چگونه رمان‌نویس شدم؟/ دیدار با فرزین عدنانی و ورود به جهان ادبیات

چگونه رمان‌نویس شدم؟/ دیدار با فرزین عدنانی و ورود به جهان ادبیات
خبرگزاری مهر
خبرگزاری مهر - ۱۸ مرداد ۱۴۰۰



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: رمان «بار باران» نوشته سعید تشکری، اثری است که به گفته این‌نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس، او را از دنیای هنرهای نمایشی به ادبیات پرتاب کرده است. داستان این‌رمان، درباره شخصیت تاریخی گوهرشادبیگم عروس حاکمان تیموری در خراسان است که باعث و بانی ساخت مسجد گوهرشاد در مشهد و مجاورت حرم امام رضا (ع) شد.

این‌کتاب‌ سال‌ها پیش منتشر شد و حالا به‌تازگی تجدید چاپ شده است. به‌واقع با تجدیدچاپ «بار باران» چاپ دوم این‌اثر وارد بازار نشر شده است. به بهانه همین‌تجدیدچاپ گفتگویی با سعید تشکری داشتیم.

پیش‌تر گفتگوهای مشروح دیگری با تشکری درباره آثارش داشته‌ایم که در این‌پیوندها قابل مطالعه هستند:

به مکتب ادبی خراسان وفادار می‌مانم/همه آرزوهای آقای نویسنده

تبیین عدالت به عنوان بخش مفقوده ادبیات ایران در رمان «آرتیست»

نویسندگان ما یتیم ادبی‌اند/ رواج گونه توریستی در ادبیات رضوی

ادبیات معاصرمان اقلیم و قهرمان ندارد/در نقطه بی‌هویتی ایستاده‌ایم

نویسندگان بوم‌گرا واژگان ازیادرفته را به ادبیات برگردانند

در ادامه مشروح گفتگو با سعید تشکری را درباره رمان‌نویسی و نوشتن از تاریخ می‌خوانیم:

* آقای تشکری، شما از جهان هنرهای نمایشی تاتر و سینما و رادیو وتلویزیون به دنیای رمان آمدید. کتاب «بار باران»‌تان هم به‌تازگی پس از سال‌ها تجدید چاپ شده است.

"خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: رمان «بار باران» نوشته سعید تشکری، اثری است که به گفته این‌نمایشنامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس، او را از دنیای هنرهای نمایشی به ادبیات پرتاب کرده است"این‌کتاب بود که شما را به‌عنوان رمان‌نویس به مخاطب شناساند؟ یا که نه؟

ببینید در متنِ همین‌نخستین پرسش شما، رویدادهای قبل و بعد بسیاری وجود دارد. هم من باید خاطره‌ای تکراری نقل کنم. اصلا چرا رمان نوشتم؟ و بعد از تنهاییم در همان جهان هنرهای نمایشی حرف بزنم و اقتدا به امام هشتم. بعد هم تکه‌اندازان بگویند «خوب که چه؟ کار و بارش حالا خوب شده؟ نان‌دانی خوبی است.» بعد هم من دانه به منقار بگیرم و بی‌دلواپسی بگویم سالیان سال در این کُنج و سرا دارم می‌نویسم.‌ این همه حرفم که نباید باشد. چیزکی؛ رازکی، شاید در میان باشد که نگفته باشم و حالا وقت گفتنش رسیده! خوب است که صمیمانه بدانید!

* بله حتما! اما شما یادداشت‌های نظری و نقد هم داشتید.

نمی‌شد حرف‌تان را در قالب یادداشت و مطلب بگویید؟ به‌نظرم نمی‌شده که به سمت رمان رفته‌اید!

بیان ساده‌اش می‌شود این‌که من رمانی را در سال ۱۳۸۲ نوشته‌ام و حالا در سال ۱۴۰۰ به چاپ دوم رسیده است. عجیب است بعد از این همه سال؟ نه خیلی هم دیر و دور است. اما راز هم در همین‌مساله است. وقتی در کار هنرهای نمایشی باشی، رمان نوشتن‌ات می‌شود تفنن یا بخت آزمایی! خیلی خوبش می‌شود «هنرِ ترکیبی» و این‌، یعنی وارد جهان تاویل و مکتوب‌نویسی‌شدن؛ به‌جای جهان نشان‌دادن در تئاتر و تصویر و قاب تلویزیون یا رادیو.‌

شب کتاب‌هایم را برداشتم و سراغِ همسایه‌ام رفتم. پیرمردی با موهای بلند.

"این‌کتاب بود که شما را به‌عنوان رمان‌نویس به مخاطب شناساند؟ یا که نه؟ببینید در متنِ همین‌نخستین پرسش شما، رویدادهای قبل و بعد بسیاری وجود دارد"خودم را معرفی کردم. او هم خودش را معرفی کرد. زانوهایم لرزید «فرزین عدنانی»؛ شاعری هم دوره «اخوان ثالث»؛ منتقد، آشنای شعر و ادبیات دهه چهل وپنجاه و اکنون فیلسوفاما من اصلا «قصه نویس» بودم و بعد هنرمند. یعنی خیلی پیش‌تر جهان کلمه برایم معنا داشت. اینکه چرا رمان نوشتم و از پس آن بر آمدم، بر می‌گردد به خواندنِ پیگیر آن در جهانِ ادبیات.

خواندن پیگیر که چیزی از زیر دستت در خواندن در نرود، آدم را منبسط می‌کند و به فلسفه می‌برد. در آغازِ ورودم به این‌جهان فلسفی، در رادیو کار می‌کردم.

* چه برهه‌ای بود؟

دهه هفتاد. چند نمایشنامه‌ منتشر شده داشتم. اما حرف‌هایی دارم که تا به‌حال نگفته‌ام.‌ همسایه‌ای در مجتمع ما بود که خیلی عجیب بود.‌ محل نوشتن من پُشت بام بود. تازه به این‌مجتمع آمده بودم.

"اصلا چرا رمان نوشتم؟ و بعد از تنهاییم در همان جهان هنرهای نمایشی حرف بزنم و اقتدا به امام هشتم"یک‌عصر بهاری بود که صدای ساز تار و بعدش هم کمانچه شنیدم. گوش‌هایم تیز شد. ما آدم‌های موسیقی شنیدنیم. پایین رفتم. کفش‌های بسیاری بیرون درِ آپارتمانِ طبقه اول بود.

در حیاط، روی تابِ بچه‌های آپارتمان نشستم. عصرانه‌ آن‌ها تمام شد.

* چه‌کسانی؟

مردان و زنانی مُسنی که از آن آپارتمان بیرون آمدند. شب کتاب‌هایم را برداشتم و سراغِ همسایه‌ام رفتم. پیرمردی با موهای بلند. خودم را معرفی کردم.

"چیزکی؛ رازکی، شاید در میان باشد که نگفته باشم و حالا وقت گفتنش رسیده! خوب است که صمیمانه بدانید!* بله حتما! اما شما یادداشت‌های نظری و نقد هم داشتید"او هم خودش را معرفی کرد. زانوهایم لرزید «فرزین عدنانی»؛ شاعری هم دوره «اخوان ثالث»؛ منتقد، آشنای شعر و ادبیات دهه چهل وپنجاه و اکنون فیلسوف.

* دنیای تازه‌تان از این‌جا شروع شد؟

اصلا با نقد رو برو شدم! با کلملاتِ تازه‌ یک فیلسوف. دعوتم کرد داخل آپارتمانش. از اشیا غیر کاربردی خبری نبود. یک صندلی گهواره‌ای سرخ، یک کاناپه‌ لیمویی، یک میزِ هنر.

دقیقا می‌گویم میزِ هنر. همه‌چیز رویش بود؛ فنجان و قوطی نسکافه، یک مجسمه‌ بتهوون، یک تابلوی نقاشی، چند فرهنگ لغت، خرواری روزنامه و مجله، یک‌سری کتاب روی‌هم‌ چیده‌شده از نام آوران فلسفه.

نشستم‌. کتاب‌هایم را و درخواست دوستی دادم. ایشان به شرطی پذیرفت. این‌که «جلسات ماهیانه‌ من در خانه‌ام از اندیشه‌ورزانی است که نظریه داشته باشند.

"نمی‌شد حرف‌تان را در قالب یادداشت و مطلب بگویید؟ به‌نظرم نمی‌شده که به سمت رمان رفته‌اید!بیان ساده‌اش می‌شود این‌که من رمانی را در سال ۱۳۸۲ نوشته‌ام و حالا در سال ۱۴۰۰ به چاپ دوم رسیده است"یعنی هرچه را ماهانه در ماه قبل یافته‌اند در یک‌زمان پنج‌دقیقه‌ای در اختیار هم بگذارند.» بعد هم گفت کتاب‌هایتان را می‌خوانم.

* نظری درباره خودتان یا کتاب‌هایتان نداشت؟ که در همان دیدار یا بعدا بگوید؟

با صراحت گفت شما ابن‌الوقت هستید. بعد هم گفت حافظ هم اِبنُ‌الوقت بود، اما هزار سال است حافظ است. شما اما برای مخاطب ‌روز می‌نویسید. آثار شما صاحب ندارد! تلنگر اساسی همین‌جا زده شد. بی‌صاحبی! آموختن فلسفه و شرکت در جمعی یگانه آغاز شد.

به این‌ترتیب، دوری من از مجامع عمومی هنر، غلظت پیدا کرد. بعد هم بلاهای مرگ پدر و مادر افزون شد. من شدم زاویه‌نشین صاحب قلمم.

* در این‌شرایط بار باران را نوشتید؟

بله. صاحب قلمم هم که زاویه‌نشین‌اش شدم، امام هشتم (ع) بود. به این‌ترتیب بار باران نوشته شد.

"زانوهایم لرزید «فرزین عدنانی»؛ شاعری هم دوره «اخوان ثالث»؛ منتقد، آشنای شعر و ادبیات دهه چهل وپنجاه و اکنون فیلسوفاما من اصلا «قصه نویس» بودم و بعد هنرمند"پیشنهاد فضیلت و قدرت هم که در آثارم می‌خوانید، همه محصولِ فکریِ استادم است. عمرش دراز باد! از آن جمع اکنون ما دو تا مانده‌ایم‌. با همان قانون روز ِنخست. چه می‌آوریم برای هم!

* بار باران برای شما تقدیر جایزه شهید غنی پور و سه دوره کتاب سال رضوی را به همراه داشت. اما چرا این‌قدر دیر به چاپ دوم رسید؟ کارهای دیگرتان خیلی زودتر تجدیدچاپ شدند اما این‌کتاب نه.

اگر کسی بار باران را بخواند و آثار دیگرم را هم متصل بخواند قطعا برای بارِ باران است که شاد می‌شود.‌ چون به شدت منضبط، دقیق و وَقفی به جهت بوطیقایِ حرم رضوی است.بارِ باران توسط آثار دیگرم گرفتار شد؛ کتابی شریف که حکم فرزندی خوشبخت را دارد.

اما فرزندان پیاپی فرصت دیده‌شدن را از بار باران گرفتند. اگر کسی بار باران را بخواند و آثار دیگرم را هم متصل بخواند قطعا برای بارِ باران است که شاد می‌شود.‌ چون به شدت منضبط، دقیق و وَقفی به جهت بوطیقایِ حرم رضوی است. تراشه‌ای کامل است. در مقام تعریف از خود نمی‌گویم بلکه این، قیاس بین آثارم است. رمانِ «ولادت» من دقیقا از منظومه‌ فکریِ بار باران سرچشمه می‌گیرد.

"اینکه چرا رمان نوشتم و از پس آن بر آمدم، بر می‌گردد به خواندنِ پیگیر آن در جهانِ ادبیات"«غریب قریب»، «سیمیا» و بسیاری دیگر مثل «سبز آبی» و «شاه بهار» که کتابِ دومِ رمان «ولادت» است و در آستانه انتشار در کتاب نیستان، هم از منظومه‌ فکری بار باران سرچشمه می‌گیرند.

* یک‌سوال درباره فرم و ساختار رمان‌های شما! رمان‌هایتان توصیف ندارند و در واقع ترکیبی از نمایشنامه‌نویسی، فیلمنامه‌نویسی و داستان‌نویسی هستند. خودتان به این‌مساله قائل هستید؟

این شکل از داستان‌نویسی، پیشنهاد من به ادبیات است. اما پیش از این مارگریت دوراس این‌ترکیب را ارائه کرد. تصویر از فیلمنامه، دیالوگ از نمایشنامه، پیرنگ از رمان. اما توصیف در این ساختار، خواننده را مواجه با ضِدّ اتمسفر می‌کند.

شخصیت‌شناسی آثار من تک‌ساحتی نیست و خودم در داستانم کاراکتر دارم. منِ داستانی در رمانِ بارِ باران تاریخ را حذف می‌کند. ادبیات جایش را می‌گیرد. پُرُتوتیپ به‌جای پیشین تیپ در ادبیات-اسطوره‌ای و آیینی باید از جایی بنیان‌گزاری شود و به تکامل برسد.اکنون در سال ۱۴۰۰ بار باران مجددا چاپ شده است. آن زمان نخستین رمانم را نوشتم و اکنون رمان‌های زیادی دارم که این تئوری را کامل کرده‌اند.

* مستندات‌تان را در نوشتن رمان بار باران، درباره شخصیت گوهرشاد و ساختن مسجدش در مشهد چگونه به دست آوردید؟

آیا آن‌چه تاریخ‌نویس مشهورِ دربار ایلخانیان «حافظ ابرو» می‌گوید و می‌نویسد درست است؟ او نوشته شاهرخ، قوام‌الدین شیرازی معمار نامی مسجد گوهرشاد را یک سال حبس می‌کند که چرا اسم مسجد را گوهرشاد می‌گذارد نه شاهرخ! بعد هم می‌نویسد در افتتاح مسجد، اصلا ملکه گوهرشاد همسر شاهرخ نبوده است! «بار باران» حذف تاریخ دروغین است نه جعل آن.

حاصل کتاب «تاریخِ‌ وصاف» چیست؟ چندتاریخ‌ نویس می‌شوند «بیهقی» یا «تذکره الاولیا» عطار نیشابوری؟ فن ترکیب تیتر از تاریخ در ادبیات، برای من رفتار این دو بزرگمرد است.

"خواندن پیگیر که چیزی از زیر دستت در خواندن در نرود، آدم را منبسط می‌کند و به فلسفه می‌برد"معلم‌های نخستینِ من در داستان‌نویسی فردوسی و عطار هستند، اما آن‌سوتر در اروپا و غرب دایره وسیع‌تر است«بار باران» داستان من است از گوهرشاد. تاریخ تیتر است و نه استناد. حاصل کتاب «تاریخِ‌ وصاف» چیست؟ چندتاریخ‌ نویس می‌شوند «بیهقی» یا «تذکره الاولیا» عطار نیشابوری؟ فن ترکیب تیتر از تاریخ در ادبیات، برای من رفتار این دو بزرگمرد است. معلم‌های نخستینِ من در داستان‌نویسی فردوسی و عطار هستند، اما آن‌سوتر در اروپا و غرب دایره وسیع‌تر است. وقتی داستان می‌نویسیم، فن و الگوی خود را از زندگی به داستان می‌دهیم.

با شگرد، داستان خود را به ابرداستان و یا شگرف داستان تبدیل می‌کنیم.

بن جانسون و حتی رولان بارت و تودوروف و بورخس و یا سوناری کاواباتا و کارلوس فوئنتس مگر تاریخ می‌نویسند؟ حتی شبیه تاریخ هم نیستند. کشف می‌کنند و رویدادی نو می‌سازند. مثالش «انجیل‌های من» رمانِ «امانوئل اشمیت» و «ده فرمان» «کیشلوفسکی» است. حالا منِ سعید تشکری با علایق معرفتیِ ایرانی و دینی‌ام کوشش می‌کنم قهرمانانی توما دیدنی و خواندنی خلق کنم؛ ادبیاتی که «شهود» بُن مایه‌اش است.

همین جا بگویم اهل شهود، من ِوجودشان مُرده است! «دکتر فاستوس» در تراژدی فاوست گوته پُر از مَنیت است. اما میان شیطان یا همان مفیستوفل و فاوست در آثار «کریستوفر مارلو» و «گوته» رقابت دانشی برقرار می‌شود.

"اما حرف‌هایی دارم که تا به‌حال نگفته‌ام.‌ همسایه‌ای در مجتمع ما بود که خیلی عجیب بود.‌ محل نوشتن من پُشت بام بود"گوته چگونه این شورانگیزیِ تباه شده را می‌نویسد. «توماس مان» اما همه اینها را معاصرسازی می‌کند. من در بار باران رزق یافتم که رمان‌نویس شوم! اما نوشتن با درونمایه امام هشتم (ع) یک فضیلت است، اما نفیِ قدرت را در کنار فضیلت قرار دادم پس مستندات حافظ ابرویِ تاریخ‌نویس یک تیتر است.

* این‌دیدگاهتان از نظریه قدرت و فضیلت ریشه نمی‌گیرد؟

دقیقا. ضرب‌المثل لاتینی می‌گوید: «آنان که از دریاها می‌گذرند، تنها آسمان‌ها را دگرگون می‌کنند و نه اندیشه‌ها را، اما آنان که از زمین می‌گذرند دریاها را دگرگون می‌کنند.» لشک کولاکوفسکی هم می‌گوید: «این اندیشه که بشریت می‌باید خود را از شر میراث معنوی‌اش خلاص کند و دانش و منطقی با کیفیت دیگری شالوده‌ریزی کند، مقدمه‌ای است برای برپایی استبدادی ضد فرهنگی» این معلم فلسفه می‌کوشد ضرب‌المثلی را که ذکر کردم در حوزه فلسفه‌ هنریِ جهانِ معاصر ارائه کند.

بر همین اساس مقاله مشهور «ادبیات مرده است» را این‌گونه تمام می‌کند: «نمی‌دانم این چیست که مرا با ادبیات پیوند می‌دهد. شاید این احساس از آنجا ناشی می‌شود که نفس مطلق انسانیت کافی است تا هنرمند عهد و پیمانی غیر قابل نقض را بین انسان و ادبیات و هنر، انسان با انسان ادبی، و انسان با خدای خالق، خلق کند.

ادبیات وقتی به وضعیت غیر متفکر تبدیل می‌شود که هدف و موضوع و نویسنده و خلاقیت او، نیستی را جست‌وجو کند. و درست در همین لحظه‌ گویی بر سر ادبیاتِ هر سرزمین بمبی اتمی انداخته شده است و آن‌گاه به نقطه‌ای بازمی‌گردیم که زندگی دوباره باید از نو آفریده شود.»

* یک‌سوال هم درباره پیش‌فرض‌های نظری شما! این‌پیش‌زمینه از کجا می‌آید؟ ساده‌اش می‌شود این‌که شما متعلق به مکتب خراسان هستید؟

فکر کنم کهن‌الگوها در نوع رمان‌نویسی من بسیار به کار گرفته می‌شود. من از کجا بر آمده‌ام؟ قوچان و مشهد. اما درتهران درس خوانده‌ام و کار کرده‌ام. به نویسنده خیابانی مشهورم.

"عصرانه‌ آن‌ها تمام شد.* چه‌کسانی؟مردان و زنانی مُسنی که از آن آپارتمان بیرون آمدند"معنای نویسنده خیابانی هم یعنی در زیستِ بوم بودن است.

رمان دینی برای من یعنی جستجوی فضیلت گم‌شده. فضیلت هم نیازمند آگاهی تئوری رمان مدرن است. اما مدرن چیست؟ این‌مفهوم نو شدن در ذات نیست. بلکه استفاده مطلوب از دانش ادبی و هنری جهانی استمن اقلیم باورم؛ اهل دو شهر موسیقی مقامی و ادبیات کهنسال؛ که مداوم نوآور هم بوده است. «بخشی‌»های شمال خراسان چگونه با تار و چگور و سازی به نام قیچک توانسته‌اند قصه‌گویی کنند.

این سوتر در مشهد بزرگ با این‌همه انسان بزرگ و فرهیخته ادبی و هنرمند و اهل ادب چگونه مکتبی به نام هنرخراسان را سال‌ها زنده نگه داشته‌اند. از خطاطی تا نقاشی و شعر و کتابت و فرهنگ عامه. تمثیلی در کار نیست. من نمایشنامه و فیلمنامه‌های بسیاری نوشته‌ام. اما در رمان‌نویسی زیستنی دیگر در کارم است.

"همه‌چیز رویش بود؛ فنجان و قوطی نسکافه، یک مجسمه‌ بتهوون، یک تابلوی نقاشی، چند فرهنگ لغت، خرواری روزنامه و مجله، یک‌سری کتاب روی‌هم‌ چیده‌شده از نام آوران فلسفه.نشستم‌"ببینید، شخصیت تیمور در رمان «بار باران» اصلا تیمور تاریخی نیست. بلکه چکیده «فضیلتِ جعلی» است. جعل می‌کند که می‌خواهد خوب باشد. قدرت نمی‌تواند با فضل کنار بیاید.

نگاه کنید در همین‌منظومه معاصرِ جهانی دور و بر خودمان چه می‌بینید؟ در کشورهای عربی چه می‌بینید؟ در گسترش قدرت شمشیر به کف دارند و دم از مناسبات انسانی و حتی الهی می‌زنند؛ یک لاف فاشیستی و کاریکاتوری. دکترین فکری آنها تیمورزدگی در بارِ باران است.‌ شَدادوار برای خود بهشت می‌سازند و حسن‌صباح‌وار تیغ‌کش هستند و در مصرف حشیش و موادِ مخدر ذره‌ای انکار برای خود شان نگذاشته‌اند.

تیمور در جایی از رمان «بار باران» می‌گوید: «من مسلمان زیاد کُشته ام و حالا وقت کافرکشی است!»

* یک‌سوال هم به‌عنوان سوال آخر. البته پیش‌تر در این‌باره با شما گفتگو کرده‌ایم. اما حالا در این‌جای بحث‌مان، رمان دینی را به‌طور مختصر و مفید معنی کنید!

رمان دینی برای من یعنی جستجوی فضیلت گم‌شده. فضیلت هم نیازمند آگاهی تئوری رمان مدرن است. اما مدرن چیست؟ این‌مفهوم نو شدن در ذات نیست.

بلکه استفاده مطلوب از دانش ادبی و هنری جهانی است؛ کوششی که نویسنده دینی وظیفه دارد در باندی پرواز کند که اتمسفر کیهانی‌اش او را به خلاقیت برساند و «جهانی» بیندیشد اما خدا باور باشد.

منابع خبر

اخبار مرتبط