درباره محمود شجاعی

درباره محمود شجاعی
خبرگزاری جمهوری اسلامی
خبرگزاری جمهوری اسلامی - ۱۹ مهر ۱۳۹۹

خداوند وقتی انسان را خلق می‌کند و می‌رسد به «نفخت فیه من روحی»، بعدش ۲ اتفاق می‌افتد. اول این‌که ما حق نداریم به هیچ انسانی آزار برسانیم، چون نفخه الهی در او دمیده است. دوم این‌که در نفخه خداوند صفاتش نهفته است از جمله خلاقیت و تصویر. هر شخص می‌خواهد، مصور خوبی باشد یا خطاط یا نقاش خوبی یا صوت خوبی داشته باشد، باید از این نفخه استفاده کند. برای همه زمان‌ها این حرف ثابت است.

"خداوند وقتی انسان را خلق می‌کند و می‌رسد به «نفخت فیه من روحی»، بعدش ۲ اتفاق می‌افتد"هنر زمانی هنر است که این نفخه دمیده‌شده در آدم به جهان بیرون او راه پیدا کند. این بخشی از سخنان محمود شجاعی شاعر، نقاش و نویسنده است که به تازگی و چندسال پس از درگذشت او در رسانه ها به چاپ رسیده است.

 محمود شجاعی متولد ۱۳۲۱ خورشیدی در  اَهَر، در ۱۳۴۰ خورشیدی و در ۱۹ سالگی به تهران آمد تا به عنوان دانشجو بر میزهای دانشکده معماری بنشیند. سالی که او وارد دانشکده شد، محسن فروغی از ریاست دانشکده برکنار و یک سال بعد هوشنگ سیحون به جای او نشست. شجاعی درباره کودکی و حالات درونی اش در آن ایام گفته است: من از بچگی به دنبال سوال درباره مرگ رفتم. ۱۴ ساله بودم، وقتی پدرم مرد.

لای دست و پای مردم رفتم تا گورستان. از آن زمان به دنبال این بودم که مرگ چیست. همه آدم‌ها بالاخره دیر یا زود از خودشان این پرسش را می‌پرسند که مرگ چیست. من تا ۲۸ سالگی، یعنی ۱۴ سال، به دنبال سوال درباره مرگ بودم. در این مدت خط نوشتم، شعر گفتم، نقاشی کردم، معماری خواندم و موسیقی کار کردم، اما به جواب این پرسش نرسیدم.

"هر شخص می‌خواهد، مصور خوبی باشد یا خطاط یا نقاش خوبی یا صوت خوبی داشته باشد، باید از این نفخه استفاده کند"دوره عجیبی بود. مخصوصا در «تهران پالاس» که می‌نشستیم، همه جا بیشتر با بچه‌ها یا بحث شعر بود یا ترجمه یا سیاست. سوسیالیسم و کمونیسم و چه‌گوارا و این‌ها... من سه سال گرفتار دکتر اعصاب بودم. وقتی می‌گویم «مشتی رگ درآرم از شانه...» حالات درونی‌ام را می‌گویم.



محمود شجاعی؛ شاعر

درباره محمود شجاعی شاعر، پس از ۱۳۴۹ خورشیدی دیگر هیچ‌ اثری منتشر نشد و عمده نوشته های شاعرانه او به پیش از این دوران باز می گردد ... شعر او، پس از ۱۳۴۹ و در خفا، خود را در نقاشی، خط و موسیقی حل کرده بود.
خارج شدن شجاعی از خط معمول زندگی و ورود به وضعیت دیگر چالشی شد در ادامه پرسش هایی که پیش‌تر و در ادبیات معاصر در پس نام اشخاصی چون هوشنگ ایرانی و محمدعلی شیوایی (کاکو) گذاشته می‌شد. اما واقعیت این است که شجاعی نخستین فردی بود که به جای وارد شدن در جریانات هیپی‌گری و آنارشیستی به حوزه‌ای ورود کرد که کاملا فارسی و مبتنی بر عرفانی اسلامی بود. در شرایطی که شرقی‌ها به غرب می‌رفتند تا پُز غرب را بدهند و غربی‌ها به شرق می‌آمدند تا پُز شرق را بدهند، شجاعی پس از ۹ سال تردد در آتلیه‌های دانشکده معماری دانشگاه تهران که آن زمان مهم‌ترین مکان جهت جنبش‌های مدرنیستی و مُدگرای ایران بود از پی ایجاد یک عالم معرفتی ندای لاشرقیه لاغربیه مولوی‌وار را سر داد. 

هنوز فروشندگان میوه‌و تره‌بار حوالی پیچ‌شمیران، پسر بالا بلند زیبایی را به خاطر می‌آورند که با گیس‌های افتاده به شانه و لباس شیک، گونی به دست جهت جمع‌آوری ضایعات میوه‌و سبزی برای پرندگان خانقاه آنجا پرسه می‌زد. تمام قضاوت‌ها تا به امروز درباره شعر شجاعی و آن هم تا ۱۳۴۹ خورشیدی بوده است و واقعیت اینکه شاعر عارف، تپش‌های خود را در نقاشی و موسیقی هموار کرد.

"سالی که او وارد دانشکده شد، محسن فروغی از ریاست دانشکده برکنار و یک سال بعد هوشنگ سیحون به جای او نشست"از او در حدود ۴۰ تابلو خط و کمتر از ۱۰ تابلو نقاشی بر جا مانده است که میراث بینشی عرفانی در جهان معاصراند. در همان زمانی که در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا دانشجویان تجمع کرده بودند تا نمایشگاهی از «پاپ‌آرت» ببینند و مشتاقانه به دور همبرگر آغشته به سس و یک بطری کوکاکولا درون محفظه‌ای شیشه‌ای می‌نگریستند، محمود شجاعی پسر بالابلند دانشگاه معماری و شاعر مهم گروه شعر دیگر، مجذوب کلام پیر صد ساله‌ای بود. (۱)

تصویر یکی از گزارش های بیوگرافیک که در مطبوعات و در رثای محمود شجاعی نگاشته شده است.

در کتاب شعر دوم مجمود شجاعی شعر خوبی آمده که بیشتر مورد توجه مخاطبان شعر و ادب پارسی قرار گرفته است. در بخشی از این شعر می خوانیم:

شب بی گناه

               خسته می ماند

               در حوالی ی ماه

به کلامی که مرا می خوانی

                                  چه سپر کنم

                                              تا لاله ی سیاه

                               تنها بر سینه ی من باشد؟

به کلامی که مرا می خوانی

                                 می پذیرم

                                می پذیرم که میان دو سنگ بنشینم

                                و با ساقه ی باریک زنبقی

                                                      نفس بکشم(۲)

محمود شجاعی؛ نقاش

در نقاشی‌های شجاعی به شدت ریتم‌های موج‌گونه دیده می‌شود.

رنگ‌های صوتی که بیشتر از آنکه از وجه دیداری تأثیر بگذارند، از وجوه شنیداری‌اند؛ قالب کار او را در بر گرفته است. رنگ سفید کمتر و به اندازه پستاب‌هایی خود را به صورت لک نشان می‌دهد. احتمالا با تأکید او از پنهان کردن رنگ سفید به صورت آشکار، نشان دادن یک نوع کهنگی زمان است. در تمام نقاشی‌های او چیزی از فیگور یا جهان ملموس بیرون دیده نمی‌شود.

یکی از نقاشی های معروف محمود شجاعی

نقوش همه ملکوتی و از پی معرفتی فرا انسانی و فرا حیوانی و فرا جمادی‌اند. حتی در آنجا که طرح جمادات را در کار می‌بینیم، نوعی جلوه‌های صوتی و پرتو دهی ما را از عینیات دور می‌کند.

"شجاعی درباره کودکی و حالات درونی اش در آن ایام گفته است: من از بچگی به دنبال سوال درباره مرگ رفتم"نقاشی‌های او گویی انسان را در معرض تابش پرتوهای ایکس و فرابنفش قرار می‌دهند. آنچنان که در تعبیر او از رنگ ملکوت با وجود نوعی آرامش، مخاطره در دیدن آن همیشگی است. آنچنان که بی‌سلاح دیدن و بی‌نوعی نماز رویارویی با کارهای او نوعی مخاطره است. رنگ‌ها به شدت مذهبی و تلفیق آن‌ها به شدت اسلامی است. از رنگ سبز بیشتر گنبدهای مقابر متبرکه به یاد می‌آید و آبی نزد او، ما را به خطوط اسلیمی در مسجد شیخ لطف الله می‌کشاند.

هر یک از نقاشی‌های او چشم را دچار آستیگماتیسم (بی‌نظمی در جلیدیه چشم) می‌کند. گویی به خورشید می‌نگریم و آن‌گاه می‌خواهیم کور شویم.

در تمام نقاشی‌های او به انفجار بزرگ و مقوله آخرالزمان توجه شده است. آنچنان که با یک بینش مذهبی حتی انتزاعی ترین کار او، اثری خیالی تلقی نمی‌شود. او بین حقیقت فیزیکی و نمود ذهنی دومی را القا می‌کند و مسلم است که نمود ذهنی با رنگ هایی مسلمان و گرم ما را به سمت نوعی شهود عرفانی می‌کشاند.

شجاعی ما را به پگاه بسیط و معصوم آفرینش باز می‌گرداند. معرفتی که تنها در اشراقات و الهامات ملکوتی نمود می‌یابد.

"در این مدت خط نوشتم، شعر گفتم، نقاشی کردم، معماری خواندم و موسیقی کار کردم، اما به جواب این پرسش نرسیدم"غلظت رنگ تابلوهای او نیز از پی این معرفت به وجود آمده است. در بررسی‌های انجام شده در عرفان رنگ، مشخص شده که شدت نور، روشنی به وجود می‌آورد و شدت رنگ، درخشندگی. در کار شجاعی نوعی درخشندگی باعث شده است تا این توهم به دیده بیاید که از رنگ‌های اکریلی جهت درخشش استفاده شده، حال اینکه این درخشندگی در کار او از همنشینی رنگ‌های مذهبی در کنار یکدیگرند که در مجموع نه سوزش درخشندگی، بلکه هاله‌ای قدسی به وجود آورده است. رنگ‌های خنثی که چون سفید و سیاه و خاکستری کمتر استفاده می‌شود در نتیجه در بیشتر تابلوهای او التهاب وجه بارز دیدار است. (۳)

سرانجام، وی در بیستم مهر ۱۳۹۴ خورشیدی در بیمارستان امام خمینی کرج به علت مشکلات تنفسی درگذشت.

منبع:

۱- از آبی نفس‌های کوتاه، محمود شجاعی، نشر کتاب آزاد، چاپ اول (پخش نشده) ۱۳۵۳، چاپ دوم، ۱۳۵۹، ص ۷.
۲ –شعر دیگر / کتاب دوم / سال ۱۳۴۹ / شش شعر زنده یاد محمود شجاعی
۳ – نامی پتگر، مقاله: بینش عرفانی در هنر نقاشی، مجله کلک، شماره ۱۰، دی ۱۳۶۹، ص۲۰۰.

.

منابع خبر

اخبار مرتبط