سید عبدالجواد موسوی: صدق و صداقت راز محبوبیت سایه/ مسعود بهنود: شعر «بمیر ای رفیق» پایان یک دوره در زندگی ابتهاج بود
به بهانه درگذشت، هوشنگ ابتهاج(ه. الف. سایه)، خبرآنلاین نشست پیر پرنیان اندیش را در کلابهاوس با حضور جمعی از اهالی قلم و روشنفکران برگزار کرد، مسعود بهنود، روزنامهنگار پیشکسوت یکی از افراد نزدیک به هوشنگ ابتهاج نیز در این نشست حضور داشت. سید عبدالجواد موسوی با توجه به سابقهی رفاقت مسعود بهنود و هوشنگ ابتهاج پرسشی را مطرح کرد، او گفت: «من چه در مجلهای که به احترام آقای ابتهاج سال ۱۳۹۳ منتشر کرده بودم – چون نزدیک بهار بود، تیتر زده بودیم؛ چه بینشاط بهاری... – و چه امروز صبح وقتی خبر درگذشت سایه منتشر شد، این سؤال برای من مطرح شد، چه رازی است که آقای هوشنگ ابتهاج این همه محبوب است، او بین همه گروهها و اقشار مختلف بین خاص و عام مردم محبوبیت دارد.
در آن مقاله به این جواب رسیده بودم که کماکان نیز به آن باور دارم و میخواهم با شما هم در میان بگذارم.
"من در آن مقاله به تمام کارهایی که سایه کرده بود پرداختم، هم به موسیقی هم به تنزیه زبانی، هم نقش حزب توده هم شکل ظاهری و آن ریش سفید آقای ابتهاج، هم سادگی و روانی بعضی از شعرهای او و.."من در آن مقاله به تمام کارهایی که سایه کرده بود پرداختم، هم به موسیقی هم به تنزیه زبانی، هم نقش حزب توده هم شکل ظاهری و آن ریش سفید آقای ابتهاج، هم سادگی و روانی بعضی از شعرهای او و... اما چیزی که در نهایت یافتم و دریافت شخصی من بوده است، آن رمز و راز توفیق و محبوبیت آقای ابتهاج صدق او بود. بگذارید عین متن یادداشت را برایتان بخوانم تا شما که رفیق دیرینه او بودید و با توجه به عمق دوستی شما این نکته که من دریافتم را تأیید یا انکار کنید.»
سپس سید عبدالجواد موسوی یادداشت منتشر شده خود در کتاب هفته خبر را خواند: «سالها پیش شاعری که زمانی او را بسیار دوست میداشتم و امروز او را قربانی آشکار سیاست میدانم، در حال خوشی که داشت، مستی و راستی پیشه کرد و گفت من دیگر نمیتوانم شعر بگویم. شعر گفتن صداقتی میخواهد که من سالهاست ندارم. جدا از همه معیارهای هنری و ادبی معتقدم صدق نقشی حیاتی و اساسی در زندگی انسانها دارد.
لسان غیب وقتی میفرماید:
به صدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیهروی گشت صبح نخست
اوهام نمیبافد. اغراق شاعرانه هم نمیکند. همه آنها که دم گرمشان در دل مخاطبانشان تأثیری گذاشته گواهی بر سخن حضرت خواجهاند. آنچه سخن دکتر علی شریعتی را در دلها رسوخ میداد نه دانش او بود و نه سخنوری بیعیب و نقص او، که از او دانشیتر و ادیبتر بسیار بودند. صدق او بود که در دلها اثر میکرد و به تنهای خسته و بیشمار جان میبخشید.
"اما چیزی که در نهایت یافتم و دریافت شخصی من بوده است، آن رمز و راز توفیق و محبوبیت آقای ابتهاج صدق او بود"سخن تمام و تمام سخن را خود جناب هوشنگ ابتهاج بهتر از هر کس دیگری بیان کرده. درست و دقیق. گمان میکنم من و شما هر چه درباره رمز و راز توفیق این پیرمرد خوشسیما بگوییم زیاده گفتهایم. هم موسیقی، هم تنزیه زبانی، هم حزب توده، هم ریش، هم سادگی و روانی شعرهای مردمی، همه و همه در توفیق هوشنگ ابتهاج مؤثر بودهاند، اما بیش از همه صدق او بوده که در این سالها او را راه برده: (نقل قول از آقای هوشنگ ابتهاج) «ما آدمهای صاف و سادهای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها جدا میکند.
آدمهای ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها بیخود زحمت میکشند که نکتههایی پیدا کنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی خب، من این روزها هرچه گفتم از باور خودم و با صداقت گفتهام.
"جدا از همه معیارهای هنری و ادبی معتقدم صدق نقشی حیاتی و اساسی در زندگی انسانها دارد"هیچچیز را به خود نبستم. هیچ ادایی در نیاوردم. تنها توفیق من همین است و تنها چیزی است که میتوانم به آن ببالم. باقی فرع قضیه است.»
موسوی در ادامه گفت: «واقعاً آقای بهنود آنچه من به آن رسیدهام و دریافتهام چقدر میتواند درست باشد؟»
بمیر ای رفیق پایان یک دوره و آغاز دورهای تازه در زندگی سایه بود
مسعود بهنود در پاسخ به پرسش موسوی تاکید کرد: «من آنچه شما نوشتهاید را کاملا درست میبینم و باورم این است که خود سایه این خط را روشن کرده. من شخصاً به یاد ندارم بهجز همان یک باری که گفتم ایشان درباره مسائل سیاسی و حزب توده حرفی با من زده باشد.
حتی با او در جلساتی بودهام که سران حزب توده بودهاند، اما او هیچ نگفته است.»
بهنود به سالهای دوستی خود با ابتهاج اشاره کرد و گفت: «خیلیها حرف می زدند، خانم مریم فیروز (همسر نورالدین کیانوری رئیس حزب توده ایران، خانم فیروز هم از اعضای حزب بود) که نسبتی هم با من داشت، بابت کتابی که من درباره ایشان نوشته بودم، گاهی سربهسر من میگذاشت، گاهی فحش میداد چراکه او سر مواضعش مانده بود، سایه اما هیچوقت خودش را در این موقعیت قرار نداد و به یاد ندارم حرفی از این دست به من زده باشد.»
بهنود در ادامه گفت: «ابتهاج خودش تمام حرف ها را گفته است، من تکاندهندهترین شعری که از آقای ابتهاج خواندهام و وقتی خواندم مثل این بود که سنگ به سر من زده باشند، این قصیدهی (غزل) باورنکردنی است.
شکوه جام جهان بین شکست ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی
و میرسد به آنجا که میگوید:
چه خون که می رود اینجا ز پای خسته هنوز
مگو که مرد رهی نیست، هست ای ساقی
شاید سایه به هزار زبان چیز دیگری بگوید؛ اما این قصیده (غزل) یعنی آنکه من پای آن سخن اصلی خود ایستادهام. شبی که این شعر را بخارا منتشر کرد و من خواندم را فراموش نمیکنم، اعتراف میکنم بعد از خواندن این شعر مدتها با خودم میگریستم.»
بهنود به یکی دیگر از شبهایی که با ابتهاج بوده است اشاره کرد و گفت: «همان سالهایی که من و آقای مهاجرانی رانده و پناهی شدیم به لندن، بچهها (بچههای آقای ابتهاج) با من تماس گرفتند و گفتند که بابا فردا میآید لندن و برای او در دانشگاه «سوآز» جلسه سخنرانی گذاشتهاند، من خیلی خوشحال شدم، شب به دیدنش رفتم، آنجا یک کتابچهای را به من داد و گفت، ببین ظاهراً عقل تو بیشتر از همه ما میرسد، اگر جا دارد من فردا این شعر را بخوانم؟ من گفتم حتماً نظرم را میگویم، بگذارید بخوانم و ببینم چیست. ابتهاج گفت ۱۵۰ بیتی هست، خیلی مشتاق شده بودم ببینم چه گفته است و درباره چیست که ۱۵۰ بیت است و ابتهاج آن را با خود آورده و میخواهد اینجا از آن شعر پردهبرداری کند.
جلسه بسیار عجیبی شد چرا که عنوان آن شعر بود «بمیر ای رفیق». بمیر ای رفیق یک خداحافظی مسلم و شخصی است که ابتهاج با همه گذشته انجام میدهد و خلاصه بگویم که مخاطب این قصیده طبری (احسان طبری از اعضای اصلی و تئوریسین حزب توده ایران) است. همه حضرات (روشنفکران) بخصوص سایه برای طبری خیلی احترام قائل بود.
"لسان غیب وقتی میفرماید:به صدق کوش که خورشید زاید از نفستکه از دروغ سیهروی گشت صبح نخستاوهام نمیبافد"طبری این اواخر (سالهای بعد از انقلاب و پس از انحلال حزب توده ایران) حرفهایی میزند که به قول شاملو به داربستش نمیخورد. هیچکس نه در حزب توده و نه در بیرون از آن، حرفهای آخر طبری را باور نمیکرد، همه این حرفها را به حساب فشار (بازداشت و زندان) گذاشته بودند. سایه تا زمانی که مطمئن نشد، طبری پشت حرفی که میزند، ایستاده است، این شعر را نگفت. سایه از طبری پرسیده بود، تحتفشار این حرفها زده است. طبری پاسخ داده بود نه، این حرف را نگویید این حرف غلطی است، عمر من تمام شده است و حرفی که زدهام عین واقعیت است و اسلام تنها راه و چاره بشریت است.
سایه، بمیر رفیق را به او میگوید.
در حقیقت به او میگوید جام طلایی که در دستت بود و با آن صدای خوش طنین در گوش ما پیچیده بود، چه آسان به دست خودت شکست.
بهاینترتیب من قانع شدم که یک دورهای از زندگی سایه تمام شد و دوره جدیدی آغاز شد، بدون اینکه ذرهای از علاقهاش به انسانهای ایرانی و مخصوصا مستضعفین کم شده باشد. او بشدت گرفتار این مفاهیم عمیق بود و با هیچ چیزی این گرفتاری باز نمیشود. در حقیقت من استنباط میکنم که او بند قبلی را پاره کرد و بهجای محکمتری گره زد.»
متن کامل این نشست را در خبرآنلاین بخوانید.
۵۷۵۷
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران