قسمت صد و چهل و سه گودال

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱

   سریال گودال قسمت صد و چهل و سه 143Çukur Serial Part ۱۴۳

گودال ۶۶-۲

کمال و متین، جلاسون و مکه را دست سالم جلوی در بیمارستان می سپارند و می روند. آذر که از قبل به او خبر داده بودند یاماچ آن دو را نجات داده بعد از تعقیب ماشین کمال و در نبود سالم، بدون مکث به سمت جلاسون و مکه شلیک می کند و فورا می رود. هردوی آنها بی حرکت روی زمین می افتند.

سلیم همراه یاماچ به محله می رسد. یاماچ بی توجه به او عمو راهش را پیش می گیرد که عمو با عصبانیت او را صدا می زند و به او می گوید که بنشیند.

"   سریال گودال قسمت صد و چهل و سه 143Çukur Serial Part ۱۴۳ گودال ۶۶-۲کمال و متین، جلاسون و مکه را دست سالم جلوی در بیمارستان می سپارند و می روند"او با بغض می گوید: «نفس بکش پسر خوشگلم... تو نفس کشیدن رو فراموش کردی. چاره ای نیست. مجبوری تا موقع مرگ زندگی کنی... تو به جاشون درد میکشی..

از همه بیشتر تو یه چیزایی رو از دست میدی... این تو بودی که مارو جمع کردی. نرو. تو بری ما دوباره از هم میپاشیم... » یاماچ با چشمان اشک الود دست او را می بوسد و بعد هم در آغوشش می گیرد.

"آذر که از قبل به او خبر داده بودند یاماچ آن دو را نجات داده بعد از تعقیب ماشین کمال و در نبود سالم، بدون مکث به سمت جلاسون و مکه شلیک می کند و فورا می رود"بعد هم به سمت خانه علیچو می رود و می بیند که دوستان علیچو هرکدام شمعی روشن کرده و در مقابل خانه ی علیچو گذاشته اند... او روی زمین می نشیند و به یاد علیچو گریه اش می گیرد. کمی بعد جومالی و سلیم و وارتلو به انجا می ایند. یاماچ به آنها می گوید: «باید گودال رو ببندیم. هرکسی که از گودال خارج میشه یا واردش میشه من باید خبر داشته باشم...

»

رمزی تصمیم یاماچ را به یوجل می گوید. یوجل با بیخیالی می گوید: «مهم نیست. همه کوچوالی ها که تو گودال نیستن! » او صبح به دیدن آکین، پسر سلیم در زندان می رود. او می گوید: «این همه مدته کسی از خانواده ات سراغتو نمیگیره! تو بزرگترین مدرک دروغ اونایی! دروغی که میگن برای همدیگه زندگی میکنن. دروغی که میگن برای خانواده شون زندگی میکنن.

"یاماچ بی توجه به او عمو راهش را پیش می گیرد که عمو با عصبانیت او را صدا می زند و به او می گوید که بنشیند"» آکین با عصبانیت می گوید: «چی میگی؟ مقصر مرگ آکشین مگه تو نبودی؟ » یوجل می گوید: «اگه من نمیکشتم یکی دیگه میکشت! همه کوچوالی ها تو کثافت خودشون غرقن. تو هم دیگه باید تصمیمت رو بگیری. فردا آزاد میشی! بیا با من باش! » آکین زیاد به او روی خوشی نشان نمی دهد و می گوید که به او احتیاجی ندارد و بعد هم می رود.

جلاسون و مکه هردو در بیمارستان بستری هستند و به هوش هم امده اند.

جومالی که دیگر طاقت ندارد به دیدن داملا می رود. او می گوید: «من نمیدونم داملا تو دوسم داری یا نداری؟ تو خواستی من حرفاتو باور کنم.

تو بهم اعتماد کردی... چرا؟ » داملا چیزی نمی گوید و جومالی کنار او می نشیند و دستانش را در دست می گیرد و می گوید: «یادته گفتی یکیتون منو بدون چشم داشت دوست داشته باشه... من ازت هیچ توقعی ندارم... » داملا خیره به او می ماند.

یاماچ رو به سلیم و وارتلو می گوید که می رود تا با آذر صحبت کند چون مطمئن است که حمله به کازینوها و گردن آذر انداختنش کار خود یوجل است.

"بعد هم به سمت خانه علیچو می رود و می بیند که دوستان علیچو هرکدام شمعی روشن کرده و در مقابل خانه ی علیچو گذاشته اند.."او به باشگاه می رود و بعد از اینکه همه را از باشگاه بیرون انداخت سراغ آذر می رود و می گوید: «صالح برادرت رو نکشته! این واقعیت تغییر نمیکنه. میدونی ازت سواستفاده میکنن! یوجل پیشت اومد یانه ؟» آذر کمی تعجب می کند و چیزی نمی گوید. یاماچ ادامه می دهد: «اومده. ولی نتونسته راضیت کنه. ولی دست برنمیداره! » آذر می گوید: «شنیدم زن و برادرزاده ات تازه مرده.

بگو ببینم چقدر پول غم اونارو میشوره؟ معلومه شما با پول راضی میشین. صالح رو ازت میگیرم. همین الان بهاش رو بگو! » یاماچ عصبانی می شود و به سمت او حمله می کند و هردو کتک کاری می کنند. کمی بعد که پلیس از راه می رسد هردو وانمود می کنند که مشغول تمرین و ورزش بوده اند!

قسمت بعدی - سریال گودال قسمت صد و چهل و چهار ۱۴۴ قسمت قبلی - سریال گودال قسمت صد و چهل و دو ۱۴۲ Next Episode - Çukur Serial Part ۱۴۴ Previous Episode - Çukur Serial Part ۱۴۲

منابع خبر

اخبار مرتبط

پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱
پندار - ۳ آبان ۱۴۰۱