داستان زنی که از بمباران تئاتر ماریوپل جان به در برد
داستان زنی که از بمباران تئاتر ماریوپل جان به در برد
- هوگو باچگا و اوریشا کیمیاک
- بیبیسی، لویو، اوکراین
ماریا که یکی از نیروهای داوطلب صلیب سرخ اوکراین است سعی کرد به زخمیها کمک کند اما کیف کمکهای اولیهاش داخل سالن و زیر آوار مانده بود
هنگامی که شهر بندری ماریوپل با بمبهای روسیه با خاک یکسان میشد، صدها غیرنظامی که بیشترشان زنان و کودکان بودند در تئاتر شهر که ساختمان بزرگش مربوط به دوران شوروی و کنار ساحل بود، پناه گرفتند. چهارشنبه پیش بمبی روی ساختمان افتاد و در چند ثانیه ساختمان دو نیم و ویران شد. هنوز نمیدانیم چند نفر جان باختند اما بیبیسی با بازماندگان آن حمله صحبت کرده که برای اولین بار توضیح میدهند چه اتفاقی افتاد.
تمام صبح هواپیماهای روسی در آسمان شهر دور میزدند.
ماریا رودیونوا، معلم ۲۷ ساله، ۱۰ روز بود که در تماشاخانه زندگی میکرد.
"هنوز نمیدانیم چند نفر جان باختند اما بیبیسی با بازماندگان آن حمله صحبت کرده که برای اولین بار توضیح میدهند چه اتفاقی افتاد"او با دو سگ خود از خانهاش در طبقه نهم یک آپارتمان گریخته بود. ماریا و سگهایش در سالن تئاتر و کنار صحنه نمایش که به سمت پشت ساختمان بود، پناه گرفته بودند.
آن روز صبح ماریا برای سگهایش مقداری خردههای ماهی باقی مانده در آشپزخانه صحرایی پیدا کرد اما متوجه شد که سگها اصلا آب نخوردهاند.
بنابراین حدود ساعت ۱۰ صبح سگها را به چمدانش بست و به سمت ورودی اصلی ساختمان رفت که آدمها برای گرفتن آب جوش صف بسته بودند.
و سپس بمب از آسمان افتاد.
صدایی به بلندی صدای رعد آمد. بعد صدای شکستن شیشهها.
مردی از پشت ماریا را به سمت ساختمان هل داد و سعی کرد بدنش را محافظ او کند.
صدای انفجار به اندازهای بلند بود که درد ناگهانی شدیدی در یکی از گوشهایش حس کرد و فکر کرد پرده گوشش پاره شده است. اما پاره نشده بود چون میتوانست صدای جیغ مردم را بشنود. صدای فریاد از همه جا بلند بود.
موج انفجار یک مرد دیگر را به سمت پنجره پرت کرد.
"ماریا و سگهایش در سالن تئاتر و کنار صحنه نمایش که به سمت پشت ساختمان بود، پناه گرفته بودند"او روی زمین افتاد در حالی که خرده شیشهها تمام صورتش را پوشانده بود. زنی که خودش هم زخمی شده بود سعی کرد به مرد کمک کند. اما ماریا که از نیروهای داوطلب صلیب سرخ در ماریوپل بود، تمام توانش را جمع کرد تا از دور فریاد بزند و به زن بگوید دست نگه دارد.
بچه پنج ساله فریاد میکشید
ماریا به یاد میآورد: "گفتم صبر کن. بهش دست نزن.
الان جعبه کمکهای اولیه را میآورم به جفتتان کمک میکنم." اما کیف او داخل سالن تئاتر بود و آن قسمت ساختمان فروریخته بود.
میگوید: "فقط تلی از خرابه باقی مانده بود". امکان نداشت بتواند به داخل سالن برگردد.
توضیح میدهد: "برای دو ساعت نمیتوانستم هیچ کاری بکنم. فقط یک جا ماندم.
"صدای انفجار به اندازهای بلند بود که درد ناگهانی شدیدی در یکی از گوشهایش حس کرد و فکر کرد پرده گوشش پاره شده است"در شوک بودم."
از پادکست رد شوید و به خواندن ادامه دهیدپادکستشیرازه«شیرازه» پادکستی درباره کتابها است که سام فرزانه تهیه میکند
پادکست
پایان پادکست
ولادیسلاو، یک کلیدساز ۲۷ ساله هم آن روز در ساختمان سرگردان بود. او که نمیخواهد اسم کاملش را بگوید، چند دوست داخل ساختمان داشت و برای پیدا کردن آنها آمده بود. وقتی انفجار اتفاق افتاد ولادیسلاو نزدیک در ورودی ساختمان بود. با بقیه به سمت زیرزمین دوید. ده دقیقه بعد شنید که ساختمان در حال سوختن است و بعد از آن شاهد صحنههای آشفتهای بود.
او میگوید: "اتفاقات وحشتناکی به چشم دیدم."
او تعدادی را در حال خونریزی دید. زخم بعضیهایشان باز و شکافته بود. "مادری تقلا میکرد بچههایش را از زیر آوار پیدا کند. یک بچه پنج ساله هم جیغ میزد 'من نمیخواهم بمیرم'. قلب آدم درد میگرفت."
تحلیلگران موسسه 'سرویسهای اطلاعاتی مکنزی' به بیبیسی گفتهاند احتمالا آن روز صبح فقط یک بمب روی ساختمان افتاده و باعث آنهمه ویرانی شده است.
"اما ماریا که از نیروهای داوطلب صلیب سرخ در ماریوپل بود، تمام توانش را جمع کرد تا از دور فریاد بزند و به زن بگوید دست نگه دارد"
این موسسه که دفترش در لندن است، میگوید: "به خاطر آنکه این سلاح به طور دقیق به مرکز ساختمان خورده، ما فکر میکنیم یک بمب هدایتشونده لیزری است. احتمالا نوع آن کیایبی-۵۰۰ال یا بمبی از همان سری باشد که از هواپیما شلیک شده است."
"ماهیت انفجار نشان میدهد که بمب به یک فیوز لحظهای مجهز بوده، بنابراین نمیتوانسته به طبقات زیرین نفوذ کند."
دقت هدفگیری حمله نشان میدهد که به احتمال زیاد تماشاخانه، یک هدف انتخاب شده بوده است.
تصاویر ماهوارهای که شرکت آمریکایی ماکسار منتشر کرده، نشان می دهد از چند روز قبل از حمله، واژه "کودکان" به زبان روسی و با وضوح بر روی چمنهای ورودیهای ساختمان نوشته شده بوده که هر خلبانی از بالا میتوانسته آن را ببیند.
روسیه حمله به ساختمان تئاتر را تکذیب میکند، همانطور که حمله به غیرنظامیان اوکراین را هم تکذیب کرده، یا حمله به ساختمانهای مسکونی بیشمار و مناطق غیرنظامی دیگر که اسناد آن جمعآوری شده و بیرحمانهترین آنها مربوط به ماریوپل است.
اندری ماروسوف، یک روزنامهنگار تحقیقی اهل ماریوپل، دو روز قبل از حمله به تماشاخانه رفته بود. "همه میدانستند که آنجا کانون تجمع بسیاری از زنان و کودکان است.
فقط غیرنظامیان آنجا بودند."
آن چهارشنبه که بمب بر ساختمان افتاد، ساعت شش صبح او به بالای ساختمانش رفت تا شهر را ببیند. هواپیماها هنوز در آسمان چرخ میزدند. او میگوید هواپیماهای روسیه تمام صبح منطقه ساحلی دریای آزوف را که ساختمان تئاتر هم در آن قرار دارد، هدف بمب و تیربار خود قرار داده بودند.
اندری ماروسوف میگوید: "دیدم که مرکز شهر غرق در دود و آتش و انفجارهای پیاپی است."
ماریا هم به یاد میآورد که آن صبح هواپیماهای نظامی "به صورت دایرهوار" نزدیک ساختمان تئاتر چرخ میزدند و بمبهایشان را در نقاط دیگر میانداختند. اما برای او غیرعادی نبود که هواپیماهای نظامی را در آن منطقه ببیند.
"الان جعبه کمکهای اولیه را میآورم به جفتتان کمک میکنم." اما کیف او داخل سالن تئاتر بود و آن قسمت ساختمان فروریخته بود"به صدایشان عادت کرده بود.
هنوز جزئیات زیادی است که درباره حمله مبهم مانده است. تصور میشود که تا حدود ۱۰۰۰ نفر به تماشاخانه پناه برده بودهاند. به گفته مقامهای شهر و افرادی که در ساختمان پنهان شده بودند، بعضی در زیرزمین یا پناهگاه ضد بمب اقامت داشتند. ماریا بعضی دیگر را دیده بود که در راهروهای شلوغ طبقات روی زمین زندگی میکردند.
چیزی که از روایتهای افرادی که با بیبیسی صحبت کردهاند، مشخص است، مردم در اطراف مجتمع، راهروها و محوطه تماشاخانه پرسه میزدند و بعضی رفت و آمد داشتند.
منبع تصویر،
ANADOLU AGENCY / GETTY IMAGES
توضیح تصویر،
ساختمان خراب شده تئاتر که ماریا از آن خارج شد
روز بعد از حمله، شورای شهر ماریوپل گفت ۱۳۰ نفر از ساختمان نجات پیدا کردهاند. در اطلاعات تازهتر اعلام شد که ممکن است عده زیادی زنده مانده باشند. اما از آن موقع دیگر خبری منتشر نشده است. شهر در چنان وضعیت مایوسانهای است که ممکن است هیچ وقت تصویر دقیقی به دست نیاید که چه تعداد مرده و چه تعداد زنده ماندهاند.
"او که نمیخواهد اسم کاملش را بگوید، چند دوست داخل ساختمان داشت و برای پیدا کردن آنها آمده بود"
خانه ماریا برای چند روز و زمانی که در تماشاخانه بود، در سالنی بود که یک لوستر از سقفش آویزان بود. او مخصوصا نقطهای را کنار صحنه اصلی نمایش انتخاب کرده بود، چون عدهای از سگهایش شاکی بودند. او میگوید حدود ۳۰ نفر در سالن بودند و فکر میکند همه آنها بعد از افتادن بمب از بین رفتهاند. خوشاقبالی محض بود که آن لحظه او از سالن خارج شده بود.
بعد از انفجار نتوانست سگهایش را پیدا کند.
لحظاتی اسفناک برای ماریا: "برای من سگهایم بیش از هر چیز دیگر مهم بودند."
ولادیسلاو هم میگوید تعداد زیادی را دیده که بعد از انفجار از ساختمان خارج شدهاند. چیزی که ماریا هم مشاهده کرده بود.
فرار از شهر
او میگوید "بعضی با چمدانهایشان بودند. هیچکس نمیدانست چه باید بکند و بمباران همینطور ادامه داشت."
ماریا بیرون ساختمان ایستاد و نگاهی به خرابیها کرد. او فهمید که گشتن دنبال یک پناهگاه دیگر، بیمعنی است.
"ده دقیقه بعد شنید که ساختمان در حال سوختن است و بعد از آن شاهد صحنههای آشفتهای بود"چند ساعت متحیر در جایش ماند و بعد هم صحنه را ترک کرد.
سعی کرد خودروهای در حال خروج از شهر را نگه دارد اما "همه وحشتزده بودند و هیچ کس من را با خود نبرد."
او در طول ساحل شروع به راه رفتن کرد. "باید از شهر خارج میشدم."
اول، به روستای پیشچانکا رسید. میگوید "زنی را دیدم که پرسید آیا حالم خوب است. و زدم زیر گریه."
به او چای و غذا دادند و دعوتش کردند که شب را آنجا بماند.
صبح روز بعد به پیادهروی ادامه داد تا به ملکاین رسید. مقررات منع رفت و آمد به این معنی بود که او نمیتوانست بعد از ساعت ۸ شب در خیابان باشد. روز بعد تا یالتا رفت. و روز بعد به بردیانسک رسید. میگوید "تمام مدت راه میرفتم."
ماریوپل شاهد بدترین صحنههای ترسناک تجاوز روسیه به خاک اوکراین بوده است.
"قلب آدم درد میگرفت."تحلیلگران موسسه 'سرویسهای اطلاعاتی مکنزی' به بیبیسی گفتهاند احتمالا آن روز صبح فقط یک بمب روی ساختمان افتاده و باعث آنهمه ویرانی شده است"نیروهای روسیه شهر را محاصره کردهاند و بیوقفه در یک ماه گذشته آن را از زمین و هوا و اخیرا از دریا زیر حملات خود گرفتهاند. حدود ۱۰۰ هزار نفر در شهر گرفتار شدهاند؛ نه برق وجود دارد، نه گاز و نه آبلولهکشی.
وقتی ماریا آپارتمانش را به مقصد سالن تئاتر ترک میکرد، مادربزرگش که با او زندگی میکرد، از ترک خانه خودداری کرد. "او فقط گفت: اینجا آپارتمان من است، خانهام. من همینجا میمیرم."
ماریا همچنان منتظر است که خبری از مادربزرگش بشنود و ببیند آیا زنده مانده است.
- هوگو باچگا و اوریشا کیمیاک
- بیبیسی، لویو، اوکراین
هنگامی که شهر بندری ماریوپل با بمبهای روسیه با خاک یکسان میشد، صدها غیرنظامی که بیشترشان زنان و کودکان بودند در تئاتر شهر که ساختمان بزرگش مربوط به دوران شوروی و کنار ساحل بود، پناه گرفتند. چهارشنبه پیش بمبی روی ساختمان افتاد و در چند ثانیه ساختمان دو نیم و ویران شد. هنوز نمیدانیم چند نفر جان باختند اما بیبیسی با بازماندگان آن حمله صحبت کرده که برای اولین بار توضیح میدهند چه اتفاقی افتاد.
تمام صبح هواپیماهای روسی در آسمان شهر دور میزدند.
ماریا رودیونوا، معلم ۲۷ ساله، ۱۰ روز بود که در تماشاخانه زندگی میکرد. او با دو سگ خود از خانهاش در طبقه نهم یک آپارتمان گریخته بود. ماریا و سگهایش در سالن تئاتر و کنار صحنه نمایش که به سمت پشت ساختمان بود، پناه گرفته بودند.
آن روز صبح ماریا برای سگهایش مقداری خردههای ماهی باقی مانده در آشپزخانه صحرایی پیدا کرد اما متوجه شد که سگها اصلا آب نخوردهاند.
بنابراین حدود ساعت ۱۰ صبح سگها را به چمدانش بست و به سمت ورودی اصلی ساختمان رفت که آدمها برای گرفتن آب جوش صف بسته بودند.
و سپس بمب از آسمان افتاد.
صدایی به بلندی صدای رعد آمد. بعد صدای شکستن شیشهها. مردی از پشت ماریا را به سمت ساختمان هل داد و سعی کرد بدنش را محافظ او کند.
صدای انفجار به اندازهای بلند بود که درد ناگهانی شدیدی در یکی از گوشهایش حس کرد و فکر کرد پرده گوشش پاره شده است. اما پاره نشده بود چون میتوانست صدای جیغ مردم را بشنود. صدای فریاد از همه جا بلند بود.
موج انفجار یک مرد دیگر را به سمت پنجره پرت کرد. او روی زمین افتاد در حالی که خرده شیشهها تمام صورتش را پوشانده بود. زنی که خودش هم زخمی شده بود سعی کرد به مرد کمک کند. اما ماریا که از نیروهای داوطلب صلیب سرخ در ماریوپل بود، تمام توانش را جمع کرد تا از دور فریاد بزند و به زن بگوید دست نگه دارد.
بچه پنج ساله فریاد میکشید
ماریا به یاد میآورد: "گفتم صبر کن. بهش دست نزن. الان جعبه کمکهای اولیه را میآورم به جفتتان کمک میکنم." اما کیف او داخل سالن تئاتر بود و آن قسمت ساختمان فروریخته بود.
میگوید: "فقط تلی از خرابه باقی مانده بود". امکان نداشت بتواند به داخل سالن برگردد.
توضیح میدهد: "برای دو ساعت نمیتوانستم هیچ کاری بکنم. فقط یک جا ماندم. در شوک بودم."
ولادیسلاو، یک کلیدساز ۲۷ ساله هم آن روز در ساختمان سرگردان بود. او که نمیخواهد اسم کاملش را بگوید، چند دوست داخل ساختمان داشت و برای پیدا کردن آنها آمده بود. وقتی انفجار اتفاق افتاد ولادیسلاو نزدیک در ورودی ساختمان بود. با بقیه به سمت زیرزمین دوید. ده دقیقه بعد شنید که ساختمان در حال سوختن است و بعد از آن شاهد صحنههای آشفتهای بود.
او میگوید: "اتفاقات وحشتناکی به چشم دیدم."
او تعدادی را در حال خونریزی دید. زخم بعضیهایشان باز و شکافته بود. "مادری تقلا میکرد بچههایش را از زیر آوار پیدا کند. یک بچه پنج ساله هم جیغ میزد 'من نمیخواهم بمیرم'. قلب آدم درد میگرفت."
تحلیلگران موسسه 'سرویسهای اطلاعاتی مکنزی' به بیبیسی گفتهاند احتمالا آن روز صبح فقط یک بمب روی ساختمان افتاده و باعث آنهمه ویرانی شده است.
این موسسه که دفترش در لندن است، میگوید: "به خاطر آنکه این سلاح به طور دقیق به مرکز ساختمان خورده، ما فکر میکنیم یک بمب هدایتشونده لیزری است. احتمالا نوع آن کیایبی-۵۰۰ال یا بمبی از همان سری باشد که از هواپیما شلیک شده است."
"ماهیت انفجار نشان میدهد که بمب به یک فیوز لحظهای مجهز بوده، بنابراین نمیتوانسته به طبقات زیرین نفوذ کند."
دقت هدفگیری حمله نشان میدهد که به احتمال زیاد تماشاخانه، یک هدف انتخاب شده بوده است.
تصاویر ماهوارهای که شرکت آمریکایی ماکسار منتشر کرده، نشان می دهد از چند روز قبل از حمله، واژه "کودکان" به زبان روسی و با وضوح بر روی چمنهای ورودیهای ساختمان نوشته شده بوده که هر خلبانی از بالا میتوانسته آن را ببیند.
روسیه حمله به ساختمان تئاتر را تکذیب میکند، همانطور که حمله به غیرنظامیان اوکراین را هم تکذیب کرده، یا حمله به ساختمانهای مسکونی بیشمار و مناطق غیرنظامی دیگر که اسناد آن جمعآوری شده و بیرحمانهترین آنها مربوط به ماریوپل است.
اندری ماروسوف، یک روزنامهنگار تحقیقی اهل ماریوپل، دو روز قبل از حمله به تماشاخانه رفته بود. "همه میدانستند که آنجا کانون تجمع بسیاری از زنان و کودکان است. فقط غیرنظامیان آنجا بودند."
آن چهارشنبه که بمب بر ساختمان افتاد، ساعت شش صبح او به بالای ساختمانش رفت تا شهر را ببیند. هواپیماها هنوز در آسمان چرخ میزدند. او میگوید هواپیماهای روسیه تمام صبح منطقه ساحلی دریای آزوف را که ساختمان تئاتر هم در آن قرار دارد، هدف بمب و تیربار خود قرار داده بودند.
اندری ماروسوف میگوید: "دیدم که مرکز شهر غرق در دود و آتش و انفجارهای پیاپی است."
ماریا هم به یاد میآورد که آن صبح هواپیماهای نظامی "به صورت دایرهوار" نزدیک ساختمان تئاتر چرخ میزدند و بمبهایشان را در نقاط دیگر میانداختند. اما برای او غیرعادی نبود که هواپیماهای نظامی را در آن منطقه ببیند. به صدایشان عادت کرده بود.
هنوز جزئیات زیادی است که درباره حمله مبهم مانده است. تصور میشود که تا حدود ۱۰۰۰ نفر به تماشاخانه پناه برده بودهاند. به گفته مقامهای شهر و افرادی که در ساختمان پنهان شده بودند، بعضی در زیرزمین یا پناهگاه ضد بمب اقامت داشتند. ماریا بعضی دیگر را دیده بود که در راهروهای شلوغ طبقات روی زمین زندگی میکردند.
چیزی که از روایتهای افرادی که با بیبیسی صحبت کردهاند، مشخص است، مردم در اطراف مجتمع، راهروها و محوطه تماشاخانه پرسه میزدند و بعضی رفت و آمد داشتند.
روز بعد از حمله، شورای شهر ماریوپل گفت ۱۳۰ نفر از ساختمان نجات پیدا کردهاند. در اطلاعات تازهتر اعلام شد که ممکن است عده زیادی زنده مانده باشند. اما از آن موقع دیگر خبری منتشر نشده است. شهر در چنان وضعیت مایوسانهای است که ممکن است هیچ وقت تصویر دقیقی به دست نیاید که چه تعداد مرده و چه تعداد زنده ماندهاند.
خانه ماریا برای چند روز و زمانی که در تماشاخانه بود، در سالنی بود که یک لوستر از سقفش آویزان بود. او مخصوصا نقطهای را کنار صحنه اصلی نمایش انتخاب کرده بود، چون عدهای از سگهایش شاکی بودند. او میگوید حدود ۳۰ نفر در سالن بودند و فکر میکند همه آنها بعد از افتادن بمب از بین رفتهاند. خوشاقبالی محض بود که آن لحظه او از سالن خارج شده بود.
بعد از انفجار نتوانست سگهایش را پیدا کند. لحظاتی اسفناک برای ماریا: "برای من سگهایم بیش از هر چیز دیگر مهم بودند."
ولادیسلاو هم میگوید تعداد زیادی را دیده که بعد از انفجار از ساختمان خارج شدهاند. چیزی که ماریا هم مشاهده کرده بود.
فرار از شهر
او میگوید "بعضی با چمدانهایشان بودند. هیچکس نمیدانست چه باید بکند و بمباران همینطور ادامه داشت."
ماریا بیرون ساختمان ایستاد و نگاهی به خرابیها کرد. او فهمید که گشتن دنبال یک پناهگاه دیگر، بیمعنی است. چند ساعت متحیر در جایش ماند و بعد هم صحنه را ترک کرد.
سعی کرد خودروهای در حال خروج از شهر را نگه دارد اما "همه وحشتزده بودند و هیچ کس من را با خود نبرد."
او در طول ساحل شروع به راه رفتن کرد. "باید از شهر خارج میشدم."
اول، به روستای پیشچانکا رسید. میگوید "زنی را دیدم که پرسید آیا حالم خوب است. و زدم زیر گریه."
به او چای و غذا دادند و دعوتش کردند که شب را آنجا بماند. صبح روز بعد به پیادهروی ادامه داد تا به ملکاین رسید. مقررات منع رفت و آمد به این معنی بود که او نمیتوانست بعد از ساعت ۸ شب در خیابان باشد. روز بعد تا یالتا رفت. و روز بعد به بردیانسک رسید. میگوید "تمام مدت راه میرفتم."
ماریوپل شاهد بدترین صحنههای ترسناک تجاوز روسیه به خاک اوکراین بوده است. نیروهای روسیه شهر را محاصره کردهاند و بیوقفه در یک ماه گذشته آن را از زمین و هوا و اخیرا از دریا زیر حملات خود گرفتهاند. حدود ۱۰۰ هزار نفر در شهر گرفتار شدهاند؛ نه برق وجود دارد، نه گاز و نه آبلولهکشی.
وقتی ماریا آپارتمانش را به مقصد سالن تئاتر ترک میکرد، مادربزرگش که با او زندگی میکرد، از ترک خانه خودداری کرد. "او فقط گفت: اینجا آپارتمان من است، خانهام. من همینجا میمیرم."
ماریا همچنان منتظر است که خبری از مادربزرگش بشنود و ببیند آیا زنده مانده است.
- هوگو باچگا و اوریشا کیمیاک
- بیبیسی، لویو، اوکراین
هنگامی که شهر بندری ماریوپل با بمبهای روسیه با خاک یکسان میشد، صدها غیرنظامی که بیشترشان زنان و کودکان بودند در تئاتر شهر که ساختمان بزرگش مربوط به دوران شوروی و کنار ساحل بود، پناه گرفتند. چهارشنبه پیش بمبی روی ساختمان افتاد و در چند ثانیه ساختمان دو نیم و ویران شد. هنوز نمیدانیم چند نفر جان باختند اما بیبیسی با بازماندگان آن حمله صحبت کرده که برای اولین بار توضیح میدهند چه اتفاقی افتاد.
تمام صبح هواپیماهای روسی در آسمان شهر دور میزدند.
ماریا رودیونوا، معلم ۲۷ ساله، ۱۰ روز بود که در تماشاخانه زندگی میکرد. او با دو سگ خود از خانهاش در طبقه نهم یک آپارتمان گریخته بود. ماریا و سگهایش در سالن تئاتر و کنار صحنه نمایش که به سمت پشت ساختمان بود، پناه گرفته بودند.
آن روز صبح ماریا برای سگهایش مقداری خردههای ماهی باقی مانده در آشپزخانه صحرایی پیدا کرد اما متوجه شد که سگها اصلا آب نخوردهاند.
بنابراین حدود ساعت ۱۰ صبح سگها را به چمدانش بست و به سمت ورودی اصلی ساختمان رفت که آدمها برای گرفتن آب جوش صف بسته بودند.
و سپس بمب از آسمان افتاد.
صدایی به بلندی صدای رعد آمد. بعد صدای شکستن شیشهها. مردی از پشت ماریا را به سمت ساختمان هل داد و سعی کرد بدنش را محافظ او کند.
صدای انفجار به اندازهای بلند بود که درد ناگهانی شدیدی در یکی از گوشهایش حس کرد و فکر کرد پرده گوشش پاره شده است. اما پاره نشده بود چون میتوانست صدای جیغ مردم را بشنود. صدای فریاد از همه جا بلند بود.
موج انفجار یک مرد دیگر را به سمت پنجره پرت کرد. او روی زمین افتاد در حالی که خرده شیشهها تمام صورتش را پوشانده بود. زنی که خودش هم زخمی شده بود سعی کرد به مرد کمک کند. اما ماریا که از نیروهای داوطلب صلیب سرخ در ماریوپل بود، تمام توانش را جمع کرد تا از دور فریاد بزند و به زن بگوید دست نگه دارد.
بچه پنج ساله فریاد میکشید
ماریا به یاد میآورد: "گفتم صبر کن. بهش دست نزن. الان جعبه کمکهای اولیه را میآورم به جفتتان کمک میکنم." اما کیف او داخل سالن تئاتر بود و آن قسمت ساختمان فروریخته بود.
میگوید: "فقط تلی از خرابه باقی مانده بود". امکان نداشت بتواند به داخل سالن برگردد.
توضیح میدهد: "برای دو ساعت نمیتوانستم هیچ کاری بکنم. فقط یک جا ماندم. در شوک بودم."
ولادیسلاو، یک کلیدساز ۲۷ ساله هم آن روز در ساختمان سرگردان بود. او که نمیخواهد اسم کاملش را بگوید، چند دوست داخل ساختمان داشت و برای پیدا کردن آنها آمده بود. وقتی انفجار اتفاق افتاد ولادیسلاو نزدیک در ورودی ساختمان بود. با بقیه به سمت زیرزمین دوید. ده دقیقه بعد شنید که ساختمان در حال سوختن است و بعد از آن شاهد صحنههای آشفتهای بود.
او میگوید: "اتفاقات وحشتناکی به چشم دیدم."
او تعدادی را در حال خونریزی دید. زخم بعضیهایشان باز و شکافته بود. "مادری تقلا میکرد بچههایش را از زیر آوار پیدا کند. یک بچه پنج ساله هم جیغ میزد 'من نمیخواهم بمیرم'. قلب آدم درد میگرفت."
تحلیلگران موسسه 'سرویسهای اطلاعاتی مکنزی' به بیبیسی گفتهاند احتمالا آن روز صبح فقط یک بمب روی ساختمان افتاده و باعث آنهمه ویرانی شده است.
این موسسه که دفترش در لندن است، میگوید: "به خاطر آنکه این سلاح به طور دقیق به مرکز ساختمان خورده، ما فکر میکنیم یک بمب هدایتشونده لیزری است. احتمالا نوع آن کیایبی-۵۰۰ال یا بمبی از همان سری باشد که از هواپیما شلیک شده است."
"ماهیت انفجار نشان میدهد که بمب به یک فیوز لحظهای مجهز بوده، بنابراین نمیتوانسته به طبقات زیرین نفوذ کند."
دقت هدفگیری حمله نشان میدهد که به احتمال زیاد تماشاخانه، یک هدف انتخاب شده بوده است.
تصاویر ماهوارهای که شرکت آمریکایی ماکسار منتشر کرده، نشان می دهد از چند روز قبل از حمله، واژه "کودکان" به زبان روسی و با وضوح بر روی چمنهای ورودیهای ساختمان نوشته شده بوده که هر خلبانی از بالا میتوانسته آن را ببیند.
روسیه حمله به ساختمان تئاتر را تکذیب میکند، همانطور که حمله به غیرنظامیان اوکراین را هم تکذیب کرده، یا حمله به ساختمانهای مسکونی بیشمار و مناطق غیرنظامی دیگر که اسناد آن جمعآوری شده و بیرحمانهترین آنها مربوط به ماریوپل است.
اندری ماروسوف، یک روزنامهنگار تحقیقی اهل ماریوپل، دو روز قبل از حمله به تماشاخانه رفته بود. "همه میدانستند که آنجا کانون تجمع بسیاری از زنان و کودکان است. فقط غیرنظامیان آنجا بودند."
آن چهارشنبه که بمب بر ساختمان افتاد، ساعت شش صبح او به بالای ساختمانش رفت تا شهر را ببیند. هواپیماها هنوز در آسمان چرخ میزدند. او میگوید هواپیماهای روسیه تمام صبح منطقه ساحلی دریای آزوف را که ساختمان تئاتر هم در آن قرار دارد، هدف بمب و تیربار خود قرار داده بودند.
اندری ماروسوف میگوید: "دیدم که مرکز شهر غرق در دود و آتش و انفجارهای پیاپی است."
ماریا هم به یاد میآورد که آن صبح هواپیماهای نظامی "به صورت دایرهوار" نزدیک ساختمان تئاتر چرخ میزدند و بمبهایشان را در نقاط دیگر میانداختند. اما برای او غیرعادی نبود که هواپیماهای نظامی را در آن منطقه ببیند. به صدایشان عادت کرده بود.
هنوز جزئیات زیادی است که درباره حمله مبهم مانده است. تصور میشود که تا حدود ۱۰۰۰ نفر به تماشاخانه پناه برده بودهاند. به گفته مقامهای شهر و افرادی که در ساختمان پنهان شده بودند، بعضی در زیرزمین یا پناهگاه ضد بمب اقامت داشتند. ماریا بعضی دیگر را دیده بود که در راهروهای شلوغ طبقات روی زمین زندگی میکردند.
چیزی که از روایتهای افرادی که با بیبیسی صحبت کردهاند، مشخص است، مردم در اطراف مجتمع، راهروها و محوطه تماشاخانه پرسه میزدند و بعضی رفت و آمد داشتند.
روز بعد از حمله، شورای شهر ماریوپل گفت ۱۳۰ نفر از ساختمان نجات پیدا کردهاند. در اطلاعات تازهتر اعلام شد که ممکن است عده زیادی زنده مانده باشند. اما از آن موقع دیگر خبری منتشر نشده است. شهر در چنان وضعیت مایوسانهای است که ممکن است هیچ وقت تصویر دقیقی به دست نیاید که چه تعداد مرده و چه تعداد زنده ماندهاند.
خانه ماریا برای چند روز و زمانی که در تماشاخانه بود، در سالنی بود که یک لوستر از سقفش آویزان بود. او مخصوصا نقطهای را کنار صحنه اصلی نمایش انتخاب کرده بود، چون عدهای از سگهایش شاکی بودند. او میگوید حدود ۳۰ نفر در سالن بودند و فکر میکند همه آنها بعد از افتادن بمب از بین رفتهاند. خوشاقبالی محض بود که آن لحظه او از سالن خارج شده بود.
بعد از انفجار نتوانست سگهایش را پیدا کند. لحظاتی اسفناک برای ماریا: "برای من سگهایم بیش از هر چیز دیگر مهم بودند."
ولادیسلاو هم میگوید تعداد زیادی را دیده که بعد از انفجار از ساختمان خارج شدهاند. چیزی که ماریا هم مشاهده کرده بود.
فرار از شهر
او میگوید "بعضی با چمدانهایشان بودند. هیچکس نمیدانست چه باید بکند و بمباران همینطور ادامه داشت."
ماریا بیرون ساختمان ایستاد و نگاهی به خرابیها کرد. او فهمید که گشتن دنبال یک پناهگاه دیگر، بیمعنی است. چند ساعت متحیر در جایش ماند و بعد هم صحنه را ترک کرد.
سعی کرد خودروهای در حال خروج از شهر را نگه دارد اما "همه وحشتزده بودند و هیچ کس من را با خود نبرد."
او در طول ساحل شروع به راه رفتن کرد. "باید از شهر خارج میشدم."
اول، به روستای پیشچانکا رسید. میگوید "زنی را دیدم که پرسید آیا حالم خوب است. و زدم زیر گریه."
به او چای و غذا دادند و دعوتش کردند که شب را آنجا بماند. صبح روز بعد به پیادهروی ادامه داد تا به ملکاین رسید. مقررات منع رفت و آمد به این معنی بود که او نمیتوانست بعد از ساعت ۸ شب در خیابان باشد. روز بعد تا یالتا رفت. و روز بعد به بردیانسک رسید. میگوید "تمام مدت راه میرفتم."
ماریوپل شاهد بدترین صحنههای ترسناک تجاوز روسیه به خاک اوکراین بوده است. نیروهای روسیه شهر را محاصره کردهاند و بیوقفه در یک ماه گذشته آن را از زمین و هوا و اخیرا از دریا زیر حملات خود گرفتهاند. حدود ۱۰۰ هزار نفر در شهر گرفتار شدهاند؛ نه برق وجود دارد، نه گاز و نه آبلولهکشی.
وقتی ماریا آپارتمانش را به مقصد سالن تئاتر ترک میکرد، مادربزرگش که با او زندگی میکرد، از ترک خانه خودداری کرد. "او فقط گفت: اینجا آپارتمان من است، خانهام. من همینجا میمیرم."
ماریا همچنان منتظر است که خبری از مادربزرگش بشنود و ببیند آیا زنده مانده است.