قسمت صد و هفتاد و سه آپارتمان بی‌گناهان

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هفتاد و سه 173Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۷۳

آپارتمان بی گناهان

۴۷-۲

نریمان که از جر و بحث با اگه در مورد رابطه خان و رویا خسته شده، برای اینکه به او ثابت کند چیزی بین آنها نیست از خان می پرسد: «بین تو و رویا چیزی نیست مگه نه؟» خان با کلافگی می گوید: «هست! بین من و رویا دریاها و اقیانوس ها هست! از بی کسیش عصبانی ام! از اینکه هیچ جا جا نداره ناراحتم! با بچگی بدش آشنام! بازم بگم؟» نریمان که شرمنده شده از او عذرخواهی می کند و می رود.

گلبن وقتی به خانه می رسد برای اینکه به صفیه حرص بدهد می گوید با دوست پسرش به گردش رفته بود و کلی خوش گذراندند. او می گوید: «قراره چهل روز و چهل شب عروسی بگیریم!» صفیه می گوید: «چهل سال منتظر باش تا عروسی بگیری!» گلبن می گوید: «مثل تو؟» صفیه می گوید: «من منتظر نموندم. مراقب خانواده م بودم!» گلبن می گوید: «چون امیدی نداشتی!» بحث آنها بالا می گیرد تا اینکه حکمت می پرسد غذا چه دارند و گلبن و صفیه هر دو می گویند غذا درست می کنند و زود وارد آشپزخانه می شوند هر دو در حال طعنه و کنایه شروع به آشپزی می کنند و حکمت و نریمان هم به آنها می خندند.

اسد در شرکت به اتاق خان می رود و به او می گوید: «تو گلبن رو از ازدواج منصرف کردی؟» خان می گوید: «گلبن به صدای قلبش گوش کرد!» اسد که خیلی عصبانیست می گوید: «تو هنوز سر خونه از من حرص داری نه؟ اسد برای اولین بار به تو نه گفته نتونستی اینو هضم کنی!» خان با آرامش می گوید: «نه اتفاقا خیلی خوب شد! اون واحد رو دادم به آنیل!» اسد دیگر نمی تواند خودش را کنترل کند و می گوید: «منم میرم به نمایشگاه جیلان. بعدم باهاش یه قهوه می خورم! حتی به عروسیم دعوتش می کنم.» خان می گوید: «اگه عروسی ای در کار باشه!» اسد می گوید: «ناراحت شدی نه؟» خان می گوید: «چیزی نیست که قلبم رو به درد بیاره. فقط با همه زشتیش تو ذهنمه!» اسد می گوید: «همه بدیها رو تو کردی اما اون زشته! چون اونم به تو نه گفت! یکی به خان درن اوغلوی بزرگ نه گفت و بد شد!»

گلبن و صفیه هر کدام با یک ظرف غذا سر میز شام حاضر می شوند و هردو منتظرند نظر بقیه را در مورد غذاهایشان بدانند.

"او می گوید: «قراره چهل روز و چهل شب عروسی بگیریم!» صفیه می گوید: «چهل سال منتظر باش تا عروسی بگیری!» گلبن می گوید: «مثل تو؟» صفیه می گوید: «من منتظر نموندم"بعد از اینکه همه غذاها می چشند حکمت غذای اوکشان را سر میز می آورد و گلبن و صفیه با ناراحتی میز را ترک می کنند و نریمان و خان هم از غذای اوکشان می خورند.

شب صفیه به کارت دعوت ناجی نگاه می کند که مادرش در خیالش ظاهر می شود و می گوید: «نری صفیه! آبروی بدبخت رو نبر!»

صفیه نیمه شب به یاد می آورد که گلبن در کودکی به او گفته بود می خواهد بعد از دبیرستان ازدواج کند و اسم دختر بزرگش را صفیه بگذارد تا مثل او مراقب خواهرهای کوچک ترش باشد. صفیه بالای سر گلبن که در خواب است می رود و آرام می گوید: «اسم منو نذار رو دخترت. صفیه شبیه دشمناش شد!»

اسد در راه پله منتظر گلبن است تا به کتابفروشی ناجی بروند که صفیه سراغش می رود و می گوید: «از تو و مادرت عذرخواهی می کنم. ولی از زن داداشت نه. اونا گلبن رو ناراحت کردن.

من با ازدواج شما مخالف نیستم. اگه به عروسیتون دعوتم نکردید هم اشکال نداره! ولی باید براش عروسی بگیری! اگه به خاطر اینکه مخفیانه باهات ازدواج نکرده ناراحتش کنی دشمنت میشم!» گلبن همه اینها را می شنود و گریه اش می گیرد. او از اسد می خواهد برود چون کار مهمی دارد که باید انجام بدهد.

صفیه با ناراحتی در اتاقش نشسته و به روزی فکر می کند که ناجی به او گفته بود یک روز با دخترشان به کتابفروشی ای که همیشه به آنجا می رفتند خواهند آمد. گلبن وارد اتاق می شود و به صفیه می گوید: «بلند شو خواهر! تو مهم ترین روز زندگی ناجی باید کنارش باشی!» صفیه از او می خواهد دخالت نکند اما گلبن می گوید: «به اسد گفتی اگه منو ناراحت کنه دشمنش میشی. اگه تو هم خواهر منو ناراحت کنی من دشمنت میشم!» صفیه می گوید: «نمی تونم گلبن! مخصوصا بعد از کاری که با تو کردم!» گلبن می گوید: «منم به تو بد کردم!» او می گوید: «اگه دفترت رو نمی خوندم و به مادر نمی گفتم اون نمی اومد دنبالتون و اون اتفاق برای ناجی نمی افتاد!» صفیه باور نمی کند و گلبن می گوید: «از تنها موندن ترسیدم.

"بعدم باهاش یه قهوه می خورم! حتی به عروسیم دعوتش می کنم.» خان می گوید: «اگه عروسی ای در کار باشه!» اسد می گوید: «ناراحت شدی نه؟» خان می گوید: «چیزی نیست که قلبم رو به درد بیاره"از اینکه بدون من خوشبخت بشی ترسیدم!» صفیه می گوید: «اون اتفاق در هر صورت می افتاد! نه نقصیر تو بود نه مادرم! من بدشگونم! الانم اگه برم اونجا همه چی به هم می ریزه!» گلبن بلند می شود و به طرف کمد می رود و می گوید: «می خوام برات لباس انتخاب کنم. لباسی که مال مادرم نباشه! اونو تو کمد زندانی می کنیم و می ریم. همونطور که اون می کرد!» هر دو یاد روزی می افتند که حسیبه گلبن را به خاطر خیس کردن شلوارش در مدرسه در کمد زندانی کرده بود و صفیه هم مادرش را دراتاق حبس کرد و گلبن را بیرون آورد و او را برای رفتن به مدرسه آماده کرد وبه او قول داد هیچ اتفاقی نمی افتد. امروز هم گلبن صفیه را آماده می کند و به او قول می دهد اتفاق بدی نمی افتد و دست در دست هم به سمت کتابفروشی راهی می شوند.

قسمت بعدی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هفتاد و چهار ۱۷۴ قسمت قبلی - سریال آپارتمان بی‌گناهان قسمت صد و هفتاد و دو ۱۷۲ Next Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۷۴ Previous Episode - Apartemane Bi Gonahan Serial Part ۱۷۲

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری دانشجو - ۲ دقیقه قبل
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۲۵ فروردین ۱۴۰۱
آفتاب - ۲۶ مرداد ۱۳۹۹