در جلسه مجلس خبرگان رهبری در سال ۶۸ چه گذشت؟
به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، در سال های اخیر برخی دشمنان جمهوری اسلامی با موجسازی رسانهای، موجب بهوجود آمدن برخی شبهات نسبت به جلسهی تعیین رهبری مجلس خبرگان در سال ۶۸ شدند. از این رو، پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR در گفتوگویی با آقای مسعود رضایی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به بررسی بیشتر جوانب این موضوع میپردازد. در این گفتوگو که پس از مشاهده فیلم کامل جلسه خبرگان انجام شده، مسئلهی قائممقامی مرحوم آیتالله منتظری، جلسهی ۱۴ خرداد ۶۸ خبرگان رهبری و نیز جلسه فوقالعادهی ۱۵ مرداد ۶۸ خبرگان رهبری مورد بررسی قرار گرفته است.
میخواهیم به قبل از سال ۶۸ برگردیم و به بررسی چگونگی شکلگیری بحث انتخاب قائممقام رهبری بپردازیم. این بحث به چه دلیل و از چه زمانی در محافل سیاسی و حکومتی کشور و علیالخصوص در مجلس خبرگان رهبری شکل گرفت؟
در مورد انتخاب مرحوم آیتالله منتظری بهعنوان قائممقامی رهبری و بهاصطلاح دقیقتر و صحیحتر، رهبر آینده، باید بگویم که زمینهی این مسئله از همان اوایل انقلاب شروع شد. یک انقلاب بزرگ به پیروزی رسیده بود و بحرانهای بزرگی در پیش روی آن قرار داشت.
"به گزارش گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، در سال های اخیر برخی دشمنان جمهوری اسلامی با موجسازی رسانهای، موجب بهوجود آمدن برخی شبهات نسبت به جلسهی تعیین رهبری مجلس خبرگان در سال ۶۸ شدند"در همین حال، در حدود دیماه ۵۸ حضرت امام سکتهی قلبی کردند و از قم به تهران منتقل شدند. در آن زمان، معالجات در مورد ایشان مؤثر واقع شد و حالشان بهبود یافت، ولی بههرحال این نگرانی وجود داشت که با توجه به سن بالا و این عارضهی قلبی، اگر بار دیگر این اتفاق رخ بدهد و احیاناً ایشان از دنیا بروند، تکلیف انقلاب و نظام چه خواهد شد؟ طبیعی است که این نگرانی در بین بزرگان نظام وجود داشته باشد و برای آن چارهاندیشی کنند.
در این فضای ذهنی و روانی، مردم بهتدریج نسبت به آیتالله منتظری، با توجه به سابقهی انقلابی ایشان و نزدیک بودنشان به حضرت امام و علیالخصوص اینکه بعد از انقلاب هم ایشان یک چهرهی کاملاً انقلابی و ضداستکباری و ضدآمریکایی داشتند، اقبال و تمایل نشان دادند و حتی در بین خود مردم، شعارهایی شکل گرفت مثل «درود بر منتظری، امید امت و امام» یا «آیت حق منتظری، قائممقام رهبری». از طرفی آن بزرگانی هم که در این فکر بودند، سعی کردند که هرچهبیشتر در تبلیغ و ترویج و تمجید آیتالله منتظری تلاش کنند و با توجه به اینکه در قانون اساسی مصوب سال ۵۸، مرجعیت بهعنوان شرط رهبری تعیین شده بود، تلاش کردند تا آیتالله منتظری بهسمت مرجعیت هم پیش برود. بنابراین در سخنرانیها و در خطبههای نمازجمعه، حضرت آیتالله خامنهای و همینطور آیتالله هاشمی رفسنجانی از ایشان بهعنوان آیتاللهالعظمی منتظری نام میبردند. خود آیتالله منتظری هم وقتی که از امامت جمعهی تهران استعفا دادند و به قم رفتند، در واقع رویکردشان بهسمت مرجعیت بود.
لذا ایشان با استقرار در قم و حوزهی علمیه، بهتدریج بهسمت کسب جایگاه مرجعیت پیش رفتند.
همهی این عوامل دستبهدست هم داد و آیتالله منتظری را در مظان رهبری بعد از حضرت امام قرار داد تا میرسیم به سال ۶۴. در این سال، خبرگان در تاریخ ۲۴ تیرماه، در اجلاسیهی خود تصویب میکنند که مجلس خبرگان حق دارد در زمان حضور یک رهبر، نسبتبه تعیین رهبر آینده اقدام کند تا در زمان فوت رهبر حاضر، خلأیی پیش نیاید. برمبنای این مصوبه، یک مادهواحده با امضای پنجاه نفر از نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم و تدوین شد که متن آن این بود: «بسم الله الرّحمن الرّحیم، خبرگان امت بهموجب تکلیف مصرح در مصوبهی روز ۲۴ تیر ۶۴ مجلس خبرگان و بهعنوان مقدمهی عقلیهی لازم برای عمل به اصل ۱۰۷ قانون اساسی، فقیه عالیقدر و مجاهد، حضرت آیتالله منتظری (دامهبرکاته) را بهعنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل مزبور تعیین میکند.»
حالا اصل ۱۰۷ چه بود؟ این اصل در مورد انتخاب رهبری بود که یک صدر داشت و یک ذیل. متن این اصل بهاینترتیب بود: هرگاه یکی از فقهای واجد شرایط مذکور در اصل پنجم این قانون از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد، همانگونه که در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب آیتاللهالعظمی امام خمینی چنین شده است، این رهبر ولایت امر و همهی مسئولیتهای ناشی از آن را برعهده دارد. این، بخش اول اصل ۱۰۷ بود.
"از این رو، پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR در گفتوگویی با آقای مسعود رضایی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به بررسی بیشتر جوانب این موضوع میپردازد"اما بخش دوم آن میگوید: در غیر این صورت، خبرگان منتخب مردم دربارهی همهی کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند، بررسی و مشورت میکنند. هرگاه یک مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند، او را بهعنوان رهبر به مردم معرفی مینمایند، وگرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را بهعنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی میکنند. بنابراین صدر اصل ۱۰۷ میگفت مردم مثل همان انتخابی که در مورد حضرت امام صورت گرفت، رهبر آینده را انتخاب میکنند. بخش دوم میگفت اگر چنین شخصیتی یافت نشد، خبرگان اقدام به این عمل میکنند. در مصوبهی خبرگان در سال ۶۴ اینطور گفته شده بود که آیتالله منتظری بهعنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل مزبور تعیین میشود؛ یعنی اینکه خبرگان ایشان را انتخاب کردهاند.
این مصوبه و تعیین مصداق، مخالفی نداشت؟
ببینید، کسانی در مجلس خبرگان در اینکه آیا اصلاً انجام چنینکاری ضرورت دارد یا خیر، تشکیک کردند و همچنین در مورد صلاحیت خود آیتالله منتظری برای تصدی رهبری آینده هم تشکیکاتی وجود داشت، ولی بههرحال اکثریت قاطع مجلس خبرگان واقعاً نظرشان این بود که آیتالله منتظری رهبر آینده شود.
البته با توجه به وجود چنین تشکیکاتی، خبرگان تصمیم میگیرند کمیسیونی ویژه مرکب از نُه نفر را تعیین کنند تا اسامی تمامی کسانی را که در مظان رهبری آیندهی نظام قرار دارند، مورد بررسی قرار دهند. روال کار هم به این ترتیب بود که خبرگان موظف شدند تا یک ماه پس از تصویب این مادهواحده، اسامی کسانی که به نظرشان صلاحیت رهبری و مرجعیت آینده را دارا هستند، حتیالامکان با استناد و توضیح، به کمیسیون ویژه تقدیم نمایند و این کمیسیون بعد از جمعآوری آن اسامی، راجع به آنها تحقیق و بررسی کند و بعد گزارش خودش را به مجلس ارائه بدهد. در واقع یک فرصت دوسهماههای برای بررسی بیشتر این مسئله در نظر گرفته میشود. در ادامهی این روال، میرسیم به اجلاس مجلس خبرگان در آبانماه ۶۴ که یک اجلاس ویژه است و طی آن آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده انتخاب میشود.
آیا جریانهای سیاسی کشور نیز دنبال رهبری فرد خاصی بودند که مثلاً یک سناریو را برای رسیدن به هدف خود طراحی و اجرا کنند؟
همانطور که عرض کردم، در آن زمان برخی از بزرگان و دلسوزان انقلاب مثل آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی و برخی دیگر که در این رده بودند، این نگرانی را داشتند که بعد از حضرت امام چه اتفاقی میافتد و ما باید برای آنوقت بهاصطلاح دستمان پر باشد و نظام دچار خلأ رهبری نشود. این یک بخش ماجراست که ربطی به جریانهای سیاسی ندارد، بلکه از سر دلسوزی و آیندهنگری برای نظام قدم در چنین مسیری میگذارند.
"در همین حال، در حدود دیماه ۵۸ حضرت امام سکتهی قلبی کردند و از قم به تهران منتقل شدند"درعینحال در کنار آیتالله منتظری هم کسانی بودند مثل سید مهدی هاشمی و دیگرانی از این دست که آنها نه با هدف دلسوزی برای آیندهی انقلاب، بلکه با پیشبینی برای موقعیت خودشان، درصدد بودند که آیتالله منتظری را مطرح کنند و پیش بیندازند تا از قِبَل ایشان خودشان به موقعیت و مسئولیتی دست پیدا کنند. ما این جریانات را هم باید در نظر داشته باشیم.
حضرت آیتالله خامنهای و مرحوم آقای هاشمی چقدر با قائممقامی آیتالله منتظری موافق بودند؟
در ماجرای انتخاب آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده، باید گفت که حضرت آقا و آقای هاشمی رفسنجانی در هستهی مرکزی فعالیت و تلاش برای تحقق این موضوع بودند. یکی از دلایلش این بود که این آقایان بیش از دیگران نسبتبه مسائل و مشکلات داخلی و همچنین توطئهها و فشارهای بینالمللی، آگاهی داشتند و لذا بیش از دیگران هم این مطلب در نظرشان جلوهگر میشد که اگر خلأ رهبری پیش بیاید، با توجه به جمیع شرایط داخلی و خارجی، چه خطراتی میتواند متوجه اصل نظام و انقلاب شود. بنابراین بهدنبال این بودند که این مشکل را بهنحوی حل کنند. از طرف دیگر، این دو بزرگوار از جمله علاقهمندان و ارادتمندان به آیتالله منتظری بودند؛ یعنی از قبل از انقلاب و در سالهای بعد از انقلاب، با ایشان ارتباط بسیار گرم و تنگاتنگی داشتند و بسیار به ایشان علاقهمند بودند و به مراتب فقهی و علمی ایشان هم آگاه بودند.
از طرف دیگر، برخی جریانات حوزوی و برخی از شخصیتهای صاحبنام و صاحب موقعیت بالای حوزوی را هم بهخوبی میشناختند و میدانستند که اگر شرایطی پیش بیاید که آنها رهبری کشور و نظام را در دست بگیرند، علاوه بر اینکه امکان و توانایی ادارهی انقلاب و نظام را ندارند، بهدلیل نوع دیدگاه و بینش خاصی که دارند، نظام با مشکلات و گرههای فراوانی در کار خود مواجه خواهد شد.
این نگرانیها موجب میشد که این دو بزرگوار تلاش بیشتری داشته باشند برای اینکه یک شخص انقلابی، یار امام و کسی را که بههرحال بهلحاظ فکری و حوزوی هم در موقعیت مناسبی قرار دارد، بهعنوان رهبر آینده پیشنهاد و تلاش کنند که این موقعیت برایشان تثبیت شود.
اما ظاهراً حضرت امام مخالف بودند؟
بله، حضرت امام مخالف این ماجرا بودند.
مخالفت ایشان ناظر به انتخاب قائممقام بود یا مصداق آن؟
حضرت امام بهصراحت در این مورد چیزی را نفرمودهاند که ما الآن بتوانیم به صحبت ایشان، در مقطع زمانی مورد بحث، استناد کنیم. بعداً در سال ۶۸ حضرت امام در نامهی معروف ۶ فروردین ۶۸، این را میفرمایند که من از اول با انتخاب شما مخالف بودم؛ یعنی انتخاب آیتالله منتظری. بههرحال در سخنرانیهای خود امام، در این مقطع، چیزی در اینباره نیست. یک سند مهم در این زمینه داریم و آن اظهارات آیتالله محمدی گیلانی است که ایشان در جلسهی چهاردهم خرداد ۱۳۶۸ که برای انتخاب رهبر بعد از حضرت امام تشکیل شده بود، خاطرهی خودشان را از گفتوگویی که با حضرت امام داشتند، بیان میکنند. این سند نشان میدهد که حضرت امام در همان سال ۶۴، با انتخاب شخص آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده، مخالف بودند.
دربارهی این سند توضیح دهید.
در روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸، آقای محمد هاشمیان، در خلال نطق خود در مجلس خبرگان، علاوه بر نکات مختلفی که راجع به انتخاب رهبری مطرح میکنند، میفرمایند ما البته از آقای محمدی گیلانی شنیدهایم که حضرت امام هم با انتخاب آیتالله منتظری در سال ۶۴ مخالف بودند.
"بنابراین در سخنرانیها و در خطبههای نمازجمعه، حضرت آیتالله خامنهای و همینطور آیتالله هاشمی رفسنجانی از ایشان بهعنوان آیتاللهالعظمی منتظری نام میبردند"پس از این اظهارات، آقای هاشمی رفسنجانی، وقتی که آقای محمدی گیلانی میخواهند بیایند پشت تریبون قرار بگیرند و نظرات خودشان را بگویند، به آقای محمدی گیلانی تأکید میکنند که شما آن چیزی را که آقای هاشمیان گفت، توضیح بدهید. در واقع آقای هاشمیان نکتهای را گفته بود که بایستی معلوم میشد. آقای محمدی گیلانی پشت تریبون قرار میگیرند و در مورد ضرورت انتخاب رهبر شایسته بعد از حضرت امام صحبت میکنند و سپس به نقل ماجرای مورد اشارهی آقای هاشمیان میپردازند. بنده در اینجا چون میخواهم سندیت اظهارات آقای محمدی گیلانی حفظ شود، آن را از روی متن پیادهشدهی سخنان ایشان میخوانم. به همین دلیل هم ممکن است بعضیجاها اشکال ویرایشی به این متن وارد باشد، ولی مهم این است آنچه میخوانم، عین مطلبی است که آقای محمدی گیلانی در حضور حدود هفتاد تن از خبرگان بیان داشته است و یک سند مهم تاریخی محسوب میشود.
ایشان میگوید: «و اما اینکه آقای آقاحاج شیخ محمد هاشمیان اشاره کردند راجع به آن مسئله که جناب آقای هاشمی هم دستور فرمودند که من آن را عرض کنم. آن، این بوده است که من اینجا آقایان میخواستند نام آقای منتظری را ببرند، برای مرجعیت و قائممقامی، یعنی خبرگان و ما مضطرب بودیم که ایشان میوهای است هنوز پختهنشده، بچینند، پلاسیده میشود. البته شما میدانید این مسئله خیلی مشکل بود برای حضرت امام صحبت کردن. یک جایی ممکن است یک رندی این را بشنود و خبر بدهد که فلانی با مرجعیت آقای منتظری مخالف و آن اصحابی که آن مرد بزرگوار را منکوب کردند، همان اصحاب به جان من بیفتند.»
اینجا باید توضیحی بدهم. ایشان میفرمایند که صحبت من در اینباره با حضرت امام کار مشکلی بود، چون اگر این خبر، یعنی اینکه منِ محمدی گیلانی با رهبری آقای منتظری مخالف هستم، بهنحوی به بیرون درز پیدا میکرد، سید مهدی هاشمی و تیم او، که اصحاب آیتالله منتظری بهشمار میآمدند، همانگونه که آن مرد بزرگوار، یعنی آیتالله شمسآبادی را قبل از انقلاب کشتند، ممکن بود بهسراغ من هم بیایند و همان بلا را سر من بیاورند.
"خود آیتالله منتظری هم وقتی که از امامت جمعهی تهران استعفا دادند و به قم رفتند، در واقع رویکردشان بهسمت مرجعیت بود"این مسئله نشان میدهد که ایشان از سابقهی سید مهدی هاشمی و اقدامات خشونتآمیز او تا حد قتل یک آیتالله کاملاً اطلاع دارد و نگران حال خود در صورت افشای این خبر است.
آقای محمدی گیلانی سخن خود را اینگونه ادامه میدهد: «من صبح روز شنبه هم بود، صبح زنگ زدم برای آقای توسلی که من میخواهم خدمت امام برسم، شما دارید میروید؟ گفتند بیا. ما رفتیم و آقای رسولی و آقای توسلی داشتند میرفتند. من همین مقدار کاغذ که دست من است [یک تکهکاغذ کوچکی را نشان میدهند که توی فیلم هم معلوم است]، این مقدار کاغذ نوشتم که یک مطلب ضروری است، تکلیف ایجاب میکند که من باید خدمتتان [حضرت امام] برسم. خودتان میدانید. اجازه میفرمایید؟ بسیار خوب.
و اگر نه، من افراغ وظیفه کردم. آقای توسلی اندرون رفت و گفت ایشان [امام] نگاه کرد و گفت مگر نمیداند که من ملاقات ندارم؟ ملاقات هم نداشت. گفتم ایشان میداند که نوشته مطلب ضروری است. گفت بگو بیاید. ما هم رفتیم.
"در این سال، خبرگان در تاریخ ۲۴ تیرماه، در اجلاسیهی خود تصویب میکنند که مجلس خبرگان حق دارد در زمان حضور یک رهبر، نسبتبه تعیین رهبر آینده اقدام کند تا در زمان فوت رهبر حاضر، خلأیی پیش نیاید"آنوقت آقای حاج شیخ حسن صانعی هم طبق دأب و سنتش میآید توی آن حیاط کوچولو میماند، اگر وقت زیاد میشد، اشاره میکرد یعنی بلند شو. ولی آن روز امام شاید حدود ۳۵ دقیقه ایشان صحبت کردند. من به ایشان عرض کردم آقا، آقایان خبرگان مصمم هستند که نام آیتالله منتظری را برای مسئلهی رهبری ببرند، ولی من آن عبارت امیرالمؤمنین (ع) را که مجتنی الثمره، آن را نگاه کرده بودم، حاضرالذهن بودم، برایش خواندم که حالا فراموش کردم که خلاصه مجتنی الثمره لغیر وقت ایناعها و این پلاسیده میشود، حیف است و البته ما غیر از آقای منتظری که وارد انقلاب باشد، نداریم مثل ایشان.
ایشان شروع کردند به درددل و گله از آقای منتظری که همینطور است که شما میگویید. من هم همین است. مسئلهی مرجعیت و اینها یک دسته از جا بلند بشوند، ما آقا را مرجع کردیم، اینکه نمیشود.
مرجعیت، مردم بهطبع خودشان رفتهرفته یکی خودبهخود تَعیُن پیدا میکرد و من میل ندارم و راضی نیستم که آقای منتظری ایشان بیاید به نام ایشان این کار را انجام بدهند و من هم راضی نیستم. بعد هم صحبت طولانی کرد از بعضی از نقاط ضعف بیتشان [آقای منتظری] با احترامی که به ایشان میکرد و حتی این را هم اضافه کرد، فرمودند احمد، این را من اولبار از ایشان شنیدم. شما میدانید احمد عزیزترین فرد خاندان من است. فلان، یکی از کارکنان بیت آقا را نام برد که در قید حیات است، فلان کارهایی که او کرده است، اگر احمد میکرد، گردن احمد را میزدم. شما آنجا بیشتر تردد کنید.
"اما بخش دوم آن میگوید: در غیر این صورت، خبرگان منتخب مردم دربارهی همهی کسانی که صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند، بررسی و مشورت میکنند"آقای فاضل، آقای جوادی آملی، آقایان را هم وادار کنید که آنجا بیشتر تردد کنند. بعد ایشان امر فرمودند که خب من چهکار کنم؟ گفتم رئیس مجلس خبرگان آقای مشکینی است، ولی واقعاً رئیس آقای هاشمی است. ایشان میتواند کنسلش کند، تأخیر بیندازد. آقای خمینی، همهی شما آشنا بودید، ایشان انسان مؤدبی بود، میل نداشت مگر آنجا که واجب میشد و تکلیف بکند. فرمودند احمد که نیست، شما میروید دنبال آقای هاشمی و به ایشان بگویید؟ گفتم البته میروم دنبال آقای هاشمی.
اما آقا، این مطلبی که گفته شد، خدمت شما باشد. گفت میدانم. گفتم حتی به آقای هاشمی هم نگویید، ممکن است از آقای هاشمی درز کند، بیرون برود و اسباب زحمت برای ما بشود.»
آقای محمدی گیلانی خدمت حضرت امام تأکید میکنند که وقتی آقای هاشمی آمدند پهلوی شما، مبادا بگویید من آمدم اینجا و گفتم مخالف رهبری آیتالله منتظری هستم، چون ممکن است آقای هاشمی این مطلب را یک جا بگوید و این موضوع درز پیدا کند، آنوقت همان افرادی که آیتالله شمسآبادی را کشتند، سراغ من هم بیایند.
آیتالله محمدی گیلانی سپس میگویند: «[حضرت امام] گفت نه، شما بروید به آقای هاشمی بگویید. من آمدم، حدود ساعت یازده بود. آقای هاشمی مجلس، یعنی خودشان تشریف برده بودند، آقای کروبی، آقای یزدی نایبرئیسشان بود.
"بنابراین صدر اصل ۱۰۷ میگفت مردم مثل همان انتخابی که در مورد حضرت امام صورت گرفت، رهبر آینده را انتخاب میکنند"من رفتم دفتر خدمت ایشان [آقای هاشمی رفسنجانی]. گفتم من صبح خدمت آقا رسیده بودم، کاری داشتم. ایشان من را فرستادند خدمت شما، کار لازمی دارند، زودتر بروید. بعداً نمیدانم آقای هاشمی، آن تتمه را باید از ایشان بشنوید که چطور شد.»
آقای هاشمی بعد از اینکه صحبت آقای محمدی گیلانی تمام میشود، اینطور میفرمایند: «آن قسمتی که آقای محمدی فرمودند، بقیهاش را هم من بگویم که تکمیل بشود این قطعهی تاریخ. وقتی که ایشان به من فرمودند که حضرت امام تو را خواسته است، احضار کردند، من تلفن کردم به آنجا و گفتم وقتی تعیین کردند.
[اینجا هم آقای هاشمی اصلاً نمیگوید که امام برای چه من را خواستند.] رفتم خدمتشان. دیگر نزدیک شده بودیم یا مواجه شده بودیم با آن نامهای که آقای منتظری نوشته بودند به مجلس.»
باز اینجا نیاز است من توضیحی بدهم. اینکه آقای هاشمی میفرمایند آن نامهای که آیتالله منتظری نوشته بودند به مجلس، منظور نامهای است که آیتالله منتظری به آیتالله مشکینی، رئیس مجلس خبرگان، نوشته بودند.
چه تاریخی؟
۳۰ شهریور ۱۳۶۴.
موضوع نامه چه بود؟
همانطور که عرض کردم، در تیرماه ۱۳۶۴ در اجلاسیهی خبرگان قرار میشود که آیتالله منتظری به رهبری آینده انتخاب شوند و بعد نمایندگان تصمیم میگیرند یک فرصت دوسهماهه قرار داده شود برای اینکه بررسی بیشتری در مورد انتخاب رهبر بعدی صورت گیرد تا مثلاً در آبانماه تصمیم نهایی گرفته شود. در بین این مدت، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۶۴، یعنی چیزی حدود یکونیم ماه بعد از اجلاس تیرماه، آیتالله منتظری که مطلع شده بود در مجلس اسم ایشان برده شده و قرار است در اجلاس آینده ایشان را به رهبری انتخاب کنند، نامهای مینویسند خدمت آیتالله مشکینی و در آن، ضمن اینکه میفرمایند حالا حضرت امام هستند و نیازی به این کار نیست، در واقع از مجلس میخواهند تا از این تصمیم خود منصرف شوند. پس این نامهای که آیتالله هاشمی میفرمایند که با آن مواجه شده بودیم، منظور همان نامهی تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۶۴ است.
باز توضیحی اینجا عرض کنم.
"البته با توجه به وجود چنین تشکیکاتی، خبرگان تصمیم میگیرند کمیسیونی ویژه مرکب از نُه نفر را تعیین کنند تا اسامی تمامی کسانی را که در مظان رهبری آیندهی نظام قرار دارند، مورد بررسی قرار دهند"آیتالله هاشمی چهزمانی میرود پهلوی امام؟ در آبانماه سال ۶۴، یعنی زمانی که دیگر قرار است مثلاً یکی دو روز بعدش، آن تصمیم نهایی گرفته شود. در خاطرات آیتالله هاشمی این هست که دقیقاً چه روزی میروند پهلوی امام: روز سهشنبه، ۱۴ آبان ۶۴. ایشان در خاطرات خود نوشتهاند: «آقای محمدی گیلانی به دفترم آمد و پیام امام را دربارهی برنامهی مجلس خبرگان آورد و برای مسکن خودش استمداد نمود. گفت که امام با انتخاب آقای منتظری [برای جانشینی رهبر] موافق نیستند.
آقای هاشمی گفتهاند که آقای گیلانی آمد و گفت که امام با انتخاب آقای منتظری موافق نیستند، درحالیکه باید توجه داشته باشیم که آقای محمدی گیلانی حتی به شخص امام توصیه و بلکه اصرار میکنند که مبادا شما به آقای هاشمی بگویید که من آمدم اینجا و موضوع بحثم با شما چه بود. بعد هم که میروند پهلوی آقای هاشمی، اصلاً به ایشان نمیگویند که من برای چه رفته بودم خدمت امام.
خود آقای هاشمی هم در روز ۱۴ خرداد ۶۸، وقتی که در تکملهی صحبت آقای محمدی گیلانی صحبت میکنند، زمانی که آقای محمدی گیلانی هم آنجا حاضر است، اصلاً نمیگویند که ایشان آمد به من گفت که مثلاً من راجع به موضوع آقای منتظری پهلوی امام بودم و شما هم بروید امام در مورد انتخاب آقای منتظری با شما کار دارد.
دیدار آقای محمدی گیلانی با امام در چه تاریخی است؟
در ۱۴ آبانماه ۶۴ است.
پس آقای هاشمی چرا میگوید ما نزدیک شده بودیم به این نامهای که شهریور آقای منتظری نوشته است؟
من هم میخواهم همین را بگویم؛ یعنی آن نامه روز ۳۰ شهریور نوشته شده است و با توجه به اینکه ایشان روز ۱۴ آبان خدمت حضرت امام رفتهاند و یا در روز ۱۸ آبان آن تصمیم نهایی مجلس خبرگان گرفته شد، حدود یکونیم ماه از تاریخ نگارش آن نامه میگذرد. آنوقت چطور ایشان الآن میفرمایند که ما نزدیک شده بودیم به نامهی آقای منتظری؟ بههرحال این یکی از مبهمات تاریخی است. البته یک فرض میتواند این باشد نامهای که آیتالله منتظری به آقای مشکینی نوشته بود، آقای مشکینی آن را به هیچکس نشان نداده و در جلسه خبرگان در آبانماه خوانده است و دیگران از آن مطلع شدهاند، ولی صحت این فرض یک مقدار بعید است. به این دلیل که اگرچه ممکن است آیتالله مشکینی بهعنوان رئیس مجلس خبرگان این نامه را به اعضای مجلس خبرگان نداده باشد، ولی خیلی بعید است در جلساتی که هیئترئیسهی مجلس خبرگان بهصورت مرتب داشتند و بهخصوص در شرایطی که میخواهند دست به یک تصمیمگیری خیلی بزرگ بزنند، چنین نامهی مهمی را از اعضای هیئترئیسه هم مخفی نگه داشته باشد. البته آیتالله مشکینی و آیتالله هاشمی رفسنجانی به رحمت خدا رفتهاند، ولی آیتالله امینی و آیتالله مؤمن تشریف دارند و میشود از آنها پرسید که آیا آقای مشکینی واقعاً تا روز ۱۸ آبان ۶۴، که این نامه را در جلسهی خبرگان میخوانند، برای هیچکس، حتی اعضای هیئترئیسه هم آن را مطرح نکرده بودند؟
اما ادامهی خاطره را آقای هاشمی اینگونه مینویسد: «شب خدمت امام رفتم و راجع به پیام ایشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کردیم.
"این یک بخش ماجراست که ربطی به جریانهای سیاسی ندارد، بلکه از سر دلسوزی و آیندهنگری برای نظام قدم در چنین مسیری میگذارند"نگراناند که تعیین آیتالله منتظری بهعنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود. باید با احتیاط و مراعات جوانب کار، عمل شود.»
این نکته هم جای سؤال و ابهام دارد. در واقع مسئلهی امام این نبود که پس از انتخاب آیتالله منتظری، مراجع یا کسانی دیگر در حوزه اظهار مخالفت کنند و غائلهای به پا شود. مسئلهی اصلی برای امام این بود که شخص آقای منتظری را برای رهبری آینده مناسب نمیدانستند. اگرچه امام آیتالله منتظری را برای امور دیگری مثل نظارت بر امور قضایی کشور یا تدریس در حوزههای علمیه و از این قبیل، کاملاً مناسب میدانستند؛ تاجاییکه احتیاطات خودشان را به ایشان ارجاع میدادند و حتی در نامهی ۶ فروردین ۱۳۶۸ از ایشان بهعنوان حاصل عمر خود یاد میکنند، اما ایشان را برای تصدی مسئولیت رهبری نظام مناسب نمیدانستند.
بههرحال آقای هاشمی اینطور نوشتهاند و این واقعاً جای سؤال دارد.
آقای هاشمی در همان جلسهی ۱۴ خرداد هم به همین موضوع اشاره میکنند؟
نه. برای اینکه مطلب را گم نکنیم، از ابتدا میخوانم: «آن قسمتی که آقای محمدی فرمودند، بقیهاش را هم من بگویم که تکمیل بشود این قطعهی تاریخ. وقتی که ایشان به من فرمودند که حضرت امام تو را خواسته است، احضار کردند، من تلفن کردم به آنجا و گفتم وقتی تعیین کردند. رفتم خدمت ایشان. دیگر نزدیک شده بودیم یا مواجه شده بودیم با آن نامهای که آقای منتظری نوشته بودند به مجلس [که ماجرا را توضیح دادیم].
"بعداً در سال ۶۸ حضرت امام در نامهی معروف ۶ فروردین ۶۸، این را میفرمایند که من از اول با انتخاب شما مخالف بودم؛ یعنی انتخاب آیتالله منتظری"بعد ایشان فرمودند که من دیگر کاری ندارم به موضوع. دیگر هرچه توی مجلس، با توجه به نامهای که ایشان نوشتند، هرچه در مجلس رسیدید دیگر. ایشان به این نتیجه رسیده بودند که با این نامه، خبرگان اقدامی نخواهند کرد آنموقع. همینی بود که بعداً هم در نامهی اخیرشان آمده بود. این همان حرفی بود که آنموقع هم ایشان به من زدند.»
این جملات یک مقدار مبهم است و ارتباط جملات با یکدیگر خیلی منسجم نیست.
همچنین علاوه بر برخی نکاتی که قبلاً اشاره کردم، سؤال دیگری که به ذهن متبادر میشود، این است که میفرمایند چون این نامه آمده بود، امام گفتند هرچه مجلس تصمیم بگیرد، درحالیکه امام اصلاً ایشان را خواسته بودند که نظر خودشان مبنی بر مخالفت را به ایشان منتقل کنند تا ایشان با توجه به جایگاه و موقعیتی که در مجلس خبرگان دارد، این مسئله را به تعبیر آقای محمدی گیلانی، کنسلش کند.
احتمال دارد که مرحوم آقای هاشمی مصلحتسنجی کرده باشند؟
البته تحلیلهای مختلفی میشود کرد. یکی از تحلیلها شاید این باشد که آقای هاشمی بر دیدگاه خودش مبنی بر اینکه انتخاب آیتالله منتظری به رهبری آینده، به مصلحت نظام است، اصرار کردهاند. یعنی اصرار نه خدمت امام، بلکه در عمل و در مجلس خبرگان و لذا نظر امام که با آن قاطعیت به آقای محمدی گیلانی گفته بودند، به مجلس خبرگان منتقل نمیشود.
اگر موافقید، بهسراغ بحث عزل مرحوم آیتالله منتظری از قائممقامی برویم. بحث را اینگونه آغاز میکنم که شما اشاره کردید آیتالله خامنهای و مرحوم آقای هاشمی تلاش زیادی برای قائممقامی آیتالله منتظری انجام دادند. اما برخی این موضوع را مطرح کردهاند که افرادی مثل حاج احمدآقای خمینی، آقای خامنهای، آقای هاشمی و آقای ریشهری طراحی کردند تا آقای منتظری عزل شود.
"آقای محمدی گیلانی پشت تریبون قرار میگیرند و در مورد ضرورت انتخاب رهبر شایسته بعد از حضرت امام صحبت میکنند و سپس به نقل ماجرای مورد اشارهی آقای هاشمیان میپردازند"بعد در مواجهه با این سؤال که اگر قرار بود اینها چنینکاری کنند، چرا خودشان در انتخاب ایشان به قائممقامی جزء مسببین اصلی بودند، میگویند میخواستند ایشان را ببرند بالا که بعد زمین بزنند. این تحلیل را چگونه ارزیابی میکنید؟
هیچ نیازی به این نبود که آیتالله منتظری را ببرند بالا که بعد بزنند زمین. این اصلاً حرف سبکی است. اگر نقشهشان از ابتدا این بود که آیتالله منتظری مطرح نشود، از ابتدا مطرحش نمیکردند. من از کسانی که چنین موضوعی را مطرح میکنند، سؤال میکنم.
آقایان در آبان ۶۴ تلاش کردند تا رهبری آینده یا بهاصطلاح قائممقامی آیتالله منتظری در مجلس خبرگان تصویب شود و بهصورت کاملاً قانونی و رسمی درآید، اما مگر آقایان علم غیب داشتند که حضرت امام تا کی زنده است؟ مگر آنها تضمینی از خداوند گرفته بودند که امام تا روز ۱۳ خرداد ۶۸ زنده است؟ سپس به این نتیجه برسند که پس ما از ۱۸ آبان ۶۴ تا ۱۳ خرداد ۶۸ فرصت داریم برنامهها و توطئههایمان را بچینیم. تا نهایتاً در ۶ فروردین ۶۸ آیتالله منتظری را از آن بالا بزنیم زمین. شما میدانید سال ۶۵ امام سکته میکنند که بسیار قویتر از سکتهی سال ۵۸ بود و تقریباً علائم حیاتی ایشان قطع میشود. واقعاً ایشان دوباره به زندگی برمیگردد. اگر در همان سال ۶۵، امام از دنیا رفته بود.
"بنده در اینجا چون میخواهم سندیت اظهارات آقای محمدی گیلانی حفظ شود، آن را از روی متن پیادهشدهی سخنان ایشان میخوانم"پس همهی آن برنامهریزیها و توطئههای مورد ادعا بر باد میرفت. لذا چیزی که اینها مطرح میکنند، مفروضهاش این است که آقایان یقین داشتند امام تا سال ۶۸ زنده خواهد بود و بدیهی است که این مفروضه کاملاً پوشالی و بیمبناست و کل ادعای آنها را باطل میکند و معلوم میسازد که این ادعا یک حرف تبلیغاتیِ سیاسی و فقط برای تخریب شخصیت دیگران است. ببینید، آیتالله هاشمی رفسنجانی تا آنجا پای قائممقامی و رهبری آیندهی آقای منتظری ایستاد که حتی باید بگوییم به آن توصیهی حضرت امام هم، آنگونه که میبایست، عمل نکرد. این نشان میدهد که آقایان هم مصلحت نظام را این میدانستند و هم واقعاً به آقای منتظری علاقه و ارادت داشتند و لذا این کار را انجام دادند.
حال اگر بعدها به این نتیجه رسیدند که آقای منتظری مناسب نیست، چه؟
جالب اینجاست که آقا و آقای هاشمی رفسنجانی تا قبل از تصمیم قاطع حضرت امام برای برکناری آقای منتظری، هرگز به این نتیجه نرسیدند که ایشان باید کنار گذاشته شود. دلیلش هم این است که حتی بعد از نگارش نامهی مورخ ۶ فروردین ۶۸ نیز خدمت امام میروند تا بلکه ایشان را از این کار منصرف کنند.
اگر آنها چنان برنامهای داشتند، طبیعی است وقتی مطلع میشدند امام چنین نامهای نوشته است، میبایست با شوق و اشتیاق خدمت امام میرفتند و میگفتند بسیار کار خوبی کردید و ما هم با این کار موافقیم، نهاینکه جلوی نامهی امام را بگیرند تا در صداوسیما خوانده نشود. نهاینکه بروند آنجا و با امام استدلال و احتجاج کنند تا بلکه بتوانند نظر ایشان را تغییر دهند. پس آنجور که از شواهد و قراین برمیآید، آقایان تنها زمانی که امام تصمیم قاطع گرفت، به این حکم امام تمکین کردند.
چرا حضرت امام به این نتیجه رسیدند؟
گذشته از شناختی که امام نسبتبه آیتالله منتظری داشت و بهطور کلی ایشان را از همان ابتدا مناسب برای تصدی رهبری نظام نمیدانست، بهخصوص از سال ۶۵ و بعد از دستگیری سید مهدی هاشمی، آیتالله منتظری رفتارها و گفتارهایی دارد که امام به این نتیجه قاطع میرسد که ایشان نهتنها برای رهبری آیندهی نظام مناسب نیست، بلکه اگر در این موقعیت قرار گیرد، باید فاتحهی انقلاب را خواند. البته امام اعتقاد داشت ایشان میتواند در حوزه باشد و به کارهای حوزوی بپردازد؛ همانطور که در نامهی ۸ فروردین ۶۸ این را مطرح کردند که شما در حوزهها باشید و گرمابخش حوزهها باشید. طبعاً این تعبیر بلند و خوبی در مورد آیتالله منتظری است.
نشان از انصاف امام دارد.
بله، همینطور است.
"ایشان میگوید: «و اما اینکه آقای آقاحاج شیخ محمد هاشمیان اشاره کردند راجع به آن مسئله که جناب آقای هاشمی هم دستور فرمودند که من آن را عرض کنم"امام اینجور تعابیر را برای هرکسی به کار نمیبردند. ببینید، امام به ایشان لقب فقیه عالیقدر را دادند و باز تأکید میکنم که امام بههیچوجه در اعطای القاب و عناوینی از این قبیل به افراد، آدم گشادهدستی نبودند. امام خیلی بااحتیاط به کسی فقیه یا آیتالله میگفتند. لذا شاید کمتر نمونهای داشته باشیم که امام چنین تعبیری مثل فقیه عالیقدر در مورد کسی به کار برده باشند.
یا مثلاً حضرت امام در زندگی سیاسی و علمی خود، مگر به چند نفر گفتهاند حاصل عمر من؟
بله، بسیار معدود. امام در مورد بهکارگیری تعابیر، خیلی دقیق بودند؛ چه تعابیر مثبت و چه تعابیر منفی.
اینطور نبود که در خلال صحبت همینطور تعبیری به ذهنشان بیاید و بگویند.
مخصوصاً در مکتوبات.
بله.
یکی دیگر از شبهات این است که شاید آقای ریشهری اطلاعات نادرستی به امام رسانده است که امام بر آن اساس، تصمیمگیری کردهاند.
امام فرد دقیق و هوشیاری بود. اینطور نبود که با یک گزارش و از طریق یک کانال، تفکرات ایشان بهنحو خاصی شکل بگیرد. من یک نمونهی تاریخی را ذکر میکنم. حوالی سال ۴۹ سازمان مجاهدین خلق، که آن موقع ماهیت امروزی را نداشت، بلکه متشکل از تعدادی جوان انقلابیِ مسلمانِ پای کار برای ضربه زدن به رژیم پهلوی بود، نمایندگان خودش را به نجف نزد امام فرستاد تا ضمن مطرح کردن برخی مسائل با ایشان، تأییدیهای نیز از ایشان در مورد خود بگیرد. اطرافیان امام مثل آقای دعایی و دیگران و حتی برخی از روحانیون نزدیک به امام در ایران، از ایشان میخواستند و بلکه اصرار میکردند که شما اینها را تأیید کنید.
"آن، این بوده است که من اینجا آقایان میخواستند نام آقای منتظری را ببرند، برای مرجعیت و قائممقامی، یعنی خبرگان و ما مضطرب بودیم که ایشان میوهای است هنوز پختهنشده، بچینند، پلاسیده میشود"امام اگر قرار بود کانالیزه بشود و برمبنای نظرات برخی افراد تصمیم بگیرد، آنموقع میبایست حداقل یک تأیید خشکوخالی از این سازمان میکرد، اما این کار را نکرد. هرچه اصرار کردند و حتی بعضیها نزد امام گریه کردند که آقا اینها جوانهای مسلمان و انقلابی و پرشور هستند، نپذیرفتند، چون خود امام با مطالعهی برخی آثار آنها تشخیص داده بودند در تفکرات آنها نوعی انحراف وجود دارد و حاضر به انجام این کار نشدند، ولو اینکه برخی اطرافیان و یاران نزدیک ایشان نیز از این کار برنجند.
بنابراین امام نسبتبه خود آقای منتظری و اینکه ایشان ظرفیت مسئولیتهای بالای سیاسی را ندارد، این شناخت را داشتند و مهمتر اینکه میدیدند در کنار چنین شخصیتی، که اگرچه بهلحاظ آن لطف و صفای باطنیاش آدم خوبی است و بهلحاظ مراتب حوزویاش نیز شخص برجستهای است، فرد بسیار خطرناکی مانند مهدی هاشمی قرار دارد. مسائل سید مهدی هاشمی از قبل از انقلاب برای حضرت امام حساسیتبرانگیز شده بود. طوری که وقتی قرار بود در پاریس تعدادی از نیروهای انقلابی جلوی کلیسای سنتمری همایش و اعتصاب غذایی را در اعتراض به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران برگزار کنند و نام و عکس سید مهدی هاشمی هم در بین این زندانیان قرار داشت، امام فرمودند که اصلاً نباید اسم ایشان باشد.
پس امام نسبتبه وی شناخت داشتند؟
بله، آقای کروبی و سید حمید روحانی و امام جمارانی در آن نامهای که به تاریخ ۲۹ بهمن ۱۳۶۷ به آیتالله منتظری مینویسند، اشاره میکنند به اینکه حضرت امام از سابق نسبتبه سید مهدی هاشمی حساسیت داشتند و شما را از او برحذر میداشتند. بههرحال امام بعد از انقلاب میبیند که همین شخص کنار دست آقای منتظری، که شخصیت برجستهای هم محسوب میشود، قرار گرفته است.
سید مهدی کسی بود که قبل از انقلاب با تشکیل یک تیم ترور، اقدام به کشتن تعدادی افراد در منطقهی اصفهان کرده بود که مهمترین آنها آیتالله شمسآبادی بود.
به همین جرم هم دستگیر و محاکمه و به اعدام محکوم میشود که البته این حکم در مورد او اجرا نمیشود. گفته میشود عدم اجرای حکم بهدلیل ارتباطاتی بود که با ساواک داشت. خودش هم در اعترافاتش به این ارتباطات اذعان کرده است. بههرحال چنین شخصی بعد از انقلاب از زندان آزاد میشود و لباس روحانیت بر تن میکند و وجههای انقلابی نیز برای خود دستوپا میکند و در ارتباط با آیتالله منتظری قرار میگیرد. اما در همین حال، مجدداً به رفتارهای خشونتآمیز خود ادامه میدهد و توسط همان تیم ترور خود، اقدام به حذف فیزیکی برخی افراد از سر راه خود میکند.یک نمونهی بارز آن، فردی است به نام عباسقلی حشمت که از جمله همولایتیهای سید مهدی است.
"یک جایی ممکن است یک رندی این را بشنود و خبر بدهد که فلانی با مرجعیت آقای منتظری مخالف و آن اصحابی که آن مرد بزرگوار را منکوب کردند، همان اصحاب به جان من بیفتند.»اینجا باید توضیحی بدهم"سید مهدی منطقهی خودشان، یعنی لنجان و قهدریجان و آنطرفها را پایگاه اصلی قدرت خود میدانست و اجازه نمیداد تا هیچ خللی در آن به وجود آید. لذا همین که به او گزارش میدهند، عباسقلی حشمت مخالف شماست و برای شما مزاحمت ایجاد میکند، دستور میدهد حذفش کنید. به همین راحتی دستور قتل میدهد و آن کسانی که مأمور این کار میشوند، بدتر از خودش هستند. آنها بهسراغ حشمت در باغش میروند و میبینند دو فرزند جوان ایشان هم کنارش هستند. آنها بعداً در اعترافاتشان میگویند ما دیدیم اگر این موقعیت را از دست بدهیم، دیگر نمیتوانیم دستور سید مهدی را در مورد حذف ایشان عملی کنیم.
بنابراین هم پدر و هم دو فرزند او را میکشند. آنها اصلاً یک تیپ عجیبوغریبی بودند؛ بسیار خشن و بیرحم. خودشان در اعترافاتشان گفتند که طناب به گردن هریک از اینها انداختهاند و آنقدر کشیدهاند تا خفه شدهاند.
بعد از این اعترافات در سال ۶۵ بود که عوامل دادستانی به محل دفن آنها رفتند و جنازهی آن سه نفر را از زیر خاک بیرون آوردند. حالا شما ببینید سید مهدی و تیم ترور او به انجام این قتلها اعتراف کردهاند، جنازهها هم بهعنوان سند قطعی و انکارناپذیر این جنایت به دست آمده و آیتالله منتظری از تمام این ماجرا اطلاع یافته است، اما همچنان حامی سید مهدی است. امام از همان اوایل انقلاب میبیند که آقای منتظری دلبستگی عجیبوغریبی به یک آدم بسیار خطرناک و تشکیلاتی دارد و هرچه هم به ایشان در اینباره توصیه و نصیحت میکند، بیتأثیر است.
"من همین مقدار کاغذ که دست من است [یک تکهکاغذ کوچکی را نشان میدهند که توی فیلم هم معلوم است]، این مقدار کاغذ نوشتم که یک مطلب ضروری است، تکلیف ایجاب میکند که من باید خدمتتان [حضرت امام] برسم"نهتنها امام بلکه شخصیتی مانند آیتالله مشکینی، که یک فرد چندان سیاسی هم نبود، از این ارتباط احساس نگرانی شدید داشت. ایشان در پاسخ به همان نامهی مورخ ۳۰ شهریور ۶۴ آیتالله منتظری، که من را انتخاب نکنید، نامهای به تاریخ ۱ مهر ۶۴ نوشته و نکتهای را بیان کرده که بسیار جالب است. آیتالله مشکینی در انتهای آن نامه مینویسد: «در خاتمه چون کلام بدینجا کشید، جسارتاً معروض میدارد نظر اغلب دوستان برای روز مبادا شمایید. لیکن با یک نگرانی خاص از ناحیهی بیت و بعضی از حواشی آن جناب که متأسفانه به قول آن مرحوم، مراجع قبلی پس از مرجعیت گرفتار میشدند و شما قبل از آن. من در اینباره لامتثال امرکم کلی میگویم.
پیوسته از دوستان صمیمیتان اظهار ناراحتی میشنوم. حتی در مجلس نیز مطرح شد و بیسروصدا گذشت و قبلاً هم پس از سمینار ائمهی جمعه برخی به حقیر میگفتند به حضورتان گفته شود و اینان از دوستان مخلص آن جناب هستند و شما را برای اسلام میدانند و راضی نیستند شخصی که از آنِ عموم است، در قبضهی خصوص باشد. من بهعقیدهی خودم، موقع را مغتنم دیدم و گفتم و بعد از این نیز خواهم گفت کائناً ما کان. من در عمر ۶۴سالهام، از اصفهانی (ره) گرفته تا به بعد، این گرفتاریها را درک کردهام و امید اینکه عرایضم نزد خودتان باشد و اگر درست هم نباشد، مانند برخی اباطیل که میشنوید، بایگانی شود و نیز معلوم شود که علاقهی من به جنابعالی بهواسطهی قدمت و رسوخ با این مطالب کاسته نمیشود و توفیقتان را پیوسته خواستارم.»لذا حتی اشخاصی مانند آقای مشکینی که آنچنان سیاسی هم نبودند، همین که نگاه میکردند، متوجه میشدند که برخی افراد نامناسب و در رأس آنها سید مهدی هاشمی، در اطراف آقای منتظری حضور دارند که این یک خطر بزرگ است. طبعاً امام با دقت و حساسیت بیشتری متوجه این مسئله بود و بهویژه میدید حتی آقای منتظری مخالف محاکمه شدن این شخص به اتهام چندین فقره قتل است.
"آقای توسلی اندرون رفت و گفت ایشان [امام] نگاه کرد و گفت مگر نمیداند که من ملاقات ندارم؟ ملاقات هم نداشت"یعنی کسی دستگیر شده و حداقل ماجرا این است که چندین فقره قتل بهعنوان اتهام برای او مطرح است، اما آقای منتظری میگوید او را رها کنید. خیلی چیز عجیبی است. به نظر من، امام یکدفعه مواجه میشود با بعدی از شخصیت آقای منتظری که برای خود ایشان هم غیرمنتظره و تعجبآور بود. مگر میشود کسی فارغ از عملکردها و رفتارهای سیاسیاش، چند فقره قتل مرتکب شده باشد، جنازهها به دست آمده باشد، خودش و اعضای تیم ترورش هم اعتراف کرده باشند، بعد آقای منتظری بگوید او را مجازات نکنید. هذا شیء عجیب.
بههرحال میرسیم به زمانی که سید مهدی هاشمی علیرغم همهی تأکیدات و اصرارهای آقای منتظری، مجازات میشود.
به نظر من، از این به بعد، آقای منتظری دیگر دلش با امام صاف نمیشود. در ادامهی همین مسیر هم شاهد چند عملکرد و سخنرانی و موضعگیری شاخص توسط ایشان هستیم که نشان میدهد اساساً در تفکرات سیاسی ایشان، یکسری نکات نامناسب وجود دارد. مثلاً در مصاحبهای که با ویژهنامهی دهمین سالگرد پیروزی انقلاب در سال ۶۷ انجام میدهند، اظهاراتی دارند که مناسب نیست. بعد از آن، در یک سخنرانی در سالگرد انقلاب، تحلیلهایی را نسبت به ده سال گذشته ارائه میدهند که بسیار نامناسب بود؛ تاجاییکه بعداً امام در یکی از پیامهای خودشان میفرمایند من نسبتبه این تحلیلهایی که اخیراً داده شد، از خانوادهی شهدا و جانبازان عذرخواهی میکنم.
چندی بعد از آن، در اوایل فروردین ۶۸، یک نامهی محرمانه از دفتر ایشان به بیبیسی منتقل میشود که آن را میخوانند. همهی اینها امام را به این نتیجهی قطعی میرساند که آقای منتظری اگرچه در مقام یک شخصیت حوزوی و مدرس حوزه میتواند فرد مناسبی باشد و خوب است به فعالیتهای خود در این زمینه ادامه دهد، ولی بهلحاظ عملکرد سیاسی و تفکر سیاسی، اصلاً فرد مناسبی بهخصوص برای اینکه در جایگاه رهبری نظام قرار بگیرد، نیست.
"آنوقت آقای حاج شیخ حسن صانعی هم طبق دأب و سنتش میآید توی آن حیاط کوچولو میماند، اگر وقت زیاد میشد، اشاره میکرد یعنی بلند شو"بنابراین خود امام است که به این نتیجه میرسد. البته این را هم بگویم که با توجه به خاطراتی که از امام نقل شده است، ایشان از اواخر سال ۶۷ به این نتیجه رسیده بودند که آقای منتظری باید کنار برود. موضوع از این قرار بود که در یکی از جلسات سران قوا، که در منزل حاج احمدآقا تشکیل شده بود، امام حضور مییابند و موضوع به برکناری آقای منتظری کشیده میشود. آقایان خدمت امام عرض میکنند که حالا شما میفرمایید آقای منتظری نباشد. اگر ایشان نباشد، چهکسی باشد؟ چون آنموقع، شرط مرجعیت برای رهبری وجود داشت، یک وجه این سؤال آن بود که ما در بین مراجع کسی را نداریم که بتواند مسئولیت رهبری انقلاب و نظام را برعهده گیرد.
امام که دیدگاهشان از ابتدا این بود که مرجعیت شرط لازم برای رهبری نیست، در همان جلسه میفرمایند همین آقای خامنهای.
حضرت امام اسم اشخاص دیگری را هم میگویند؟
نه. آن چیزی که در روز ۱۴ خرداد سال ۶۸ توسط آقای هاشمی مطرح شد و ایشان حتی تأکید میکنند که ما شاهد هم داریم و آیتالله موسوی اردبیلی هم تصدیق میکنند، امام فقط اسم آقای خامنهای را ذکر میکنند. البته در همان جلسه، قرار میشود حاضران چیزی از این موضوع در بیرون نگویند. ضمن آنکه خود آیتالله خامنهای هم در همان زمان و حتی بعد از آن، در صحبتهایی که با آقای هاشمی دارد، قاطعانه اعلام میدارد که چنین مسئولیتی را نخواهد پذیرفت. بههرحال این موضوع مسکوت میماند.
اشاره کردید امام مخالف شرط مرجعیت برای رهبری بودند.
"مسئلهی مرجعیت و اینها یک دسته از جا بلند بشوند، ما آقا را مرجع کردیم، اینکه نمیشود"پس قاعدتاً پیشنهاد بازنگری قانون اساسی و حذف شرط مرجعیت هم ناظر به همین نگرانی بوده است. درست است؟
این مسئله یکی از مسائل مورد نظر در بازنگری قانون اساسی بود. بهطور کلی از مدتی قبل، با توجه به گذشت ده سال از تدوین قانون اساسی و مشخص شدن برخی اشکالات و نواقص در آن، نامهنگاریهایی با حضرت امام صورت میگیرد تا ایشان نسبتبه انجام برخی اصلاحات در قانون اساسی، موافقت نمایند. مثلاً در تاریخ ۲۷ فروردین ۶۷ جمعی از نمایندگان مردم ضمن قرائت نامهای در جلسهی علنی مجلس، تقاضای بازنگری و اصلاح قانون اساسی را به حضرت امام ارائه دادند. نامهای را هم خدمت ایشان مینویسند.
بعد در تاریخ ۲۹ فروردین ۶۸ اعضای شورایعالی قضایی، با ارسال نامهای خدمت حضرت امام، با توجه به وجود برخی مشکلات در حوزهی قوهی قضائیه، خواستار بازنگری و اصلاح قانون اساسی میشوند. البته به نظر میرسد این نامهنگاریها طبیعتاً با هماهنگی خود حضرت امام بوده است؛ یعنی نوعی اجماع در مورد ضرورت بازنگری قانون اساسی وجود داشت. بر این اساس، حضرت امام در تاریخ ۴ اردیبهشت ۶۸ نامهای خطاب به آقای خامنهای، رئیسجمهور وقت، مینویسند که طی آن، اعضای شورای بازنگری را مشخص میسازند؛ یعنی بیست نفر را خودشان معرفی میکنند و پنج نفر را هم میگذارند به انتخاب مجلس از اعضای مجلس که مجموعاً میشوند ۲۵ نفر. همچنین محدودهی مسائل مورد بحث در شورای بازنگری را هم تعیین میکنند؛ یعنی اینطور نباشد که از صدر تا ذیل قانون اساسی مورد بازنگری قرار گیرد.
این بازنگری چه مواردی را شامل میشد؟
هشت مورد است: ۱. رهبری، ۲.
"مرجعیت، مردم بهطبع خودشان رفتهرفته یکی خودبهخود تَعیُن پیدا میکرد و من میل ندارم و راضی نیستم که آقای منتظری ایشان بیاید به نام ایشان این کار را انجام بدهند و من هم راضی نیستم"تمرکز در قوهی مجریه، ۳. تمرکز در مدیریت قوهی قضائیه و پنج مورد دیگر. بنابراین حضرت امام بهعنوان ولیفقیه اذن میدهند و حکم میکنند به اینکه بازنگری شروع شود. ضمناً توجه داشته باشید که این موضوع زمانی مطرح میشود که هنوز هیچگونه آثار بیماری در امام به چشم نمیخورد و ایشان بهصورت عادی به زندگی خود ادامه میدهند. اولین جلسهی شورای بازنگری روز هفتم اردیبهشت با حضور اعضا تشکیل میشود.
در همین ایام است که آیتالله مشکینی، رئیس شورای بازنگری، طی نامهای از حضرت امام درخواست میکند تا ایشان این شورا را در نحوهی عملکرد خود راهنمایی فرمایند. پاسخ امام به این نامه در تاریخ ۹ اردیبهشت ۶۸ بسیار مهم و تعیینکننده است.
امام مینویسند: «بسمالله الرحمن الرحیم. حضرت حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخ علی مشکینی (دامهافاضاته)، پس از عرض سلام، خواسته بودید نظرم را در مورد متمم قانون اساسی بیان کنم. هرگونه آقایان صلاح دانستند، عمل کنند. من دخ.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران