ماجرای دوقلوهایی که از یکدیگر جدایشان کردند
ماجرای دوقلوهایی که از یکدیگر جدایشان کردند
- ملیسا هاگنبوم
- بیبیسی
منبع تصویر،
BBC/Kathy Seckler
در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی در نیویورک به عنوان بخشی از یک تحقیق جنجالی دو نوزاد دوقلو را از هم جدا کرد. ملیسا هاگنبوم به سراغ عدهای از افراد حاضر در این تحقیق رفته تا دریابد چرا آنها همچنان به دنبال پاسخی برای این آزمایش مداخلهآمیز هستند.
وقتی کتی سکلر ۱۶ ساله بود، کشفی غیرمنتظره زندگیاش را به طور کامل تغییر داد - او فهمید یک خواهر دوقلوی همسان دارد. کتی ۴ سپتامبر ۱۹۷۷ را به وضوح به یاد میآورد، روزی که یکی از دوستانش از او پرسید آیا به فرزندی پذیرفته شده چون شبیه دختری به نام لوری پریتزی است که میشناسد. آنها در یک روز به دنیا آمده و دقیقا شبیه به هم بودند.
"ملیسا هاگنبوم به سراغ عدهای از افراد حاضر در این تحقیق رفته تا دریابد چرا آنها همچنان به دنبال پاسخی برای این آزمایش مداخلهآمیز هستند"سکلر که در خانوادهای خوشبخت با عشق و محبت بزرگ شده بود، از همان کودکی میدانست فرزند واقعی خانوادهاش نیست اما کمی بعد فهمید او و پریتزی از یک موسسه به فرزندی پذیرفته شدهاند.
آنها فورا تلفنی با هم صحبت کردند و متوجه شدند شک دوستانشان در مورد دوقلو بودن آنها به جا بوده است. سکلر میگوید وقتی برای اولین بار خواهر دوقلویش را دیده، نتوانسته جلوی گریهاش را بگیرد: "لوری را دیدم که با خندهای از ته دل از آن طرف خیابان میآمد. همدیگر را در آغوش گرفتیم. تجربه عجیبی بود … دیگر کمتر از قبل احساس تنهایی میکردم.
همیشه به خاطر فرزندخوانده بودن احساس میکردم با بقیه فرق دارم … با خودم گفتم 'خدای من! من یک رفیق اینجا دارم.'"
سکلر و پریتزی هر دو سیگار میکشیدند و سلیقه هنری یکسانی داشتند، هر دوی آنها به رقص، طراحی و موسیقی علاقمند بودند. پریتزی میگوید: "وضعیت سوررئالی بود. انگار داشتم در آینه به خودم نگاه میکردم."
آنها البته میتوانستند زودتر از اینها همدیگر را پیدا کنند چون آشنایان دو خانواده پیش از آن هم به شباهتشان اشارههایی کرده بودند. اما پریتزی آنها را جدی نگرفته بود چون عقیده داشت همه گهگاه این جمله که شبیه فرد دیگری هستند را میشنوند. او و سکلر در فاصله ۲۴ کیلومتری هم زندگی میکردند و دوستان خانوادگی مشترک داشتند.
"وقتی کتی سکلر ۱۶ ساله بود، کشفی غیرمنتظره زندگیاش را به طور کامل تغییر داد - او فهمید یک خواهر دوقلوی همسان دارد"با این حال خانوادههای سکلر و پریتزی از حدود ده سال پیش از وجود قل دیگر خبر داشتند اما به آنها گفته شده بود که آن را مثل یک راز مخفی نگه دارند.
توضیح تصویر،
کتی سکلر و خواهر دوقلویش لوری پریتزی، بعد از جدایی در بدو تولد و پیدا کردن یکدیگر در دوران نوجوانی، رابطهای محبت آمیز و البته گاهی دشوار با هم دارند
چند سال بعد معلوم شد سکلر و پریتزی بخشی از یک تحقیق جنجالی بودهاند. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی معتبر به نام "لوئیز وایز" در نیویورک دست کم ۱۰ نوزاد دوقلو و تعدادی نوزاد سه قلو را عمدا از هم جدا کرد و به خانوادههای مختلف داد. سکلر و پریتزی یکی از ۶ جفت نوزاد دوقلوی همسانی بودند که بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۹ از هم جدایشان کردند. بین این موارد البته یک سهقلو هم وجود داشت.
این موسسه در این زمینه با گروهی از روانشناسان و روانکاوان همکاری میکرد. آنها میخواستند بفهمند چه چیزی ما را به کسی که هستیم تبدیل میکند. این که طبیعت ما و نحوه پرورشمان هر یک تا چه اندازه در شکلگیری هویتمان نقش دارند. اما این کار به چه قیمتی تمام شد؟ به منظور ساخت یک مستند برای بیبیسی، من با دوقلوهای همسان و ناهمسان حاضر در این تحقیق، همینطور یکی از پژوهشگران اصلی آن گفتوگو کردم تا دریابم چرا این دوقلوها هنوز هم به دنبال پاسخی برای دلیل حضور ناخواستهشان در این آزمایش مداخلهگر هستند.
- چرا صحبت کردن با غریبهها میتواند ما را خوشحالتر کند
- چگونه انتظارات ما زندگی ما را دگرگون میکند
سکلر در یکی از مصاحبههای این مستند گفت: "ما را از خواهر بودن محروم کردند، چه برسد به دوقلو بودن.
"کتی ۴ سپتامبر ۱۹۷۷ را به وضوح به یاد میآورد، روزی که یکی از دوستانش از او پرسید آیا به فرزندی پذیرفته شده چون شبیه دختری به نام لوری پریتزی است که میشناسد"به نظر من کار آنها واقعا وحشتناک بوده. فرزندخوانده بودن به اندازه کافی سخت هست … محروم کردن من از بودن در کنار قل دیگرم و داشتن یک خواهر، کار واقعا وحشتناکی است. "
نانسی سیگال، متخصص ژنشناسی و فرزندان دوقلو و نویسنده کتاب "عمدا جداشده" (ٰDeliberately Divided) میگوید: "همه بچههای تحت سرپرستی موسسه لوئیز وایز در دهه ۶۰، حق دارند فکر کنند یک قل دیگر دارند." او چندین سال وقت خود را صرف پیدا کردن نوزادان اصلی درگیر در تحقیق "مرکز رشد کودکان نیویورک" و همینطور دستاندرکاران آن کرده است.
توضیح تصویر،
نانسی سیگال به عنوان بخشی از مطالعه خود در حال بررسی پیامدهای تحقیقی است که مرکز رشد کودکان نیویورک روی دوقلوها انجام داده است
پادکست چشمانداز بامدادی رادیو بیبیسی – دوشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
پادکست
پایان پادکست
داستان نوزادان دوقلو، همینطور یک مورد سه قلوی عمدا جدا شده برای اولین بار سال ۱۹۸۰افشا شد، وقتی سه مرد جوان ۱۹ ساله به طور اتفاقی دریافتند که سهقلوی همسان هستند. دیدار آنها بعد از ۱۹ سال به تیتر اصلی خبرها در سراسر جهان تبدیل شد و کمی بعد مشخص شد نوزادان دوقلوی همسان و غیرهمسان دیگری هم برای این تحقیق از هم جدا شده بودند.
داستانهای دوقلوها مدتهاست ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. خیلیوقتها غریبهها در خیابان جلوی دوقلوها را میگیرند تا در مورد پیوند ویژهای که گفته میشود بینشان وجود دارد، بپرسند. سکلر هنوز هم اگر جایی بگوید یک خواهر دوقلو دارد با این دست سوالها مواجه خواهد شد.
از نقطهنظر پژوهشگران هم دوقلوها میتوانند بینشی منحصر به فرد از تاثیر متقابل ژنتیک و محیط زندگی ارائه دهند. دوقلوهای همسان که جدا از هم و در خانوادههای مختلف بزرگ شدهاند، فقط ژن مشترک دارند و محیط زندگیشان یکسان نیست. بنابراین تشابهات بین آنها را میتوان تا حد زیادی به ژنهایشان ربط داد.
"سکلر که در خانوادهای خوشبخت با عشق و محبت بزرگ شده بود، از همان کودکی میدانست فرزند واقعی خانوادهاش نیست اما کمی بعد فهمید او و پریتزی از یک موسسه به فرزندی پذیرفته شدهاند"با این حال، محققان اخیرا به این نتیجه رسیدهاند که رابطه میان طبیعت و نوع پرورش بسیار پیچیدهتر است. به عنوان مثال تحقیقات نشان داده ویژگیهایی نظیر هوش، قد و وزن همگی تاثیرات ژنتیکی بسیار مهمی دارند. این دست یافتهها، نتیجه تحقیقات گذشتهنگری هستند که طی سالها روی دوقلوهایی که جدا از هم بزرگ شدهاند، صورت گرفته است.
سیگال میگوید: "داریم به این نتیجه میرسیم تعداد رفتارهایی که عاملی ژنتیکی در خود دارند، بسیار بیشتر از چیزی است که همیشه تصور میکردهایم. ژنتیک همه چیز نیست اما تا حد زیادی به ما توضیح میدهد که چرا از هم متفاوت هستیم."
منبع تصویر،
Allison Kanter/BBC
توضیح تصویر،
آلیسون کانتر کمتر از سه سال فرصت داشت تا در کنار خواهر دوقلویش میشل موردکوف زندگی کند - آنها را در کودکی از هم جدا کردند و هر یک در یک سوی آمریکا بزرگ شد
اگرچه به ندرت اتفاق میافتد اما دوقلوهای همسانی که جدا از هم بزرگ میشوند معمولا سالها بعد از وجود قل دیگر خود مطلع میشوند.
بنابراین هرگونه اطلاعات در این رابطه از طریق نگاه به گذشته به دست میآید و به دلیل نادر بودن این موارد، دست دانشمندان برای مطالعه در این زمینه بسیار بسته است.
اما محققانی که با موسسه لوئیز وایز کار میکردند معتقد بودند راهی برای دور زدن این مشکل پیدا کردهاند. آنها متوجه شدند میتوانند مطالعه روی دوقلوهای همسان را از بدو تولد آغاز کنند و چگونگی رشد و تکامل آنها را در زمان واقعی به ثبت برسانند. این دقیقا همان کاری است که تصمیم انجامش را داشتند. وایولا برنارد، روانکاو مشاور این موسسه توجیهی برای سپردن دوقلوها به خانوادههای مختلف ارائه داد؛ این که چنین کاری به آنها کمک میکند به جای این که در یک خانواده برای برای جلب محبت والدین با هم رقابت کنند، هر یک هویت مستقل خودشان را شکل بدهند.
"آنها فورا تلفنی با هم صحبت کردند و متوجه شدند شک دوستانشان در مورد دوقلو بودن آنها به جا بوده است"او همچنین ادعا کرد تحقیقات علمی آن زمان هم این مساله را تایید میکنند. سیگال میگوید: "میتوانم صادقانه به شما بگویم که چنین تحقیقاتی در حوزه رشد کودک اصلا منتشر نشده. آنها هرگز نام این تحقیقات را نیاوردند. "
بر اساس تاریخ مکتوب، تا آن زمان هیچ دوقلویی به عنوان بخشی از یک سیاست از هم جدا نشده بودند. برنارد با محققی به نام پیتر نوبائر از مرکز رشد کودکان نیویورک کار میکرد.
نوبائر مدتها دنبال فرصت برای مطالعه روی دوقلوهایی بود که جدا از هم بزرگ شدهاند.
خانوادههایی که سرپرستی این نوزادها را گرفتند هم از وجود قلهای دیگر مطلع نبودند و فقط میدانستند بخشی از یک تحقیق در حوزه رشد کودک هستند. سیگال میگوید: "کاملا واضح است که اگر حاضر به شرکت در مطالعه نمیشدند و اجازه نمیدانند محققان به طور مرتب به خانههایشان سر بزنند، از سرپرستی نوزاد هم خبری نبود."
برای مطالعه روی طیفی از ویژگیهای مرتبط با هوش و شخصیت، آزمایشهای متعددی روی دوقلوها صورت گرفت. علاوه بر آن از آنها به طور مرتب فیلم و عکس گرفته میشد. سکلر به یاد دارد چطور وقتی محققان به خانهشان میرفتند، احساس معذب بودن میکرد.
"سکلر میگوید وقتی برای اولین بار خواهر دوقلویش را دیده، نتوانسته جلوی گریهاش را بگیرد: "لوری را دیدم که با خندهای از ته دل از آن طرف خیابان میآمد"او میگوید: "مادرم قبول کرد چون روانشناسی خوانده بود و از اهمیت مطالعات در زمینه رشد کودکان مطالع بود. اما حقیقت به آنها گفته نشده بود و نمیدانستند این در واقع مطالعه روی دوقلوها بود."
اما این آزمایش از همان ابتدا با مشکلاتی روبرو بود. لارنس پرلمن، یکی از معدود محققانی است که در مورد حضورش در این مطالعه حرف زده است. او آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد بود و وظیفهاش این بود که برای سنجش و فیلمبرداری از دوقلوها به آنها سر بزند. او میگوید از دیدن شباهتهای میان این دوقلوهای از هم جدا شده، به شدت شگفتزده میشده: " نه فقط ظاهر آنها بلکه کل شخصیتشان.
برایم کاملا روشن بود که تاثیرات ژنتیکی به شدت قوی هستند."
خانوادههایی که دوقلوها را به سرپرستی گرفتند با دقت و بر اساس معیارهای کلیدی مختلف از جمله سن، وضعیت اقتصادی- اجتماعی، تحصیلات، مذهب و سایر فرزندانشان انتخاب شده بودند. پرلمن میگوید: "همه آنها یک خواهر یا برادر بزرگتر داشتند که از موسسه لوئیز وایز به سرپرستی گرفته شده بود و این به نوعی همان عامل موثر در گرفتن موافقت خانوادهها بود." به گفته سیگال، این کار علاوه بر این به ایجاد شرایط ثابت میان خانوادهها کمک میکرد.
این تحقیق خیلی زود با مشکلاتی روبرو شد. از یک طرف بودجه تحقیق به پایان رسید و از طرف دیگر در دهه ۱۹۷۰ میلادی دغدغههای اخلاقی در رابطه با رضایت آگاهانه وجود داشت. به این ترتیب از برخی خانوادهها خواسته شد قرارداد امضا کنند اما آنها نپذیرفتند.
"انگار داشتم در آینه به خودم نگاه میکردم." آنها البته میتوانستند زودتر از اینها همدیگر را پیدا کنند چون آشنایان دو خانواده پیش از آن هم به شباهتشان اشارههایی کرده بودند"آرتور کاپلان، استاده دانشگاه نیویورک و کارشناس اخلاق پزشکی میگوید این تحقیق زمانی انجام شد که نقض اخلاقی در مطالعات علمی بسیار رایج بود. از نظر او این تحقیق یک نمونه بارز از این دست مطالعات بود: " واقعا میتوانستید آسیب جدی وارد کنید و باعث فروپاشی زندگی زناشویی و بروز جنگ و دعوا میان فرزندان و والدین شوید. در چنین شرایطی احتمال آسیب و نقض حقوق اولیه به طور جدی وجود دارد."
در رابطه با فاصله میان محل زندگی دوقلوها هم چندان سنجیده عمل نشده بود چون این احتمال وجود داشت که چندین سال بعد با هم روبرو شوند. همه نوزادان به خانوادههایی ساکن در کلانشهر نیویورک سپرده شده بودند، آن هم در زمانی که جوامع مختلف نسبت به الان پیوندی بسیار نزدیکتر با یکدیگر داشتند.
سکلر و خواهرش به خانوادههایی از محفل اجتماعی یکسان سپرده شده بودند که بیش از یک دهه از وجود قل دیگر خبر داشتند. هر چند از آنها خواسته شد این موضوع را مخفی نگه دارند چون آنطور که خود وایولا برنارد به آنها توصیه کرده بود، این کار میتوانست "به شدت مخرب" باشد.
سایر دوقلوها هم اغلب به واسطه آشنایان مشترک، به طور تصادفی یکدیگر را ملاقات میکردند. درست مثل مورد سه قلوهای همسانی که در ۱۹ سالگی از وجود هم خبردار شدند.
این تحقیق از نظر علمی هم نقاط ضعف اساسی داشت. پرلمن میگوید اطلاعات جمعآوری شده از کودکان "بههمریخته بود" و تحقیق سازماندهی درستی نداشت. علاوه بر این نوبائر و تیمش هیچ مقاله علمی منتشر نکردند.
"اما پریتزی آنها را جدی نگرفته بود چون عقیده داشت همه گهگاه این جمله که شبیه فرد دیگری هستند را میشنوند"پرلمن میگوید: "به نظر میرسد آنها درک درستی از روش مناسب برای انجام این مطالعه از نقهنظر علمی نداشتند. آنها تهدید به شکایت شده بودند و به همین دلیل هیچ مقالهای منتشر نشد."
از طرف دیگر آنها دوقلوهای غیرهمسان - که یک گروه کنترل (گواه) طبیعی به حساب میآمدند - را در تحقیق نگنجاندند. مقایسه این دو نوع دوقلو میتوانست در اندازهگیری نقش ژنتیک و محیط زندگی بر شکلگیری هویت موثر باشد. با این حال موسسه لوئیز وایز چند مورد دوقلوی غیرهمسان را هم به خانوادههای مجزا سپرد.
آلیسون کانتر یکی از این دوقلوهای غیرهمسان است که چند سال پسش از وجود قل دیگرش مطلع شده.
او بعد از تماشای مستندی در رابطه با سهقلوی همسان کنجکاو شد و برای کشف اصل و نسبش آزمایش ژنتیک داد. بعد از انجام این آزمایش مشخص شد دیانای او با فردی به نام میشل موردکوف یکسان است. آنها در اولین فرصت با هم ملاقات کردند و در همان زمان کوتاه متوجه ارتباطی عمیق میان یکدیگر شدند. کانتر میگوید: "مثل تکهای از من بود که همیشه جای خالیاش احساس میشد اما هیچوقت نمیدانستم چیست. هر چه بیشتر همدیگر را شناختیم، بیشتر متوجه شباهتمان شدیم، چه از نظر عاطفی، چه به لحاظ نوع نگاه به زندگی و چه از نظر سبک زندگی."
موردکوف چند سال بعد به علت ابتلا به سرطان پانکراس از دنیا رفت و به این ترتیب این دو خواهر دوقلو کمتر از سه سال فرصت در کنار هم بودن داشتند.
"با این حال خانوادههای سکلر و پریتزی از حدود ده سال پیش از وجود قل دیگر خبر داشتند اما به آنها گفته شده بود که آن را مثل یک راز مخفی نگه دارند"کانتر میگوید: "از آنجایی که دوقلوی ناهمسان بودیم، حس میکردیم در کل تحقیق لوئیز وایز یک خسارت جانبی محسوب میشویم. ما دوقلوی یکسان نبودیم و هر چیز در مورمان کشف میکردند با کشفیات در مورد این نوع دوقلوها یکی نبود بنابراین ما کنار گذاشته شدیم."
اما آیا آنطور که کانتر میگوید، همه این کارها بیهوده بود؟ چه بر سر اطلاعات جمعآوری شده آمد و چرا شرکتکنندهها همچنان به دنبال پاسخهای واقعی در مورد حضورشان در این تحقیق هستند؟
پرلمن حس خوبی نسبت به این تحقیق نداشت و بعد از تنها ۱۰ ماه تیم را ترک کرد. اما این سوال که چه اتفاقی برای این تحقیق افتاد برای همیشه ذهنش را مشغول کرد. او و سیگال بعد از دورهای مکاتبه بر سر یافتن پاسخ این سوال، در نهایت در ۲۰۰۴ یکدیگر را ملاقات کردند و با هم به دیدار نوبائر که حالا ۹۱ ساله شده بود رفتند. اما نوبائر هنوز هم از کارش ابراز پشیمانی نمیکرد.
پرلمن میگوید: "او از کارش دفاع کرد و گفت این تحقیق ایده وایولا برنارد بوده. او حاضر نبود مسئولیت هیچ اشتباهی را بپذیرد. به نام تحقیق علمی از این خانوادهها سوءاستفاده کردند و دادههای جمعآوری شده را هم هرگز به کار نگرفتند."
موسسه لوئیز وایز که زمانی بسیار معتبر بود در ۲۰۰۴ بسته شد و اطلاعات مربوط به فرزندخواندهها و همین طور سوابق تحقیقات خود را به موسسه دیگری به نام اسپنس-چاپین داد. سوابق مطالعه نوبائر اما تحت نظر هیات یهودی خدمات خانواده و کودکان قرار دارد که در پاسخ به بیبیسی از پذیرش هرگونه مسئولیت در رابطه با این مطالعه سر باز زده است. آنها میگویند تمامی افراد حاضر در این تحقیق که در قید حیات هستند، دیگر به طور کامل از موضوع آن اطلاع دارند.
"در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی معتبر به نام "لوئیز وایز" در نیویورک دست کم ۱۰ نوزاد دوقلو و تعدادی نوزاد سه قلو را عمدا از هم جدا کرد و به خانوادههای مختلف داد"
در شرایط فعلی، تمامی دادههای جمعآوری شده طی این تحقیق در دانشگاه ییل مهر و موم شده و تا سال ۲۰۶۵ قابل دسترسی نخواهد بود. نوبائر سال ۱۹۹۰ ترتیب این کار را داد و ادعا کرد برای محافظت از دوقلوها بوده است. سیگال میگوید: "من این حرف را حتی برای یک دقیقه هم باور نمیکنم. به نظر من آنها این کار را برای محافظت از خودشان کردند." اما کاپلان فکر میکند آنها ممکن است برای پنهان کردن بیکفایتیشان دست به چنین کاری زده باشند: "چرا باید سوابق تحقیقات مهر و موم شود؟ تنها توضیحی که به ذهن من میرسد این است که از روی خجالت این کار را کردهاند."
اما حتی اگر این دادهها در دسترس هم بود، با توجه به دغدغههای اخلاقی و نواقص تحقیق مشخص نبود میتوان از آن استفاده کرد یا نه. به عنوان مثال سیگال بر این نکته تاکید دارد که چنین تحقیقی از همان ابتدا نباید انجام میشد: "ما چیز زیادی در موردش نمیدانیم و حتی اگر اطلاعات در دسترس و قابل انتشار بودند هم قرار بود چه پیامی برای محققان آینده بفرستند؟"
برای خانوادههای درگیر در این تحقیق، سوالهای بیجواب همچنان به قوت خود باقی هستند و تاکنون هیچکس در این رابطه پاسخگو نبوده است.
اما این آزمایش میراثی ناخواسته از خود به جای گذاشته، این که در تحقیقات علمی چه کارهایی نباید انجام داد و در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی در هر مرحله از تحقیق تا چه اندازه اهمیت دارد.
این مطالعه قرار بود نقش ژنها و محیط زندگی بر هویت این دوقلوها را آشکار کند اما در عوض چنان تاثیر مخربی بر زندگی آنها و خانوادههایشان گذاشت که حتی تصورش هم سخت است. پیدا کردن خواهر یا برادر دوقلوی همسان زندگی آنها را برای همیشه دگرگون کرد.
سه قلوهای حاضر در این تحقیق بعد از پیدا کردن قلهای خود سالها درگیر مشکلات روحی و روانی بودند و حتی یکی از آنها دست به خودکشی زد (البته گفته میشود مادر واقعی آنها خود سابقه بیماری روانی داشته است). عدهای دیگر از این که به طور ناخواسته در این آزمایش شرکت داده شدهاند، دچار احساس خشم، اندوه و پشیمانی هستند.این مساله روی رابطه برخی از آنها با پدرخوانده و مادرخوانده و همینطور رابطه بیشتر آنها با قل دیگرشان تاثیر گذاشته است.
سکلر میگوید: "هرگز نمیتوانیم به عقب برگردیم چون دوقلو بودیم اما در کنار هم بزرگ نشدیم و این حتی تا به امروز هم سختترین بخش رابطهمان بوده است."
اما گذشته از همه اینها یک سوال دیگر هم ذهن افراد درگیر در این تحقیق را عمیقا به خود مشغول کرده است: این که هویت دوقلوها تا چه حد تحت تاثیر کسانی بوده که آنها را از هم جدا کردهاند؟
- ملیسا هاگنبوم
- بیبیسی
در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی در نیویورک به عنوان بخشی از یک تحقیق جنجالی دو نوزاد دوقلو را از هم جدا کرد. ملیسا هاگنبوم به سراغ عدهای از افراد حاضر در این تحقیق رفته تا دریابد چرا آنها همچنان به دنبال پاسخی برای این آزمایش مداخلهآمیز هستند.
وقتی کتی سکلر ۱۶ ساله بود، کشفی غیرمنتظره زندگیاش را به طور کامل تغییر داد - او فهمید یک خواهر دوقلوی همسان دارد. کتی ۴ سپتامبر ۱۹۷۷ را به وضوح به یاد میآورد، روزی که یکی از دوستانش از او پرسید آیا به فرزندی پذیرفته شده چون شبیه دختری به نام لوری پریتزی است که میشناسد. آنها در یک روز به دنیا آمده و دقیقا شبیه به هم بودند. سکلر که در خانوادهای خوشبخت با عشق و محبت بزرگ شده بود، از همان کودکی میدانست فرزند واقعی خانوادهاش نیست اما کمی بعد فهمید او و پریتزی از یک موسسه به فرزندی پذیرفته شدهاند.
آنها فورا تلفنی با هم صحبت کردند و متوجه شدند شک دوستانشان در مورد دوقلو بودن آنها به جا بوده است. سکلر میگوید وقتی برای اولین بار خواهر دوقلویش را دیده، نتوانسته جلوی گریهاش را بگیرد: "لوری را دیدم که با خندهای از ته دل از آن طرف خیابان میآمد. همدیگر را در آغوش گرفتیم. تجربه عجیبی بود … دیگر کمتر از قبل احساس تنهایی میکردم. همیشه به خاطر فرزندخوانده بودن احساس میکردم با بقیه فرق دارم … با خودم گفتم 'خدای من! من یک رفیق اینجا دارم.'"
سکلر و پریتزی هر دو سیگار میکشیدند و سلیقه هنری یکسانی داشتند، هر دوی آنها به رقص، طراحی و موسیقی علاقمند بودند. پریتزی میگوید: "وضعیت سوررئالی بود. انگار داشتم در آینه به خودم نگاه میکردم."
آنها البته میتوانستند زودتر از اینها همدیگر را پیدا کنند چون آشنایان دو خانواده پیش از آن هم به شباهتشان اشارههایی کرده بودند. اما پریتزی آنها را جدی نگرفته بود چون عقیده داشت همه گهگاه این جمله که شبیه فرد دیگری هستند را میشنوند. او و سکلر در فاصله ۲۴ کیلومتری هم زندگی میکردند و دوستان خانوادگی مشترک داشتند. با این حال خانوادههای سکلر و پریتزی از حدود ده سال پیش از وجود قل دیگر خبر داشتند اما به آنها گفته شده بود که آن را مثل یک راز مخفی نگه دارند.
چند سال بعد معلوم شد سکلر و پریتزی بخشی از یک تحقیق جنجالی بودهاند. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی معتبر به نام "لوئیز وایز" در نیویورک دست کم ۱۰ نوزاد دوقلو و تعدادی نوزاد سه قلو را عمدا از هم جدا کرد و به خانوادههای مختلف داد. سکلر و پریتزی یکی از ۶ جفت نوزاد دوقلوی همسانی بودند که بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۹ از هم جدایشان کردند. بین این موارد البته یک سهقلو هم وجود داشت.
این موسسه در این زمینه با گروهی از روانشناسان و روانکاوان همکاری میکرد. آنها میخواستند بفهمند چه چیزی ما را به کسی که هستیم تبدیل میکند. این که طبیعت ما و نحوه پرورشمان هر یک تا چه اندازه در شکلگیری هویتمان نقش دارند. اما این کار به چه قیمتی تمام شد؟ به منظور ساخت یک مستند برای بیبیسی، من با دوقلوهای همسان و ناهمسان حاضر در این تحقیق، همینطور یکی از پژوهشگران اصلی آن گفتوگو کردم تا دریابم چرا این دوقلوها هنوز هم به دنبال پاسخی برای دلیل حضور ناخواستهشان در این آزمایش مداخلهگر هستند.
سکلر در یکی از مصاحبههای این مستند گفت: "ما را از خواهر بودن محروم کردند، چه برسد به دوقلو بودن. به نظر من کار آنها واقعا وحشتناک بوده. فرزندخوانده بودن به اندازه کافی سخت هست … محروم کردن من از بودن در کنار قل دیگرم و داشتن یک خواهر، کار واقعا وحشتناکی است. "
نانسی سیگال، متخصص ژنشناسی و فرزندان دوقلو و نویسنده کتاب "عمدا جداشده" (ٰDeliberately Divided) میگوید: "همه بچههای تحت سرپرستی موسسه لوئیز وایز در دهه ۶۰، حق دارند فکر کنند یک قل دیگر دارند." او چندین سال وقت خود را صرف پیدا کردن نوزادان اصلی درگیر در تحقیق "مرکز رشد کودکان نیویورک" و همینطور دستاندرکاران آن کرده است.
داستان نوزادان دوقلو، همینطور یک مورد سه قلوی عمدا جدا شده برای اولین بار سال ۱۹۸۰افشا شد، وقتی سه مرد جوان ۱۹ ساله به طور اتفاقی دریافتند که سهقلوی همسان هستند. دیدار آنها بعد از ۱۹ سال به تیتر اصلی خبرها در سراسر جهان تبدیل شد و کمی بعد مشخص شد نوزادان دوقلوی همسان و غیرهمسان دیگری هم برای این تحقیق از هم جدا شده بودند.
داستانهای دوقلوها مدتهاست ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. خیلیوقتها غریبهها در خیابان جلوی دوقلوها را میگیرند تا در مورد پیوند ویژهای که گفته میشود بینشان وجود دارد، بپرسند. سکلر هنوز هم اگر جایی بگوید یک خواهر دوقلو دارد با این دست سوالها مواجه خواهد شد.
از نقطهنظر پژوهشگران هم دوقلوها میتوانند بینشی منحصر به فرد از تاثیر متقابل ژنتیک و محیط زندگی ارائه دهند. دوقلوهای همسان که جدا از هم و در خانوادههای مختلف بزرگ شدهاند، فقط ژن مشترک دارند و محیط زندگیشان یکسان نیست. بنابراین تشابهات بین آنها را میتوان تا حد زیادی به ژنهایشان ربط داد. با این حال، محققان اخیرا به این نتیجه رسیدهاند که رابطه میان طبیعت و نوع پرورش بسیار پیچیدهتر است. به عنوان مثال تحقیقات نشان داده ویژگیهایی نظیر هوش، قد و وزن همگی تاثیرات ژنتیکی بسیار مهمی دارند. این دست یافتهها، نتیجه تحقیقات گذشتهنگری هستند که طی سالها روی دوقلوهایی که جدا از هم بزرگ شدهاند، صورت گرفته است.
سیگال میگوید: "داریم به این نتیجه میرسیم تعداد رفتارهایی که عاملی ژنتیکی در خود دارند، بسیار بیشتر از چیزی است که همیشه تصور میکردهایم. ژنتیک همه چیز نیست اما تا حد زیادی به ما توضیح میدهد که چرا از هم متفاوت هستیم."
اگرچه به ندرت اتفاق میافتد اما دوقلوهای همسانی که جدا از هم بزرگ میشوند معمولا سالها بعد از وجود قل دیگر خود مطلع میشوند. بنابراین هرگونه اطلاعات در این رابطه از طریق نگاه به گذشته به دست میآید و به دلیل نادر بودن این موارد، دست دانشمندان برای مطالعه در این زمینه بسیار بسته است.
اما محققانی که با موسسه لوئیز وایز کار میکردند معتقد بودند راهی برای دور زدن این مشکل پیدا کردهاند. آنها متوجه شدند میتوانند مطالعه روی دوقلوهای همسان را از بدو تولد آغاز کنند و چگونگی رشد و تکامل آنها را در زمان واقعی به ثبت برسانند. این دقیقا همان کاری است که تصمیم انجامش را داشتند. وایولا برنارد، روانکاو مشاور این موسسه توجیهی برای سپردن دوقلوها به خانوادههای مختلف ارائه داد؛ این که چنین کاری به آنها کمک میکند به جای این که در یک خانواده برای برای جلب محبت والدین با هم رقابت کنند، هر یک هویت مستقل خودشان را شکل بدهند. او همچنین ادعا کرد تحقیقات علمی آن زمان هم این مساله را تایید میکنند. سیگال میگوید: "میتوانم صادقانه به شما بگویم که چنین تحقیقاتی در حوزه رشد کودک اصلا منتشر نشده. آنها هرگز نام این تحقیقات را نیاوردند. "
بر اساس تاریخ مکتوب، تا آن زمان هیچ دوقلویی به عنوان بخشی از یک سیاست از هم جدا نشده بودند. برنارد با محققی به نام پیتر نوبائر از مرکز رشد کودکان نیویورک کار میکرد. نوبائر مدتها دنبال فرصت برای مطالعه روی دوقلوهایی بود که جدا از هم بزرگ شدهاند.
خانوادههایی که سرپرستی این نوزادها را گرفتند هم از وجود قلهای دیگر مطلع نبودند و فقط میدانستند بخشی از یک تحقیق در حوزه رشد کودک هستند. سیگال میگوید: "کاملا واضح است که اگر حاضر به شرکت در مطالعه نمیشدند و اجازه نمیدانند محققان به طور مرتب به خانههایشان سر بزنند، از سرپرستی نوزاد هم خبری نبود."
برای مطالعه روی طیفی از ویژگیهای مرتبط با هوش و شخصیت، آزمایشهای متعددی روی دوقلوها صورت گرفت. علاوه بر آن از آنها به طور مرتب فیلم و عکس گرفته میشد. سکلر به یاد دارد چطور وقتی محققان به خانهشان میرفتند، احساس معذب بودن میکرد. او میگوید: "مادرم قبول کرد چون روانشناسی خوانده بود و از اهمیت مطالعات در زمینه رشد کودکان مطالع بود. اما حقیقت به آنها گفته نشده بود و نمیدانستند این در واقع مطالعه روی دوقلوها بود."
اما این آزمایش از همان ابتدا با مشکلاتی روبرو بود. لارنس پرلمن، یکی از معدود محققانی است که در مورد حضورش در این مطالعه حرف زده است. او آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد بود و وظیفهاش این بود که برای سنجش و فیلمبرداری از دوقلوها به آنها سر بزند. او میگوید از دیدن شباهتهای میان این دوقلوهای از هم جدا شده، به شدت شگفتزده میشده: " نه فقط ظاهر آنها بلکه کل شخصیتشان. برایم کاملا روشن بود که تاثیرات ژنتیکی به شدت قوی هستند."
خانوادههایی که دوقلوها را به سرپرستی گرفتند با دقت و بر اساس معیارهای کلیدی مختلف از جمله سن، وضعیت اقتصادی- اجتماعی، تحصیلات، مذهب و سایر فرزندانشان انتخاب شده بودند. پرلمن میگوید: "همه آنها یک خواهر یا برادر بزرگتر داشتند که از موسسه لوئیز وایز به سرپرستی گرفته شده بود و این به نوعی همان عامل موثر در گرفتن موافقت خانوادهها بود." به گفته سیگال، این کار علاوه بر این به ایجاد شرایط ثابت میان خانوادهها کمک میکرد.
این تحقیق خیلی زود با مشکلاتی روبرو شد. از یک طرف بودجه تحقیق به پایان رسید و از طرف دیگر در دهه ۱۹۷۰ میلادی دغدغههای اخلاقی در رابطه با رضایت آگاهانه وجود داشت. به این ترتیب از برخی خانوادهها خواسته شد قرارداد امضا کنند اما آنها نپذیرفتند. آرتور کاپلان، استاده دانشگاه نیویورک و کارشناس اخلاق پزشکی میگوید این تحقیق زمانی انجام شد که نقض اخلاقی در مطالعات علمی بسیار رایج بود. از نظر او این تحقیق یک نمونه بارز از این دست مطالعات بود: " واقعا میتوانستید آسیب جدی وارد کنید و باعث فروپاشی زندگی زناشویی و بروز جنگ و دعوا میان فرزندان و والدین شوید. در چنین شرایطی احتمال آسیب و نقض حقوق اولیه به طور جدی وجود دارد."
در رابطه با فاصله میان محل زندگی دوقلوها هم چندان سنجیده عمل نشده بود چون این احتمال وجود داشت که چندین سال بعد با هم روبرو شوند. همه نوزادان به خانوادههایی ساکن در کلانشهر نیویورک سپرده شده بودند، آن هم در زمانی که جوامع مختلف نسبت به الان پیوندی بسیار نزدیکتر با یکدیگر داشتند.
سکلر و خواهرش به خانوادههایی از محفل اجتماعی یکسان سپرده شده بودند که بیش از یک دهه از وجود قل دیگر خبر داشتند. هر چند از آنها خواسته شد این موضوع را مخفی نگه دارند چون آنطور که خود وایولا برنارد به آنها توصیه کرده بود، این کار میتوانست "به شدت مخرب" باشد. سایر دوقلوها هم اغلب به واسطه آشنایان مشترک، به طور تصادفی یکدیگر را ملاقات میکردند. درست مثل مورد سه قلوهای همسانی که در ۱۹ سالگی از وجود هم خبردار شدند.
این تحقیق از نظر علمی هم نقاط ضعف اساسی داشت. پرلمن میگوید اطلاعات جمعآوری شده از کودکان "بههمریخته بود" و تحقیق سازماندهی درستی نداشت. علاوه بر این نوبائر و تیمش هیچ مقاله علمی منتشر نکردند. پرلمن میگوید: "به نظر میرسد آنها درک درستی از روش مناسب برای انجام این مطالعه از نقهنظر علمی نداشتند. آنها تهدید به شکایت شده بودند و به همین دلیل هیچ مقالهای منتشر نشد."
از طرف دیگر آنها دوقلوهای غیرهمسان - که یک گروه کنترل (گواه) طبیعی به حساب میآمدند - را در تحقیق نگنجاندند. مقایسه این دو نوع دوقلو میتوانست در اندازهگیری نقش ژنتیک و محیط زندگی بر شکلگیری هویت موثر باشد. با این حال موسسه لوئیز وایز چند مورد دوقلوی غیرهمسان را هم به خانوادههای مجزا سپرد.
آلیسون کانتر یکی از این دوقلوهای غیرهمسان است که چند سال پسش از وجود قل دیگرش مطلع شده. او بعد از تماشای مستندی در رابطه با سهقلوی همسان کنجکاو شد و برای کشف اصل و نسبش آزمایش ژنتیک داد. بعد از انجام این آزمایش مشخص شد دیانای او با فردی به نام میشل موردکوف یکسان است. آنها در اولین فرصت با هم ملاقات کردند و در همان زمان کوتاه متوجه ارتباطی عمیق میان یکدیگر شدند. کانتر میگوید: "مثل تکهای از من بود که همیشه جای خالیاش احساس میشد اما هیچوقت نمیدانستم چیست. هر چه بیشتر همدیگر را شناختیم، بیشتر متوجه شباهتمان شدیم، چه از نظر عاطفی، چه به لحاظ نوع نگاه به زندگی و چه از نظر سبک زندگی."
موردکوف چند سال بعد به علت ابتلا به سرطان پانکراس از دنیا رفت و به این ترتیب این دو خواهر دوقلو کمتر از سه سال فرصت در کنار هم بودن داشتند. کانتر میگوید: "از آنجایی که دوقلوی ناهمسان بودیم، حس میکردیم در کل تحقیق لوئیز وایز یک خسارت جانبی محسوب میشویم. ما دوقلوی یکسان نبودیم و هر چیز در مورمان کشف میکردند با کشفیات در مورد این نوع دوقلوها یکی نبود بنابراین ما کنار گذاشته شدیم."
اما آیا آنطور که کانتر میگوید، همه این کارها بیهوده بود؟ چه بر سر اطلاعات جمعآوری شده آمد و چرا شرکتکنندهها همچنان به دنبال پاسخهای واقعی در مورد حضورشان در این تحقیق هستند؟
پرلمن حس خوبی نسبت به این تحقیق نداشت و بعد از تنها ۱۰ ماه تیم را ترک کرد. اما این سوال که چه اتفاقی برای این تحقیق افتاد برای همیشه ذهنش را مشغول کرد. او و سیگال بعد از دورهای مکاتبه بر سر یافتن پاسخ این سوال، در نهایت در ۲۰۰۴ یکدیگر را ملاقات کردند و با هم به دیدار نوبائر که حالا ۹۱ ساله شده بود رفتند. اما نوبائر هنوز هم از کارش ابراز پشیمانی نمیکرد. پرلمن میگوید: "او از کارش دفاع کرد و گفت این تحقیق ایده وایولا برنارد بوده. او حاضر نبود مسئولیت هیچ اشتباهی را بپذیرد. به نام تحقیق علمی از این خانوادهها سوءاستفاده کردند و دادههای جمعآوری شده را هم هرگز به کار نگرفتند."
موسسه لوئیز وایز که زمانی بسیار معتبر بود در ۲۰۰۴ بسته شد و اطلاعات مربوط به فرزندخواندهها و همین طور سوابق تحقیقات خود را به موسسه دیگری به نام اسپنس-چاپین داد. سوابق مطالعه نوبائر اما تحت نظر هیات یهودی خدمات خانواده و کودکان قرار دارد که در پاسخ به بیبیسی از پذیرش هرگونه مسئولیت در رابطه با این مطالعه سر باز زده است. آنها میگویند تمامی افراد حاضر در این تحقیق که در قید حیات هستند، دیگر به طور کامل از موضوع آن اطلاع دارند.
در شرایط فعلی، تمامی دادههای جمعآوری شده طی این تحقیق در دانشگاه ییل مهر و موم شده و تا سال ۲۰۶۵ قابل دسترسی نخواهد بود. نوبائر سال ۱۹۹۰ ترتیب این کار را داد و ادعا کرد برای محافظت از دوقلوها بوده است. سیگال میگوید: "من این حرف را حتی برای یک دقیقه هم باور نمیکنم. به نظر من آنها این کار را برای محافظت از خودشان کردند." اما کاپلان فکر میکند آنها ممکن است برای پنهان کردن بیکفایتیشان دست به چنین کاری زده باشند: "چرا باید سوابق تحقیقات مهر و موم شود؟ تنها توضیحی که به ذهن من میرسد این است که از روی خجالت این کار را کردهاند."
اما حتی اگر این دادهها در دسترس هم بود، با توجه به دغدغههای اخلاقی و نواقص تحقیق مشخص نبود میتوان از آن استفاده کرد یا نه. به عنوان مثال سیگال بر این نکته تاکید دارد که چنین تحقیقی از همان ابتدا نباید انجام میشد: "ما چیز زیادی در موردش نمیدانیم و حتی اگر اطلاعات در دسترس و قابل انتشار بودند هم قرار بود چه پیامی برای محققان آینده بفرستند؟"
برای خانوادههای درگیر در این تحقیق، سوالهای بیجواب همچنان به قوت خود باقی هستند و تاکنون هیچکس در این رابطه پاسخگو نبوده است. اما این آزمایش میراثی ناخواسته از خود به جای گذاشته، این که در تحقیقات علمی چه کارهایی نباید انجام داد و در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی در هر مرحله از تحقیق تا چه اندازه اهمیت دارد.
این مطالعه قرار بود نقش ژنها و محیط زندگی بر هویت این دوقلوها را آشکار کند اما در عوض چنان تاثیر مخربی بر زندگی آنها و خانوادههایشان گذاشت که حتی تصورش هم سخت است. پیدا کردن خواهر یا برادر دوقلوی همسان زندگی آنها را برای همیشه دگرگون کرد.
سه قلوهای حاضر در این تحقیق بعد از پیدا کردن قلهای خود سالها درگیر مشکلات روحی و روانی بودند و حتی یکی از آنها دست به خودکشی زد (البته گفته میشود مادر واقعی آنها خود سابقه بیماری روانی داشته است). عدهای دیگر از این که به طور ناخواسته در این آزمایش شرکت داده شدهاند، دچار احساس خشم، اندوه و پشیمانی هستند.این مساله روی رابطه برخی از آنها با پدرخوانده و مادرخوانده و همینطور رابطه بیشتر آنها با قل دیگرشان تاثیر گذاشته است.
سکلر میگوید: "هرگز نمیتوانیم به عقب برگردیم چون دوقلو بودیم اما در کنار هم بزرگ نشدیم و این حتی تا به امروز هم سختترین بخش رابطهمان بوده است."
اما گذشته از همه اینها یک سوال دیگر هم ذهن افراد درگیر در این تحقیق را عمیقا به خود مشغول کرده است: این که هویت دوقلوها تا چه حد تحت تاثیر کسانی بوده که آنها را از هم جدا کردهاند؟
- ملیسا هاگنبوم
- بیبیسی
در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی در نیویورک به عنوان بخشی از یک تحقیق جنجالی دو نوزاد دوقلو را از هم جدا کرد. ملیسا هاگنبوم به سراغ عدهای از افراد حاضر در این تحقیق رفته تا دریابد چرا آنها همچنان به دنبال پاسخی برای این آزمایش مداخلهآمیز هستند.
وقتی کتی سکلر ۱۶ ساله بود، کشفی غیرمنتظره زندگیاش را به طور کامل تغییر داد - او فهمید یک خواهر دوقلوی همسان دارد. کتی ۴ سپتامبر ۱۹۷۷ را به وضوح به یاد میآورد، روزی که یکی از دوستانش از او پرسید آیا به فرزندی پذیرفته شده چون شبیه دختری به نام لوری پریتزی است که میشناسد. آنها در یک روز به دنیا آمده و دقیقا شبیه به هم بودند. سکلر که در خانوادهای خوشبخت با عشق و محبت بزرگ شده بود، از همان کودکی میدانست فرزند واقعی خانوادهاش نیست اما کمی بعد فهمید او و پریتزی از یک موسسه به فرزندی پذیرفته شدهاند.
آنها فورا تلفنی با هم صحبت کردند و متوجه شدند شک دوستانشان در مورد دوقلو بودن آنها به جا بوده است. سکلر میگوید وقتی برای اولین بار خواهر دوقلویش را دیده، نتوانسته جلوی گریهاش را بگیرد: "لوری را دیدم که با خندهای از ته دل از آن طرف خیابان میآمد. همدیگر را در آغوش گرفتیم. تجربه عجیبی بود … دیگر کمتر از قبل احساس تنهایی میکردم. همیشه به خاطر فرزندخوانده بودن احساس میکردم با بقیه فرق دارم … با خودم گفتم 'خدای من! من یک رفیق اینجا دارم.'"
سکلر و پریتزی هر دو سیگار میکشیدند و سلیقه هنری یکسانی داشتند، هر دوی آنها به رقص، طراحی و موسیقی علاقمند بودند. پریتزی میگوید: "وضعیت سوررئالی بود. انگار داشتم در آینه به خودم نگاه میکردم."
آنها البته میتوانستند زودتر از اینها همدیگر را پیدا کنند چون آشنایان دو خانواده پیش از آن هم به شباهتشان اشارههایی کرده بودند. اما پریتزی آنها را جدی نگرفته بود چون عقیده داشت همه گهگاه این جمله که شبیه فرد دیگری هستند را میشنوند. او و سکلر در فاصله ۲۴ کیلومتری هم زندگی میکردند و دوستان خانوادگی مشترک داشتند. با این حال خانوادههای سکلر و پریتزی از حدود ده سال پیش از وجود قل دیگر خبر داشتند اما به آنها گفته شده بود که آن را مثل یک راز مخفی نگه دارند.
چند سال بعد معلوم شد سکلر و پریتزی بخشی از یک تحقیق جنجالی بودهاند. در دهه ۱۹۶۰ میلادی، یک موسسه فرزندخواندگی معتبر به نام "لوئیز وایز" در نیویورک دست کم ۱۰ نوزاد دوقلو و تعدادی نوزاد سه قلو را عمدا از هم جدا کرد و به خانوادههای مختلف داد. سکلر و پریتزی یکی از ۶ جفت نوزاد دوقلوی همسانی بودند که بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۹ از هم جدایشان کردند. بین این موارد البته یک سهقلو هم وجود داشت.
این موسسه در این زمینه با گروهی از روانشناسان و روانکاوان همکاری میکرد. آنها میخواستند بفهمند چه چیزی ما را به کسی که هستیم تبدیل میکند. این که طبیعت ما و نحوه پرورشمان هر یک تا چه اندازه در شکلگیری هویتمان نقش دارند. اما این کار به چه قیمتی تمام شد؟ به منظور ساخت یک مستند برای بیبیسی، من با دوقلوهای همسان و ناهمسان حاضر در این تحقیق، همینطور یکی از پژوهشگران اصلی آن گفتوگو کردم تا دریابم چرا این دوقلوها هنوز هم به دنبال پاسخی برای دلیل حضور ناخواستهشان در این آزمایش مداخلهگر هستند.
سکلر در یکی از مصاحبههای این مستند گفت: "ما را از خواهر بودن محروم کردند، چه برسد به دوقلو بودن. به نظر من کار آنها واقعا وحشتناک بوده. فرزندخوانده بودن به اندازه کافی سخت هست … محروم کردن من از بودن در کنار قل دیگرم و داشتن یک خواهر، کار واقعا وحشتناکی است. "
نانسی سیگال، متخصص ژنشناسی و فرزندان دوقلو و نویسنده کتاب "عمدا جداشده" (ٰDeliberately Divided) میگوید: "همه بچههای تحت سرپرستی موسسه لوئیز وایز در دهه ۶۰، حق دارند فکر کنند یک قل دیگر دارند." او چندین سال وقت خود را صرف پیدا کردن نوزادان اصلی درگیر در تحقیق "مرکز رشد کودکان نیویورک" و همینطور دستاندرکاران آن کرده است.
داستان نوزادان دوقلو، همینطور یک مورد سه قلوی عمدا جدا شده برای اولین بار سال ۱۹۸۰افشا شد، وقتی سه مرد جوان ۱۹ ساله به طور اتفاقی دریافتند که سهقلوی همسان هستند. دیدار آنها بعد از ۱۹ سال به تیتر اصلی خبرها در سراسر جهان تبدیل شد و کمی بعد مشخص شد نوزادان دوقلوی همسان و غیرهمسان دیگری هم برای این تحقیق از هم جدا شده بودند.
داستانهای دوقلوها مدتهاست ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. خیلیوقتها غریبهها در خیابان جلوی دوقلوها را میگیرند تا در مورد پیوند ویژهای که گفته میشود بینشان وجود دارد، بپرسند. سکلر هنوز هم اگر جایی بگوید یک خواهر دوقلو دارد با این دست سوالها مواجه خواهد شد.
از نقطهنظر پژوهشگران هم دوقلوها میتوانند بینشی منحصر به فرد از تاثیر متقابل ژنتیک و محیط زندگی ارائه دهند. دوقلوهای همسان که جدا از هم و در خانوادههای مختلف بزرگ شدهاند، فقط ژن مشترک دارند و محیط زندگیشان یکسان نیست. بنابراین تشابهات بین آنها را میتوان تا حد زیادی به ژنهایشان ربط داد. با این حال، محققان اخیرا به این نتیجه رسیدهاند که رابطه میان طبیعت و نوع پرورش بسیار پیچیدهتر است. به عنوان مثال تحقیقات نشان داده ویژگیهایی نظیر هوش، قد و وزن همگی تاثیرات ژنتیکی بسیار مهمی دارند. این دست یافتهها، نتیجه تحقیقات گذشتهنگری هستند که طی سالها روی دوقلوهایی که جدا از هم بزرگ شدهاند، صورت گرفته است.
سیگال میگوید: "داریم به این نتیجه میرسیم تعداد رفتارهایی که عاملی ژنتیکی در خود دارند، بسیار بیشتر از چیزی است که همیشه تصور میکردهایم. ژنتیک همه چیز نیست اما تا حد زیادی به ما توضیح میدهد که چرا از هم متفاوت هستیم."
اگرچه به ندرت اتفاق میافتد اما دوقلوهای همسانی که جدا از هم بزرگ میشوند معمولا سالها بعد از وجود قل دیگر خود مطلع میشوند. بنابراین هرگونه اطلاعات در این رابطه از طریق نگاه به گذشته به دست میآید و به دلیل نادر بودن این موارد، دست دانشمندان برای مطالعه در این زمینه بسیار بسته است.
اما محققانی که با موسسه لوئیز وایز کار میکردند معتقد بودند راهی برای دور زدن این مشکل پیدا کردهاند. آنها متوجه شدند میتوانند مطالعه روی دوقلوهای همسان را از بدو تولد آغاز کنند و چگونگی رشد و تکامل آنها را در زمان واقعی به ثبت برسانند. این دقیقا همان کاری است که تصمیم انجامش را داشتند. وایولا برنارد، روانکاو مشاور این موسسه توجیهی برای سپردن دوقلوها به خانوادههای مختلف ارائه داد؛ این که چنین کاری به آنها کمک میکند به جای این که در یک خانواده برای برای جلب محبت والدین با هم رقابت کنند، هر یک هویت مستقل خودشان را شکل بدهند. او همچنین ادعا کرد تحقیقات علمی آن زمان هم این مساله را تایید میکنند. سیگال میگوید: "میتوانم صادقانه به شما بگویم که چنین تحقیقاتی در حوزه رشد کودک اصلا منتشر نشده. آنها هرگز نام این تحقیقات را نیاوردند. "
بر اساس تاریخ مکتوب، تا آن زمان هیچ دوقلویی به عنوان بخشی از یک سیاست از هم جدا نشده بودند. برنارد با محققی به نام پیتر نوبائر از مرکز رشد کودکان نیویورک کار میکرد. نوبائر مدتها دنبال فرصت برای مطالعه روی دوقلوهایی بود که جدا از هم بزرگ شدهاند.
خانوادههایی که سرپرستی این نوزادها را گرفتند هم از وجود قلهای دیگر مطلع نبودند و فقط میدانستند بخشی از یک تحقیق در حوزه رشد کودک هستند. سیگال میگوید: "کاملا واضح است که اگر حاضر به شرکت در مطالعه نمیشدند و اجازه نمیدانند محققان به طور مرتب به خانههایشان سر بزنند، از سرپرستی نوزاد هم خبری نبود."
برای مطالعه روی طیفی از ویژگیهای مرتبط با هوش و شخصیت، آزمایشهای متعددی روی دوقلوها صورت گرفت. علاوه بر آن از آنها به طور مرتب فیلم و عکس گرفته میشد. سکلر به یاد دارد چطور وقتی محققان به خانهشان میرفتند، احساس معذب بودن میکرد. او میگوید: "مادرم قبول کرد چون روانشناسی خوانده بود و از اهمیت مطالعات در زمینه رشد کودکان مطالع بود. اما حقیقت به آنها گفته نشده بود و نمیدانستند این در واقع مطالعه روی دوقلوها بود."
اما این آزمایش از همان ابتدا با مشکلاتی روبرو بود. لارنس پرلمن، یکی از معدود محققانی است که در مورد حضورش در این مطالعه حرف زده است. او آن زمان دانشجوی کارشناسی ارشد بود و وظیفهاش این بود که برای سنجش و فیلمبرداری از دوقلوها به آنها سر بزند. او میگوید از دیدن شباهتهای میان این دوقلوهای از هم جدا شده، به شدت شگفتزده میشده: " نه فقط ظاهر آنها بلکه کل شخصیتشان. برایم کاملا روشن بود که تاثیرات ژنتیکی به شدت قوی هستند."
خانوادههایی که دوقلوها را به سرپرستی گرفتند با دقت و بر اساس معیارهای کلیدی مختلف از جمله سن، وضعیت اقتصادی- اجتماعی، تحصیلات، مذهب و سایر فرزندانشان انتخاب شده بودند. پرلمن میگوید: "همه آنها یک خواهر یا برادر بزرگتر داشتند که از موسسه لوئیز وایز به سرپرستی گرفته شده بود و این به نوعی همان عامل موثر در گرفتن موافقت خانوادهها بود." به گفته سیگال، این کار علاوه بر این به ایجاد شرایط ثابت میان خانوادهها کمک میکرد.
این تحقیق خیلی زود با مشکلاتی روبرو شد. از یک طرف بودجه تحقیق به پایان رسید و از طرف دیگر در دهه ۱۹۷۰ میلادی دغدغههای اخلاقی در رابطه با رضایت آگاهانه وجود داشت. به این ترتیب از برخی خانوادهها خواسته شد قرارداد امضا کنند اما آنها نپذیرفتند. آرتور کاپلان، استاده دانشگاه نیویورک و کارشناس اخلاق پزشکی میگوید این تحقیق زمانی انجام شد که نقض اخلاقی در مطالعات علمی بسیار رایج بود. از نظر او این تحقیق یک نمونه بارز از این دست مطالعات بود: " واقعا میتوانستید آسیب جدی وارد کنید و باعث فروپاشی زندگی زناشویی و بروز جنگ و دعوا میان فرزندان و والدین شوید. در چنین شرایطی احتمال آسیب و نقض حقوق اولیه به طور جدی وجود دارد."
در رابطه با فاصله میان محل زندگی دوقلوها هم چندان سنجیده عمل نشده بود چون این احتمال وجود داشت که چندین سال بعد با هم روبرو شوند. همه نوزادان به خانوادههایی ساکن در کلانشهر نیویورک سپرده شده بودند، آن هم در زمانی که جوامع مختلف نسبت به الان پیوندی بسیار نزدیکتر با یکدیگر داشتند.
سکلر و خواهرش به خانوادههایی از محفل اجتماعی یکسان سپرده شده بودند که بیش از یک دهه از وجود قل دیگر خبر داشتند. هر چند از آنها خواسته شد این موضوع را مخفی نگه دارند چون آنطور که خود وایولا برنارد به آنها توصیه کرده بود، این کار میتوانست "به شدت مخرب" باشد. سایر دوقلوها هم اغلب به واسطه آشنایان مشترک، به طور تصادفی یکدیگر را ملاقات میکردند. درست مثل مورد سه قلوهای همسانی که در ۱۹ سالگی از وجود هم خبردار شدند.
این تحقیق از نظر علمی هم نقاط ضعف اساسی داشت. پرلمن میگوید اطلاعات جمعآوری شده از کودکان "بههمریخته بود" و تحقیق سازماندهی درستی نداشت. علاوه بر این نوبائر و تیمش هیچ مقاله علمی منتشر نکردند. پرلمن میگوید: "به نظر میرسد آنها درک درستی از روش مناسب برای انجام این مطالعه از نقهنظر علمی نداشتند. آنها تهدید به شکایت شده بودند و به همین دلیل هیچ مقالهای منتشر نشد."
از طرف دیگر آنها دوقلوهای غیرهمسان - که یک گروه کنترل (گواه) طبیعی به حساب میآمدند - را در تحقیق نگنجاندند. مقایسه این دو نوع دوقلو میتوانست در اندازهگیری نقش ژنتیک و محیط زندگی بر شکلگیری هویت موثر باشد. با این حال موسسه لوئیز وایز چند مورد دوقلوی غیرهمسان را هم به خانوادههای مجزا سپرد.
آلیسون کانتر یکی از این دوقلوهای غیرهمسان است که چند سال پسش از وجود قل دیگرش مطلع شده. او بعد از تماشای مستندی در رابطه با سهقلوی همسان کنجکاو شد و برای کشف اصل و نسبش آزمایش ژنتیک داد. بعد از انجام این آزمایش مشخص شد دیانای او با فردی به نام میشل موردکوف یکسان است. آنها در اولین فرصت با هم ملاقات کردند و در همان زمان کوتاه متوجه ارتباطی عمیق میان یکدیگر شدند. کانتر میگوید: "مثل تکهای از من بود که همیشه جای خالیاش احساس میشد اما هیچوقت نمیدانستم چیست. هر چه بیشتر همدیگر را شناختیم، بیشتر متوجه شباهتمان شدیم، چه از نظر عاطفی، چه به لحاظ نوع نگاه به زندگی و چه از نظر سبک زندگی."
موردکوف چند سال بعد به علت ابتلا به سرطان پانکراس از دنیا رفت و به این ترتیب این دو خواهر دوقلو کمتر از سه سال فرصت در کنار هم بودن داشتند. کانتر میگوید: "از آنجایی که دوقلوی ناهمسان بودیم، حس میکردیم در کل تحقیق لوئیز وایز یک خسارت جانبی محسوب میشویم. ما دوقلوی یکسان نبودیم و هر چیز در مورمان کشف میکردند با کشفیات در مورد این نوع دوقلوها یکی نبود بنابراین ما کنار گذاشته شدیم."
اما آیا آنطور که کانتر میگوید، همه این کارها بیهوده بود؟ چه بر سر اطلاعات جمعآوری شده آمد و چرا شرکتکنندهها همچنان به دنبال پاسخهای واقعی در مورد حضورشان در این تحقیق هستند؟
پرلمن حس خوبی نسبت به این تحقیق نداشت و بعد از تنها ۱۰ ماه تیم را ترک کرد. اما این سوال که چه اتفاقی برای این تحقیق افتاد برای همیشه ذهنش را مشغول کرد. او و سیگال بعد از دورهای مکاتبه بر سر یافتن پاسخ این سوال، در نهایت در ۲۰۰۴ یکدیگر را ملاقات کردند و با هم به دیدار نوبائر که حالا ۹۱ ساله شده بود رفتند. اما نوبائر هنوز هم از کارش ابراز پشیمانی نمیکرد. پرلمن میگوید: "او از کارش دفاع کرد و گفت این تحقیق ایده وایولا برنارد بوده. او حاضر نبود مسئولیت هیچ اشتباهی را بپذیرد. به نام تحقیق علمی از این خانوادهها سوءاستفاده کردند و دادههای جمعآوری شده را هم هرگز به کار نگرفتند."
موسسه لوئیز وایز که زمانی بسیار معتبر بود در ۲۰۰۴ بسته شد و اطلاعات مربوط به فرزندخواندهها و همین طور سوابق تحقیقات خود را به موسسه دیگری به نام اسپنس-چاپین داد. سوابق مطالعه نوبائر اما تحت نظر هیات یهودی خدمات خانواده و کودکان قرار دارد که در پاسخ به بیبیسی از پذیرش هرگونه مسئولیت در رابطه با این مطالعه سر باز زده است. آنها میگویند تمامی افراد حاضر در این تحقیق که در قید حیات هستند، دیگر به طور کامل از موضوع آن اطلاع دارند.
در شرایط فعلی، تمامی دادههای جمعآوری شده طی این تحقیق در دانشگاه ییل مهر و موم شده و تا سال ۲۰۶۵ قابل دسترسی نخواهد بود. نوبائر سال ۱۹۹۰ ترتیب این کار را داد و ادعا کرد برای محافظت از دوقلوها بوده است. سیگال میگوید: "من این حرف را حتی برای یک دقیقه هم باور نمیکنم. به نظر من آنها این کار را برای محافظت از خودشان کردند." اما کاپلان فکر میکند آنها ممکن است برای پنهان کردن بیکفایتیشان دست به چنین کاری زده باشند: "چرا باید سوابق تحقیقات مهر و موم شود؟ تنها توضیحی که به ذهن من میرسد این است که از روی خجالت این کار را کردهاند."
اما حتی اگر این دادهها در دسترس هم بود، با توجه به دغدغههای اخلاقی و نواقص تحقیق مشخص نبود میتوان از آن استفاده کرد یا نه. به عنوان مثال سیگال بر این نکته تاکید دارد که چنین تحقیقی از همان ابتدا نباید انجام میشد: "ما چیز زیادی در موردش نمیدانیم و حتی اگر اطلاعات در دسترس و قابل انتشار بودند هم قرار بود چه پیامی برای محققان آینده بفرستند؟"
برای خانوادههای درگیر در این تحقیق، سوالهای بیجواب همچنان به قوت خود باقی هستند و تاکنون هیچکس در این رابطه پاسخگو نبوده است. اما این آزمایش میراثی ناخواسته از خود به جای گذاشته، این که در تحقیقات علمی چه کارهایی نباید انجام داد و در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی در هر مرحله از تحقیق تا چه اندازه اهمیت دارد.
این مطالعه قرار بود نقش ژنها و محیط زندگی بر هویت این دوقلوها را آشکار کند اما در عوض چنان تاثیر مخربی بر زندگی آنها و خانوادههایشان گذاشت که حتی تصورش هم سخت است. پیدا کردن خواهر یا برادر دوقلوی همسان زندگی آنها را برای همیشه دگرگون کرد.
سه قلوهای حاضر در این تحقیق بعد از پیدا کردن قلهای خود سالها درگیر مشکلات روحی و روانی بودند و حتی یکی از آنها دست به خودکشی زد (البته گفته میشود مادر واقعی آنها خود سابقه بیماری روانی داشته است). عدهای دیگر از این که به طور ناخواسته در این آزمایش شرکت داده شدهاند، دچار احساس خشم، اندوه و پشیمانی هستند.این مساله روی رابطه برخی از آنها با پدرخوانده و مادرخوانده و همینطور رابطه بیشتر آنها با قل دیگرشان تاثیر گذاشته است.
سکلر میگوید: "هرگز نمیتوانیم به عقب برگردیم چون دوقلو بودیم اما در کنار هم بزرگ نشدیم و این حتی تا به امروز هم سختترین بخش رابطهمان بوده است."
اما گذشته از همه اینها یک سوال دیگر هم ذهن افراد درگیر در این تحقیق را عمیقا به خود مشغول کرده است: این که هویت دوقلوها تا چه حد تحت تاثیر کسانی بوده که آنها را از هم جدا کردهاند؟