قسمت سیصد و چهارده گودال
سریال گودال قسمت سیصد و چهارده 314Çukur Serial Part ۳۱۴
گودال
۱۱۱ – ۳
یاماچ به دیدن افسون می رود و ماجرای گرفتاری ای که برای محله پیش آمده را تعریف می کند و افسون او را دلداری می دهد. یاماچ می گوید:« باید بیشتر مراقب باشم از این به بعد. تو هم باید بری خونه. خونه ی ما.» افسون مخالفت شدیدی می کند و می گوید:« نمی یام. تو شوخیت گرفته؟» یاماچ اصرار می کند و وقتی می بیند که افسون مدام مخالفت می کند داد می زند و می گوید:« باید بیای.» افسون متوجه ناراحتی و ترس او می شود و او را نوازش می کند و می گوید:« می دونم می خوای ازم محافظت کنی اما از این راه نمی شه.
" سریال گودال قسمت سیصد و چهارده 314Çukur Serial Part ۳۱۴ گودال۱۱۱ – ۳یاماچ به دیدن افسون می رود و ماجرای گرفتاری ای که برای محله پیش آمده را تعریف می کند و افسون او را دلداری می دهد"باید یه راه دیگه پیدا کنی.» افسون از یاماچ می خواهد که سرش را روی پاهای او بگذارد تا برایش قصه بگوید. یاماچ دراز می کشد و افسون می گوید:« یه روزی یه پرنسس تصمیم گرفت از قصر بیرون بره تا با مردم از نزدیک اشنا بشه و حال و روزشونو بفهمه. وقتی که پرنسس داشت تنهایی تو جنگل قدم می زد از دور یه پسر بچه رو دید که یه سنگ بزرگو تو دستش گرفته و از سنگینی سنگ دستاش می لرزیده و پدرشو صدا می زده. پرنسس ندونسته چی بگه و بی صدا دور شده از اونجا. سالها بعد وقتی که دوباره رفته دیدن پسره دیده که به جای پسر یه درخت بزرگ اونجاست و میون دو تا شاخه ی خمیده ش هم یه سنگه.
»
یاماچ به بیمارستان می رود و سری به بیماران می زند تا نیازهای بیمارستان را برطرف کند. از طرفی نهیر که مدد مراقب اوست و اجازه ی بیرون رفتن از خانه را ندارد نامه ای می نویسد و آن را روی میز می گذارد و بعد هم مدد را برای خرید کردن به مغازه می فرستد. وقتی که مدد از مغازه برمی گردد، نهیر حواس او را پرت می کند و کلید روی در جا می ماند. نهیر در فرصت مناسبی از خانه فرار می کند و در را به روی مدد قفل می کند. وقتی که یاماچ در بیمارستان است نامه ی نهیر به دست او می رسد که در آن نوشته شده:« من به جایی می رم که نتونی پیدام کنی.
"باید یه راه دیگه پیدا کنی.» افسون از یاماچ می خواهد که سرش را روی پاهای او بگذارد تا برایش قصه بگوید"دنبالم نگرد. البته بخاطر اینکه دوسم نداشتی یا منو انتخاب نکردی نمی رم. اما یه چیز مهمتر از من و تو و علاقه ی من به تو وجود داره که به هیچ قیمتی نمی خوام از دستش بدم. در حالت عادی من به دیدن تو از دور راضی بودم اما الان که این بچه هست برای اینکه بلایی که دشمنات سرم آوردن رو یه بار دیگه تجربه نکنم و از از دست دادن اون نترسم حاضرم یه عمر ندیدن تو رو به جون بخرم. بلکه یه روز با پسرت اشنا شدی.
کی می دونه.» یاماچ بعد از خواندن نامه با خود می گوید:« بلکه هم به زودی. وقتی که همه چیز خوب شد.»
یاماچ از سلطان می خواهد که خانه را برای بیمارانی که در بیمارستان جایی برایشان نیست آماده کند. سلطان قبول می کند و همه ی اعضای خانواده شروع به آماده کردن خانه می کنند و از اهالی بیمار محله استقبال می کنند. بعد از چند روز آیکوت و چند نفر دیگر بخاطر مسمومیت از دنیا می روند و بقیه حالشان بهتر می شود و کم کم از بیمارستان مرخص می شوند. یاماچ به مناسبت بهتر شدن حال افراد محله مهمانی کوچکی به پا می کند و رو به جوانها می گوید:« هر طور که شده ما سر پا می شیم.
"یاماچ دراز می کشد و افسون می گوید:« یه روزی یه پرنسس تصمیم گرفت از قصر بیرون بره تا با مردم از نزدیک اشنا بشه و حال و روزشونو بفهمه"اما دشمنامون نابود می شن چون عاقبتشون حسرانه. ما بخاطر خانواده هامون مجبوریم که زنده بمونیم و ازشون محافظت کنیم.»
افراد گودال به خانه ی اردنتها حمله می کنند و متوجه می شوند که خانه خالی است. کمی بعد آکین که آدرس محل اقامت چنگیز را پیدا کرده به قهوه خانه می رود و بروشور تبلیغاتی هتل اردنتها را پیش روی جومالی و یاماچ می گذارد. نفرت در چشمان آنها موج می زند.
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران