیست حضور داشت، دهکردی برای آن‌ها نقش مترجم را بازی می‌کرد، برای اینکه هیئت نمایندگی به نوری دهکردی بسیار بسیار اعتماد داشت.

آقای دستمالچی، مالک رستوران عزیز غفاری هم در این ترور زخمی شد و چند نفر دیگری که در این رستوران به صورت اتفاقی بودند و از جمله شما هم که بودید، جان سالم به در بردید.

"چه شد که شما در آن شب در رستوران میکونوس بودید؟ اتفاقی بود یا دعوت شده بودید؟من دعوت شده بودم"می‌شود در این مورد هم کمی توضیح بدهید و وضعیت رستوران را تشریح کنید؟

بله. ببینید از ۹ نفری که ما آنجا سر میز بودیم، سه نفر در جا کشته شدند. نوری دهکردی را بعداً به بیمارستان منتقل کردند و یک ساعت پس از انتقال به بیمارستان در آنجا فوت کرد و عزیز غفاری را، دو گلوله به او اصابت کرد، یکی به پا و یکی به شکمش، که بعداً مداوا شد و الان ایشان در ایران زندگی می‌کند؛ و من، و سه نفر دیگر که آنان همان جا رفتند زیر میز؛ من جهیدم عقب و رفتم زیر یک میز دیگر و زخمی هم نشدم و جان سالم به در بردم.

ببینید، آن شب قرار بود ۱۵ نفر آنجا باشند. به نظر من به خاطر مسئلهای که پیش آمده بود، عدهای نبودند. اگر همه آمده بودند، من فکر می‌کنم به جای چهار نفر کشته، حداقل هشت نفر یا ۱۰ نفر کشته می‌شدند؛ به دلیل اینکه حالا دقیق در خاطرم نیست ولی در همان مسیری که دکتر شرفکندی نشسته بود، ۱۲، ۱۵ گلوله توی دیوار نشسته بود! یعنی هر کس آمده بود و در طرف شرفکندی نشسته بود، به احتمال قوی گلوله به سرش اصابت می‌کرد و کشته می‌شد.

ولی هدف اصلی همان چهار نفر بودند، حداقل اسناد و مدارک دادگاه چنین می‌گوید.

پلیس آلمان در مقابل دادگاهی که در آوریل ۱۹۹۷ مشغول محاکمه کاظم دارابی است

آقای دستمالچی، در اینجا اگر امکان دارد به صورت خلاصه اشارهای هم بکنیم به قاتلان، که چه کسانی بودند و چه حکمی در دادگاه برای آن‌ها صادر شد.

ببینید، آن مسلسلچی، عبدالرحمن بنیهاشمی یا ابوشریف است که از کادرهای حرفهای وزارت اطلاعات و امنیت ایران بود و که بعد موفق می‌شود و فرار می‌کند، ابتدا ترکیه، و از آنجا هم می‌رود ایران. در ایران به عنوان تشویق و جایزه به او یک مرسدسبنز آخرین مدل می‌دهند و در شرکت‌های پوششی وزارت اطلاعات و امنیت کشور، واواک سهیمش می‌کنند. این از عبدالرحمن بنیهاشمی، که قبلاً هم یک سال پیشش رفته بود سوئد که یکی از دیپلمات‌های عربستان سعودی را ترور کند که توسط پلیس سوئد دستگیر می‌شود و بیرونش می‌کنند، می‌فرستندش ایران؛ [از اعضای] کادر بسیار ورزیده عملیاتی وزارت اطلاعات و امنیت ایران بوده. این مسلسلچی بود.

بیشتر در این باره:

دستمالچی: حرف‌های تازه دارابی درباره حکم پرونده میکونوس «جنبه تبلیغاتی دارد»

کسی که با کلت تیر خلاص می‌زد هم اسمش عباس رایل است که عضو حزبالله لبنان بوده و در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ در اطراف شهر رشت در یکی از اردوگاههای آموزشی سپاه پاسداران ششماه دوره‌های تروریستی دیده بود. این‌ها کسانی بودند که مستقیماً آنجا دیگران را با اسلحه به قتل رساندند.

ولی رهبر اینها، آن که این جریان‌ها را سازماندهی کرده بود، کاظم دارابی است؛ عضو وزارت اطلاعات و امنیت ایران و عضو سپاه پاسداران بوده و این چیزهایی که من الان خدمت شما می‌گویم، در واقع اسناد و مدارکی است که بعداً در دادگاه اثبات شده.

"حدود ساعت ۱۰ دقیقه به ۱۱ شب بود و ما در اتاق پشتی رستوران نشسته بودیم و گفت‌وگو می‌کردیم"یعنی فرضیات من نیست. در دادگاه اثبات شده و بر اساس همان هم کاظم دارابی حکم ابد گرفت که بعداً آزادش کردند.

دارابی با سرکنسول ایران در برلین، آقای محمود امانی فراهانی در ارتباط بوده و عضو هیئت رئیسه اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بوده، به همراه ثابت گیلانی و بهمن برنجیان، این‌ها هر سه عضو وزارت اطلاعات و امنیت بودهاند؛ به اضافه سه لبنانی دیگر، که دستگیر شدند و یک عدهای هم فرار کردند.

بسیارخب. جناب دستمالچی، در پایان محاکمه [عاملان] ترور میکونوس چند تن از مقامهای جمهوری اسلامی از جمله حکم جلب بینالمللی برایشان صادر شد، علی فلاحیان وزیروقت اطلاعات، و در عین حال دادگاه حکم داد که این ترور با اطلاع مستقیم علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، اکبر هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور وقت و علیاکبرولایتی وزیرخارجه وقت انجام شده و ظاهراً پس از ترور میکونوس، ترورهای مخالفان تهران، مخالفان جمهوری اسلامی در اروپا تا حدی متوقف شد. آیا درست است؟ و چرا؟ البته بعدش می‌خواهم سئوال کنم در ارتباط با دادگاه.

ببینید، عاملان را که دستگیر کرده بودند، مثلاً عباس رایل -کسی که تیر خلاص می‌زد-، یا یوسف امین -که دم در نگهبانی می‌داد- یا محمد ادریس و عطاالله ایاد -که در بخش تدارکاتش کار می‌کردند-، توی دادگاه متوجه شدند این‌ها اصلاً مقتولان را نمی‌شناسند. پس به این نتیجه رسیدند که این‌ها باید با مأموریت از طرف یکی و خب روشن بود، از طرف جمهوری اسلامی این کار را کرده باشند.

این صحبت‌ها ادامه داشت که این دستوردهندگان قتل بالاخره چه کسانی هستند. البته ببخشید، این جا ممکن است من یکی دو دقیقه بیشتر صحبت کنم برای این که بتوانم پرسش شما را دقیق پاسخ بدهم.

بیشتر در این باره:

علی فلاحیان؛ داستان مرد هزار چاقو

در سال ۱۹۹۶، یعنی سه سال از دادگاه می‌گذشت، که آقای ابوالقاسم مصباحی که بعداً معروف می‌شود به شاهد سی، -ایشان قبلاً در رأس تشکیلات تروریستی اروپا در جمهوری اسلامی بود- بنا به دلایلی فرار می‌کند از ایران، که در این فرار آقای بنیصدر و دوستانش نقش بسیار مهمی داشتند تا بتوانند او را به آلمان بیاورند؛ او بهخاطر ارتباطاتی که داشته و بهخاطر اینکه از ابتدا در کنار خمینی بود و این‌ها، توی دادگاه این را که الان برایتان تعریف می‌کنم، شهادت می‌دهد: می‌گوید تا زمانی که آیتالله خمینی زنده بود، تصمیم درباره قتل دگراندیشان در درون یا بیرون ایران را، بدون استثنا، خود ایشان می‌گرفت.

بعداً پس از فوت آیتالله خمینی، از طرف علی خامنهای رهبر مذهبی کنونی رژیم و نظام، در سال ۱۹۸۹ یک شورایی تشکیل می‌شود به نام شورای امور ویژه، که درباره قتل دگراندیشان در درون ایران و بیرون از ایران، تصمیم می گرفته و آن طور که ایشان گفته و بعدها دادگاه آن را تأیید کرده آمران قتل را، اعضای این شورا عبارت بودند از رهبر مذهبی نظام، رئیس‌جمهور، وزیر امور خارجه، وزیر اطلاعات و امنیت، اولین وزیر واواک که آن زمان ریشهری بوده، فرمانده سپاه پاسداران وقت که محسن رضایی بوده، رئیس نیروهای انتظامی وقت رضا سیفاللهی، و آیتالله خزعلی هم عضو شورای نگهبان که به عنوان مسئول امور دینی در این شورا عضویت داشتهاند.

آنچه که در متن دادگاه آمده از رهبر مذهبی نظام، علی خامنهای، از رئیس‌جمهور وقت هاشمی رفسنجانی، از وزیر امور خارجه وقت علیاکبر ولایتی، و از وزیر اطلاعات و امنیت وقت علی فلاحیان تحت پُستهایشان حرف می‌زند، توجه می‌کنید؟ یعنی این‌ها را به عنوان دستوردهندگان این قتل و سایر قتلها نام می‌برد.

کاظم دارابی مظنون اصلی ترور میکونوس که پس از آزادی و بازگشت به ایران مورد استقبال قرار گرفت

بله، در واقع آمران این ترور کسانی بودهاند که در ایران مقام‌های بالایی داشتهاند.

ارشدترین مقامات کشور بودهاند. از اینان به عنوان آمران نام می‌برد. طبق قوانین آلمان، قاعدتاً موقعی که چنین حکمی صادر می‌شود که عاملان را محکوم می‌کند به زندان و نام آمران و دستوردهندگان را می‌برد، می‌بایستی پرونده قضایی علیه اینان باز می‌شد. اما به دلایل سیاسی، بعدها دادگستری آلمان اعلام کرد که بنا به مصالح ملی آلمان، از گشایش پرونده علیه خامنهای و رفسنجانی و ولایتی چشمپوشی می‌کند.

در رابطه با علی فلاحیان اما در ماه مه ۱۹۹۶ حکم دستگیری بینالمللی صادر می‌شود که هنوز هم معتبر است.

"من رویم به طرف دکتر شرفکندی بود و در حال گفت‌وگو با او بودم که این فردی که طرف راست من نشسته بود، صحبت ما را قطع کرد"یعنی از آن چهار نفر، یک حکم دستگیری برای فلاحیان وجود دارد، و برای آن سه نفر دیگر پرونده را بستند.

در این جا سؤالی از شما بکنم آقای دستمالچی. آیا موضوعی هست دراین ارتباط که تاکنون در جایی مطرح نکردهاید و امروز می‌خواهید با شنوندگان رادیوفردا درمیان بگذارید؟

ببینید، من در آخرین کتابی که در مورد تروریسم حکومتی جمهوری اسلامی نوشتم و در واقع با آن، کار تحقیقاتم را در رابطه با ترورها بستم، مطالبی را بیان کردم که برای اولین بار نوشتم. برای این که در آن زمان به دلایل مختلف نمی‌شد، نمی‌توانستم بیان کنم، شرایطش نبود. ولی بعداً برای ثبت در تاریخ در آن جا نوشتم.

به هرحال، واقعیت این است که ... یک مسئله مهم دیگر را هم شما سؤال کردید ولی موفق نشدم قبلاً جواب بدهم، در رابطه با مسئله ترورها و این که بعداً برای مدتی متوقف شد.

درست است این حرف. به این دلیل که بعد از صدور این رأی، اتحادیه اروپا نمایندههای دیپلماتیکش را از جمهوری اسلامی بیرون آورد و بعداً توافق شد -این [شنیدم] دو تن از سیاستمداران حزب سوسیالدموکرات و سبزها به من حضوری گفتند و خصوصی؛ گفتند که جمهوری اسلامی به اتحادیه اروپا تعهد داده، یعنی بعد از رأیی که در آوریل ۱۹۹۷ صادر شد، تعهد داده که دیگر در خاک اتحادیه اروپا دست به ترور نزند.

و واقعیت این است که از آوریل ۱۹۹۷ به بعد تا ۱۵ سال، دیگر جمهوری اسلامی در خاک اتحادیه اروپا -تأکید می‌کنم، خاک اتحادیه اروپا- دست به ترور نزد. بعدش این اواخر دومرنبه به ترور دست زد، در این سه سال گذشته، در اقداماتی که فوراً جلویش را گرفتند.

ولی در جاهای دیگر این ترور را ادامه می‌داد. به این دلیل، خود این که یک حکومتی بیاید بگوید من دیگر در خاک اتحادیه اروپا ترور نخواهم کرد و بعد نکند، خود این دلیلی بر این است که تمام حرفهایی را که می‌زدند -که کار ما نیست یا کار افراد خودسر است یا گروههای خودسر این کار را می‌کنند-، حرف نادرستی بوده و این حکم دادگاه که ارشدترین مقامات [حکومتی] تصمیمگیرنده این قتل‌ها بودهاند، کاملاً درست است.

از مجموعه یک روایت

وقتی روسری‌ام را برداشتم؛ گفت‌وگو با فریبا داوودی مهاجر

محمد ملکی؛ یک انقلابی علیه انقلاب اسلامی

اعدام خسرو گلسرخی به‌روایت همسرش، عاطفه گرگین

یک جور دهن‌کجی به مرگ؛ گفت‌وگو با بهمن قبادی



منابع خبر

اخبار مرتبط

صدای آلمان - ۲۸ شهریور ۱۴۰۰
صدای آلمان - ۲۸ شهریور ۱۴۰۰
رادیو زمانه - ۶ بهمن ۱۳۹۹