وحدت کلمه، بدون اغماض از خطاها و خطاکاران سیاسی میسر نیست
در خانوادهای به دنیا آمد که عاشق مرام و مسلک شیخ فضلالله نوری بودند و حمایت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از شیخ در عمیقتر شدن این عشق و علاقه بسیار تأثیرگذار بود. مبارزی که خود را آزاد شده امام خمینی از زندان دژخیمان پهلوی و نجات یافته از فریب سازمان مجاهدین خلق میداند.
این سردار بازنشسته سپاه پاسداران که سالهای زیادی در دفتر سیاسی این نهاد انقلابی فعالیت داشت با اشاره به رفتار جریانهای سیاسیِ حاکم با جریانهای سیاسی منتقد، گفت: «برادران اصولگرا چماقی بالای سر رقیب گرفتهاند و میگویند «هیس» و حال آنکه جامعه بیفریاد، جامعه مرده است. به بیان روشنتر تقویت وحدت ملی یا به تعبیر خط امام «وحدت کلمه» بدون اغماض از خطاها و خطاکاران سیاسی میسر نیست.»
وی به دلیل آنچه که به زعم خود عملکرد بد و غیرقابل دفاع بخشی از مسؤولان نظام و عدول آنان از اصول و اندیشه امام خمینی میخوانَد و این رفتار و عملکرد را به شکلگیری نگاه منفی افکار عمومی مردم نسبت به نظام سیاسی کشور منتهی می داند، در محافل عمومی به خصوص در مواجهه با نسل جوان کمتر نامی از مقتدایش میبرد، ولی در زندگی فردی و اجتماعیش به نحوی عمل میکند که شاخصهای حاکم بر اصول اندیشه رهبر فقید انقلاب اسلامی به درستی پیاده شود و علاقمندی نسل جوان به این مرام و مسلک را موجب زنده شدن سیره فردی و عملی بنیانگذار جمهوری اسلامی تعبیر میکند.
سردار پاسدار محسن رشید در گفتو گوی تفصیلی با ایسنا به تشریح ضرورتهای بازخوانی اصول اندیشههای سیره عملی بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران پرداخت.
مشروح گفت و گوی ایسنا با سردار محسن رشید را در ادامه بخوانید.
با توجه به شرایط سخت جنگ اقتصادی چقدر ضرورت دارد اندیشههای بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به ویژه تکیه ایشان بر وحدت کلمه از سوی کارگزاران نظام در همه سطوح مدیریتی در عمل مورد توجه قرار گیرد؟
از اینکه موضوع امام خمینی و اندیشههای ایشان را انتخاب کردید سپاسگزارم. دوران حیات ایشان به اقیانوسی شباهت داشت که انسانها به سان ماهی در آن زندگی میکردند اما قدر آن اقیانوس حیات بخش را نمی دانستند و شاید بضاعت چنین درکی را نداشتند.
"در خانوادهای به دنیا آمد که عاشق مرام و مسلک شیخ فضلالله نوری بودند و حمایت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران از شیخ در عمیقتر شدن این عشق و علاقه بسیار تأثیرگذار بود"اساسا اندیشه، مخلوقی دارای حیات است و حیات اندشهها ابدی است. البته ابدیت اندیشهها الزاما با حاکمیت اندیشهها همراه نیست لیکن اگر بر جوامع بشری احاطه پیدا کند، این احاطه را می توان به نوعی حاکمیت اندیشه فرض کرد.
دایره تاثیرگذاری اندیشهها تا زمانی که از حوزه نظر و تئوری خارج نشده باشد، زیاد نیست اما اگر الگوهای عملی را به نمایش بگذارد، تبعیتپذیری از آنها توسعه خواهد یافت به ویژه اگر الگوهای عملی اندیشهورزان، در میدان عمل کاربردهای موفقی را از خود نشان دهد در این صورت حیات و دوام بشریشان از ثبات بیشتری برخوردار میشود. معتقدم نهضت و سپس انقلابی که امام خمینی نقش رهبری آن را داشت، متاثر از اندیشه ایشان بود حال آن که جریانهایی در کشور وجود دارند که منکر شالوده فکری امام خمینی در جایگاه رهبر نهضت ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و انقلاب اسلامی ایران هستند.
همچنان که برخی از شخصیتهای بارز تصور میکنند نهضت و انقلاب امام خمینی بیش از همسویی با اعتراض عمومی ۱۵۰ ساله جامعه ایران علیه حاکمیت استبدادی نیست و حال آنکه صرفنظر از تایید اعتراض عمومی ۱۵۰ ساله مردم ایران، چرا دیگران اعم از بزرگان جریانهای مشهور نتوانستند این اعتراض عمومی را به برپایی نظام جدیدی مبدل کنند. این که تصوری که ما بپنداریم، جنس نهضت ۱۵ خرداد با سایر تحولات اجتماعی ۱۵۰ ساله قبل از انقلاب یکی است، ناشی از عدم شناخت مبانی اندیشه امام خمینی است. بیتردید کسی منکر نظریه ولایت فقیه امام خمینی نخواهد شد اما از این منظر که این نظریه، صرفا یک فتوا نیست، بلکه مبنای یک اندیشه و مکتب سیاسی است، مورد غفلت واقع شده است.
راز ماندگاری و ثبات اندیشه امام خمینی چیست؟
اندیشه به خودی خود کهنه هم که بشود باز حیات دارد حتی اندیشههای باطل و انحرافی چه رسد به اندیشههای متعالی و ماندگار و اندیشه سیاسی - الهی امام خمینی از جله اندیشههای متعالی است.
آیا اندیشههای امام خمینی صرفا نوعی ایدئولوژی است؟
جامعه روشنفکری قبل از انقلاب ایران که جهان و بایدها و نبایدهایش را یک منظومه در نظر میگرفت، تعریفش از واژه ایدئولوژی غیر از تعریف امروز است.
دوران قبل از پیروزی انقلاب که تحولات اساسی جوامع جهانی مبتنی بر مکاتب و ایدئولوژیها، تجزیه و تحلیل میشد و حیات بشری در چارچوبهای ایدئولوژیک ارزشگذاری میشد، با امروز که مکاتب سیاسی آن دوران، کارآمدی خود را از دست داده متفاوت است.
ممکن است از مطالب بنده اینطور استنباط شود که از نگاه من مکتب سیاسی امام هم به مرز ناکارآمدی رسیده و حال آنکه مقصودم چیز دیگری است. بنده معتقدم تعریف نامناسب از اندیشه و مکتب امام و نیز پارهای از تحولات اجتماعی جامعه ایران که از رحلت امام خمینی و در دوره مشهور به سازندگی نطفهاش بسته شد، در دوره اصلاحات نیز رسمیت پیدا کرد و در دوره احمدینژادیسم مهر صحت بر آن خورد. نگاه منظومهای به هستی، ارزشها و بایدها و نبایدها، جای خود را به جدایی دین از سیاست و به عبارتی عمیقتر، دینِ منظومهای جای خود را به تفکیک زندگی از دیانت داد و کار را به جایی رساند که ایدئولوژی به واژهای طرد شده مبدل گشت به همین دلیل همه اندیشهها الزاما ایئولوژیساز نیستند ولیکن اندیشه امام خمینی برآمده از منظومههای ارزشی و باید و نبایدهای انسان سیاسی است و شاید اتلاق ایدئولوژی بر آن مجاز باشد، هرچند که امام در تبیین نظرات خود و در تمامی بیانات خویش هرگز از این واژه استفاده نکرد.
در دهه پنجم انقلاب اسلامی فضای اندیشگی جامعه دچار چه بیماریها و آسیبهایی است؟
یکی از ایرادات تاریخ نویسی این است که تاریخ نویسان به حدی دچار روزمرگی میشوند که توان تبیین و تئوریزه کردن شرایط روزگار خود را از دست میدهند و به این شکل تاریخ نویسی به نسلهای بعد محول میشود. در دهه اول انقلاب که انقلابیون و علاقمندان به نگارش تاریخ انقلاب همزمان با امام میزیستند روزمرگی اجازه اندیشه و شناخت مبانی مکتب سیاسی امام را نمیداد، اگرچه سکوت هم نشده بود اما از آنجا که چالشهای بعد از رحلت امام ناشناخته بود، اندیشهشناسیهای آن ایام از عمق لازم برخوردار نبود لیکن در این ایام که اصول و مبانی انقلاب به چالش کشیده شده است، عمق اندیشهشناسیهای روزگار حیات امام به اندازه لازم کارایی ندارد.
اگر امروز بخواهیم به فکر بازشناسی و تدوین مبانی اندیشه انقلاب اسلامی و تئوریزه کردن آنها بیفتیم، به جهت مشابهتهایی که با سوءاستفاده کنندگان از مکتب امام پیدا می کنیم، نه تنها مخاطبی نمییابیم بلکه به همسویی با سوءاستفادهکنندگان متهم میشویم.
از سوی دیگر همانطور که سید حسن آقا خمینی معتقدند، نظرات امام (ره) اجتهادپذیر است. مسلما اندیشهای قابل اجتهاد است که اصول و مبانی داشته باشد اما سوال این است که اصول اندیشه امام چیست که میتواند مورد اجتهاد قرار بگیرد؟ بخشی از اندیشه امام اصل و بخش دیگر روشها و فرعیات است که محدود به دوره زمانی حیات ایشان بود.
"مبارزی که خود را آزاد شده امام خمینی از زندان دژخیمان پهلوی و نجات یافته از فریب سازمان مجاهدین خلق میداند"اما اصول ثابت و تغییرناپذیر اندیشه امام کدام است، چه کسی، چه شخصیتی، چه نهاد علمی و یا حوزوی تاکنون در این باره تحقیق کرده و خروجی کارش را عرضه کرده است؟ و کی و کجا باید درباره شناخت اصول مکتب سیاسی امام خمینی اقدام کند؟
این اندیشه اصول دست نخوردهای دارد که تا دهه پنجم انقلاب از سوی اساتید حوزههای علمیه و دانشگاهها، سیاستمداران و کارگزاران نظام مورد اجتهاد قرار نگرفته است. هرچند این کار دیر شده لیکن ضرورت شناسایی آن غیرقابل انکار است. اگر اصول مربوطه شناخته شود، آنگاه نمیتوان با فروع اندیشه امام برخی خواستههایی را که با مقتضیات زمان همخوانی ندارد و طبعا با اصول امام هم نمیتواند تطبیق زمانی داد همچنین آنها را تحت عنوان خط امام هم نمیتوان به خورد مخاطب داد.
به نظر شما چه باید کرد که این اندیشهها یک بار دیگر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و به تناسب شرایط زمانی و مکانی عملیاتی شود؟
بیتردید ادراکات عرفانی امام، در شناخت مسائل مختلف به ایشان کمک میکرد اما ما مجاز نیستیم که مبانی سیاسی امام را ناشی از مبانی عرفانی ایشان بدانیم زیرا که مبانی معرفتی اگر چه متعالی و روحپرداز است اما در رهبری سیاسی و مدیریت جوامع بشری عوامل دیگری مد نظر اسلام عزیز است به عبارت دیگر موضوع یا موضوعاتی که به تصمیمگیری منجر میشد ریشه در مسئله مهمی به نام «عمل به تکلیف» داشت نه چیز دیگری. البته درک درست "عمل به تکلیف" خود ضرورتی است که اگر درست تفهیم نشود، موجب وهن عقل و دین میشود. این مسئله مهم خود، گمگشته دیگری است که اندیشهورزان به تبیین آن هم نپرداختهاند.
مسلما اگر مقصود از عمل به تکلیف، محدود به پایبندی به فقه مصطلح بود، امام خمینی در نامهای که خبرگان بازنگری قانون اساسی درباره انتخاب رهبری نوشتند، مرقوم نمیکردند «اجتهاد مصطلح برای انتخاب رهبری کافی نیست.»
متاسفانه گاهی تکلیف با تقدیر و قضا و قدر مترادف یکدیگر و از یک مقوله شناخته میشود حال آنکه این طور نیست.
تقدیرشناسی کار هر کسی نیست. ضمن اینکه آگاهی از تقدیرالهی، تکلیف را ساقط نمیکند. ادای تکلیف وظیفه بشر و تقدیرات الهی، امری مافوق بشری است.
جریانات فکری داخل کشور از مفاهیم تاریخی «ما مامور به انجام وظیفه هستیم نه حصول نتیجه» بنیانگذار جمهوری اسلامی دو برداشت کاملا متفاوت دارند. برخی در شناخت مقوله ادای به تکلیف، با نقش مهم عقل در شناخت تکلیف بیگانهاند و برخی دیگر بر مبنای "ماحَکَمَ بِه العقل، حَکَمَ به الشّرع"، ادای به تکلیف را متاثر از حجّیت عقل میدانند در حالی که پر واضح است که اگر در مدیریت جامعه، عقل تعطیل شده باشد نتیجهای جز پشیمانی به بار نمیآورد.
یکی از سوالات مهمی که در طول هشت سال تاریخ دفاع مقدس همواره وجود داشت این بود که چرا پس از فتح خرمشهر جنگ را ادامه دادیم؟ اما هیچ کس به روند صحیح تصمیمگیری توجه نمیکند و کسی نمیگوید برای تصمیم در آن مرحله مهم تاریخ جنگ از عالیترین شخصیتهای دستاندرکار مدیریت کشور مشورت گرفته شد و هیچکس نمیگوید که حتی برای این تصمیمگیری فرماندهان عالی نظامی به تهران فراخوانده شدند و هیچ کس نمیگوید که عالیترین مقام کشور به رغم نظر مخالفتش با ادامه جنگ، به اتفاق نظری که در اندیشه دیگران بود تمکین کرده است.
بله، وقتی اتفاق نظر دستاندرکاران سیاسی و نظامی حاصل میشود، تکلیف مشخص شده و امام عمل به تکلیف را بر خود واجب دانستند و به رغم مخالفت اولیه، از نظر جمع تمکین کردند و نه فقط تمکین که گویی اصلا حتی لحظهای با ادامه جنگ مخالف نبوده و تمام ارادهشان را در اختیار تصمیم جدید قرار میدهد.
یکی از شاخصها، مبانی و اصول اندیشه امام این جمله تاریخی ایشان است که گفتند «میزان رای ملت است». امام بر اساس شناخت خود از فقه و مبانی دینی، این جمله را که آثار اجتماعی و سیاسی داشت، بیان کردند.
"دوران حیات ایشان به اقیانوسی شباهت داشت که انسانها به سان ماهی در آن زندگی میکردند اما قدر آن اقیانوس حیات بخش را نمی دانستند و شاید بضاعت چنین درکی را نداشتند"در صورتی که بزرگان اصولگرا مبنایی بودن این فتوای امام را باور ندارند بلکه فکر میکنند ضرورت زمانه باعث شده تا امام تقییه کنند و با این سخن دانسته یا ندانسته یکی از اصول اندیشه سیاسی امام را زیر سوال برده و بیاعتبار میکنند.
یکی دیگر از شاخصهای اصول اندیشه امام این جمله تاریخی ایشان است که گفتند «حفظ نظام از اوجب واجبات است» این جمله یعنی اگر نظام جمهوری اسلامی فرو بریزد همه معانی و مفاهیم وابسته به آن از اعتبار ساقط میشود ولی کدام شخصیت دانشگاهی و یا حوزوی یک تفسیر اقناعکنندهای از این اصل ارائه کرده است؟ حال کوتاهی بزرگاندیشان و یا ناتوانی آنان از تفسیر اقناعی این اصل، به معنای بیاعتبار بودن این اصل میباشد یا فرو گذاشتن فهم یک شاخص مبنایی؟ من معتقدم این اصل تغییرپذیر نیست اما به شرطی که چارچوبِ برگزیده شده برای نقد و بررسی این اصل درست انتخاب شده باشد.
یا جمله دیگری که به امام نسبت داده شد، هر چند که با کلام امام منطبق نیست و امام جملهای به این مضمون نگفتهاند ولی با محتوای اندیشه امام مطابقت دارد یعنی جمله مشهور "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان آسیب نبیند" که یکی دیگر از اصول اندیشه امام است، ولی برخی حمایت از آن را برابر با خطر دیکتاتوری دینی میدانند حال آن که این اندیشه امام یک منظومه است و همان منظومهای که یکی از اصولش رای ملت را میزان میداند و همان منظومهای که معتقد است "مجلس در رأس أمور است" و همان منظومهای که معتقد است" پدران ما چه حقی داشتند که درباره نسل ما تصمیم بگیرند" و طبعا نسل ما هم حق ندارد برای نسل آیندهاش تصمیمگیری کند، در همان منظومه "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان آسیب نبیند" اصلی استوار است و یا اعلام "حفظ نظام اوجب واجبات است" در همان منظومه قابل طرح و تفسیر است و در غیر این صورت، اندیشه امام خمینی به شیر بی یال و دُم و اشکم مولوی شبیه خواهد شد.
جمله "پشتیبان ولایت فقیه باشید تا کشورتان آسیب نبیند" عینا در سخنان و آثار حضرت امام وجود ندارد. حضرت امام در خصوص ولایت فقیه مطالبی را بیان کردند که مضمون آن همین جمله است. معظم له در ۲۸ شهریور ۱۳۵۸ در جمع افسران، همافران، درجهداران و پرسنل غیرنظامی پایگاه هشتم نکاء نیروی مستقر در اصفهان، به این مضمون بیان کردند «من به همه ملت، به همه قوای انتظامی، اطمینان می دهم که امر دولت اسلامی، اگر با نظارت فقیه و ولایت فقیه باشد، آسیبی بر این مملکت نخواهد وارد شد. گویندگان و نویسندگان نترسند از حکومت اسلامی و نترسند از ولایت فقیه، ولایت فقیه آنطور که اسلام مقرر فرموده است و ائمه ما نصب فرمودند به کسی صدمه وارد نمی کند، دیکتاتوری به وجود نمیآورد، کاری که بر خلاف مصالح مملکت است انجام نمی دهد.»
ایشان در تاریخ ۳۰ مهر ۱۳۵۸ در دیدار نمایندگان اقشار مختلف مردم و عشایر در شهر قم امام هم بیان کردند: «شما از ولایت فقیه نترسید، فقیه نمیخواهد به مردم زورگویی کند.
اگر یک فقیهی بخواهد زورگویی کند این فقیه دیگر ولایت ندارد، اسلام است در اسلام قانون حکومت می کند، پیغمبر اکرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهی، نمیتوانست تخلف بکند.»
امام (ره) همچنین در ۹ آبان ۱۳۵۸ در دیدار خانوادههای شهدای ۱۵ خرداد سال ۴۲ و شهدای حوادث بندرانزلی در شهر قم گفتند: «شما موافقت کنید با این ولایت فقیه، ولایت فقیه برای مسلمین یک هدیه است که خدای تبارک و تعالی داده است.»
در همین جا بر خود وظیفه میدانم که به اصل مهم "ولایت مطلقه فقیه" بپردازم. این اصل که یک امر عقلی است در گذشته چه مخالفانی که نداشته و امروز هم کمتر کسی از حامیان این اصل به خود جرأت میدهد از این اصل عقلی - فقهی- سیاسی حمایت کند. شما کدام نظام سیاسی کارامدی را می شناسید که در آن نظام موضوعی به نام "حق وتو" یا به عبارتی دیگر "فصلالخطاب" لحاظ نشده باشد؟ آیا ولایت مطلقه – خارج از ابعاد شرعی آن – چیزی غیر از فصلالخطاب است؟
برخی سیاسیون پذیرش این اصل را با پذیرش دیکتاتوری برابر میدانند حال آن که اِعمال این اصل توسط فقیه تنها در مواردی استثنائی ضرورت پیدا میکند و در امور کشورداری فقط گاهگٌداری و سر بزنگاههای ضروری بُروز میکند که نمونه اخیرش همین بود که به جهت بیماری کرونا مجلس شورای اسلامی تعطیل شد و تصویب بودجه سالجاری روی زمین ماند اما بر اساس همین قاعده، گره از کار تصویب بودجه ۱۳۹۹ گشوده شد.
حال بر فرضِ محال، ولایت مطلقه موجب اقدامات مستبدانه شود، اولا که بر اساس تبیین تئوری ولایت فقیه توسط بنیانگذار این تئوری، در چنین صورتی امر ولایت از شخصی که بر مسند ولایت فقیه نشسته خود به خود سلب می شود. در ثانی پس مجلس خبرگان چکاره است؟ اگر در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی برای رهبری نظام "ولایت مطلقه" قائل شده، همان قانون اساسی مجلس خبرگان را ناظر بر رفتار رهبری تعیین کرده است. حال اگر مجلس خبرگان طی سالهای گذشته ناتوانتر از این بوده که به خود اجازه نظارت بر کارنامه رهبری را بدهد، این ضعف مجوز مردود دانستن "ولایت مطلقه فقیه" نمیتواند باشد.
عدهای دیگر از منظر دینی متعرض این اصل شدهاند و مطلبی را که امام خمینی اختیارات ولی فقیه را با اختیارات پیامبر اکرم (ص) برابر دانستهاند، اصلا بر نمیتابند.
"این که تصوری که ما بپنداریم، جنس نهضت ۱۵ خرداد با سایر تحولات اجتماعی ۱۵۰ ساله قبل از انقلاب یکی است، ناشی از عدم شناخت مبانی اندیشه امام خمینی است"درصورتی که اولا، اگر در اینجا ولایت تکوینی را از ولایت تشریعی تفکیک نکنیم خلط مبحث کردهایم. یقینا حامیان اصل ولایت مطلقه فقیه هیچ اختیاری برای ولی فقیه در حوزه ولایت تکوینی قائل نیستند حتی در حوزه ولایت تشریعی هم به ولی فقیه اجازه بنیانگذاری تشریعی نمیدهند بلکه از آنجایی که پاره از موارد دینی بر برخی دیگر ترجیح دارد، بر اساس قواعد فقهی پذیرفته شده، مانند "قاعده اهم و مهم" یا قاعده "لاضرر" و امثال آن، ولی فقیه مبتنی بر اجتهاد خود، به تناسب حوادث جاری کشور ممکن است به تعطیلی موقت برخی احکام فتوا دهد.
سبک کشورداری امام خمینی چه ویژگیهایی داشت که قالب گرایشهای فکری و سیاسی دهه ۵۰ و ۶۰ برای رسیدن به اهدافشان حول تز وحدت کلمه بنیانگذار جمهوری اسلامی قرار گرفتند؟ چقدر ضرورت دارد با بازخوانی این معیارها بتوانیم بر اساس شرایط زمانی و مکانی روز، کشور را از بحرانهای داخلی و بینالمللی خارج کنیم؟
جامعه مبارز قبل از انقلاب شامل دو گرایش طرفداران مبارزه مسلحانه و طرفداران مبارزه سیاسی بود که هر دو جریان قبل از پیروزی انقلاب به ناکارآمدی و به بن بست رسیده بودند و اتفاقا به جهت همین باور در این جریانات بن بست وجود داشت بنابراین آمریکاییها موقعیت را برای تغییر رفتار سیاسی شاه مناسب دیدند و با تز حقوق بشر خواستار تغییر رفتار محمدرضا شدند و اتفاقا به بن بست رسیدن این جریانات بود که محمدرضا در سخنان خود رفتارش را به «نور افشانی ماه» و صدای مخالفینش را به «عوعوی سگها در شبی که ماه در حال نورافشانی است» تشبیه کرد و گفت "مه فشاند نور و سگ عوعو کند". همین احساس ثبات و استحکام بود که شاه جریانات تازه شکل گرفته ناشی از همسوی با امام خمینی را به باز کردن سوپاپ اطمینان تشبیه کرد و معتقد بود این جریان به زودی کنترل خواهد شد و فروکش خواهد کرد.
بنابراین اگر فکر کنیم که همه جریانهای مبارزِ قبل از انقلاب با ابتکار عمل خودشان به حرکتی که توسط امام خمینی رهبری میشد، گرایش پیدا کردند، فکر صحیحی نیست بلکه حرکتی را که امام راه انداختند باید به بنبستشکنی مبارزات نامگذاری کرد. چیزی که مبارزان به بنبست رسیدهِ سیاسی عموما از آن به مرور استقبال کردند ولی مبارزان طرفدار رفتار مسلحانه به دو بخش تقسیم شدند. بخشی که تعلقات مذهبیشان بر گرایشات مبارزات مسلحانهشان غلبه داشت، بنبستشکنی مبارزاتیِ امام را با سینه گشاده پذیرفتند ولی حامیان گرایشات مبارزات مسلحانهای که مبارزه را اصل و دیانت را یا رها کرده و یا برای دیانت ارزشی بیش از ابزاری برای مبارزه قائل نبودند، نه تنها با حرکت امام همگرایی نکردند بلکه در مقابل جریان جدید ایستادند و البته در این ایستادگی اقدامات یکسانی مرتکب نشدند.
گروههای مسلحی چون چریکهای فدایی خلق که ایدئولوژیشان دین و دینداری را مطرود میدانست، در مخالفتشان با انقلاب صریح بودند اما گروههایی مثل مجاهدین خلق که دیانت را در حد ابزاری برای مبارزه تقلیل داده بودند، به جهت بدنه مذهبی تشکیلاتشان و موقعیت مردمیشان در جامعه متدین، نمیتوانستند صریحا با حرکت امام مخالفت کنند به همین دلیل روشی دوگانه را برگزیدند و به همین جهت کم کم مردم نام آن سازمان را از مجاهدین خلق به سازمان منافقین تغییر دادند.
اما اینکه آیا میتوانیم با احیای رویکرد امام مشکلات داخلی و بینالمللی را حل کنیم. اولا اجازه بدهید که حل مشکلات داخلی و خارجی را در یک بسته بررسی نکنیم زیرا که در نگاه مکتب امام، مهمترین عامل کسب موفقیت در صحنه بینالمللی، هویت مردمی نظام است و یکی از عواملی که موجب می شد امام به حضور مردم در صحنه تاکید داشته باشند، به همین جهت بود چرا که استحکام پیوند مردم و حکومت، قدرت بازدارندگی را افزایش میدهد و بیتردید پشتوانه دیپلماسی موفق، قدرت مردمی هر نظام است.
اما در وضعیت فعلی، مشکلات داخلی بیش از هر موضوعی ناشی از این است که حکومت در رفع مشکلات از مشارکت گسترده مردم محروم شده و تا زمانی که مردم مشکل حکومت را مشکل خودشان ندانند، مشارکت جدی نخواهند داشت. در صورتی که در مکتب سیاسی امام، همه چیز بستگی به نقش مردم داشت، واقعا رأیشان میزان بود. ولی به مرور زمان، دیگران با پرچم تکراری "خدمتگزاری به مردم" عملا به جای اینکه خادم مردم باشند، در جایگاه متولی مردم نشستند و از مردم خواستند که پشت سر آنان حرکت کنند.
در یکی دو سال اخیر یکی از دغدغههایی که از زبان اصولگرایان شنیدیده میشود، توصیه آنان به پرهیز از دو قطبی شدن جامعه است.
"البته درک درست "عمل به تکلیف" خود ضرورتی است که اگر درست تفهیم نشود، موجب وهن عقل و دین میشود"اگر به من باشد دغدغه برادران اصولگرا را اینگونه تعبیر میکنم که چماقی بالای سر رقیب گرفتهاند و میگویند هیس! و حال آنکه جامعه بیفریاد، جامعه مرده است. منتها مهم اینجاست که چه کسی در چه زمانی و به چه مناسبتی فریاد بزند. ضمن اینکه اگر فریادرسی وجود نداشته باشد، چه بسا فریاد به پرخاش و یا برعکس به ناامیدی و افسردگی منجر شود. مسلما مرکز التیامبخش نمیتواند غیر از شخص رهبری نظام باشد و لذا توصیه اصولگرایان به دو قطبی نشدن جامعه، جایی برای طرح ندارد. آنان باید در یک طرف قضیه نقش خود را بازی کنند که میکنند، اشتباه آنجایی است که در قواره و پوزیشن رهبری ظاهر میشوند.
آیا آمریکا در دهه پنجم انقلاب اسلامی هم همان شیطان بزرگ دهه اول انقلاب اسلامی است؟ قدرت بازدارندگی و بنیه دفاعی جمهوری اسلامی تا در مضمحل شدن ابهت و جایگاه گذشته آمریکا چقدر تاثیرگذار بوده است؟
ابتدا مناسب میدانم به این نگاه امام که گفتند «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» بپردازم.
راستش را بخواهید انسانی که به نفس خود باج نمیدهد، از هیچ عامل خارجی نگرانی ندارد و این نکتهای بسیار مهم در فهم آن موضعگیری امام بوده است یعنی انسانی که به خودش باج نمیدهد و موفق به کنترل نفس خود شده باشد از هیچ قدرتی جز قدرت باری تعالی هراس ندارد. به قول ادبیات کوچه و بازاری «تا چپ شما پر نباشد، نباید با رقیب مچ بیاندازید» و اگر چپ ما پر نباشد، دست به ریسکی زدهایم که معلوم نیست برنده صحنه چه کسی باشد. البته "چپ پر" امام فقط متکی به باج ندادن به نفس خود نبود بلکه در کنار این ویژگی فردی و شخصیتی، اعتقاد قلبی و عقلی به قدرت سرمایه اجتماعی جامعه و نیز برخورداری امام از پشتوانه اعتماد مردمی، چپ امام را به طور مضاعف پر کرده بود بنابراین اگر بخواهیم همچنان پرچمی را که امام با جمله «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» عَلم کنیم، حفظ کرده و با قدرت از آن پرچم صیانت کنیم، باید ضمن مبارزه با نفس سرکش، سرمایه اجتماعیمان را هم از دست ندهیم به عبارت دیگر قدرت موشکی ما که امروز نقش بازدارنده بسیار با اهمیتی در جلوگیری از طمعورزی دشمنان نسبت به این آب و خاک دارد، قدرت اصلی ما محسوب نمیشود. قدرت اصلی کشور ما وحدت کلمه و حفظ اتحاد اجتماعی و سیاسی کشور است. بله، پشتوانه اجتماعی نظام و پایگاه مردمی حکومت تاثیر بسزایی در فائق آمدن بر بحرانهای خارجی و چالشهای درونی کشور دارد.
یکی از خطاهای محمدرضا قراردادن ارتش در برابر مردم بود و این یعنی متزلزل کردن پایگاه اجتماعی ارتش.
"امام بر اساس شناخت خود از فقه و مبانی دینی، این جمله را که آثار اجتماعی و سیاسی داشت، بیان کردند"ارتشهای بدون پایگاه اجتماعی مانند ارتشی هستند که از عقبه استراتژیک بیبهره هستند به همین دلیل در صحنه نبرد از پشنوانه روانی کافی برای جنگیدن بهرهمند خواهند بود. البته با تدبیری که امام در بازسازی پیوند ارتش و مردم به کار بردند، تلاش میشد تا خطاهای محمدرضا پهلوی در ایجاد تقابل ارتش و مردم جبران شود اما ترمیم شکافهای اجتماعی ناشی از این خطای استراتژیک محمدرضا، نیازمند زمان کافی بود و به صرف آغوش گشودن مردم به ارتش کافی نبود، بلکه باید این پیوند بازسازی شده در باور همگان جای میگرفت. از قضا جریانات ضد نظام جدید و تجزیهطلبانی که با شعار خودمختاری دنبال تجزیهطلبی بودند، میکوشیدند که شکاف ایجاد شده توسط محمدرضا بین ارتش و مردم هرگز پر نشود. درست در نقطه مقابل موضوع فوق، آرامش خاطر و اعتماد و خودباوریی بود که در طول ۸ سال جنگ با دشمن، سپاه در اثر پایگاه همه جانبه اجتماعیاش از آن برخوردار بود.
چرا امام خمینی به شدت مخالف دخالت نظامیها در سیاست بودند؟
این تدبیری عقلانی است و حتی اگر امام هم بر آن تاکید نمیکردند، رعایت آن الزام عقلی داشت به بیان روشنتر برای اینکه نظامیها بتوانند از کیان کشور دفاع کنند نیازمند پشتوانه استراتژیک اجتماعی هستند و برای اینکه در این مسئله حمایت کلیت جامعه را داشته باشند، نباید در اختلافات اجتماعی، به حمایت یکی از طرفهای اجتماعی متهم شوند. زیرا که در این صورت به طور طبیعی سایر طرفهای جامعه را از دست میدهند.
وقتی پشتوانه مردمی نظامیها کاهش یابد، توان دفاعی و قدرت بازدارندگی کشور افت میکند. پس عقل حکم میکند که برای از دست نرفتن پایگاه اجتماعی، نظامیها وارد سیاست نشوند.
اختلاف نظر یا روشهای متفاوت مسؤولان سیاسی و نیروهای نظامی چگونه باید مدیریت شود تا از پیامدها و موضعگیریهای منفی بینالمللی علیه کشورمان جلوگیری کند؟
یک نظام همان اندازه که به نیروهای سیاسی و دیپلمات نیازمند است به نیروهای نظامی هم نیاز دارد. نمی شود از یک مدیر دیپلمات کارکرد نظامی انتظار داشت و نمی شود از یک فرمانده نظامی کارکرد سیاسی و دیپلماتیک انتظار داشت. البته هیچ اشکالی ندارد که یک نظامی بعد از بیرون آوردن یونیفرم نظامی به سلک دیپلماتها در آید اما تا زمانی که یونیفرم به تن دارد، هر نوع موضعگیری شبه سیاسیش، مواضع وی، به درستی موضعگیری نظامی تلقی می شود و همانطور که از یک نظامی نمیتوان توقع نرمش سیاسی داشت از یک دیپلمات هم نمی توان انتظار داشت که از تهدید و جنگ سخن به میان آورد.
در یک نظام بهم پیوسته، مواضع تند نظامیان و عبارات نرم دیپلماتها، در مرکز ثقل و هسته تصمیمات راهبردی نظام، با یکدیگر هماهنگ می شود و یا حداقل از این مواضع ظاهرا متضاد، در جهت موفقیت هر یک از دو مجموعه نظامی و سیاسی نهایت بهره گیری صورت می گیرد. مسلما جایگاه قدرتمندانه نظامیان، به استحکام عقبه دیپلماتها پای میز مذاکره می انجامد و نرمشهای قهرمانانه دیپلماتها، قبل از درگیری نظامی مانع از بروز ضایعات جنگی می شود، در حین جنگ هم می تواند مانع از گسترش دامنه جنگ شود و در پایان جنگ نیز محصول چینی سیاسی در صحنه بین المللی از آن همه صرف انرژی و هزینههای سرسام آور، توسط دیپلماتها باید صورت بگیرد.
در خاطرهای از زمان جنگ به خوبی به یاد دارم درست همان مقطع زمانی که سپاه در جبهه حق علیه باطل عملیات بدر را انجام میداد آیتالله هاشمی رفسنجانی رییس جمهور کشورمان با اقدامات دیپلماتیک خود رایزنیهای گستردهای داشت و بدینگونه زمینه حضور مک فارلین در ایران به وجود آمد.
"این اصل که یک امر عقلی است در گذشته چه مخالفانی که نداشته و امروز هم کمتر کسی از حامیان این اصل به خود جرأت میدهد از این اصل عقلی - فقهی- سیاسی حمایت کند"هنر بنیانگذار جمهوری اسلامی این بود که از آقای هاشمی رفسنجانی و آقای محسن رضایی به عنوان دو بال سیاسی و نظامی استفاده می کرد تا سر بزنگاه هر یک از دو بال نظام را که لازم باشد به عنوان برگ برنده مورد بهره برداری قرار دهند.
مسلما اگر تصور شود نظامیان یا دیپلماتها، اشخاصی گوش به فرمان و بیاراده هستند، انسانی که فاقد اراده و ابتکار عمل باشد نمیباید در مناصب بزرگ فرماندهی نظامی بنشیند و یا سکاندار سیاست بینالمللی یک کشور باشد لذا طبیعی است که ارادههای مستقل دارای رفتارهای متناقض با یکدیگر باشند پس تفاوت بین مواضع صاحب منصبان این دو اندیشه کاملا طبیعی است. به طوری که در یک نظام آزاد چه بسا این مواضع متناقض گاهی برای نظام مربوطه هزینهآور میشود.
اما درباره مسائلی شبیه آنچه در قضیه سفارت عربستان پیش آمد، نمی توان آن را به حساب نظامیان گذاشت. بلکه اساسا اقدامی که منجر به آسیب دیدگی منافع ملی شد، مشکوک بود و هیچ بعید نیست که عناصری مرموز از ساده لوحی گروهی استفاده کرده و به منافع ملی مان آسیب رسانده باشند.
چرا صنایع کشور به خصوص صنعت خودروسازی همچنان وابسته است؟
یکی از مشکلات در حوزه اقتصاد این است که مدیران تکنوکرات، مدیران رادیکال را قبول ندارند و مدیران رادیکال، مدیران تکنوکرات را قبول ندارند. شاهد همین مسئله در حوزه سیاسی با دُز بیشتری هستیم.
اساساً برای ایجاد تغییر یا به عبارت بهتر برای ایجاد انقلاب، نیروهای رادیکال خودبهخود محور کار می شوند و اگر کار به دست میانهروها سپرده شود، هرگز تغییرات اساسی صورت نمی گیرد اما پس از فروپاشی نظام قبلی و برپایی نظام جدید، اقبال مردم به سوی میانهروها افزایش می یابد و چه بسا تزی که معتقد است انقلابها فرزندان خودشان را می خورند، تئوریزه شده همین واقعیت باشد.
البته در انقلاب ما تحقق این واقعیت به گونه دیگری رقم خورد. به عبارت دیگر اقدامات مسلحانه در گنبد و کردستان و خرمشهر، ترورهای هدفدار گروهکهای شبه نظامی ضد انقلاب و جنگ هرگز نگذاشت که در دهه اول انقلاب میانهروها راهی به مدیریت کشور پیدا کند و سقوط دولتهای بازرگان و بنیصدر نیز از همین زاویه قابل تفسیر است.
بعد از دهه اول انقلاب مرحوم آیتالله هاشمی با پرچم میانه روی مدیریت سیاسی کشور را به دست گرفت اما میانهروی اعمال شده تناسبی با عدالت اجتماعی نداشت به همین دلیل نادیده گرفتن بدنه مهمی از جامعه که حداقل یک دهه با شعار عدالت اجتماعی تنفس کرده بود، به عنوان عاملی بازدارنده در برابر جریانی که آقای هاشمی با شعار سازندگی شروع کرده بود، وجود داشت با این حال وضعیت سیاسی کشور به آن جریان نادیده گرفته شده، اجازه ابراز وجود نداد تا آن که جریان دیگری که اتفاقا در دهه اول انقلاب شعارهای عدالت اجتماعی را نوعی چپگرایی کمونیستی تلقی میکرد، با پرچم عدالت اجتماعی در برابر میانهروی ایشان قد علم کرد و از اینجا به بعد بود که پوستین عدالت اجتماعی وارونه شد.
جریانی که پوستین عدالت اجتماعی را وارونه پوشیده بود، در صحنه قدرت، کاری از پیش نبرد اما جریان فرهنگ جدیدی را به جامعه تزریق کرد که اگر چه مشابهت شکلی آن یا فرهنگ عدالتجویانه دهه اول کاملا مشهود بود ولیکن چیزی غیر از آن بود که ما در زمان امام با آن تنفس کرده بودیم. از سوی دیگر میانه روی آیت الله هاشمی هم فرهنگ جدیدی را پدید آورد و از بطن آن جریانی به نام اصلاح طلبی متولد شد که هرچند مخالف رادیکالیزم انقلابی بود اما از آن جهت که اکثریت این جریان را قشر جوان کشور تشکیل می داد و جوانی با تندروی دو روی یک سکه محسوب میشد به همین دلیل اگرچه پرچم اصلاح طلبی در دست میانه روها بود اما موتور متحرکه اصلاحات رادیکالیزمی بود که پشت شعار مخالفت با رادیکالیزم حرکت می کرد.
بدین ترتیب جامعه با دو دوگانگی غیر ملموس روبرو شد. جریانی که شعارش عدالتجویی بود ولی عناصر پشت آن از جنس عدالتخواهی نبودند و جریان دیگری که شعارش مخالفت با رادیکالیزم و حامی اصلاح طلبی بود ولی با رفتارهای رادیکالی دنبال اصلاحات بود. حال پاسخی که به سئوال شما می توانم داشته باشم این است که علاوه بر عدم سنخیت تکنوکراتها و رادیکالها و عدم پایانپذیری رقابت آنها در حوزه گرایش و نگرش، مشکل اساسی فرهنگ سیاسی امروز کشور ما این است که نه رادیکالها رادیکال واقعی هستند و نه میانهروها، مشیشان میانهروی است.
"در ثانی پس مجلس خبرگان چکاره است؟ اگر در قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی برای رهبری نظام "ولایت مطلقه" قائل شده، همان قانون اساسی مجلس خبرگان را ناظر بر رفتار رهبری تعیین کرده است"اگرچه این عرض بنده در برگیرنده تمامیت دو جریان مزبور نیست اما رادیکالیزم و میانهروی غیرواقعی گیربانگیر رادیکالها و میانهروهای واقعی شدهاند. فعلا چشم انداز روشنی برای گذر از این گردنه وجود ندارد ولی تا زمانی که شبهات، لباس شفافیت به تن داشته باشند، چرخ فرهنگ سیاسی نظام روی ریل واقعی خودش قرار نخواهد گرفت.
سوالم را بار دیگر تکرار میکنم آیا آمریکا در دهه پنجم انقلاب اسلامی همچنان شیطان بزرگ است؟
شیطان به معنای در دست داشتن سر خط قضایا، بله. همانطور که مقام معظم رهبری می گویند قدرت آمریکا نسبت به چهار دهه گذشته افول داشته اما با وجود افولی که داشته همچنان قدرت اول اقتصادی، سیاسی و نظامی جهان محسوب می شود. برای درک قدرت و بزرگی آمریکا کافی است سری به سایر کشورهای جهان بزنیم تا ببینیم هیچ یک از این کشورها جرات نمی کنند با منافع آمریکا مقابله کنند. هر چند هیچ یک از نظامهای موجود دنیا با مواضع جمهوری اسلامی ایران همراهی نمی کنند اما ایستادگی ایران در برابر این قدرت جهانی در نزد همه آنان ستودنی است.
لازم میدانم به نکته مهمی اشاره کنم و آن این است که رهبران بزرگ یا باید افکارسازی کرده و با روش اقناعی ملتهای خود را همراه خود سازند و یا اگر در اقناعسازی مردم ناتوان بودند باید از افکار عمومی تبعیت کنند به عبارت روشنتر رهبران، نمایندگان افکار عمومی جامعه خود هستند حال یا خود مولد فکر هستند و با روش اقناعی جامعه تحت رهبری شان را همراه خود ساخته اند و یا در خدمت افکار عمومی درآمدهاند.
حال موضوع آمریکا و دشمنی چهل و چند ساله سردمداران آن کشور با کشورمان موضوعی است که اگر در افکار عمومی نسبت به دشمنی آمریکا با ایران تردیدی وجود داشته باشد، خود به خود مواضع ما را در برابر آمریکا تضعیف می کند.
به عبارت دیگر مهمترین ابزار و عامل برای خنثی سازی دشمنیهای آمریکا، وحدت نظر ملی درباره ایستادگی در برابر شیطنتهای آنان است و اگر اعتماد عمومی به سیاستگزاران نظام آسیب دیده باشد، وحدت نظر باید مخدوش شده تلقی شود.
مصلحت افراد و جریانهایی که امام یا خط فکری ایشان را قبول ندارند ایجاب میکند برای حفظ بقاء تظاهر به پیروی از امام کنند.
با چه شاخصها و معیارهایی میتوان مشت مدعیان دروغین پیروی از آرمانها و خط امام را باز کرد؟
آنگونه که من خط امام را می شناسم، محوری ترین موضوع خط امام حفظ وحدت کلمه در زیر چتر اسلام است. امام برای حفظ وحدت کلمه خون دل فراوانی خورد. بی تردید دایره اجتماعی اسلام ناب بسیار گسترده تر از آن است که ما درباره آن تبلیغ می کنیم. دایره تکلیف اسلام خواهان در مراودات مردمی، هنگامی که در حاکمیت قرار دارند بسیار وسیع تر از هنگامی است که حاکمیت آنها را منزوی کرده باشد. امروز که حاکمیت دست ماست نمی توانیم صرفا به بیرون کشیدن گلیم خودمان از آب اکتفاء کنیم.
"درصورتی که اولا، اگر در اینجا ولایت تکوینی را از ولایت تشریعی تفکیک نکنیم خلط مبحث کردهایم"امروز حاکمیت دینی موظف است تا گلیم جامعه ایرانی را از آب بیرون بکشد لذا اگرچه در طول سالهای انقلاب، بین اقشاری از جامعه ایرانی با انقلاب فاصله افتاده باشد، نباید این فاصله دو طرفه بماند بلکه وظیفه حاکمیت کاستن فاصلههاست، حتی اگر عامل فاصلهاندازی طرف مقابل باشد و بس.
در نتیجه به نظرم امروز جستجوی شاخصی که مشت دیگران را باز کند، با تجویزهایی که امروز از خط امام باید استنتاج شود، منطبق نیست. تقویت وحدت ملی یا به تعبیر خط امام وحدت کلمه، بدون اغماض از خطاها و خطاکاران سیاسی میسر نیست. اگر وحدت کلمه ملت ما به روزهای اول انقلاب برگشت، آن وقت می توان ادامه مسیر انقلاب را مجددا پله به پله و با تجربه آموزی از رفتارهای گذشته طی کرد به عبارت دیگر مهمترین شاخص شناخت خط امام در این زمان، مداومت و پایمردی به حفظ وحدت کلمه است. یعنی اگر قرارمان این باشد که بخواهیم بدون توجه به وحدت کلمه به راه خودمان ادامه دهیم، مسلما مشارکت مردم را از دست داده ایم. حال آنکه یکی از پایههای نظام برپا شده توسط امام در تحقق شعار "میزان رای ملت" است می بوده و فرو ریختن این پایه از نظام عواقب خود را خواهد داشت و یقینا با شعار دیگر "حفظ نظام اوجب واجبات است" نیز مغایرت غیرقابل انکاری دارد.
چرا امام از حرف خود مبنی بر ممنوعیت حضور روحانیها در امور اجرایی عدول کرد؟
همواره تئوریها در هنگامی که می خواهند جامه عمل بپوشند، ناچار به حاشیه نویسی می شوند.
اظهارات امام در نوفل لوشاتو و در آغاز انقلاب هم از همین منظر قابل بررسی است. بله امام با حضور روحانیون بر مصادر اجرایی موافق نبود، اما حوادثی که بعد از انقلاب به وقوع پیوست، برخی تجویزهای استثنائی را ایجاب کرد. جای سؤال اینجاست که مگر همان وضعیت اضطراری که در اثر بحران ناشی از ترور پیدرپی شخصیتهای مشهور به وجود آمد هنوز پا برجاست که مسلما آن وضعیت وجود ندارد. پس چه نیکوست که به همان اندیشه امام برگردیم و حضور روحانیت را به جز حضور درمراکز قضایی و قانون گذاری نپذیریم.
حیف، حیف که اگر پیچها و گردنههایی را که انقلاب از آن عبور کرده است، بدون حب و بغض و بدون دستکاری برای نسلها و مخاطبین عصر انقلاب و بعد از انقلاب بازگو می شدیم، امروز جامعه می دانست که نظام از کجاها ضربه خورده است.
آیا هیچ می دانید که روزی در این کشور یکی از شخصیتهای بارز و روحانی این نظام در جمعی از روحانیون گفته بود که حمایت ما از بهشتی در برابر بنی صدر دفع افسد به فاسد است؟ آیا می دانید که روزی در این کشور امام از تسبیح به دستها و نمازشبخوانها به فریاد در آمد و گفت: «سعدی از دست دوستان فریاد؟»
آیا هیچ می دانید که گروهک فرقان و منافقین با ترور شخصیتهایی که امام به وجودشان برای بعد از خود حساب باز کرده بودند، موجب شد همانهایی که بنی صدر را افسد و بهشتی را فاسد می دانستند، جایگاه امثال بهشتی و مطهری را پر کنند؟ آری این قصه سر دراز دارد و متاسفانه بسیاری نادانسته درباره چرایی ناملایمات امروزی قضاوت می کنند و برخی هم که خود از عوامل و پایهگذاران ناملایمات امروزی هستند، خود را حکیم و درد آشنای مردم معرفی کرده و همچنان نسخههای غلط برای جامعه می پیچیند.
انتهای پیام
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران