سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۵ پنجم
نوال سر مزار فیروزه گونش، معشوقه سابق شوهرش میرود.
او در حالیکه اشک می ریزد می گوید که هجده سال گذشته ولی هنوز شوهرش عکس او را پیش خود نگه داشته و با یک زن مرده به او خیانت می کند.
نوال می گوید که دیگر خسته شده و می خواهد که فیروزه از زندگی اش و قلب شوهرش بیرون برود.
تیزر این قسمت و قسمتهای دیگر سریال به سرنوشتت لبخند بزن را کلیک کنید و اینجا ببینید.
عکسهای بیشتر از این سریال را اینجا کلیک کنید و ببینید.
در همین زمان نگهبان قبرستان می آید و از او می پرسد که با فیروزه نسبتی دارد؟
چون تا به حال کسی غیر از دخترش را سر مزار او ندیده است.
نوال عصبانی می شود از خود می پرسد:《فیروزه از قدرت یه دختر داره؟》
او از نگهبان می پرسد که اطلاعی ندارد که دختر او کجا زندگی می کند؟
نگهبان پاسخ منفی می دهد.
در همین زمان گونول،نوال را در قبرستان پیدا می کند و از او چند عکس می گیرد.
عایشه به اتاقش می رود و در کمدش لباسهایی که قبلا به هاجر داده بود را پیدا می کند که همگی پاره شده اند.
او به طبقه پائین می دود و فکر می کند که کار یارن است.
او می بیند که یارن و آکین وارد اتاقی می شوند و آکین در را قفل می کند.عایشه با ناباوری پشت در می ایستد.
داخل اتاق،آکین از یارن معذرت می خواهد،ولی او قبول نمی کند و از اتاق بیرون می رود.بیرون از اتاق، عایشه به صورت یارن سیلی می زند و می گوید که باید همین الان از این خانه برود.
آکین از عایشه می خواهد که آرام باشد و می پرسد که چه اتفاقی افتاده؟
عایشه می گوید که قبلا لباسهایی که لازم نداشته را به هاجر می داده و او هم آنها را برای ادا و یارن می فرستاده، عایشه میگوید که نمی خواهد کسی با لباسهای خودش در خانه بگردد و این را به یارن گفته و او هم لباسها را پاره کرده و در کمدش گذاشته.یارن می گوید که این کار را نکرده و از چیزی خبر ندارد.
عایشه او را از خانه بیرون می اندازد و لباسها را به سمتش پرت می کند.در همین زمان،قدرت و داملا که می خواهند وارد خانه شوند آنها را می بینند.قدرت با عایشه دعوا می کند و سر او فریاد می زند که چرا اینکار کرده و مگر او را اینطور تربیت کرده اند؟او از عایشه می خواهد که به اتاقش برود و منتظر او باشد.
عایشه به اتاقش می رود و با مادرش تماس می گیرد.نوال که کنار گونول در ماشین نشسته است از او می خواهد که آرام باشد و داروهایش را بخورد تا به خانه بیاید.
آکین به دنبال یارن می رود.یارن با گریه می گوید که دیگر در این خانه نمی ماند و زورگویی عایشه را تحمل نمی کند.آکین از او می خواهد که همراه ادا به خانه او بیاید و آنجا کار کند.یارن قبول نمی کند و می گوید منتظر ادا می ماند و وقتی که برگشت از آنجا می رود.
آکین می خواهد به او کمک کند ولی یارن قبول نمی کند و آکین می رود.در همین زمان ادا می رسد و از یارن می پرسد که چرا گریه کرده؟یارن ماجرا را تعریف می کند و از ادا می پرسد که او لباسها را پاره کرده؟ادا می گوید که این حق عایشه بوده و الان هم به حسابش می رسد.یارن با عصبانیت سر ادا فریاد می زند و می گوید که بیشتر از این آبروریزی نکند و می رود.
عایشه در اتاقش همه چیز را به هم میریزد و می خواهد قرصهای ضد افسردگی اش را مصرف کند.
در همین زمان قدرت با کلید یدک در اتاق را باز می کند وارد می شود.عایشه قرصها را پشت بالش پنهان می کند.قدرت با آرامش کنار عایشه می نشیند و با نگاه کردن به وسایل شکسته می پرسد که عصبانیتش آرام شده؟عایشه می گوید که عصبانی نیست،ولی از او و آکین دلگیر است که طرف یک دختر خدمتکار را گرفته اند.
قدرت می گوید کاری که او کرده شایسته خانواده اش نبوده و باید قول بدهد که دیگر تکرار نکند.عایشه قول می دهد و معذرت می خواهد.قدرت دست دخترش را می بوسد و از او می پرسد که چه چیزی پشت بالش پنهان کرده؟عایشه قوطی قرص را به دست پدرش می دهد.قدرت می پرسد که مگر قرصها را ترک نکرده بود و مادرش می داند؟
عایشه تائید می کند و می گوید که هیچوقت نتوانسته قرصها را کامل کنار بگذارد.قدرت به عایشه شب بخیر می گوید و می رود.
این را هم ببینید: سریال به سرنوشتت لبخند بزن - قسمت ۲ دوم
یارن و ادا در خانه هاجر وسایلشان را جمع می کنند و می خواهند بروند.
هاجر که می بیند اصرارش برای ماندن آنها فایده ای ندارد،می گوید که نمی تواند بگذارد که شب تنها بیرون بروند و همراهشان می آید.
آنها به سمت در ورودی می روند، ولی نگهبانها در را باز نمی کنند و می گویند که دستور قدرت است.
در همین زمان قدرت هم می آید و می گوید که به آنها اعتماد کرده و بهشان مکانی برای زندگی و کار داده، حالا اینطوری از خانه ای که در آن کار می کنند می روند؟ مثل فراری ها؟یارن می گوید که به خاطر لطفش از او ممنونند،ولی نمی خواهند او در مقابل دخترش قرار بگیرد.قدرت می گوید که این تصمیم اوست و در این خانه همه به حرف او عمل می کنند.
او با مهربانی می گوید که در مقابل دو دختر جوان احساس مسئولیت می کند و نمی تواند بگذارد که شب از خانه بیرون بروند.
نوال به خانه می آید و به اتاق قدرت می رود.قدرت از او می پرسد که چرا به او اطلاع نداده که دخترش قرص ضد افسردگی مصرف می کند؟
نوال می گوید چون به بچه هایش رسیدگی نمی کند.سپس از او می خواهد که دیگر جلوی خدمتکارها سر دخترش داد نزند.قدرت می گوید که رفتار بد عایشه تقصیر اوست و دخترش شبیه خودش مغرور است.نوال با عصبانیت می گوید که قدرت برای همه چیز او را مقصر می داند، چون از او متنفر است و فکر می کند که اگر با آن زن ازدواج کرده بود زندگی بهتری داشت.
قدرت که از مرگ فیروزه توسط نوال اطلاعی ندارد با عصبانیت می گوید که او سالها پیش آن زن را ترک کرده و فیروزه هم به خارج از کشور رفته و زندگی دیگری دارد.نوال می گوید که اگر دخالت نکرده بود،سالها پیش او و بچه هایش را رها کرده بود.قدرت می گوید که سالها از آن ماجرا گذشته و فراموشش کند.نوال از شکاف مخفی قدرت قاب عکس فیروزه را بیرون می آورد و آن را می شکند و می گوید:《تو فراموشش کن تا منم فراموشش کنم》
فردا صبح،قدرت با عایشه صحبت می کند و می گوید که باید به خاطر رفتارش از یارن عذرخواهی کند،چون رفتارش اصلا برازنده نبوده و او هم به دخترها قول داده که زیر این سقف جایشان امن است.عایشه عصبانی می شود ولی قبول می کند.در همین زمان یارن قهوه قدرت را می آورد.
عایشه در حالی که از عصبانیت دستهایش را مشت کرده است، از یارن معذرت می خواهد و می گوید که امیدوار است یارن هم دیگر به او بی احترامی نکند.
بعد از اینکه یارن از اتاق بیرون می رود،عایشه به دنبالش می رود و می گوید که فکر نکند برنده شده،چون منتظر است که با اولین اشتباه او را از خانه بیرون کند.
ماشینی که دفنه پنهانی سوار آن شده به استانبول می رسد.راننده در ماشین را باز می کند و یکی از جعبه ها را بیرون می آورد.
دفنه از سر و صدا بیدار می شود و وقتی که راننده او را نمی بیند،پنهانی می رود.در همین زمان،سویم با راننده تماس می گیرد و می گوید که دوربینهای امنیتی نشان می دهند که دفنه پنهانی سوار ماشین او شده است.
راننده ماشین را نگاه می کند و می گوید که دفنه در ماشین نیست.سویم تماس را قطع می کند و با نگرانی از پلیس می خواهد که دفنه را پیدا کند.
متین با افرادش به سالن آرایشگاه بانو می رود و او را تهدید می کند و می گوید هر کس که اشتباه کند را از بین می برد،
بهتر است که او و فیرات سریعتر الماسها را پس بدهند.بعد از رفتن متین،بانو با گریه با فیرات تماس می گیرد و می گوید که متین با اسلحه تهدیدش کرده و نتواسته انکار کند که الماسها پیش آنهاست.
فیرات با متین در رستوران قرار می گذارد.
او فیلم دوربین مداربسته آرایشگاه را به او نشان می دهد و می گوید که الماس را به صالح تحویل داده اند و او با الماسها فرار کرده است.متین می گوید که صالح دست راستش بوده و این کار را نمی کند،ولی همه جا را به دنبال او می گردد تا بفهمد که چه کسی به او خیانت کرده است.
مدتی بعد،متین و افرادش کنار دره ایستاده اند و پلیس ماشین صالح را از آب بیرون می آورد.متین به یاد می آورد که آن روز صالح بعد از گرفتن الماسها با او تماس گرفته بود و گفته بود که می رود تا فیرات را ببیند.او به افرادش دستور می دهد که درباره فیرات تحقیق کنند.
این را هم ببینید: سریال به سرنوشتت لبخند بزن - قسمت ۳ سوم
دفنه به پارکی می رود و از مردی که سیمیت می فروشد می خواهد که گوشی اش را بدهد تا به مادرش زنگ بزند.
او به ادا زنگ می زند.
بیشتر ببینید:
سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۴ چهارم
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
سریال به سرنوشتت لبخند بزن – قسمت ۳ سوم
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ قبلی بعدی
.ادا در خانه قدرت به همراه یارن مشغول گردگیری است که گوشی را جواب می دهد.
او که می فهمد دفنه پشت خط است، تلفن را به یارن می دهد.
یارن متوجه می شود که دفنه در استانبول است و از او می خواهد که به مردی که سیمیت می فروشد بگوید که برایشان لوکیشن بفرستد و جایی نرود تا آنها به دنبالش بیایند.
یارن و ادا به پارک پیش دفنه می روند و او را با خود به عمارت قدرت می برند.
آنها او را از در پشتی وارد عمارت می کنند و به خانه هاجر می روندوقتی که آنها وارد خانه می شوند، سویم با ادا تماس می گیرد.
یارن به دفنه می گوید که نمی توانند دروغ بگویند، ولی قول می دهد که تا پرورشگاه همراهش بیایند و هیچکس هم او را سرزنش نکند.
همین که یارن جواب گوشی را می دهد،دفنه می خواهد از پنجره پائین بپرد که ادا او را می گیرد.
یارن گوشی را قطع می کند و می دود تا دفنه را در آغوش بگیرد.دفنه از آنها می خواهد که قول بدهند مادرش باشند و او را به پرورشگاه نبرند.یارن قول می دهد و از او می خواهد که به خودش صدمه نزند.
نوال به ملاقات کنان می رود و برای او تعریف می کند که فهمیده فیروزه دختری دارد.
کنان با چند نفر تماس میگیرد و می گوید که وقتی نوال با فیروزه تصادف کرده، او هشت ماهه باردار بوده و توانستند فرزندش را نجات بدهند.
نوال خودش را سرزنش می کند و می گوید که باید زودتر می فهمیده و هیچوقت از مجازات این کارش خلاص نمی شود.
کنان او را تسلی می دهد و می گوید که در آن لحظه خودش نبوده و یک حمله عصبی را سپری می کرده.
نوال شروع به سرزنش کنان میکند و می پرسد که چرا زودتر متوجه نشده؟ کنان می گوید که تمام مدت در حال تمیز کردن خرابکاری او بوده، اول ماشینی که تصادف با آن انجام شده را نابود کرده،بعد هم مواظب بوده که شاهدی وجود نداشته باشد.نوال از کنان می خواهد که دختر قدرت را برایش پیدا کند.
کنان قبول نمی کند و می گوید که او را مقابل برادرش قرار ندهد.
نوال می گوید که کنان رازهای بیشتری دارد که اینهمه سال پنهانش کرده و اگر دهانش را باز کند، دیگر نمی تواند به روی کسی نگاه کند.کنان قبول می کند که دختر فیروزه را پیدا کند.
کنان پیش سویم می رود و می گوید که هجده سال پیش دختر دایی اش، فیروزه گونش مرده و دخترش را به این یتیم خانه آورده اند و الان می خواهد او را ببیند.
سویم می گوید که باید مدارک رسمی بیاورد که ثابت کند با دختر فامیل است.
یارن و ادا،دفنه را در خانه پنهان کرده اند و در آشپزخانه مشغول به کار شده اند که لاله، دختر خاله آکین برای دیدن یارن می آید.او می گوید روزی که برای مهمانی عایشه آمده بود،چند عکس از یارن گرفت و اگر اجازه بدهد می خواهد آنها را در مجله چاپ کند،اما قبلش باید با هم مصاحبه کنند.یارن تردید دارد،اما به اصرار ادا قبول می کند.
لاله و یارن به حیاط می روند،آکین منتظر آنهاست و داملا هم برای کنجکاوی کنار آنها می نشیند.یارن داستان زندگی اش را برای لاله تعریف می کند.
داملا پنهانی صدای یارن را ضبط می کند تا از آن در پادکست استفاده کند.در همین زمان کنان با نوال تماس می گیرد و می گوید که از طریق رشوه دادن به خدمتکار پرورشگاه توانسته به اطلاعات دسترسی پیدا کند و نام دختر فیروز،گولسن است و در هجده سالگی آنجا را ترک کرده است.نوال از او می خواهد که فورا دختر را پیدا کند،چون برایش خطرناک است و هر وقت که بفهمد پدری پولدار دارد پیدایش می شود.
لاله از یارن امضا می گیرد که بتواند مصاحبه را چاپ کند.یارن به نام گولسن گونش امضا می زند و توضیح می دهد که این نام واقعی اش است که در پرورشگاه رویش گذاشته اند،اما مادرش همیشه می خواسته که اسم او را یارن بگذارد.
این را هم ببینید: سریال به سرنوشتت لبخند بزن قسمت ۴ چهارم
شب بعد از شام،قدرت و نوال مشغول تماشای تلویزیون هستند که اخبار عکس دفنه را به عنوان کودک گم شده نشان می دهد.یارن و ادا شوکه می شوند می گویند که باید حتما به سویم اطلاع بدهند که دفنه پیش آنهاست.
دفنه در اتاق یارن و ادا پنهان شده.او می خواهد آب بخورد ولی آب پارچ تمام شده است.او پنهانی از ساختمان خارج می شود و به آشپزخانه عمارت می رود.او پنهانی آب می خورد و بعد محو زیبایی ساختمان می شود و شروع به گشتن می کند.
دفنه وارد اتاق جان می شود و به دسته پلی استیشن او دست می زند.
جان که در توالت است، صدای بازی را می شنود و به سرعت خود را به اتاق می رساند.دفنه زیر تخت پنهان می شود.جان روی تخت می نشیند و هدفون در گوشش می گذارد.سپس مشغول بازی می شود.
از طرفی یارن و ادا به اتاقشان می روند تا دفنه را پیدا کنند.
آنها متوجه نبود دفنه می شوند و به سرعت به عمارت می روند.چند دقیقه بعد،یارن و ادا که از جلوی در اتاق جان رد می شوند،دفنه را زیر تخت می بینند.ادا وارد اتاق می شود و چشمهای جان را می گیرد و یارن پنهانی دفنه را بیرون می برد.
جان دستهای ادا را بر می دارد و از دیدن او خوشحال می شود.سپس در اتاق را می بندد و می گوید که باید با هم صحبت کنند.
ادا می گوید که دلتنگ او شده بود و از وقتی که فهمیده نامزد دارد هر شب گریه کرده است.جان می گوید که ای کاش شرایط جور دیگری بود.
او می خواهد به ادا نزدیک شود،ولی ادا می گوید که اینجا نمی شود و بعدا به او خبر می دهد تا با هم قرار بگذارند.
ادا و یارن یک طبقه از کمد اتاقشان را خالی می کنند و از دفنه می خواهند که هر وقت صدای پا شنید آنجا پنهان شود.
دفنه قبول می کند.
در همین زمان سیبل به در اتاق می آید و می گوید که آکین با یارن کار دارد.یارن به حیاط می رود.
آکین به او کارت دعوتی می دهد و می گوید که لاله آن را فرستاده و او و ادا به مهمانی دعوت هستند.
یارن می گوید که ساعت کارش اجازه نمی دهد که به مهمانی برود.آکین می گوید که همه آن شب در مهمانی هستند.
سپس یک شکلات به یارن می دهد و از او می خواهد که با هم آشتی کنند. یارن می خندد و می رود.
فیرات که پنهانی یارن و آکین را تماشا می کرده،جلوی یارن را می گیرد.
یارن می خواهد فرار کند،ولی فیرات با زور او را نگه می دارد و می گوید که آکین آدم خوبی نیست و اذیتش می کند.
او می گوید که یارن را دوست دارد و آن شب فقط می خواسته کمی او را بترساند.یارن از او می خواهد که دیگر سراغش نیاید و فرار می کند.
فردا صبح،وقتی که یارن و ادا با هاجر و دخترش صبحانه می خورند، سیبل به یارن می گوید که بهتر است به مهمانی برود، چون آکین خودش برای او کارت دعوت را آورده و اگر نرود زشت می شود.
ادا سعی می کند که یارن را راضی کند و وقتی که او قبول می کند از هاجر می خواهد که به آنها مقداری پول قرض بدهد.
یارن، دفنه را آماده می کند و می گوید که امروز سه تایی با ادا به خرید لباس می روند و با هم گردش می کنند.
آنها برای خرید می روند و ادا پنهانی از پولی که برای فروش الماس گرفته خرج می کند.
آنها شب دفنه را با خوراکی در اتاق می گذارند و خودشان آماده می شوند تا به جشن بروند.یارن و ادا در ایستگاه منتظر اتوبوس هستند که آکین آنها را می بیند و از آنها می خواهد که سوار ماشین شوند.
یارن به اصرار ادا قبول می کند.هنگام پیاده شدن از ماشین،خبرنگارها از آکین و یارن عکس می گیرند.
در عمارت قدرت،دفنه در اتاق مشغول بازی است که صدای پا می شنود.او به سرعت در کمد پنهان می شود، ولی فردی در کمد را باز می کند و او را پیدا می کند.
در مهمانی،گونول که از دست نوال عصبانی است پیش قدرت می رود و می گوید که وقتی از بورسا بر می گشتند،نوال به قبرستان رفته.سپس عکس نوال در قبرستان را به او نشان می دهد.قدرت نوشته روی قبر را می خواند و می فهمد که فیروزه مرده است.او با عصبانیت سراغ نوال می رود.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران