کارنامه منافقین در چهار دهه به روایت رفیقدوست
به گزارش «تابناک» به نقل از خبرگزاری صداوسیما، فعال سیاسی و وزیر سپاه در دوران دفاع مقدس با حضور در برنامه صف اول درباره کارنامه و عملکرد منافقین در چهار دهه گذشته به پرسش ها پاسخ داد.
سؤال: از معرفی کتابهای شما شروع کنیم.
رفیق دوست: من تصمیم گرفته ام که آنچه را که دیدم و شنیدم و عمل کرده ام در این چهل ساله، فعلاً سی سال آن در این سه جلد کتاب سه تا ده سال آمده است و بعضی از آقایان یکی از ائمه جمعه موقت تهران میفرمود که من سه بار تا به الان خوانده ام و باز هم میخوانم و برای من خیلی مطلب دارد. مقام معظم رهبری هم که جلد اول آن را خوانده بودند گفتند من این سبک را دوست دارم که به صورت مصاحبهای باشد.
سؤال: یعنی کسی از شما مصاحبه کرده است و سؤال و جوابی بوده است؟
رفیق دوست: آقای علامیان با من مصاحبه کرده است در هر سه جلد و قبلاً رفته مطالبی را از خاطرات دیگران، روزنامه ها، جاهای مختلف جمع کرده است و آمده است از بنده سؤال کرده است؛ لذا نحوه خوبی است برای خاطره گویی و تقریباً آنهایی که خوانده اند راضی هستند.
سؤال: و کتاب چهارمی هم بنا است که...
رفیق دوست: انشاالله بنا داریم بلکه ده سال چهارم را هم، چون این سی سال است، از حافظه مان استفاده کنیم و برای ملت مان تقدیم کنیم.
سؤال: بسیار کار خوبی کردید و تمرکز آن بر یک محدوده خاصی است یا اینکه نه کل خاطرات شما فارغ از اینکه ...
رفیق دوست: من، چون ده سال اول کل فکر و ذکر و وقت و عمرم در خدمت سپاه و جنگ بود، تقریباً بیشتر روی آن متمرکز است. یعنی حتی آنهایی که من برایشان مثلاً وقتی که خدمت آقا رسیدم، فرمودند با وجودی که تو همه خبرها را به من میدادید، ولی این کتاب برای من ۷۰ درصد نو است؛ لذا اسم آن را هم گذاشته ام برای تاریخ که آیندگان هم از آن استفاده کنند.
سؤال: برویم آنچه که در اصل بهانه ما بود که خدمت شما برسیم سی ام خردادماه و بحث گروهک منافقین، حالا اینها که اول اسم خودشان را سازمان مجاهدین خلق گذاشته بودند و با این عبارت خودشان را تبلیغ میکردند، چه شد که عبارت منافق و منافقین را در جمهوری اسلامی پیدا کردند؟
رفیق دوست: واقعاً تغییر اسم بسیار به جایی بود. یعنی آشنایی من با اینها با دو نفر از سران اصلی آنها در مسجد هدایت آقای طالقانی آشنا شده ام سالهای ۴۴ و ۴۵ و سعید محسن و محمد حنیف نژاد.
سؤال: شما متولد چه سالی هستید؟
رفیق دوست: من قبل از جنگ جهانی دوم، ۱۳۱۹. بعد که اینها سازمان را تشکیل دادند، کم کم حتی من سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ که در زندان بودم همانجا فهمیدم که اینها مجاهد نیستند و منافق هستند یعنی از همان نفر اول اینها و حتی انتخاب آیه فضل الله مجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما، این نفاق گونه بوده است اینها از اول، بگذارید عرض کنم که خاستگاه تقریباً تمام گروههایی که پیدا شدند بعد از قیام تاریخی ملت ایران در ۱۵ خرداد ۴۲، خاستگاه همه اینها آن قیام بود و هم چریکهای فدایی خلق که خیلی درست گوتر از اینها بودند.
"بعد کم کم مشخص شد اینها یعنی ما که در زندان بودیم یعنی بعد از اینکه یک تغییر مواضع پیدا شد ما معتقد بودیم که این بقیه هم مثل همانها هستند"از اول گفتند ما کمونیست هستیم و تکلیف شان را روشن کردند. اینها گفتند که برای اینکه در ملت جا باز کنیم از اول کمونیست بودند. نمازهایشان نماز تاکتیکی بود نه نماز اعتقادی. بعد کم کم مشخص شد اینها یعنی ما که در زندان بودیم یعنی بعد از اینکه یک تغییر مواضع پیدا شد ما معتقد بودیم که این بقیه هم مثل همانها هستند. ولی خودشان میگفتند نه، ولی یواش یواش هرچه میگذشتیم یکی از آنها تغییر موضع میداد.
لذا، چون از اول به مردم دروغ گفته بودند و مجاهد نبودند بلکه منافق بودند بسیار تغییر نام به جا و لایق آن بودند که همچنین تغییر نامی داده شوند.
سؤال: این تغییر موضعی که میدادند یعنی از آن آرمانی که برای مبارزه داشتند برمی گشتند یا مسیرشان عوض میشد یا ...
رفیق دوست: آنچه که اعلام کرده بودند مبارزه براساس آیه قرآن است و با همه لوازمی که یک مسلمان دارد، ولی در یک تاریخی سران اینها که بیرون بودند نشستند دور هم و گفتند که اسلام برای ادامه مبارزه کافی نیست و مارکسیسم، علم مبارزه است؛ لذا ما هم برای پیروزی باید مارکسیسم شویم درحالیکه مارکسیسم بودند و اعلام کردند آن گروهی که بیرون بودند حالا مثلاً شهرام و بهرام و امثال آنها که بیرون بودند؛ لذا از آن تاریخ به بعد اینها میخواستند هنوز آن پایگاه مردمی را که فکر میکردند در میان مسلمانان دارند را داشته باشند اسم آنها را گذاشته بودند اُپرتونست و میگفتند ما از آنها نیستیم، ولی وقتی که ما رفتیم زندان روزی یکی از اینها صبح اعلام میکرد من هم تغییر موضع دادم. تا رسیدیم به انقلاب این تقریباً دست شان رو شد یعنی من، چون در زندان با اینها خیلی درگیر بودم کتک کاری هم کردیم با هم و میفهمیدم که اینها اصلاً با اسلام و فقاهت برای اینکه اختلاف هایمان کم شود یک موقعی عفو بین الملل آمد ایران بعد آمدند ما در اوین بودیم همه را بردند معاینه کردند هر کس آثار شکنجه روی بدن اش بود ۲۵۶ نفر بودیم که ما را آوردند در قصر. در قصر برای اینکه اختلاف ما با اینها به یک تفاهمی برسد قرار شد من با موسی خیابانی با هم بحث کنیم. یادم رفته است سی چهل روز با هم بحث کردیم بعد آخر سر به اینجا رسیدیم که میگفت ما که در میدان مبارزه مسلحانه هستیم چطور میتوانیم از یک روحانی که در قم کتاب چرمی میخواند تبعیت کنیم، ما باید از کسی تبعیت کنیم که مثل ما خودش در میدان مبارزه بوده، لذا از اول همین بوده اند اینها.
سؤال: پس اولین شناخت شما به مسجد هدایت برمی گشت؟
رفیق دوست: بله آنجا شناختم بعد اولین کسی هم که آمد سراغ من و از من درخواست همکاری کرد سعید محسن بود. چون در محله ما یک قوم و خویشی داشت توسط او پیغام داد من با او، من هیچ وقت عضو این سازمان نشده ام، ولی تا مدتها که ماهیت شان برای ما رو نشده بود کمک شان میکردیم البته ما یک لیدری داشتیم خدا رحمت شان کند مرحوم اندرزگو او وصل شد به آنها و من دیگر از آن به بعد اگر کمکی میخواستم کنم از طریق اندرزگو میکردم.
"ولی خودشان میگفتند نه، ولی یواش یواش هرچه میگذشتیم یکی از آنها تغییر موضع میداد"تا اینکه اندرزگو هم مثل ما معتقد شد او خیلی تلاش میکرد بلکه بتواند بقیه سازمان را نجات دهد، ولی ناامید شد و حتی قبل از اینکه من دستگیر شوم ما را جمع کرده بود و یک تشکیلاتی به نام سازمان مجاهدین راستین اسلام که یک اعلامیه هم چاپ کرده بود که اعلامیهها در خانه ما بود که وقتی من را گرفتم بستگان من رفتند همه آنها را جمع کردند و از بین بردند و پخش نشد و وقتی هم که فهمید اینها کمونیست هستند دیگر پشتیبانی اش قطع شد.
سؤال: آنها در جذب هم توفیقاتی داشتند جذابیت شان برای کسانی که جذب این سازمان میشدند چه بود، چون برخی از افراد شاخص انقلاب هم عضو اینها شده بودند؟
رفیق دوست: بیشتر جنایت نظام حاکم که پی یک راهی میگشتند، چون گروههایی هم که بودند جبهه ملی و نهضت آزادی و اینها هیچکدام اهل مبارزه براندازی نظام نبودند وقتی که یک گروهی پیدا شدند آن هم به اسم اسلام و اعلام کردند که میخواهند با نظام حاکم مبارزه مسلحانه کنند، جذب اینها شدند. به محض این هم که میفهمیدند، من یادم هست که اولین باری که به من خبر دادند که مجاهدین کمونیست شدند مرحوم حاج صادق اسلامی بود. ایشان صبح زود آمد در خانه ما و به من گفت فلانی ارتباط ات را با اینها قطع کن و کمک نکن اینها کمونیست هستند. یعنی به محضی که میفهمیدند سران ما از اینها جدا میشدند. مثلاً یادم هست که قبل از انقلاب یک روزی با مرحوم رجایی دنبال یک کار فرهنگی میرفتیم زمانی بود که هر دوی ما با سازمان مجاهدین ارتباط داشتیم، اما نه من به او میگفتم و نه او به من میگفت.
بعد از انقلاب که در نخست وزیری با هم نشستیم ما میدانستیم که دوتایی مان با اینها داریم همکاری میکنیم، ولی نحوه سازماندهی شان اینجوری بود که حتی ما به هم نمیگفتیم که ما داریم همکاری میکنیم. ولی باطل رفتنی است وقتی که قرار شد به ملتی دروغ بگویی، اولاً مجبور میشوی وقتی که اعلام مبارزه مسلحانه میکنید ملت در مقابل ات بایستند و ۱۷ هزار نفر را شهید کنید این کارنامه درخشان این جنایتکارها است که وقتی که دیدند مردم آن جور یعنی حتی قبل از انقلاب هم وقتی که خیلی از اینها را لو میدادند مردم لو میدادند و اینها از این ناراحت بودند که ... من معتقد هستم که عمق مسئلهای که در قلب مردم بود که با خدا و پیغمبر و اسلام و امام و ائمه بودند، آن پذیرش در مردم نبود. در یک عده خاصی بود.
سؤال: چه بخشی از کتاب شما که مربوط به آن ده سال اول است به بحث ...
رفیق دوست: در آن ده سال اول من یک برخوردی با اینها داشتم من که در وقتی که کمیته استقبال تشکیل شد، من دو سمت داشتم یکی حفاظت شخصی شخص امام و رانندگی ایشان و یکی هم تدارکات انقلاب. خب برای استقبال از امام ما ترتیبات خاصی داده بودیم من جمله چند صد نفر را با کارت دعوت کرده بودیم که بیایند در فرودگاه.
"در قصر برای اینکه اختلاف ما با اینها به یک تفاهمی برسد قرار شد من با موسی خیابانی با هم بحث کنیم"خب هنوز آن موقع و تا سال ۱۳۶۰ هم خیلی از بزرگان ما از اینها طرفداری میکردند با خواهش و تمنای خلیل الله رضایی پدر رضاییها ما یک تعدادی هم کارت دادیم به منافقین و مجاهدین که من کرهاً دادم. روی ۱۲ بهمن که رفتیم فرودگاه دیدیم اینها همه آمده اند و صف اول آمده اند. منافق یعنی این امام را قبول ندارد و در زندان بخاطر اهانتی که به امام کرد من زدم در گوش آن که الان رئیس شاخه نظامی شان است زرگر است آن همچنین به من حمله کرد که من از نرده طبقه بالا افتادم پایین خب یک همچنین شخصی آمده و در صف اول ایستاده است؛ لذا من با قدرت رفتم همه شان را جمع کردم و بردم آنها را صف پشت و روحانیون را آوردم صف جلو از همانجا با هم اختلاف داشتیم حتی آمده بودند و ادعا کرده بودند که حفاظت از امام را به ما بدهید و خیلیها هم از همان کمیته استقبال موافقت کرده بودند من به شدت مخالفت کردم بالاخره دو نفر مأمور شدند که بیایند ببینند حق با من است یا با آنها است. از طرف منافقین پرویز یعقوبی آمده بود من گفتم من چندتا سؤال از شما دارم شما با کدام نیرویی میخواهید از امام حفاظت کنید اگر سران شما هستند که تا هفته پیش در زندان بودند اگر اینها هم که بیرون هستند ما قبول نداریم شما اسلحه داریم گفتند نه شما به ما بدهید بعد من گفتم شمایی که امام را قبول ندارید چطور به شما بدهیم که از امام حفاظت کنید یعنی همه جا اینها نفاق به خرج میدادند؛ لذا من برای حفاظت از امام گروه توحیدی صف که فرمانده اش شهید محمد بروجردی بود آنها را احضار کردم تا وقتی که امام رفتند قم آنها در مراسم استقبال و مدرسه علوی با من بودند.
سؤال: وضعیت منافقین بعد از پیروزی انقلاب و تا جنگ تحمیلی که آغاز شد تا قبل از خردادماه ۱۳۶۰، چطور بود اینها جبهه هم میرفتند؟
رفیق دوست: اصلاً. اینها وقتی میگوییم اسم منافق بهترین اسم است، ما گروه فرقان را داشتیم که فرقهای بودند.
جنایت هم کردند بعد هم دستگیر شدند، اما مرحوم لاجوردی روی آنها کاری کرد که عده زیادی از آنها را با خودش برد جبهه و خیلی هایشان شهید شدند، اما یکی از کارهایی که لاجوردی (ره) که یکی از معدود کسانی بود که مجاهدین خلق و منافقین را از ابتدا شناخته بود ایشان بود مثلاً دعوت میکرد و ما میرفتیم از کسانی که از همین مجاهدین خلق قبلی که قبلاً دستگیر شده بودند حالا بعداً هم دستگیر شده اند میرفتیم با آنها صحبت میکردیم اینها بر موضع خودشان برای گرفتن حکومت پافشاری داشتند نه برای کار برای مردم و دفاع از مردم. یعنی وقتی که رژیم دیگر داشت همه را آزاد میکرد، برج ده سال ۱۳۵۷ هنوز آقای منتظری و آقای طالقانی در زندان بودند، سران منافقین میروند پیش این آقایان میگویند مثل اینکه دارد بیرون اتفاقاتی میافتد و مثل اینکه شما دارید پیروز میشوید شما که نمیتوانید حکومت را به ما بدهید یعنی همه اش دنبال همین حکومت بودند. یا حتی بیرون بعضیها میگفتند که اگر که یک پستی به اینها میدادیم اینها راضی میشدند. یعنی اگر تقسیم غنیمت بود اینها از اول جنگ تحمیلی بعنوان ستون پنجم نه تنها در جبهه نیامدند چرا مثلاً یک موقعی بین عملیاتها فاصله افتاده بود. من یادم است که گفتم که اینجوری در جبهه میآمدند، گفتند که نیروهایی که از آذربایجان شرقی آمده اند یک نفر دیشب امام زمان را خواب دیده است که در این عملیات ما شکست میخوریم برگردیم.
"به محض این هم که میفهمیدند، من یادم هست که اولین باری که به من خبر دادند که مجاهدین کمونیست شدند مرحوم حاج صادق اسلامی بود"در قرارگاه فرماندهی به من گفتند بلند شو و برو ببین قضیه چه است، من رفتم با یک وانت تویوتا که بلندگو داشت دیدم دارند میروند همه را نگه داشتم و سخنرانی کردم و بعد آن شخص را گرفتیم دیدیم منافق است. یعنی اگر کاری هم در جبهه میکردند به نفع صدام و خواب الکی دیدن بود. اینها از اول جنگ که ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ بود تا ۳۰ خردادماه ۱۳۶۰، ستون پنجم مخفی دشمن بودند از آن به بعد هم که رسماً شدند عامل دشمن و حتی این نفسی که الان دارند از نظر اقتصاد میکشند برای آن گدایی بود که از صدام کردند و پولهایی بود که از صدام گرفتند الان با آن در دنیا کاسبی میکنند و خودشان را اداره میکنند.
سؤال: رابطه اینها با رئیس جمهور وقت، بنی صدر، چگونه بود؟
رفیق دوست: بنی صدر یک عده معتقد هستند که نفهم بود، ولی من معتقد هستم که خائن بود. هم خائن بود هم احمق. یعنی آن با اقبالی که پیدا کرده بود و رئیس جمهور شده بود اگر میفهمید و واقعاً شعور سیاسی داشت اینجور نمیشد که سبیل اش را بتراشد و ماتیک بمالد و از ایران فرار کند توسط منافقین، نه منافقین او را بعنوان یک ابزار انتخاب کردند زود هم او را پس زدند لذا وقتی که بنی صدر به سرکار آمد ما بچههای سپاه، حس کردیم که دفتر بنی صدر یک کانون توطئه بر علیه انقلاب است.
یک نفری را در دفتر بنی صدر ما نفوذ دادیم بعد از چند وقت یک نوشتههایی برای ما آورد که جلسهای تشکیل بود که همه افراد همراه بنی صدر غضنفرپور و سلامتیان و سودابه سیفی و همه اینها بودند موضوع آن جلسه چه بود، این بود که چگونه قداست امام شکسته شود و، چون دیدند که این امکان ندارد و امام را نمیتوانند کاری و هم آقای منتظری را نمیتوانند کاری کنند لذا تصمیم گرفتند که در صفحه آخر روزنامه انقلاب اسلامی که چاپ میکردند یک ستون باز کنند به نام انتقاد از مسئولین و نامههایی را خودشان بنویسند بر علیه سه نفری که آن موقع مملکت را اداره میکردند مرحوم شهید بهشتی و مقام معظم رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی، شروع کنند از اینها انتقاد کردند در تهیه آن مطالب منافقین کمک شان میکردند. نه از اول از بنی صدر استفاده ابزاری میکردند تا بعد از اینکه از ایران مجبور شدند فرار کنند آن هم دیدند به دردشان نمیخورد گذاشتن او را کنار.
سؤال: و اینکه آن اتفاقات خردادماه ۱۳۶۰ را برای ما روایت کنید که چه اتفاقی افتاد و چه شد که در سی ام خردادماه وارد فاز مبارزه مسلحانه شدند؟
رفیق دوست: وقتی که انقلاب شد و اینها هم آزادانه آمدند و رفتند محل وزارت بازرگانی آن موقع را گرفتند بعنوان محل ستاد منافقین و امکانات را شروع کردند به اسلحه جمع کردند که ما در سپاه یکی از وظایف خودمان میدانستیم که هرجا خبردار میشدیم اینها اسلحه جمع میکردند میرفتیم و از آنها میگرفتیم و این گزارشات خدمت امام میرسید و بعد هم مرتب خدمت امام گزارش میدادیم که آقا اینها دارند بر علیه نظام توطئه میکنند.
سؤال: آن ساختمانها را چه کسی دراختیارشان گذاشته بود؟
رفیق دوست: خودشان رفتند و گرفتند. بالاخره ساختمان خیلی بزرگ و چند طبقهای بود که گرفته بودند که از آنها بلافاصله گرفتیم. وقتی که امام به اینجا رسید که هم جبهه ملی را مرتد اعلام کرد و هم اینها را ضدانقلاب اعلام کرد. اینها هم مبارزه مسلحانه کردند خب از آن روز به بعد دیگر درگیری ما شدید شد با اینها، دیگر رسماً میجنگیدیم یعنی آنچه که نفاق پنهان تا آن روز در پرده بود، از آن لحظه علنی شد دیگر.
"ایشان صبح زود آمد در خانه ما و به من گفت فلانی ارتباط ات را با اینها قطع کن و کمک نکن اینها کمونیست هستند"رو در رو شد و کار به اینجا رسید که بعد بروند بشوند ستون پنجم و بعد بروند رسماً بشوند نیروهای صدام و در جبهه دشمن بجنگند و اینجا هم هرچه هستند بر علیه جبهه کار کنند. یکی از کارهایی که اطلاعات ما میکرد در آن موقع این بود که تبلیغات اینها را در میان مردم برای نرفتن به جبهه خنثی کند.
سؤال: به اندازه کافی پشتیبانی و اسلحه دراختیار داشتند؟
رفیق دوست: نه آنقدر نبود که.
سؤال: پس چطور وارد این فاز شدند؟ با چه پشتیبانی؟
رفیق دوست: در حدی که بخواهند مردم را در کوچه و خیابان بکشند بله. ولی اینکه بخواهند نیرو جمع کنند و با ما بجنگند نه همین ترور و این حرفها آن کارنامه کثیفی که دارند و الان گروه میکائیلیان هستند که بر علیه اینها مرتب اعلامیه میدادند جلسه میگذارند و خانواده این ۱۷ هزار نفری که توسط حالا یک عده شان توسط دیگران و بیشتر آن توسط منافقین به شهادت رسیدند.
سؤال: گروه هابیلیان فکر میکنم درست است؟
رفیق دوست: هابیلیان، من هم پیر شده ام.
سؤال: ترورهایی که گفته میشود اینها با تیغ موکت بری یا وسیلههای سرد با چاقو انجام میدادند اینها را تأیید میکنید؟
رفیق دوست: اینها وقتی که به افلاص رسیده بودند انتقال میگرفتند یعنی فرمان صادر شده بود که اگر رفتید دیدید که یکی عکس امام را زده است بکشید او را. حالا هفت تیر داشت کارد داشت با کارد میکشت؛ لذا هیچکدام از اینگونه، چرا مثلاً ترورهایی که اینها هدفدار انجام داده اند ترور ائمه جمعه بود مرحوم مدنی آیت الله اشرفی اصفهانی آیت الله صدوقی آیت الله دستغیب اینها هدفدار بود اینها میخواستند یاران امام را از این طریق از بین ببرند، ولی مردم کوچه و بازار را میگرفتند.
سؤال: این تحلیل را نداشتند که شما براساس شاخصهایی که اگر کسی عکس امام داشت یا اگر کسی ریش داشت بزن و بکش این بالاخره وجهه شما را دارد خراب میکند که اینها انقلابی هستند یعنی اینها قوه تحلیل این ماجرا را نداشتند واقعاً؟
رفیق دوست: ایجاد رعب درمیان مردم کردند و مردم را از حمایت نظام ترساندن یک هدف بود. خب شاید مثلاً وقتی که اعلام میکردند که اینها بخاطر اینکه عکس امام را در مغازه زده است فکر میکردند که در همه مغازههای بغلی بردارند، ولی خوشبختانه آن زمان مردم آنچنان با انقلاب عجیم شده بودند که یکی داشت دوتا میزد در مغازه اش برعکس آن بود.
ولی همه اینها در این بود که نفاق زودتر علنی شود و اینها برسند به عملیات مرصاد؛ که فکر کنند میتوانند بیایند و ایران را بگیرند.
سؤال: راجب به خود مسعود رجوی اگر میشود یک مقداری صحبت کنید.
رفیق دوست: ایشان در اصل منافق اصلی خود او است. یعنی در زندان من دو برخورد از ایشان دیدم یکی اینکه خدا رحمت کند مرحوم شهید کجویی که او هم قبلاً همکاری داشت در ارتباط همینها دستگیر شده بود و در زندان فهمید که اینها منافق هستند به من گفت که بیاییم اینها را دست شان را رو کنیم؛ لذا در یک جلسه در اتاقی که دور هم جمع شدیم میگوییم ما مبارزه با رژیم را میخواهیم از همین زندان شروع کنیم. ما وقتی این را گفتیم آقای رجوی دست اش را گذاشت روی کت اش و گفت اینجا جای مبارزه نیست ما آمدیم زندانی مان را بکشیم. بعد هم که عفو بین الملل آمد و همه ما را معاینه میکردند که اگر آثار شکنجه داریم آنها نبینند ایشان وقتی رفت در اتاق یک ثانیه هم معطل نشد و به آنها گفت که من از خودتان هستم و بیرون آمد، ولی بعد موسی خیابانی جزء آنهایی بود که با ما آثار شکنجه داشت و ما را فرستادند قصر.
سؤال: یعنی همکاری میکرد با ساواک؟
رفیق دوست: از همان اول همکاری کرده بود بعد از انقلاب هم وقتی ما سران ساواک را میگرفتیم یکی از کسانی که تأیید کرد رجوی با آنها همکاری میکرده تهرانی معروف بود. من مخصوصاً رفتم و از او پرسیدم و گفت که او از همان اول همکاری کرد و همه اطلاعات را داد و همه خبرهای زندان را هم به ما میداد.
"مثلاً یادم هست که قبل از انقلاب یک روزی با مرحوم رجایی دنبال یک کار فرهنگی میرفتیم زمانی بود که هر دوی ما با سازمان مجاهدین ارتباط داشتیم، اما نه من به او میگفتم و نه او به من میگفت"بعد از انقلاب هم بله سخنرانی خوب میکرد و، چون خیلی منافق بود شد رهبر و به اینجاها رسید.
سؤال: چطور قانع میکرد آدمهایی که جذب میشدند بعضاً شاید تحصیلکرده بودند اهل کتاب بودند مطالعه میکردند اینها را چطوری با چه تحلیلی جذب این سازمان میشدند؟
رفیق دوست: برای قبل از انقلاب او را خود ما هم جذب شده بودیم. چون مبارزه با رژیم طاغوت را من اگر به خودم حساب کنم از ۱۲ سالگی من مبارزه ضد رژیم بودم با فدائیان اسلام و هرکجا بوی مخالفت با رژیم میآمد میرفتم آنجا. اما بعد از انقلاب بزرگان ما امید داشتند که اینها برگردند. همانطور که عرض کردم وقتی که واقعه هفتم تیر اتفاق افتاد فردای آن روز من رفتم جماران آقای ربانی املشی آمده بود و به شدت گریه میکرد گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت قتل فی محراب عبادتی لشدت عظله، گفتم این را راجع به به حضرت علی میگویند گفت بله شهید بهشتی دیشب در حزب که محل عبادت اش بود به دست کسانی شهید شد که من را که قرار بود با ایشان برویم حزب که اگر رفته بودیم من هم شهید شده بودم، گفت من شنیده ام که در زندان اوین به این بچهها سخت میگیرند منافقین تو برو و آنجا و ببین چطوری است، یعنی او حس رفعت اسلامی و هم حس اینکه همه را جمع کند و بتواند برگرداند و اینها آدم میفرستند بروند شهیدش کنند.
سؤال: بعد دیگر اینها اوج مبارزه شان رسید به عملیات مرصاد و فروغ جاویدان و ...
رفیق دوست: وقتی که اینها عهدنامه پذیرفته شد یک اشتباهی هم صدام کرد هم منافقین. هر دوی اینها فکر کردند ما در آن زمان در زمان ضعف آتش بس قبول کرده ایم در صورتی که ما ضعیف نبودیم.
اینها با کمک ارتش صدام از غرب حمله کردند و یکی از الطاف خدا بود که آنجا منافقین از بین رفتند اصل کاری هایشان از بین رفتند مگر آنهایی که اهل جنگ نبودند مثل رجوی و اینها مانده بودند. خود صدام هم با ۱۵ لشکر خیلی مجهز از جنوب حمله کرد که آن هم سپاه و ارتش با هم رفتند بزرگترین ضربه را به آنها زدند رفتند لذا من در عملیات مرصاد یا به قول آنها فروغ جاویدان بعد از اینکه پیروز شده بودیم رفتم از کرمانشاه تا مرز خیلی از کسانی که بعد از انقلاب با منافقین در زندان بودیم را دیدم جنازه هایشان کنار جاده افتاده است و ضربه بزرگی بود که اینها را از بین برد.
سؤال: و از سال ۱۳۶۰ تا عملیات مرصاد اینها رابطه شان با صدام رابطه و تعامل شان چطور بود؟
رفیق دوست: کاملاً عضو ارتش صدام بودند. یعنی در عملیاتها وقتی که بچههای اطلاعات عملیات ما بعد از عملیات میرفتند به خیلی از جنازهها مشکوک بودند، چون لباس ارتش صدام تن شان بود، چون در جنگ تحمیلی ما وقتی که تمام شد بررسی کردیم از ۳۴ کشور غنیمت گرفته بودیم از نظر ساخت اسلحه و مهمات از ۱۱ ملیت هم اسیر گرفته بودیم اینها هم یکی از همان ملیتها بودند.
سؤال: و اینکه بعضاً مقایسه میکنند جنایتی که منافقین مرتکب شدند با آنچه که داعش مرتکب شد در بریدن سر و شکنجهها و اتفاقات اینچنینی که افتاد این را شما اغراق آمیز میدانید یا خیر؟
رفیق دوست: نه آنچه که علنی شد و همان یکی نبود آن سه تا بچههای کمیته بود که اینها را گرفته بودند یادتان هست پوست کنده بودند اینها را سر بریدن خیلی راحتتر از آن بلایی بود که سر آنها آورده بودند و این خیلی وسیع بود.
سؤال: استثناء نبود این سه مورد؟
رفیق دوست: نه.
سؤال: سازمان کلاً راهبردش این بود؟
رفیق دوست: برای اطلاعات به قول خودشان هر بلایی سر هر کس میتوانستند میآوردند لذا الان هم که صحبت است که اینها با همدیگر اتحاد کرده اند بر علیه، من عرض کنم که آمدن امریکا بعد از واقعه یازده سپتامبر در عراق بهانهای بود که به دست امریکایی افتاده بود که بیایند در منطقه و هدف اصلی شان ایران بود. در این قضیه منافقین با آنها همکاری کامل داشتند. هم القاعده هم طالبان هم داعش را خود امریکاییها درست کردند.
"من معتقد هستم که عمق مسئلهای که در قلب مردم بود که با خدا و پیغمبر و اسلام و امام و ائمه بودند، آن پذیرش در مردم نبود"من وقتی که رئیس بنیاد بودم به دعوت خانم بوتو رفتم پاکستان. ما آنجا جاده میکشیدیم بین دو استان پاکستان بعد با وزیر راه پاکستان رفتیم و بازدید کنیم یک جایی رسیدیم ماشین را نگه داشت آمدیم پایین یک پادگان بزرگی بود گفت این پادگان را امریکاییها از ما گرفته اند و دانشجویان افغانی را اینجا آورده اند و آموزش میدهند. دانشجو یعنی طالبان و طالبان را کاملاً امریکاییها ساختند. وقتی که بوش رئیس جمهور بود خانم مادرین آیبراد اعلام کرد که ما داریم در منطقه نیروی نیابتی ایجاد میکنیم که دیگر خودمان نیرو به منطقه نفرستیم او باز نکرد. بعد که اوباما رئیس جمهور شد خانم کلینتون رسماً اعلام کرد که ما با ۴ میلیارد دلار داعش را ایجاد کرده ایم که این داعش را برای سوریه و عراق درست نکرده بودند این را برای ایران درست کرده بودند و همه هدف امریکا در منطقه این است که یک حکومتی که بدون اینکه با امریکا بجنگد امریکا را در ضعیفترین وضع قرار داده است یک فکری به حال او بکند.
من یادم هست که وقتی وزیر سپاه بودم، آقای جواد لاریجانی قائم مقام وزیر خارجه بود آمد دیدن من گفت الان سفیر سوئیس حافظ منافع امریکا آنجا بود من از او پرسیدم که این امریکاییها تا کجا با ما دشمنی میکنند، گفت تا آنجایی که شما را بشکنند، چون شما امریکا را شکسته اید و اینکه امروز منافقین که یک گروه نوکر امریکا هستند با داعش که یک گروه دیگری دست پرورده امریکا است شما ببینید در همین جنگ خدا رحمت کند مرحوم سردار بزرگ اسلام و دلها شهید حاج قاسم سلیمانی را هرکجا که میرسید به اینکه اینها را جمع کند، با هلیکوپتر میآمدند و اینها را نجات میدادند بعنوان جنگ با داعش و الان هم اگر بین داعش و منافقین اتحادی شود و همکاری شود این دستور امریکا و خاص امریکا است و همین هم باعث میشود که هر دو از بین بروند انشاالله.
سؤال: درحال حاضر جنابعالی ارزیابی تان از توان و قدرت منافقین چه است؟ استقرارشان در آلبانی و اردوگاه لیبرتی و آنچه که میتوانیم مقایسه کنیم با آنچه که اینها در دهه ۶۰ داشتند بخواهیم بضاعت شان را مقایسه کنیم الان وضع شان چطوری است؟
رفیق دوست: ملت ما به قول امام یک ملت بیدار و هوشیار و با انقلاب همه سیاسی و همه اهل تجزیه و تحلیل هستند و اینها به چه چشم نگاه میکنند که فکر کنیم میتوانند در ایران جایگاهی پیدا کنند داستانی که بعنوان انقلاب ایدئولوژی درست کرده اند. جدایی بچهها از مادرها، جدایی زنها از شوهرها و آن فساد عمیق جنسیای که در کل این طایفه بود و بعد هم دشمنی با ملت در جنگ تحمیلی بعد هم امروز داعش یک گروه منفور در همه دنیا است. من یک فیلمی دیدم که یک آلمانی که آمده بود به داعش پیوسته بود و معلوم بود که اروپایی بود و ریش زرد بزرگی هم داشت سر یک نفر را گرفته بود و به مادرش میگفت من الان سر این را میبرم و به زودی میآیم در آلمان این کار را میکنم یعنی یک همچنین موجودهای خبیثی هستند هر دوی اینها. ممکن است که در جوانها تک و توکی، ولی به محض اینکه ما باید بیشتر کار اطلاعاتی یعنی کار فرهنگی کنیم که بچههای ما گول اینها را نخورند. فکری هم نمیکنیم در ایران بتوانند یعنی الان دیگر از آنهایی که بتوانند این سازمان را اداره کنند همه پیرمردهای مثل من میمانند به چه درد میخورند لذا جوانها جذب اینها نمیشوند و از بین رفته اند و بقیه شان هم از بین میروند و سرنوشت محتوم نفاق همینی است که الان داریم میبینیم.
"خب برای استقبال از امام ما ترتیبات خاصی داده بودیم من جمله چند صد نفر را با کارت دعوت کرده بودیم که بیایند در فرودگاه"طرف از کشور خودش برود در لشکر دشمن آنهایی هم که در ایران است ستون پنجم خبرها باشد موشک که میخورد قشنگ بگوییم موشک درست خورده است یا نه این نمیتواند در ملت ما پایگاه و جایی داشته باشد و هیچ آیندهای برای اینها متصور نیست.
سؤال: در این تصاویر تصویر شهید لاجوردی هم پخش شد که انشالله قرین رحمت خدا باشند. منافقین یک کینه عجیبی هم نسبت به شهید لاجوردی داشتند و هم نسبت به شهید صیاد، چرا با شهید لاجوردی اینها کینه شان از کجا شروع شد و همینطور شهید صیاد؟
رفیق دوست: عرض کردم که از اول پیدایش سازمان مجاهدین خلق و منافقین سه نفر جدی اینها را میشناختند و در برخورد با آنها از حرف شان ... یکی امام بود که حتی وقتی که یکی از سران همینها میرود نجف پیش ایشان و خودش را مطرح میکند، امام میفرمایند که همین قدر که من شما را تکفیر نمیکنم بروید و خدا را شکر کنید.
سؤال: قبل از انقلاب؟
رفیق دوست: بله همان اول تشکیل سازمان مجاهدین. یا من بعنوان طرفدار سازمان منافقین یک روز صبح رفتم منزل شهید مطهری و با ایشان صحبت کردم که شما چرا حمایت نمیکنید.
سؤال: آن موقع مجاهدین بودند دیگر، چون طرفدار منافقین که نبودید.
رفیق دوست: آن موقع هنوز من طرفدارشان بودم سال ۱۳۵۱ یا ۱۳۵۲. بعد من یک مرتبه گفتم که شما میترسید ایشان عصبانی شد و پرخاش کرد به من گفت به جایی که بیایی اینجا و دو زانو بنشینی و از من بپرسی که چکار کنم آمدهای به من میگویی من میترسم میبینم که شما به زودی پشیمان خواهی شد.
اتفاقاً وقتی که موضوع آمدن امام بود و اینها آمده بودند و گفته بودند که حفاظت امام را به من بدهید من هم تقریباً تک افتاده بودم، یادم رفته بود که در سال ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ رفته ام منزل ایشان و این را گفته بودم رفتم پیش شهید مطهری و گفتم یک همچنین چیزی گفته اند که حفاظت امام را بدهیم به منافقین، ایشان به من نگاه کرد و گفت محسن آقا تو همانی. این سه نفر آقای لاجوردی هم از همان اول که ما در زندان بودیم با هم بودیم گفت اینها منافق هستند، ولی بقیه آنجور معتقد نبودند و فکر میکردند که مثلاً بشود اینها را برگرداند یا یک کاری کرد، ولی واقعاً من خودم در زندان کاملاً متوجه شدم که اینها از اولی شان مثلاً یکی از اینها بود که حالا، چون من بازاری بودم او هم بازاری بود به نام مهدی تقوایی او را مأمور کرده بودند که با من بیاید بحث کند نزدیک شویم. ما همان اول اعلام کردیم که به علت اینکه شما از اسلام خارج شدید سران شما را هم ما شهید نمیدانیم وقتی که معصوم میشدند ما میگفتیم علیه ما علیه، میگفتند نه اول شما آنها را شهید بدانید بعد ما با هم بحث میکنیم آخر هم ما زیر بار نرفتیم که این کار را کنیم؛ لذا واقعاً اینها متأسفانه به علت جوّ موجود جوری بود که خیلی از بزرگان ما خیلی دیر به آنجا رسیدند که باید اینها نابود شوند و نباشند.
سؤال: غیر از این سه جلد کتاب شما؟
رفیق دوست: غیر از اینها یکی هم مرکز اسناد چاپ کرده است که میشود گفت مجموع این سه تا کتاب است همه اش مربوط به انقلاب است و یکی هم برای قبل از انقلاب است که کوچک است که آن هم راجع به اول انقلاب به بعد است از سال ۱۳۵۷ از ورود امام به بعد است، ولی آن یکی کتاب دیگر راجع به به خاطرات خودم قبل از انقلاب همان بخشی است که در مبارزات بوده ام.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران