پنج مهر ۵۹ بدترین روز پایگاه دزفول و خوزستان بود
خبرگزاری مهر،
گروه فرهنگ _ صادق وفایی: پس از گفتوگو با سه تن از خلبانان شکاری افپنج در سالهای دفاع مقدس، اینبار در نوبت چهارم، پای گپ و گفت و خاطرات امیر خلبان جلال آرام از تایگرهای پایگاه چهارم شکاری دزفول نشستیم؛ خلبانی که در پروازهای شهریور ۵۹ پیش از شروع رسمی جنگ حضور و مشارکت داشت و همچنین شاهد بمباران پایگاه در روز ۳۱ شهریور بوده است. امیرْ آرام ازجمله خلبانانی است که در پروازهای متعدد شکاریهای نیروی هوایی برای نجات پایگاه دزفول حضور داشته و ضمن بیان خاطرات نجات پایگاه، پنجمین روز مهر ۱۳۵۹ را بهعنوان بدترین روز پایگاه دزفول و خوزستان یاد میکند.
پیش از گفتوگو با اینخلبان افپنج، سهگفتوگوی زیر در مجموعه خاطرات خلبانان افپنج در مهر منتشر شدهاند:
* گفتوگو با غلامرضا یزد: «موشک سوم که زیر هواپیما خورد با صندلیام پرتاب شدم / حضور مردم عادی عراق باعث شد مأموریت را انجام ندهم»
* گفتوگو با عباس رمضانی در سهقسمت:
«روایت فردای انقلاب و ابراز محبت شدید مردم به خلبانان در حرم امامرضا (ع)»
«خاطره بمباران پایگاه اربیل در دومینروز جنگ / صدام یکسال دیرتر حمله میکرد به اهدافش میرسید»
«روایت ماموریت دوفروندی افپنجهایی که از سلیمانیه برنگشتند / تجربه بازگشت خلبان از مرگ»
* گفتوگو با بهرام علیمرادی: «روایت بمباران نیسان عراق و سقوط در بُستان ایران بین نیروهای دشمن»
****
در ادامه مشروح قسمت اول گفتوگو با امیر خلبان جلال آرام را میخوانیم؛
* جناب آرام نمیدانم متولد چهسالی هستید! فقط میدانم سال ۱۳۵۳ وارد نیروهوایی و سال ۵۵ هم به آمریکا اعزام شدید.
متولد ۱۳ آذر ۱۳۲۸ هستم.
* پس همسنوسال محمود اسکندری هستید.
تقریباً بله. ایشان متولد ۱۳۲۴ و من ۱۳۲۸ هستم.
* و چهسالی از آمریکا برگشتید؟
من استخدام سال ۱۳۴۹ هستم. آنموقع در یکرسته فنی نیروی هوایی بهنام لابراتوار عکاسی رنگی مشغول بودم که برای آموزش به آمریکا اعزام شدم و برگشتم. بعد از برگشت تصمیم گرفتم وارد دانشکده خلبانی شوم که ایناتفاق سال ۵۳ افتاد.
"ایشان متولد ۱۳۲۴ و من ۱۳۲۸ هستم.* و چهسالی از آمریکا برگشتید؟من استخدام سال ۱۳۴۹ هستم"سال ۵۵ هم به آمریکا رفتم و اوایل ۵۶ به ایران برگشتم.
* از همدورهایهایتان در آمریکا نام میبرید؟
جناب (حسن) صادقی، جناب فرشید اسکندری، جناب حسین لشکری آزاده بزرگ و سیدالاسرا، احمد فرشید، جواد یزدچی، رضا سلطانی، تقی آریاپور که آنموقع فامیلش تندسته بود، احمد محمودیان صادق، محمدشفیع لطفعلی و خیلیهای دیگر. ۲۳ نفر بودیم که پنجششنفرشان بیشتر نماندند. بقیه اسیر یا شهید شدند. مثلاً (رحمتالله) حسینزاده از کسانی است که شهید شد یا جهانشاهلو..
* مراد جهانشاهلو.
بله. روز اول جنگ شهید شد.
محمد حجتی و تورج یوسف هم روز اول جنگ شهید شدند. با تورج یوسف در مأموریت الناصریه بودیم که شهید شد.
* چه اسامی خوبی گفتید. بالاخره خیلیسال پیش بوده است. از معلمخلبانها چهطور؟
معلم مستقیم خودم تیمسار حسین هاشمی بود که آنموقع سروان بود. سرگرد حسینی، عباسنژادی، احمد کُتاب، (حسین) یزدانشناس و (محمد) حقشناس.
* دوست دارم از آقای (اسماعیل) امیدی هم در اینگفتوگو یاد کنیم.
"آنموقع در یکرسته فنی نیروی هوایی بهنام لابراتوار عکاسی رنگی مشغول بودم که برای آموزش به آمریکا اعزام شدم و برگشتم"ایشان از معلمهای شما بود؟
معلم مستقیم من نبود. چون در گردان دیگری بودم ولی اینسعادت را داشتم که تعداد زیادی مأموریت را با ایشان رفتم. بهویژه در یکی از روزهای سخت جنگ که روز پنجم مهر ۵۹ بود، سه مأموریت را با ایشان رفتم. بیسابقه بود. چون بچهها در روز ۲ مأموریت بیشتر نمیرفتند.
با آقای امیدی کارخانه کبریتسازی عراق را زدیم.
* پس آقای امیدی به طور مستقیم معلم شما نبود.
بله. ولی بعد از آموزشی، چند پرواز با ایشان داشتم که آنجا در سمت معلمی قرار داشتند.
* بعد از برگشت از آمریکا به پایگاه یکم شکاری رفتید و از آنجا هم به دزفول اگر اشتباه نکنم!
آنزمان تعداد کمی از خلبانانی را که از آمریکا فارغ التحصیل میشدند، نمرات بهتری داشتند و شاگرد اول بودند، بهطور مستقیم به کابین جلوی افچهار میفرستادند. خب افچهار هواپیمای بسیار پیچیدهای است و خلبانهایش معمولاً حدود سهسال کابین عقب هستند، بعد میروند کابین جلو. ما ۲۳ نفر بودیم که از آمریکا برگشتیم. من اصالتاً بچه دزفول هستم و عشقم این بود که آنجا روی هواپیمای افپنج خدمت کنم.
"مثلاً (رحمتالله) حسینزاده از کسانی است که شهید شد یا جهانشاهلو..* مراد جهانشاهلو.بله"در پایگاه مهرآباد ۲۲ نفر از دوستانم را جدا کردند برای افپنج و من را برای دایرکت فرانتسیت (کابین جلو) افچهار انتخاب کردند. اما برایم ناجور بود و ناراحت بودم. به همیندلیل متقاعدشان کردم من را هم برای افپنج پیش سایر دوستانم به دزفول بفرستند. به این ترتیب من هم به دوستانم پیوستم.
* خودتان هم به هواپیمای تککابین علاقه داشتید نه؟
بله.
* چون با آقای (غلامرضا) یزد و (بهرام) علیمرادی صحبت میکردم گفتند تک کابین را بیشتر از دو کابین دوست داشتهاند.
عاشق تککابین بودم. کارای به تواناییهای افچهار نداریم ولی افپنج یک هواپیمای زیبا و شیک و...
* نقلی هم هست.
بله.
خیلی دوستش داشتم.
* پس خودتان علاقهای به افچهار نداشتید.
نه. با اینکه بسیار هواپیمای خوب و توانایی است. هم میخواستم با دوستانم باشم، هم میخواستم پیش خانوادهام در دزفول باشم، و هم این که خود هواپیمای تککابین افپنج را دوست داشتم.
* پیش از شروع جنگ یکسری پروازهای مرزی بود و دزفول هم درگیرشان بود. فکر کنم شما در آندوره روز ۲۶ شهریور یکپرواز با محمد حقشناس داشتید.
۱۹ شهریور بود؛ اولینپرواز جنگی پایگاه که علیه عراق انجام شد، در ارتفاعات خانلیلی بود که بله؛ آن را همراه جناب حقشناس انجام دادم.
جنگ که شروع شد، ما را سریع با حداقل ساعت پرواز تبدیل به لیدرسه کردند. لیدر سهای که اصطلاحاً لیدر سه محدود نام داشت.
"از معلمخلبانها چهطور؟معلم مستقیم خودم تیمسار حسین هاشمی بود که آنموقع سروان بود"برابر قوانین و مقرارات باید ۷۰۰ ساعت پرواز میداشتم که ۵۰۰ ساعتش خلبان یکمی باشد. در صورتی که وقتی لیدر سه شدم ۳۰۰ ساعت هم پرواز نداشتم* دو فروندی. ایشان لیدر و...
من هم در بالشان.
* آنموقع نانلیدر بودید دیگر؟
تازه لیدر چهار شده بودم با ۱۵۷ ساعت و ۳۵ دقیقه پرواز. خب ساعتپرواز خیلی اندکی بود.
* غیر از شما در مقطع شروع جنگ خیلی از افچهاریها را داریم که کابین عقب و لیدرچهار بودند اما شرایط باعث شد سریعتر لیدر سه شوند و آنفرایند را زودتر طی کنند.
دقیقاً همینطور است. من هم برای لیدرچهار شدن اینمسیر را سریع طی کردم.
جنگ هم که شروع شد، ما را سریع با حداقل ساعت پرواز تبدیل به لیدرسه کردند. لیدر سهای که اصطلاحاً لیدر سه محدود نام داشت. برابر قوانین و مقرارات باید ۷۰۰ ساعت پرواز میداشتم که ۵۰۰ ساعتش خلبان یکمی باشد. در صورتی که وقتی لیدر سه شدم ۳۰۰ ساعت هم پرواز نداشتم.
* ولی خب شرایط باعث شد خلبانهای ما آبدیده شدند.
و البته بچههای زیادی هم افتادند.
* گفتید ۱۹ شهریور آنپرواز را داشتید. حسین لشکری را ۲۷ شهریور زدند.
بله.
"سرگرد حسینی، عباسنژادی، احمد کُتاب، (حسین) یزدانشناس و (محمد) حقشناس.* دوست دارم از آقای (اسماعیل) امیدی هم در اینگفتوگو یاد کنیم"لشکری و محمد زارعنعمتی را ۲۷ شهریور زدند.
* در فاصله ۱۹ تا ۲۷ شهریور پرواز دیگری داشتید؟
نه نداشتم. ۱۹ شهریور که اینماموریت را انجام دادم، کمکم ماموریتهایی شروع شد و عزیزان چه در اففور و چه افپنج پرواز میرفتند. طبیعتاً نوبت من نبود. چون بچههای زیادی جلوتر از ما بودند. ولی در کل مأموریتهای زیادی در آنبازه مورد اشاره شما انجام نشد.
۱۹ شهریور از طریق ستاد مشترک مطلع شدیم دشمن یکتیپ آماده را آورده تا ارتفاعات خان لیلی را تصرف کند.
اگر موفق میشدند همانزمان به میمک و سومار و آناطراف مسلط میشدند که ما با جناب حقشناس رفتیم و مأموریت را انجام دادیم. بنا بر گزارش ستاد مشترک به نخستوزیری که از طریق مخبرهای ما در خاک دشمن تهیه شده بود، نیروهای دشمن ۲۰۳ نفر کشته و مجروح شدند و خوشبختانه عملیات دشمن در آنشب خنثی شد. چون تیپشان خیلی صدمه دید. از اینطرف ما رفتیم، از آنطرف هم اکبر صیاد بورانی از بچههای اففور همدان رفت. در آسمان صدایش را در رادیو شنیدیم.
"چون در گردان دیگری بودم ولی اینسعادت را داشتم که تعداد زیادی مأموریت را با ایشان رفتم"در اینماموریت مشترک ما و صیاد بورانی، تعداد زیادی از ادوات زرهی دشمن منهدم شد.
تا اینکه نیروی زمینی ما توانست جلوی اینها بایستند و ارتفاعات خانلیلی را تصرف کنند.
* خوب شد از آقای صیاد بورانی یاد کردید. خیلیها ممکن است تصور کنند چون ایشان روز سوم جنگ خورده و سقوط کرده، خیلی در جنگ حضور نداشته و اینپروازهای شهریور ۵۹ و تابستان ۵۸ در کردستان و مبارزه با ضد انقلاب، را نادیده بگیرند.
بله. ایشان سوم (مهر ۵۹) افتاد.
* شما روز ۳۱ شهریور شاهد بمباران پایگاه دزفول بودید؟
دقیقاً. بودم و لحظه به لحظهاش را شاهد بودم.
در فاصلهای که توپولوفها آمدند و صدای انفجار بلند شد، پرید داخل جیپ و رفت طرف باند که چک کند ببیند در بمباران چهقدر آسیب دیده است. او خودش خلبان بود و میدانست بلافاصله میخواهیم برای تلافی بلند شویم.
به محض اینکه به اول باند رسید، سوخوها رسیدند. بمباران کردند و یک ترکش به سر اینشهید خورد و بلافاصله او را به شرف شهادت رساند * یکی از روایتهای شما این است که توپولوف ۲۶ آمدند. ولی فکر کنم سوخوهای ۲۲ هم بودند. یعنی بمباران کار یکنوع هواپیما نبوده است.
یکبمباران کامبولیشن (تلفیقی) بود. با تی یو ۲۶ یا همان توپولوف ۲۶ آمدند.
"بهویژه در یکی از روزهای سخت جنگ که روز پنجم مهر ۵۹ بود، سه مأموریت را با ایشان رفتم"اینهواپیما دستگاههای جمینگ دارد و میتواند در ارتفاع بالا سیستمهای پدافندی را قفل کند. اینهواپیما آمد ۲ بمب سنگین انداخت تا پایگاه را بزند. نمیدانم ترسیده بود یا ناشیگری کرده که بمبهایش حدود ۵ مایل یعنی حدود ۷ و نیم کیلومتر خارج از پایگاه در رنج تیراندازی ما زمین خورد. با صدای انفجارهایش سریعاً از گردان بیرون آمدیم و قارچ انفجار بمبها را دیدیم. بالا سرمان را که نگاه کردیم اینهواپیما را درحال دور زدن و برگشتن دیدیم.
بلافاصله همه برگشتیم. یکخانم مستخدم مسن در گردان داشتیم. او را از شهر آورده بودیم که هم کمکی به او باشد، هم کارهای نظافت گردان انجام بشود. به سرعت او را سوار یکجیپ کردم و گفتم او را مقابل در پایگاه پیاده کنند که به اندیمشک برود. به بچهها هم گفتیم برویم پناهگاه.
"با آقای امیدی کارخانه کبریتسازی عراق را زدیم.* پس آقای امیدی به طور مستقیم معلم شما نبود.بله"هنوز به پناهگاه نرسیده بودیم که روبروی گردان چهارفروند سوخو را دیدیم که آمدند و بمباران کردند. قصدشان زدن گردانهای پروازی بود. چون درست به فاصله حدود هفتادهشتادمتر پشت گردان پروازی ما را بمباران کردند که اگر بچهها به واسطه بمباران اولیه توپولوفها از گردان فرار نکرده بودند، حتماً چهارپنج نفر از بچهها شهید میشدند. خوشبختانه کسی آنجا شهید نشد.
* فقط شهید فیروز شیخحسنی...
او نفر دوم افسر ایمنی پرواز پایگاه ما بود. یک سرگرد داشتیم که نفر اول ایمنی محسوب میشد و شیخحسنی که ستوان یکم بود نفر دوم محسوب میشد.
انسان بسیار شجاع و متعهدی بود. دوره ایمنی را هم بهتازگی در آمریکا پشت سر گذاشته بود. در فاصلهای که توپولوفها آمدند و صدای انفجار بلند شد، پرید داخل جیپ و رفت طرف باند که چک کند ببیند در بمباران چهقدر آسیب دیده است. او خودش خلبان بود و میدانست بلافاصله میخواهیم برای تلافی بلند شویم. به محض اینکه به اول باند رسید، سوخوها رسیدند.
"خب افچهار هواپیمای بسیار پیچیدهای است و خلبانهایش معمولاً حدود سهسال کابین عقب هستند، بعد میروند کابین جلو"بمباران کردند و یک ترکش به سر اینشهید خورد و بلافاصله او را به شرف شهادت رساند. یعنی بعد از غلامحسین باستانی که ۴ تیر (۱۳۵۹) شهید شد، ایشان دومین شهید پایگاه محسوب میشود. البته بعدها که اطلاعات رسید متوجه شدیم محمد زارع نعمتی هم در روز ۲۷ شهریور شهید شده است. اول فکر نمیکردیم شهید شده باشد. او حدود ۵ و نیم بعدازظهر در ارتفاعات فکه مورد اصابت قرار گرفت و شهید شد.
به اینترتیب با احتساب باستانی و زارعنعمتی، فیروز شیخحسنی سومین شهید پایگاه ما میشود.
* آقای زارعنعمتی هنوز هم مفقود الاثر است و بقایای پیکرش نیامده.
بله. خب...
* ولی بدیهی است که شهید شده.
بله. شهید شده. نیروهوایی هم اعلام شهادتش را کرده.
* میرسیم به عملیات کمان ۹۹ که مأموریت شما زدن (پایگاه) الناصریه بود.
بله.
* آنروز ۲۴ فروند افپنج از دزفول بلند شدند و اهدافشان را زدند.
دقیقاً.
* زدن الناصریه چهطور و چندفروندی بود؟ با چهکسانی رفتید؟
یکمینیبوس جلوی گردان داشتیم که بعد از بمباران پایگاه در روز ۳۱ شهریور، همه سوارش شدیم و به راننده گفتیم ما را به پست فرماندهی ببرد. فرمانده پایگاه سرهنگ (محمدرضا) تابشفر بود.
"در پایگاه مهرآباد ۲۲ نفر از دوستانم را جدا کردند برای افپنج و من را برای دایرکت فرانتسیت (کابین جلو) افچهار انتخاب کردند"یادشان به خیر! الان در آمریکا هستند. معاونشان هم سرهنگ (بهمن) فرقانی بود. ما به پست فرماندهی رفتیم و داد و فریاد راه انداختیم که همینالان به ما هواپیما بدهیم برویم تلافی کنیم. خب آنها افراد باتجربهای بودند و گفتند همینطور نیست که به شما هواپیما بدهیم و بروید برای تلافی! باید از ستاد دستور برسد! مطمئن باشید عملیات تلافی را خواهیم داشت. بروید استراحت کنید و بگذارید ببینیم چه دستوری میرسد.
به موقع ابلاغ میکنیم چهکسانی و کجا بروند.
البته از قبل میدانستیم مأموریت ما پایگاه الناصریه است. از آنجا که اینهدف از نظر بُعد مسافت برای هواپیمای افپنج زیاد بود، پیشتر از طریق افرادی چون جناب (جواد) ورتوان، حقشناس، یزدانشناس و … گفته بودیم که اینپایگاه هدف مناسبی برای پایگاه ما نیست. چون خیلی دور است و وقتی بخواهیم برگردیم، اگر اتفاقی بیافتد، بنزین نداریم که جایی بنشینیم و ناچار به ترک هواپیما خواهیم شد. تقاضا کردیم یا پایگاه شعیبیه را در نزدیکی بصره به ما بدهند یا کوت را، یا العماره را. اما در هر صورت با درخواستمان موافقت نشد.
رفتم سه اتوبوس گرفتم و پیش دوستانم در دزفول رفتم.
"به همیندلیل متقاعدشان کردم من را هم برای افپنج پیش سایر دوستانم به دزفول بفرستند"بعد هم به اندیمشک رفتم و ماجرا را برای دوستان نزدیک گفتم. اینسه اتوبوس را از بچهها پر کردیم و تعدادی هم با وانت و موتورسیکلتهای خودشان آمدند. گفتم وسیله تنظیف هم هرچه میتوانند بیاورند. عدهای با جاروی دزفولی آمدند که با لیف خرما درست میشود. تا ساعت ۱۱ شب با فانوس و چراغقوه، اینباند اضطراری را مثل اینکف دست تمیز کردیم از شهید حقشناس نام بردیم.
ایشان با آن درایتی که داشت، با آن آیندهنگاری و تجربهاش، به فکر محلی بود که اگر اتفاقی افتاد برای نشستن اضطراری داشته باشیم. یکباند در حدود پنجشش کیلومتری پایگاه بود که اصطلاحاً به آن میگفتند باند دهلران یا هایوی استریت. قسمتی از جاده را به عرض حدود ۱۵۰ پا که میشود ۵۰ متر پهن کرده بودند؛ بهطول حدود ۱۲ هزار پا. اینکار را پیش از انقلاب برای اینگونه مواقع کرده بودند که اگر پایگاه به نحوی بسته شد، هواپیماهای در حال برگشت جایی برای نشستن داشته باشند. تیرماه آنسال که کودتای نقاب اتفاق افتاد، بهواسطه آنکودتای کذایی چون از نظر من اصلاً اصالتی نداشت و داستانی بود برای اینکه نیروهوایی را کمر بشکنند، مشکلی پیش آمد.
* یعنی شما میگوئید کودتا قابل انجام نبود و در واقع بهانهای بود تا نیروی هوایی را از بین ببرند...
بله.
"کارای به تواناییهای افچهار نداریم ولی افپنج یک هواپیمای زیبا و شیک و...* نقلی هم هست.بله"اصلاً اینکار را کردند فقط برای اینکه نیروی هوایی را از بین ببرند و از بین هم بردند. هم نیروی هوایی، هم بسیاری از نیروهای نظامی ارتش را، مثل تیپ نوهد.
* و زمینه را برای شروع جنگ آماده کردند.
بله؛ در حالی که گروگانهای آمریکا در سفارتشان بودند و شرایط آنگونه بود، ارتش را از هم پاشیدند. کدام کودتا؟ کاری نداریم. بههرحال یکی از اثرات بد کودتا این بود که در همهجا فرمانی صادر و انجام شد که هرچه باند اضطراری هست، داخلشان آت و آشغال بریزند و ناکارآمدشان کنند. نمیدانم این دستور از کجا آمد؟ هم اینکار از پیامدهای کودتا بود هم ماجرای طبس.
فقط بخشی از قسمتی از جاده که خودروها به سمت دهلران میرفتند، قابل استفاده بود.
خدا حقشناس را بیامرزد! آمد سراغ من و گفت فلانی به یکمشکل بزرگ برخوردهایم. گفتم چه شده؟ گفت کاری است که فکر میکنم از تو برمیآید. گفتم در خدمتم. خیلی هم به ایشان علاقه داشتم. تازه هم آنماموریت خیلیخوب (۱۹ شهریور ۵۹) را با او رفته بودم.
"ایشان لیدر و...من هم در بالشان.* آنموقع نانلیدر بودید دیگر؟تازه لیدر چهار شده بودم با ۱۵۷ ساعت و ۳۵ دقیقه پرواز"گفت «تو بچه دزفول و اندیمشک هستی. قطعاً در شهر دوست و آشنا داری. ما باید بهزودی اینباند هایوی استریت را تمیز و آماده کنیم که اگر پایگاه را زدند و باند نداشتیم هواپیماها اینجا بنشینند تا آنها را از دست ندهیم.» گفتم جناب سرگرد اینهمه سرباز داریم. گفت «تو که میدانی شرایط بعد از انقلاب است. سرباز نداریم.
به زور، خودمان پاسداری میدهیم. هیچچارهای نداریم جز اینکه ۲۰۰ آدم از شهر بیاوریم و جاده را تمیز کنیم.» پرسیدم میشود دوسه اتوبوس به ما بدهید؟ رفت با فرمانده و جانشین پایگاه صحبت کرد. آنها هم آب پاکی را روی دست ما ریختند که اتوبوس نداریم. برو اتوبوس اجاره کن که پولش را بدهیم. داشت غروب میشد.
رفتم سه اتوبوس گرفتم و پیش دوستانم در دزفول رفتم.
"در صورتی که وقتی لیدر سه شدم ۳۰۰ ساعت هم پرواز نداشتم.* ولی خب شرایط باعث شد خلبانهای ما آبدیده شدند.و البته بچههای زیادی هم افتادند.* گفتید ۱۹ شهریور آنپرواز را داشتید"بعد هم به اندیمشک رفتم و ماجرا را برای دوستان نزدیک گفتم. اینسه اتوبوس را از بچهها پر کردیم و تعدادی هم با وانت و موتورسیکلتهای خودشان آمدند. گفتم وسیله تنظیف هم هرچه میتوانند بیاورند. عدهای با جاروی دزفولی آمدند که با لیف خرما درست میشود. تا ساعت ۱۱ شب با فانوس و چراغقوه، اینباند اضطراری را مثل اینکف دست تمیز کردیم.
شما باور نمیکنید بعضی از اینعزیزان وقتی جاروها از بین رفتند و ناکارآمد شدند، با کت و لباس خودشان جاده را تمیز میکردند.
ساعت ۱۱ شب بود که اعلام کردم باند اضطراری آماده است. بعد هم ۴ سرباز از پایگاه را گذاشتیم آنجا که کسی دوباره خرابکاری نکرده و جاده را آلوده نکند.
سوالی که درباره مأموریت روز اول ما کردید، فراموش نکردهام ولی خیلی لازم است که ایننکته را بگویم. ماحصل اینکاری که انجام شد، زمینه انجام مأموریت در همانروز اول مهر بود.
* فقط پرانتز میان کلامتان، میدانم در کمان ۹۹ چون تعداد هواپیماها زیاد بوده، هماهنگی فرودشان هم سخت بوده و در نتیجه به مشکل برخوردند و از هواپیمای دزفول ۲ فروند به خاطر کمبود سوخت سقوط کردند. اگر این باند اضطراری هم نبود چه واویلایی میخواست بشود.
همین را میخواهم بگویم. ۲۴ فروند هواپیما بلند شدیم و رفتیم برای زدن پایگاه الناصریه.
* همه ۲۴ تا برای الناصریه؟
بله.
"لشکری و محمد زارعنعمتی را ۲۷ شهریور زدند.* در فاصله ۱۹ تا ۲۷ شهریور پرواز دیگری داشتید؟نه نداشتم"هر پایگاه هواپیماهایش را برای یکپایگاه مشخص فرستاد. مثلاً تبریز ۴۰ هواپیما را فقط برای موصل فرستاد. یا مثلاً پایگاه همدان اگر اشتباه نکنم نزدیک ۲۴ فروند برای پایگاه حبانیه نزدیک بغداد فرستاد.
* (پایگاه) بوشهر هم شعبیه را زد.
بله و کوت را هم زدند.
۲۴ فروندی که از دزفول بلند شدند، اینمسافت طولانی را تا الناصریه طی کردند. من در وینگ سروان محمدرضا شاهی بودم. خدا نگهش دارد.
الان ایران نیست. هواپیماهای میگ عراقی از روبروی ما آمدند و نزدیک العماره از ما رد شدند. حسین هاشمی برگشت که با مسلسل آنها را بزند ولی موفق نشد. ما رفتیم پایگاه آنها را بزنیم، آنها هم آمدند پایگاه ما را بزنند و زده بودند.
چون چند دسته پیشتر از ما به آننقطه اولیه رفته بودند، گفتند اینجا نیایید بروید برای الطلیع. رفتیم آنجا و دیدیم بله پایگاه و شلترها همه اینجا هستند.
"۱۹ شهریور که اینماموریت را انجام دادم، کمکم ماموریتهایی شروع شد و عزیزان چه در اففور و چه افپنج پرواز میرفتند"پاپ کردیم (بالا کشیدیم) و بمبهایمان را زدیم. بعضی از بچهها چرخش کرده و با مسلسل هم زدند. متأسفانه چون یکبار روی شهر الناصریه رفته و بعد رفته بودیم برای الطلیع، دشمن هشیار شده بود. به ایندلیل روی پایگاه الناصریه دوتا از بچههای ما را زدند ما به نقطهای که گفته بودند رسیدیم. ولی متأسفانه اطلاعاتمان اطلاعات خوبی نبود.
گفته بودند پایگاه الناصریه در قوس رودخانه فرات است. با یکشهر و مقداری تأسیسات نفتی روبرو شدیم. حقشناس خدابیامرز وقتی در بریفینگ بودیم گفت «ممکن است هدف آنجایی که گفتهاند نباشد. در ۳۵ مایلی آنجا چیزی روی نقشه است که نوشته الطلیع.» هنوز هم روی نقشه همین است. حقشناس گفت اگر هدف آنجا نبود میرویم برای الطلیع.
"ولی در کل مأموریتهای زیادی در آنبازه مورد اشاره شما انجام نشد.۱۹ شهریور از طریق ستاد مشترک مطلع شدیم دشمن یکتیپ آماده را آورده تا ارتفاعات خان لیلی را تصرف کند"چون چند دسته پیشتر از ما به آننقطه اولیه رفته بودند، گفتند اینجا نیایید بروید برای الطلیع. رفتیم آنجا و دیدیم بله پایگاه و شلترها همه اینجا هستند. پاپ کردیم (بالا کشیدیم) و بمبهایمان را زدیم. بعضی از بچهها چرخش کرده و با مسلسل هم زدند. متأسفانه چون یکبار روی شهر الناصریه رفته و بعد رفته بودیم برای الطلیع، دشمن هشیار شده بود.
به ایندلیل روی پایگاه الناصریه دوتا از بچههای ما را زدند. شهید (غلامحسین) عروجی و آزاده پرویز حاتمیان آنجا مورد اصابت قرارگرفتند. عروجی شهید شد و حاتمیان پرید و ۸ تا ۱۰ سال را در اسارت گذراند.
* اینها را که گفتید یادم آمد روز اول ۴ خلبان از دزفول برنگشتند؛ پرویز حاتمیان، تورج یوسف، ناظریان و...
الان بقیهاش را میگویم. ایندوتا را روی الناصریه زدند. حالا برگشتیم و آمدیم سمت خاک خودمان.
"اگر موفق میشدند همانزمان به میمک و سومار و آناطراف مسلط میشدند که ما با جناب حقشناس رفتیم و مأموریت را انجام دادیم"حدود ۲۷ تا ۲۸ مایل مانده بود به مرز برسیم که از پست فرماندهی و رادار گفتند هواپیماهای دزفول «طرح پروانه» را اجرا کنند. یعنی به پایگاه برنگردیم، چون دیگر قابل استفاده نبود.
* چون آنجا را زده بودند.
آنجا مشخص شد حقشناس چه دیدی داشته! خدابیامرز جناب ورتوان که معلم خلبان خوبی بود، سر هواپیما را کج کرده بود برود خرمآباد بنشیند. پیش خودش فکر کرده بود به خرم آباد میرسد. چون آسمان خیلی شلوغ بود. پیش از آنکه او بهسمت خرمآباد گردش کند، تورج یوسف و ناظریان آمده بودند بچرخند و روی باند اضطراری بنشینند که هاگ خودی آنها را به اشتباه جای عراقیها زد و اینها در هفتتپه مورد اصابت قرار گرفتند و شهید شدند.
شد چند نفر؟
* چهار نفر!
ورتوان رفت به سمت خرم آباد ولی درست پیش از رسیدن به شهر بنزینش تمام شد و جفتموتورهایش رفت. ناچارا پرید بیرون. شد چندتا؟ پنجتا. یکخلبان دیگر هم به اسم شهرام گرام آهنی داشتیم که اسمش را به شهرام اویسی تغییر داد، و وقتی دید این دو بچه را زدهاند، گفت بروم اهواز بنشینم. او هم پیش از رسیدن به اهواز بنزینش تمام شد و پرید.
"بنا بر گزارش ستاد مشترک به نخستوزیری که از طریق مخبرهای ما در خاک دشمن تهیه شده بود، نیروهای دشمن ۲۰۳ نفر کشته و مجروح شدند و خوشبختانه عملیات دشمن در آنشب خنثی شد"یعنی ۶ فروند هواپیمایمان را...
* … از دست دادیم.
اما چه بلایی سر ۱۸ فروند هواپیمای دیگر آمد که جایی برای نشستن نداشتند. جناب (شیرافکن) همتی در برگشت ارتفاعش را زیاد کرد و با ارتفاع بالا برگشته بود تا کمتر سوخت مصرف کند. او توانست در اصفهان بنشیند. ۱۷ فروند دیگر با حداقل سوخت در همان باند اضطراری دهلران نشستند. بلافاصله ماشینهای سوخت آمدند و بنزین زدیم.
گفتند اینهواپیما را یا به همدان یا اصفهان ببرید. همه سوار شدیم و هواپیماها را به همدان بردیم. این ۱۷ هواپیما به این ترتیب با ابتکار جناب حقشناس نجات پیدا کردند.
خب حالا برگردیم به سوال شما که ببینیم کی با چی رفت. پر حرفی که نمیکنم؟
* نه اختیار دارید. اینها جزئیات است.
.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران