قسمت سی سه سکه - اوچ کروش

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت سی ۳۰۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۳۰

اوچ کروش

کاناپه ۱۳

چتین درحال تماشای کارتال و افه و آزاده است که ناگهان با پدرش رو به رو می شود. بایبارس از او می خواهد که با هم صحبت کنند اما این کار را به زور اسلحه ی افرادش انجام می دهد. چتین به ناچار قبول می کند که حرف بزنند، بایبارس می گوید:« اگه اون چیزی که از عرفان قهرمان گرفتی رو برام بیاری منم زنده ت می ذارم. هرچی باشه تو پسرمی هرچند آدم نمی تونه بچه شو انتخاب کنه.» چتین به ظاهر قانع می شود اما همان لحظه با اشاره ی او چندین تک تیراندازد از روی پشت بام ها با اسلحه های دوربین دار به طرف بایبارس نشانه گیری می کنند. چتین می گوید:« اگه بهم بگی مادرمو چجوری می تونم پیدا کنم، منم می ذارم زنده بمونی.» در این موقعیت بایبارس مجبور می شود بگذارد که چتین برود ولی از این حرکت او خوشش می آید و می گوید:« در واقع درموردت اشتباه کردم تو پسر خودمی.

"   سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت سی ۳۰۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۳۰ اوچ کروشکاناپه ۱۳چتین درحال تماشای کارتال و افه و آزاده است که ناگهان با پدرش رو به رو می شود"ولی اگه یه روز بخوام بکشمت دقیقا همینجوری می کشم.»

کارتال و افه در مکان آزاده به همراه او مشروب می نوشند. وقتی صحبت گرم می شود آزاده می گوید:« من می دونم شماها می خواین از طریق من و کورکماز و جان بالاخره یه روز خودتونو به بایبارس برسونید. پیشنهاد من به شما اینه که ترتیب رو تغییر بدین و اول سراغ کورکماز برین.» بخاطر جدل بین بایبارس و چتین، آزاده زودتر می رود و بحث را نیمه رها می کند.

لیلا با چهره ای غمگین از اداره ی پلیس بیرون می آید. اوکتای هم بیرون اداره منتظر اوست و به محض دیدنش می پرسد که نریمان چرا او را به اداره فرستاده و دنبال چه چیزی است.

لیلا با جواب های سربالا اوکتای را دست به سر می کند. وقتی آنها به خانه برمی گردند لیلا با قیافه ی درهم بدون اینکه به نریمان نگاه کند وارد اتاق می شود. نریمان دلیل رفتار عجیب او را می پرسد، لیلا با بغض و عصبانیت می گوید:« عمه واقعا تو اون پولو گرفتی؟ تو حق السکوت گرفتی و گذاشتی اون آدما راست راست آزادانه بچرخن؟» نریمان می گوید:« برادرم توی بیمارستان داشت می مرد، مادرتون رفته بود و من تنها باید از سه تا بچه محافظت می کردم. به اون پول نیاز داشتم.» لیلا به حرف او اهمیتی نمی دهد و دوباره گله می کند. نریمان اینبار می گوید:« بعدش به خودم گفتم من غرور دارم.

"بایبارس از او می خواهد که با هم صحبت کنند اما این کار را به زور اسلحه ی افرادش انجام می دهد"رفتم و پولو پرت کردم تو صورتشون اما تاوان خیلی سنگینی پس دادم و اون آدما قلبمو ازم گرفتن. من دیگه به هیشکی حساب پس نمی دم.»

شسو بعد از مسابقه با بدن ضعیف و کوفته اش به در خانه ی پریهان می رود و همینکه پولها را به او می دهد از حال می رود. پریهان او را به خانه می برد و زخم هایش را پانسمان می کند و می گوید:« چرا این کارو کردی؟ من بهت گفتم برو مسابقه بده؟» شسو می گوید که برای بدست آوردن پول مجبور بوده مبارزه کند.

کارتا و افه چتین را سوار ماشین می کنند تا او را برسانند چتین پیشنهاد می دهد که برای صحبت کردن به جایی بروند. او آنها را به یک بار می برد و وقتی هرسه دور یک میز می نشینند می گوید:« حالا واسم تعریف کنید. اگه بگید آزاده بهتون چی گفته می تونم کمکتون کنم.» کارتال و افه خواسته ی آزاده را می گویند و چتین تذکر می دهد که هرگز با طناب پوسیده ی آزاده ته چاه نروند.

بعد از این گفت و گو افه و کارتال به این نتیجه می رسند که با ازاده همکاری نکنند.

در یک انبار کورکماز شخصی را که باعث شده پای برادرش جان آسیب ببیند را به یک صندلی بسته و قصد دارد او را مجازات کند. اما برای اینکه همه چیز عادلانه باشد به جای قطع کردن پای آن مرد، پای برادرش که هیچ ربطی به مافیا ندارد را قطع می کند و به التماس های آنها کوچکترین اهمیتی نمی دهد.

کارتال شب روی کاناپه می خوابد و بهار وقتی با این صحنه رو به رو می شود ناراحت می شود و به کارتال یادآوری می کند که سر قضیه ی پولها بارها از او معذرت خواهی کرده است. کارتال به او توجهی نمی کند و بدون گوش کردن به حرفهای او از خانه بیرون می رود. پیش از رفتن، بهار به او هشدار می دهد و می گوید:« اگه نخوای حرفامو گوش بدی و بیرون بری هرچی بینمون بوده همینجا تموم می شه.»

عزت به دفتر کار آزاده می رود و علت غیبتش را توضیح می دهد و می گوید که کارتال او را گرفته بوده است. بعد هم تمام ماجرای تلخی که برای کارتال در گذشته اتفاق افتاده و دلیل دشمنی او با بایبارس را توضیح می دهد.

"چتین به ناچار قبول می کند که حرف بزنند، بایبارس می گوید:« اگه اون چیزی که از عرفان قهرمان گرفتی رو برام بیاری منم زنده ت می ذارم"آزاده بعد از فهمیدن ماجرا به نجات می گوید:« ما هم می خواستیم هالیده رو بکشیم. نگو نقطه ضعف کارتال باباش بوده و بخاطر اون می خواد انتقام بگیره.»

بلنت به اتاق بازجویی پیش فرهان میرود و به او می گوید:« به نفع خودته که حرف بزنی چون چند روز دیگه ممکنه به جایی ببرنت که دیگه نتونی با هرکی خواستی ملاقات کنی و اون وقت دلت واسه لیلا تنگ می شه.» فرهان با شنیدن این حرف برای همکاری کردن با او دو به شک می شود و بولنت می گوید:« اونی که پلیسه و باید باهاش همکاری کنی منم نه کارتال و افه»

افه پنهانی با مدیر دیدار می کند و آخرین گزارش کارش را می دهد و قضیه ی چتین و کمک های مداومش را تعریف می کند. مدیر هم پرونده جان و کورکماز را برای مطالعه در اختیار افه قرار می دهد.

کارتال وقتی می فهمد که شسو در مسابقه زخمی شده به ملاقات او می رود و از او می پرسد که چرا دوباره مبارزه را شروع کرده است؟ شسو ماجرای کودکی سخت و پدر بی پول بداخلاقش را تعریف می کند و می گوید:« برای اینکه یه مرد بتونه سرشو بالا بگیره لازمه پول داشته باشه. پریهان چند ساله نامزد منه اما هنوز حلقه دستش نمی کنه. قصد ازدواج با منو هم نداره.

چرا؟ چون به من اعتماد نداره. پریهان نمی تونه با شسویی که فرداش معلوم نیست ازدواج کنه.» پریهان از پشت در این حرفها را می شنود و بغض می کند کارتال هم تحت تاثیر قرار می گیرد و متاسف می شود و بخاطر بیکار شدن مردم احساس گناه می کند.

اوکتای برای فهمیدن ماجرای دیدار لیلا با فرهان سراغ افه می رود و از او می خواهد که با هم کمی حرف بزنند. آنها به یک میخانه می روند و اوکتای حرفهایش را با درددل شروع می کند و می گوید که حس می کند دیگران می خواهند به او بفهمانند که برای پدری کردن خیلی دیر است. افه از عشق و علاقه ی کارتال به او حرف می زند و اوکتای خوشحال می شود و بعد می گوید:« درواقع من ازت خواستم بیای اینجا چون حس می کنم لیلا و نریمان چیزی رو ازم قایم می کنن. لیلا رفته اداره و با فرهان حرف زده.

"ولی اگه یه روز بخوام بکشمت دقیقا همینجوری می کشم.» کارتال و افه در مکان آزاده به همراه او مشروب می نوشند"می دونم دیگه پلیس نیستی ولی حتما یه ارتباطاتی داری که بتونی جریانو بفهمی.» افه قول می دهد که این موضوع را پیگیری کند.

لیلا متوجه می شود که بهار وسایلش را جمع کرده و دوستش یشیم را صدا زده تا دنبالش بیاید و او را به خانه ی خودش ببرد. او به اتاق بهار می رود و دلیل این کار را می پرسد بهار ابتدا از سرلجبازی برای رفتن مصمم نشان می دهد اما بعد ماجرای قایم کردن پولها از کارتال و ناراحت شدن او را تعریف می کند و می گوید:« هرکاری کردم منو ببخشه اما گوش نکرد. مگه دیگه چه کاری از دستم برمی یاد؟» لیلا از او می خواهد که از سر لجبازی خانه را ترک نکند بعد به او کمک می کند تا با کشیدن نقشه ای دل کارتال را بدست بیاورد و با او آشتی کند. آنها هدیه ای برای کارتال سفارش می دهند و بهار از فروشنده می خواهد که طرح یک عقاب را هم در گوشه ای از هدیه حک کنند. در این گیرو دار نریمان از ناراحتی خانه را ترک می کند تا مدتی پیش مادرش بماند.

کارتال بعد از شنیدن حرفهای شسو مصمم می شود که برای بدست آوردن پول زیاد با آزاده همکاری کند.

او به دفتر کار آزاده می رود و از او می پرسد که برای شروع همکاری چه کاری باید بکند. آزاده می گوید:« من می خوام کورکماز از چشم بایبارس بیفته. برای این کار باید ماشین مورد علاقه ی کورکماز که هدیه ی بایبارسه رو ازش بدزدی و اون رو ضعیف نشون بدی.» کارتال می گوید که از پس این کار برمی آید.

افراد کارتال بسته ای را به عنوان بسته ی پستی به خانه ی جان، برادر کورکماز می فرستند. نگهبانهای خانه بسته را داخل خانه می برند و از توی جعبه مرد کوتوله ای بیرون می آید و به راحتی در خانه را برای کارتال و کنیایی که که نقاب به صورتشان کشیده اند باز می کند. آنها وارد خانه می شوند و کنیایی تمام دوربین های مدار بسته را از کار می اندازد و فیلم دزدی را پاک می کند.

"وقتی صحبت گرم می شود آزاده می گوید:« من می دونم شماها می خواین از طریق من و کورکماز و جان بالاخره یه روز خودتونو به بایبارس برسونید"اما آزاده که هم برای جان و هم برای کارتال نقشه دارد، به نجات می گوید که کارش را شروع کند. نجات با گوشی یکی از نگهبانهای کشته شده ی جان با او تماس می گیرد و می گوید:« به خونه حمله شده.» وقتی کارتال و کنیایی می خواهند ماشین را از پارکینگ بیرون بیاورند، جان و چند نفر از افرادش از راه می رسند و به طرف پارکینگ تیراندازی می کنند. کارتال افراد جان را می کشد اما برای کشتن خود او تیر کم می آورد و به ناچار تسلیم می شود. درست لحظه ای که جان می خواهد به کارتال شلیک کند خودش از پشت سر گلوله می خورد و درجا می میرد. افه به کمک کارتال آمده است.

او وقتی چهره ی کسی که کشته را می بیند و می فهمد برادر کورکماز را زده آهی می کشد و می گوید:« برادر کورکمازو زدم. خیلی بد می شه.» کارتال اسلحه را از او می گیرد و می گوید:« تو جونمو نجات دادی همین کافیه و مدیونت شدم. زدن جانو خودم گردن می گیرم، تو کاری نکردی.»

کارتال سوار بر ماشین آبی رنگ کورکماز به طرف محل کار آزاده حرکت می کند و به دستور آزاده نجات در این وضعیت از کارتال عکس می گیرد. کارتال سوییچ ماشین را به آزاده می دهد و آزاده هم بعد از اینکه مطمئن می شود کارتال کاملا مخفیانه عمل کرده و معلوم نکرده برای چه کسی کار می کند کیفی پر از پول به او می دهد.

افه پنهانی به دیدن بلنت می رود و از او می خواهد که ماجرای گفت و گوی لیلا و فرهان را تعریف کند. بلنت می گوید:« اگه تو بهم بگی که نریمان خانم چه ربطی به بایبارس داره منم جواب سوالتو می دم.» افه با شنیدن این حرف تعجب می کند و برای خودش هم سوال می شود که نریمان چه ارتباطی با بایبارس دارد.

وقتی کارتال با کیف پر از پول در خیابان راه می رود، افرادی به زور او را سوار ماشین می کنند و کیفش را می گیرند و خود او را نزدیکی اسکله پیاده می کنند.

"پیشنهاد من به شما اینه که ترتیب رو تغییر بدین و اول سراغ کورکماز برین.» بخاطر جدل بین بایبارس و چتین، آزاده زودتر می رود و بحث را نیمه رها می کند"کارتال بخاطر از دست دادن پول آشفته می شود اما در همین موقع بهار به او نزدیک می شود و با خوشرویی می گوید:« اونا آدمای خودت بودن. جای کیفت امنه. واسه اینکه بتونم باهات حرف بزنم مجبور شدم این کارو کنم.» بعد هدیه ی کارتال را نشان می دهد. یک دوچرخه ی آبی رنگ راه راه که کمی آن طرف تر پارک شده. کارتال با ذوق به طرف دوچرخه می دود و به بهار می گوید:« از بچگی دوچرخه می خواستم اما بابام نمی خرید واسم می گفت می افتی آسیب می بینی به جاش واسم گردنبند خرید.» او با خوشحالی بهار را سوار دوچرخه می کند و پدال می زند.

کورکماز به خانه اش می رود و با دیدن جنازه ی کفن پیچ شده ی جان خشکش می زند.

وقتی که او در اتاق با جان تنها می شود خودش را رها می کند و با صدای بلند گریه می کند.

افه برای حرف زدن با اوکتای و جواب دادن به سوالی که پرسیده بود به خانه ی کارتال می رود. لیلا که ماجرای نجات یافتن کارتال به کمک افه را از زبان کنیایی شنیده جلوی افه را می گیرد و از او تشکر می کند اما وقتی که می فهمد افه قصد دارد قضیه ی فرهان و لیلا را به اوکتای بگوید، ملتمسانه از او می خواهد که این کار را نکند و اوکتای را بخاطر کاری که نریمان سالها پیش کرده ناراحت نکند. افه به حرف او گوش می دهد و وقتی به دیدن اوکتای می رود می گوید:« در واقع کمیسر بولنت نتونسته از فرهان اعتراف بگیره و برای همین فکر کرده شاید فرهان با نریمان خانم ولیلا حرف بزنه و ازشون خواسته به اداره برن.» اوکتای حرف او را باور می کند و خیالش راحت می شود.

آزاده به مراسم عذاداری جان می رود تا کورکماز را علیه کارتال تحریک کند. وسط مراسم کورکماز از ناراحتی زیاد به اتاقش می رود و نگاهی به وسیبه های جان می اندازد و لابه لای آنها فلشی که اسم خودش روی آن نوشته شده را پیدا می کند. داخل فلش عکسی از کارتال پشت فرمان ماشین او هست.

"اوکتای هم بیرون اداره منتظر اوست و به محض دیدنش می پرسد که نریمان چرا او را به اداره فرستاده و دنبال چه چیزی است"در همین موقع آزاده وارد اتاق می شود و به کورکماز تسلیت می گوید بعد هرچه درمورد کارتال می داند را تعریف می کند و می گوید:« این پسره همونه که نزیح رو هم کشته. برای اینکه نشون بده قتلها کار اونه از خودش مدرک به جا می ذاره. حتی جنازه ی نزیح رو توی مکان من ول کرد.» آزاده درمورد گذشته ی کارتال هرچه می داند برای کورکماز تعریف می کند.

کارتال و از سویی شاهین هرکدام مکانهای جدیدشان را باز می کنند. کارتال برای افتتاحیه جشن می گیرد و مردم از خوشی اینکه دوباره سرکار برمی گردند در کوچه ها می رقصند. در روز افتتاحیه، کارتال متوجه می شود که اوکتای برای آمدن به مراسم خیلی دیر کرده است.

او ناگهان چشمش به پیام ناشناسی می افتد که در آن تصویر اوکتای درحالی که به صندلی بسته شده نمایش داده می شود. کارتال با عجله و بدون درنگ به طرف مکان زندانی بودن پدرش می رود و در مکان کورکماز را در کنار پدرش می بیند. کورکماز خودش را معرفی می کند و همان ابتدا برای کارتال مشخص می شود که قرار است انتقام جان گرفته شود. کورکماز می گوید:« من یه شانسی به پدرت می دم تا شاید بتونه ازت محافظت کنه. اگه با سازش یه آهنگ بی نقص بزنه هر دوتون رو آزاد می کنم.» اوکتای با چشمان پر از اشک پیشنهاد کورکماز را قبول می کند و سعی می کند با یک دست بنوازد اما موفق نمی شود.

"وقتی آنها به خانه برمی گردند لیلا با قیافه ی درهم بدون اینکه به نریمان نگاه کند وارد اتاق می شود"کارتال با دیدن این صحنه گریه اش می گیرد و رو به کورکماز می گوید:« بابام تقصیری نداره منو بکش و اونو ول کن.» اوکتای هم از کورکماز میخواهد که به جای کارتال به او شلیک کند. کورکماز اسلحه را به طرف کارتال می گیرد اما در لحظات آخر به اوکتای شلیک می کند تا کارتال را عذاب بدهد. کارتال پدرش را در آغوش می گیرد و از ته دل گریه می کند.

قسمت بعدی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت سی و یک ۳۱ قسمت قبلی - سریال سه سکه - اوچ کروش قسمت بیست و نه ۲۹ Next Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۳۱ Previous Episode - ۳ Gheroon - ۳ Sekkeh Serial Part ۲۹

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری میزان - ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
خبر آنلاین - ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
پندار - ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
پندار - ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
رادیو زمانه - ۱۶ بهمن ۱۴۰۰