آقا معلم هندسه
کتوشلوار سورمهای، پالتو، کلاه پوست و چشمگیرتر از آن، پیکان جوانان زردرنگ که انگار نه انگار بیش از ده سال عمر داشت، عین روز اول نو بود. معلم هندسه بود و رفتار و گفتارش هم نظم هندسی داشت، چنان منظم و باطمأنینه که چهار سال تختههای گچی را پاک کرد اما گرد به لباسش ننشست. دایرهها را هم با دست انگار با پرگار میکشید.
امتحان ثلث اول برگه امتحانی با خودم نبرده بودم و به رسم دوران راهنمایی یک دو برگی از وسط دفتر جدا کردم و پاسخها را نوشتم. یکی دو هفته بعد وقتی ورقهها را تصحیحشده باز میگرداند، ورقهام نبود.
"کتوشلوار سورمهای، پالتو، کلاه پوست و چشمگیرتر از آن، پیکان جوانان زردرنگ که انگار نه انگار بیش از ده سال عمر داشت، عین روز اول نو بود"خیلی با احتیاط پرسیدم «آقا ورقه ما نیست؟» خیلی محترمانه پرسید «در برگه دفتر نوشته بودی؟» پاسخ دادم بله، و صریح گفت «ورقه را پاره کردم.» همان موقع فهمیدم مهربانیاش جایگزین نظم هندسیاش نمیشود.
عالی درس میداد اما من بعید میدانم پیرمرد در چهار سالی که به ما هندسه و ریاضیات جدید درس داد هیچ وقت مسألهای را خودش حل کرده باشد. همه را خودمان حل کردیم زیرا چنان شوق آموختن در نوجوانان کلاس برانگیخته بود که همه برای حل کردن مسائل آخر هر درس، سر و دست میشکستند. یکی از هیجانانگیزترین لحظات چهار سال دبیرستان من، مشارکت در حل مسألههای هندسه در زنگهای تفریح و ساعات بعد از مدرسه بود. تخته سبز مدرسه معمولاً به سه چهار قسمت تقسیم میشد و در هر قسمت دو سه دانشآموز توی سر و کله هم میزدند که مسائل را حل کنند.
بزرگترین هنر پیرمرد وقتی بود که در خرداد ۱۳۶۸ در آخرین کلاس هندسه یک مسأله بهظاهر ساده به سه کلاس اول دبیرستان داد و گفت تا اول مهر فرصت دارید حل کنید. تکلیف و اجبار نبود، اما اکثریت دانشآموزان از جمله خودم بخش مهمی از تابستان را صرف کشیدن یک مثلت متساویالساقین کردیم که زاویه رأس آن ۲۰ درجه بود و یکی از میانههای دو ساقش ترسیم شده بود و قرار بود زوایای نامعلومش را محاسبه کنیم. مسأله را بعد از ۲۹ سال هنوز به خاطر دارم. اول مهر، فقط یک نفر مسأله را حل کرده بود، اما هر کسی صدها مثلث کشیده و فکر کرده بود و بیآنکه بداند، اندیشیدن، پشتکار و نظم را آموخته بود.
پیرمرد امتحان تستی نمیگرفت، کتابهای کمکدرسی صنعت کنکور را هم معرفی نمیکرد؛ اما دفترچه کوچکی داشت که با یک مداد اتود، برای دانشآموزانی که برای حل مسألهها پای تخته میرفتند نمره درج میکرد.
"معلم هندسه بود و رفتار و گفتارش هم نظم هندسی داشت، چنان منظم و باطمأنینه که چهار سال تختههای گچی را پاک کرد اما گرد به لباسش ننشست"هیچ کس نفهمید نمرهاش چند است یا چه تأثیری دارد اما از هر ابزاری برای ارزیابی کارآمدتر بود؛ کارآمدتر از هر نمره آزمون آزمایشی.
«آقای قاضیزاده» معلم هندسه دبیرستانهای اراک، پیرمرد اسطوره نظم، آموزگار پشتکار و استاد بینظیر در واداشتن به تفکر، درست سی سال پیش وارد کلاس که نه، وارد ذهن من و همکلاسیهایم شد و هرگز بیرون نرفت. کثیری از ما ناخودآگاه چیزهایی از او آموختیم که امروز با ماست. یکی از دوستانم میگفت در اولین محل کارم بعد از تحصیل مهندسی، یکی از همکارانم گفت «شما پدرت نظامی بوده است که این قدر منظم و باپشتکار کار میکنی؟» میگفت هر چه پیش خودم فکر کردم دیدم هر آنچه دارم از چهار سال نعمت آموزگاری «آقای قاضیزاده» است.
پیرمرد اگر زنده بود امروز باید نود و چندساله میشد و من چه با افتخار برای بوسیدن دستش به جاده میزدم و صدها کیلومتر میراندم. اطمینان دارم در نود و چندسالگی هم همانقدر با ابهت، منظم، وظیفهشناس، خلاق، استوار و انگیزهساز میبود.
من و بسیاری از آنها که کلاسش را درک کردیم، از رمز و رازهای هندسه و ریاضیات جدید که به ما آموخت، چیز دندانگیری به یاد نداریم، اما او منطق آموختن، شوق یاد گرفتن، شور مبارزه برای حل مسأله، استواری بر مسیر سختی، نظم در طرح مسأله و هندسی اندیشیدن و انسانی رفتار کردن را کوشید در ما نهادینه کند. هر کدام به فراخور توانایی و پشتکارمان بهرهای گرفتیم و یادش را زنده نگه میداریم. روحش شاد و سلوک معلمیاش پایدار. شما نیز برای سلامتی بزرگمعلمان زنده و شادی روح آنها که رفتهاند، دعا کنید.
* عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران