روزی که نایب‌الزیاره شهیدان شدم

روزی که نایب‌الزیاره شهیدان شدم
ایسنا
ایسنا - ۵ مرداد ۱۴۰۲

باورم نمی‌شد جلوی حرم امام حسین (ع) ایستاده بودم. بغضم ترکید با حالت گریه و ضجه در حیاط حرم ما را به خط کردند. اجازه دادند وضو بگیریم. بلافاصله بعد از وضو به حالت سینه خیز وارد حرم شدیم.

به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ کامبیز زندی از آزادگان ارتشی دوران جنگ تحمیلی با روایت خاطره‌ای از پایان جنگ تحمیلی و تشرف به عتبات عالیات در حین اسارت روایت می‌کند: پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نور امیدی بین اسرا تابیدن گرفت همگی فکر می‌کردیم مذاکرات سریعاً به نتیجه می‌رسد و ما هم به خانه‌هایمان بر می‌گردیم.

در یکی از شب‌ها صدای باز شدن قفل‌های سلول را شنیدیم.

"همگی تعجب کردیم، نمی‌دانستیم چه شده، نگهبانان گفتند که سریعاً بروید حمام، آن هم با آب داغ"همگی تعجب کردیم، نمی‌دانستیم چه شده، نگهبانان گفتند که سریعاً بروید حمام، آن هم با آب داغ. لباس‌های نو هم به ما دادند. از تعجب داشتیم شاخ درمی‌آوردیم. از مترجم پرسیدیم: «چی شده؟» گفت: «صدام دستور داده به خاطر اعلام آتش بس بین ایران و عراق تمام اسرای ایرانی را به زیارت نجف و کربلا ببرند.» همگی بسیار خوشحال شدیم. خوشحالی وصف ناشدنی بعد از چند وقت حمام لباس نو، زیارت، سر از پا نمی‌شناختیم.

پارگی لباس‌ها در حالی که هیچ گونه وسایل دوختنی در اختیار ما نبود، بیشترین دغدغه را برای کلیه اسرا فراهم کرده بود.

با حضور هیئت صلیب سرخ جهانی در اردوگاه مقرر شد یک سهمیه لباس دولت عراق برای ما در نظر بگیرد. عراقی‌ها یکدست لباس زردرنگ که روی آن علامت اسیر جنگی PW نقش بسته بود که مخفف« prisoner of war» (زندانی جنگی) بود در اختیار ما قرار داده بودند. رنگ زرد باعث افسردگی و آزار روحی افراد می‌شد.

رفتن به حمام هم تا به حال این جوری ندیده بودیم هر نفر پنج دقیقه وقت داشت. دو تا یک دقیقه و یک سه دقیقه. تا صبح هیچ کس خوابش نبرد به بچه‌ها گفتم خیلی‌ها آرزوی چنین سعادتی را داشتند که به زیارت امام حسین (ع) و حضرت علی (ع) بروند، اما شهید شدند، خیلی‌ها در ایران آرزوی چنین سعادتی را دارند.

"از مترجم پرسیدیم: «چی شده؟» گفت: «صدام دستور داده به خاطر اعلام آتش بس بین ایران و عراق تمام اسرای ایرانی را به زیارت نجف و کربلا ببرند.» همگی بسیار خوشحال شدیم"سعی کنیم از طرف تمامی دوستان، آشنایان، فامیل، شهدا پدر و مادرمان زیارت کنیم و از طرف آنها هم نمازی بخوانیم.

صبح اول وقت درب سلول را باز کردند چشم‌هایمان را بستند و ما را داخل اتوبوس نشاندند. نگهبانان داخل اتوبوس مدام می‌گفتند: «ساکت! ساکت!» چشم بند خیلی اذیتم می‌کرد. آن را یواشکی کمی بالا دادم تا بتوانم اطراف را ببینم؛ ولی دیدم پرده‌های اتوبوس را کشیده‌اند و بیرون را نمی‌شود دید. صندلی اتوبوس بسیار نرم و راحت بود بعد از مدت‌ها که روی زمین سیمانی خوابیده بودیم حالا یک جای نرم و راحت گیرمان آمده بود. کم کم همه ما به خواب رفتیم.

یک دفعه با صدای نگهبان از خواب بیدار شدم دیدم جلوی حرم حضرت علی (ع) هستم.

گریه کنان پیاده شدیم. ما را به خط کردند و با نظم و ترتیب وارد حیاط حرم شدیم. به نگهبانان اشاره کردیم وضو می خواهیم بگیریم. آنها هم با فرمانده صحبت کردند و اجازه دادند سریع وضو گرفتیم و وارد حرم شدیم. از درب حرم سینه خیز خودمان را به ضریح رساندیم.

"خوشحالی وصف ناشدنی بعد از چند وقت حمام لباس نو، زیارت، سر از پا نمی‌شناختیم.پارگی لباس‌ها در حالی که هیچ گونه وسایل دوختنی در اختیار ما نبود، بیشترین دغدغه را برای کلیه اسرا فراهم کرده بود"غوغایی بود. صدای ضجه و گریه فضا را پر کرده بود، این قدر فضا معنوی شده بود که خود بعثی‌ها هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند.

بعد از زیارت به نیابت از همه شهدا، دوستان، آشنایان، پدر و مادر نماز خواندم و یک بار دیگر هم به نیابت از همه زیارت کردم چند تا مهر تبرکی برداشتم و در جیبم گذاشتم. زیر پیراهنم را درآوردم و به ضریح کشیدم تا متبرک شود. بعد نگهبانان گفتند که بروید بیرون و سوار اتوبوس‌ها شوید. وقتی سوار اتوبوس شدیم انگار در این دنیا نبودیم اتوبوس بلافاصله به سمت کربلا حرکت کرد.

در برگشت چشم بند ما را نبستند؛ ولی پرده‌ها را کشیده بودند.

یواشکی کمی لای پرده را باز کردم به غیر از بیابان و شنزار چیزی ندیدم. دوباره می‌خواستم پرده را کنار بزنم که نگهبان عراقی آمد گفت: «ممنوع! ممنوع!» همین طور در عالم دیگری سیر می‌کردم که اتوبوس ایستاد. درب اتوبوس باز شد، باورم نمی‌شد جلوی حرم امام حسین (ع) ایستاده بودم. بغضم ترکید با حالت گریه و ضجه در حیاط حرم ما را به خط کردند. اجازه دادند وضو بگیریم.

"با حضور هیئت صلیب سرخ جهانی در اردوگاه مقرر شد یک سهمیه لباس دولت عراق برای ما در نظر بگیرد"بلافاصله بعد از وضو به حالت سینه خیز وارد حرم شدیم. خودمان را کشان کشان رساندیم به ضریح. غوغایی بود. بلافاصله بعد از زیارت، برای همه نماز خواندم، دیدم وقت هست به نیابت از شهدا و دوستان و آشنایان و فامیل و پدر و مادر یک زیارت دیگر انجام دادم. در آنجا اجازه ندادند زیارت عاشورا بخوانیم همین طور که دور حرم پروانه‌وار می‌چرخیدیم همه با هم زمزمه می‌کردیم: «السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت وبقی الیل و النهار ولا جعله الله اخر العهد منی الزیارتکم.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین»

نگهبانان گفتند که بیرون بیرون همه آمدیم بیرون. در حیاط به خط شدیم، از آنجا به سمت زیارت حرم حضرت ابوالفضل العباس (س) وارد بین الحرمین شدیم. دیدم مردم جمع شدند دورمان بعضی‌ها گریه می‌کردند. بعضی‌ها شعار می‌دادند. بعضی‌ها به سمت ما غذا پرت می‌کردند.

"عراقی‌ها یکدست لباس زردرنگ که روی آن علامت اسیر جنگی PW نقش بسته بود که مخفف« prisoner of war» (زندانی جنگی) بود در اختیار ما قرار داده بودند"بعضی‌ها میوه و شیرینی به سمت ما پرتاب می‌کردند. یکی جوراب مردانه به سمت من پرتاب کرد وقتی گرفتمش خیلی خوشحال شدم خیلی وقت بود که پابرهنه بودم.

در حرم حضرت ابوالفضل (س) قیامتی بود. بعد از زیارت آمدیم بیرون و در حیاط به خط شدیم. ما را گوشه‌ای بردند. دیدم در حیاط میز بزرگی چیدند و روی آن پر از غذا بود.

نان و حلوا، خرما، سبزی خوردن برنج، خورشت قیمه، پیاز، دوغ، همه دلی از عزا درآوردند. بعد از صرف غذا سوار اتوبوس شدیم و به سمت اردوگاه رمادیه حرکت کردیم. روز بسیار خوبی بود توانستیم از این چشمه عظیم معنوی جرعه‌ای بنوشیم و خود را برای روزهای سخت و طاقت فرسای پیش رو آماده کنیم.

انتهای پیام

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبرگزاری مهر - ۲۸ فروردین ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۸ تیر ۱۴۰۱
خبرگزاری مهر - ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
جام جم - ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۹ دی ۱۴۰۱
جام جم - ۲۵ مهر ۱۳۹۹