قسمت بیست و هفت گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت بیست و هفت 27Çukur Serial Part ۲۷

گودال ۳۶-۳

چتو از ماحسون می خواهد که وقتی یاماچ و جومالی را دید همانجا بکشدشان و دفنشان هم کند.

سنا به دیدن ادریس و سلطان می رود. ادریس با دیدن او متعجب و خوشحال می شود اما سلطان واکنشی ندارد. سنا دستان سلطان را می بوسد و سلطان چشمانش پر از اشک می شود.

ماحسون به همراه تعداد زیادی از افرادش به آدرس مورد نظر می آید و همگی مسلح جلو می روند اما پایشان روی مین ها می رود و با ترس می ایستند.

"   سریال گودال قسمت بیست و هفت 27Çukur Serial Part ۲۷ گودال ۳۶-۳چتو از ماحسون می خواهد که وقتی یاماچ و جومالی را دید همانجا بکشدشان و دفنشان هم کند"ماحسون اسلحه را رو به یاماچ می گیرد و می گوید: «همتونو تو همون گودال دفن می کنم! » یاماچ با خونسردی می گوید: «سلاحاتونو بیارین پایین تا حرف بزنیم. » و بعد هم ادامه میدهد: «من برای انتقام و اینا نیومدم اگه میخواستم کشتنتون آسون بود... » بعد از کمی مکث می گوید که به چتو هم زنگ بزند. از طرفی جومالی هم می رود و ماشین ماحسون و افرادش را از کار می اندازد. وقتی چتو گوشی را برمیدارد و صدای یاماچ را می شنود جا می خورد.

بعد هم یاماچ تماس تصویری برقرار می کند و وضعیت ماحسون و افرادش را نشان می دهد. چتو از کوره در می رود و می گوید: «تورو با هفت جد و آبادت و پدر و مادرت تیکه تیکه می کنم و خوراک سگای گودال میکنم.. تو هنوز منو نشناختی! » یاماج وسط حرف او می پرد و می گوید: «کسی که برادراتونو کشت جومالی بود. دیگه اینکارو نمیکنه. چون فهمید که به مردم گودال آسیب میرسونی.

"ماحسون به همراه تعداد زیادی از افرادش به آدرس مورد نظر می آید و همگی مسلح جلو می روند اما پایشان روی مین ها می رود و با ترس می ایستند"گودال مال شما. به هر حال ما نمیتونیم با شما در بیفتیم. در مقابلش فقط یه چیز ازتون میخوام... از این که اهالی گودالو برای پیدا کردن ما بسیج کردین دست بردارین و مردمی هم که گرفتین آزاد کنین و دیگه باهاشون کاری نداشته باشین. » بعد هم رو به چتو می گوید: «اگه دنبال انتقام بودم جنازه ی ماحسون رو برات میفرستادم چتو! ازتون میخوام مردم محله بیشتر از این به خاطر ما تو دردسر نیفتن.

» چتو با عصبانیت می گوید: «اگه بلایی سر ماحسونم بیاد نمیذارم تو گودال سنگ روی سنگ بند بشه. اینو میدونی دیگه نه؟ » ... چتو از طریق تماس تصویری آزاد شدن کمال و متین و بقیه را به یاماچ نشان میدهد. یاماچ در کمال خونسردی از انها تشکر می کند و وقتی قصد رفتن می کند چتو می گوید: «داری چیکار میکنی؟ ماحسون و بقیه رو آزاد کن! » یاماچ می گوید: «گوشی پیش من میمونه. وقتی به اندازه کافی دور شدیم بهت خبر میدم.

"ماحسون اسلحه را رو به یاماچ می گیرد و می گوید: «همتونو تو همون گودال دفن می کنم! » یاماچ با خونسردی می گوید: «سلاحاتونو بیارین پایین تا حرف بزنیم"» و بعد هم همراه جومالی از انجا دور می شوند. وقتی ماحسون پاهایش را از روی مین برمی دارد و داخل آن را می بیند متوجه کلکی که خورده اند می شود.

وارتلو در خرابه ای همراه مردی دیوانه است. مرد دیوانه کیسه لیموها را برداشته و آورده است. او می گوید: «من یه بابابزرگی دارم اون واسم این چیزارو کنار سطل آشغال میذاره.

بعضی وقت ها میوه، سبزی، نون.. اما همیشه تازه شو میذاره. نذر داره... پنجتا پسر داشته که سه تاش مرده. خیلی غمگینه.

"» و بعد هم ادامه میدهد: «من برای انتقام و اینا نیومدم اگه میخواستم کشتنتون آسون بود.."اما اگه ببینیش مثل کوه میمونه. » وارتلو در مورد دو پسر دیگر آن مرد می پرسد و مرد دیوانه توضیح می دهد: «نمیدونه کجان. ولی زن یکیش حامله بوده. فقط عروسش و برادرش پیششن. » وارتلو با شنیدن این خبر متعجب می شود و باز می پرسد: «گفتی چندتا پسر داره؟ » و وقتی دیوانه می گوید پنجتا وارتلو خوشحال می شود و مرد دیوانه ادامه میدهد: «میگه دلیل مرگ پسرام منم...

»

چتو وقتی ماحسون را می بیند با نفرت می گوید که همه گودال را خواهد کشت و از همین امشب هم این کار را خواهد کرد اما ماحسون می گوید: «اینکارو می کنیم. ولی نه الان. الان باید فکر بلغاری ها باشیم. اول رو این طرف تمرکز کنیم.»

متین و کمال به خانه امن پیش یاماچ و جومالی و علیچو برگشته اند. متین حرف هایی که آن روز ماحسون و چنو درمورد تولید مواد و نداشتن پنج میلیون پول کافی را می زدند در حین کتک خوردن شنیده و به خاطر سپرده است.

"چتو از کوره در می رود و می گوید: «تورو با هفت جد و آبادت و پدر و مادرت تیکه تیکه می کنم و خوراک سگای گودال میکنم."او همه چیز را برای یاماچ تعریف می کند. یاماچ کمی بعد از علیچو می خواهد که وارتلو را پیدا کند. جومالی با خشم به یاماچ چشم می دوزد.

مرد دیوانه که خلیل نام دارد برای وارتلو تعریف می کند که حدود یک سال پیش وقتی برای خودش کسی بود و اینگونه دیوانه و بی کس و کار نبود در همان هتلی که جلوی آن به قهرمان حمله شد او نیز در لابی هتل همراه زن و بچه اش بوده که گلوله ها از در عبور کرده و به زن و بچه اش خورده و آنها را کشته بود. و بعد از آن، او کم کم عقلش را از دست داده...

وارتلو با شنیدن این حرف ها دچار تنگی نفس می شود و در نهایت با صدای بلند فریاد می زند و گریه می کند. وقتی صبح دوباره به همان خرابه برمی گردد می بیند که اثری از خلیل نیست و او رفته است.

مکه و اجویت خانه ی علیچو را مثل روز اول برایش درست کرده اند. علیچو از دیدن خانه اش بسیار خوشحال می شود. علیچو بالاخره بعد از کلی گشتن وارتلو را پیدا می کند و به یاماچ خبر می دهد.

"تو هنوز منو نشناختی! » یاماج وسط حرف او می پرد و می گوید: «کسی که برادراتونو کشت جومالی بود"یاماچ سراغ او می رود و وارتلو با دیدن او می گوید: «آخرین باری که دیدی منو گفتی خدا لعنتتون کنه... ببین. لعنتمون کرده.. خوشحالی؟ » یاماچ با جدیت به او می گوید: «خیلی بهم بدهکاری وارتلو برای صاف کردن حساب اومدم. » وارتلو به او می گوید: «زود باش.

بکش منو! » اما یاماچ می گوید: «نیمخوام. زنده تو لازم دارم. » یاماچ دستش را به سمت او دراز می کند و وارتلو هم دست او را می گیرد و بلند می شود. جومالی با نفرت به او چشم می دوزد و یاد حرف مادرش می افتد که به او گفته بود هرطور هم شده انتقام قهرمان را بگیرد.

سلیم مدام مقابل خانه ادریس و سلطان می رود و با شرمندگی آنها را نگاه می کند.

"از این که اهالی گودالو برای پیدا کردن ما بسیج کردین دست بردارین و مردمی هم که گرفتین آزاد کنین و دیگه باهاشون کاری نداشته باشین"ادریس او را می بیند اما در را به رویش می بندد.

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت بیست و هشت ۲۸ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت بیست و شش ۲۶ Next Episode - Çukur Serial Part ۲۸ Previous Episode - Çukur Serial Part ۲۶

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
خبر آنلاین - ۱۰ خرداد ۱۴۰۱
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱