ردّ پای شخصیتهای داستانی در زندگینامههای نویسندگان
سالهای طولانی با خواندن رمانها و آثار داستانی مهم ایران و دنیا، زندگینامههای نویسندگان و نقدهای آنها دچار کنجکاوی بی امانی شده، یک خط را در این مسیر دنبال میکردم و طی حدود هفت سال، یادداشتهای بسیاری روی هم انباشته بودم. سرانجام، در اواخر دههی شصت شمسی، با راهنمایی زنده یاد امیرحسین آریانپور، حاصل این مطالعات را مدون ساختم. آن طرح و یادداشتها بعدا به صورت کتابی به نام نقش پروتوتیپها در آفرینش هنری (منشاء شخصیت در ادبیات داستانی) در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد. از آن پس، یادداشتها به مناسبتهای گوناگون گسترش یافتهاند.
پرسشهایی که مرا تا امروز به تحقیقی پیوسته کشاندهاند، از این قرارند: آیا همهی کاراکترهای آثار برجستهی ادبیات داستانی دنیا، سرنمونها یا به عبارتی پروتوتیپهایی در زندگی واقعی داشته اند؟ آیا نویسندگان، خطوط شخصیتی کاراکترهای خود را از خویشان، اطرافیان، شخصیتی تاریخی یا آثار دیگر الهام گرفته اند؟ آیا آنها جایی به خاستگاه این الهامها اشاره کرده اند؟ و در این رهگذر، ساز و کار خلاقیت نویسندگان در شخصیت پردازی، چه مناسبتی با چهرههای زندگی واقعی آنها دارند؟ مرزهای قصه/داستان کجا با مرز انسانهای حقیقی مماس میشوند؟
فرازهای بخش اول:
در بخش اول با طرح پرسشها پیرامونپروتوتیپهای ادبی، به مرور دیدگاههای چند رمان نویس بزرگ از جمله، سامرست موام، تورگنیف، گوستاو فلوبر، تولستوی، پیرامون استفاده از سرنمونهایی که در زندگی واقعی الهام بخش آنها در خلق کاراکترهای داستانی بوده است، پرداختیم. در بخش دوم به نمونههای دیگری میپردازیم که گستردگی و گونه گونی پروتوتیپها و استفادهی خلاق نویسندگان بزرگ از آنها را نشان میدهند.
"سرانجام، در اواخر دههی شصت شمسی، با راهنمایی زنده یاد امیرحسین آریانپور، حاصل این مطالعات را مدون ساختم"در اینجا به جستجوی ردپای پروتوتیپها در زندگینامههای چند نویسندهی بزرگ نیز میپردازیم.
کاراکترهای سامرست موام و “آدمهای زنده”
سامرست موام (۱۹۶۵ـ ۱۸۷۴) در کتاب حاصل عمر (۱۹۳۸) که در آن به شرح تاریخچهی زندگی خود و اندیشههایش پرداخته، دربارهی پروتوتیپهای آثارش مینویسد:
«مرا به خاطر آن که کاراکترهای خود را از آدمهای زنده اختیار کردهام، سرزنش میکنند و از انتقاداتی که خواندهام این تصور ممکن است در انسان ایجاد شود که هرگز قبلاً کسی چنین کاری نکرده است. این ایراد بیجاست. زیرا این یک قاعدهی دنیایی است. از ابتدای ادبیات پیوسته نویسندگان برای آفرینشهای خود اصلهایی داشتهاند. همان اسکات سختگیر و درستکار نیز در یک کتابش تصویر زنندهای از پدر خود میکشد و در کتاب دیگرش پس از آن که گذشت سالها از خشونت پدر کاست، تصویر خوشایندتری از او به دست میدهد.
استاندال در یکی از دستنویسهایش، نام اشخاصی را که مدل قهرمانان قرار گرفتهاند، نوشته است. دیکنز چنان که همه میدانند در وجود مستر میکابر خصوصیات پدر خود را و در هارولد اسکمبول نقش لیهانت را تصویر کرده است. تورگنیف میگوید که من ابدا نمیتوانم کاراکتری به وجود آورم مگر آن که به عنوان نقطهی شروع، مخیلهی خود را بر شخص زندهای تمرکز دهم. ظن من بر این است که نویسندگانی که استفاده از اشخاص واقعی را در داستان انکار میکنند، یا خودشان را میفریبند (که غیر ممکن هم نیست زیرا انسان میتواند بیآن که خیلی هوشمند باشد، نوولنویس خوبی باشد) یا ما را. اگر آنها راست بگویند و حقیقتا شخص به خصوصی را در نظر نداشته باشند، به نظر من میتوان دریافت که اینها کاراکترهای خود را بیشتر به حافظههای خود مدیونند تا به غریزهی خلاقشان.
"آن طرح و یادداشتها بعدا به صورت کتابی به نام نقش پروتوتیپها در آفرینش هنری (منشاء شخصیت در ادبیات داستانی) در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد"چه بسیار دفعاتی که ما به دارتانان، میسیزر پرودی، جینایر و جرم کونیارد با نامهای دیگر و در جامعههای دیگر برخوردهایم! باید بگویم که اخذ کاراکترها از روی مدلهای حقیقی نه تنها جنبهی همگانی دارد، بلکه ضروری نیز هست. من نمیدانم چرا اصولاً نویسندهای باید از تصدیق این مطلب شرم داشته باشد.
همچنان که تورگنیف میگوید فقط در صورتی که شخص معینی را در نظر داشته باشید، خواهید توانست به آفریدهی خودتان نیروی حیات و خصوصیات خاص ببخشید. من پافشاری میکنم که این کار یک آفرینش است، زیرا ما حتی از اشخاصی که از نزدیک میشناسیمشان، بسیار کم چیزی میدانیم. ایشان را آن قدر نمیشناسیم که بتوانیم به صفحات یک کتاب منتقلشان کنیم و موجوداتی انسانی از ایشان بسازیم. مردم فریبندهتر و مهمتر از آنند که بتوان رونوشتی از ایشان تهیه کرد و نیز بسیار گوناگون و متناقض هستند.
نویسنده از روی اصل خود کپی نمیکند، بلکه آنچه را که میخواهد از آنها بگیرد، نشانههای چندی است که توجهش را جلب میکنند و طرز تفکر خاصی که ذهن او را تحریک مینمایند و به وسیلهی آن قهرمان خود را میسازند. نویسنده نگران آن نیست که آیا این یک شباهت واقعی است یا نه. تنها در فکر این است که موجهنمایی متناسب با مقاصد خویش به وجود آورد. میان آنچه به دست نویسنده ساخته شده و اصل آن به قدری تفاوت وجود دارد که غالبا برای هر نویسندهای پیش میآید که او را متهم به توصیف خصوصیات فلان شخص کنند و حال آن که خصوصیات شخص مورد نظر او به کلی با خصوصیات شخص مورد بحث متفاوت بوده است. به علاوه، تازه این بسته به تصادف است که نویسنده مدل خود را از میان اشخاصی که به وی نزدیک هستند یا با وی ارتباطی دارند انتخاب کند یا نه.
"در بخش دوم به نمونههای دیگری میپردازیم که گستردگی و گونه گونی پروتوتیپها و استفادهی خلاق نویسندگان بزرگ از آنها را نشان میدهند"برای او فقط کافی است که در قهوهخانهای چشمش به کسی بیفتد یا در اتاق ویژه استعمال دخانیات کشتی یک ربع ساعت با کسی گپ زده باشد. همهی آنچه وی نیاز دارد آن قشر نازک از یک خاک حاصلخیز است تا بعد به وسیلهی تجربیات خود از زندگی، دانش خود دربارهی طبیعت بشری و قوهی درک ذاتی خود، بر روی آن شروع به کار کند.»[1]
سامرست موام دست در زندگینامهی خود با عنوان حاصل عمر، به ریشهیابی بسیاری از خلق و خوها، ناکامیها و عادتهای خود از جمله همجنسگرایی پرداخت:
«کوچکاندام بودم، قدرت تحملم زیاد، اما نیروی جسمانیام کم بود. لکنت زبان داشتم، خجالتی بودم، نحیف و نزار بودم. استعداد بازی را که در زندگی روزمره انگلیسیها حائز اهمیت فراوانی است، نداشتم. نمیدانم به این دلایل بود یا طبیعتم چنین بود که به طور غریزی از آدمهای دیگر گریزان باشم.
تکتک آدمها را دوست داشتم، اما هیچگاه به حضور در جمع آنان اشتیاق چندانی نداشتم. هیچگاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است. گمان نمیکنم هرگز در کوپهی قطار با کسی که نمیشناختم حرف زده باشم یا با همسفری در کشتی سخن گفته باشم. مگر آن که او سر حرف را باز کرده باشد. گمان نمیکنم پسری دوستداشتنی بوده باشم.»[2]
نویسندگان درون گرا و پروتوتیپهای آنها
در میان نویسندگان نیز، انسانهای درونگرا، برونگرا، عینگرا و ذهنگرا وجود دارد.
"همان اسکات سختگیر و درستکار نیز در یک کتابش تصویر زنندهای از پدر خود میکشد و در کتاب دیگرش پس از آن که گذشت سالها از خشونت پدر کاست، تصویر خوشایندتری از او به دست میدهد"نویسندگان برحسب دیدگاههای خود در آثارشان، میان دو بعد اجتماعی و وجود فردی خود، به یکی اولویت بیشتر دادهاند. برخی تا آنجا پیش میروند که زندگی خود را در رمانهایشان بازتاب میدهند. این گونه، کاراکترهایی خلق میشوند که پروتوتیپ خود را به درجاتی از خود نویسنده یا اطرافیان نزدیک او میگیرند.
مارسل پروست (۱۹۲۲-۱۸۷۱) رمان مشهور خود به نام در جستجوی زمان گمشده را به صورت یک خودزندگینامه نوشته است. پروست و دیگر نویسندگان درونگرا با دیدگاههای وجودگرایی، در آثار خود، به حدیث نفس میپردازد. به عبارت دیگر از پروتوتیپی قابل درکتر و نزدیکتر از هر پروتوتیپ دیگری سود میجویند.
مارسل پروست در دفتر خاطرات خود مینویسد:
«میدانم موادی که برای اثر ادبیم به کار گرفتهام، چیزی جز زندگی گذشتهی خودم نبوده است و این که آنها را بی آنکه غایتشان یا حتی بقایشان را پیشبینی کنم، ذخیره کرده بودم. همانند دانهای که میان موادی که باید تغذیه کند، میکارندش. شاید من هم مانند همین دانه به محض آنکه گیاهش شکل گرفت، شاهد تحقق یافتن کتابهایی میشدم که آن همه اشتیاق نوشتنشان را داشتم. من خود را آبستن اثری یافتم که در درونم بود. همانند چیزی گرانبها و شکستنی که به من سپرده شده بود و آرزو داشتم دستنخورده و سالم تحویلش بدهم.»[3]
این تلاش برای خودبیانگری، جدا از زندگینامههایی که نویسندگان به جا گذاشتهاند، در بسیاری از آثار ادبی به چشم میخورد.
"استاندال در یکی از دستنویسهایش، نام اشخاصی را که مدل قهرمانان قرار گرفتهاند، نوشته است"اما برخی از نویسندگان آنرا با ارتباط مستقیم با زندگینامهی خود میآفرینند، و برخی دیگر به ابعاد وجودی و خودبیانگری در قالب کاراکترها نظر دارند. این تنوع، قابل بررسی است.
میلان کوندرا در رمان بار هستی چنین مینویسد:
«شخصیتهای رمانی که نوشتهام، امکانات خود من هستند که تحقق نیافتهاند. بدین سبب تمام آنان را هم دوست دارم و هم هراسانم میکنند. آنها هر کدام از مرزی گذر کردهاند که من فقط آن را دور زدهام، آنچه مرا مجذوب میکند مرزی است که از آن گذشتهام، مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد.»[4]
میلان کوندرا که رمانهایی در سبک رمان نو یا به تعبیری ضدرمان نوشته، شخصیتپردازی به شیوهی رئالیستی و همراه جزئیات را نفی میکند و تنها جنبههایی از شخصیتهای بیچهرهی خود را آشکار میکند که به کار ایدهی اصلی رمانش میآیند. در رمان فلسفی بار هستی، کاراکترهای اصلی بیچهره و بدون هویتهای جسمانی هستند و خواننده تا پایان به مشخصات ظاهری آنها پی نمیبرد.
در رمان کوندرا، گذشتهی زندگی کاراکترها پنهان است و روابط علت و معلولی در واکنشهای آنان و گذشته زندگیشان نقشی ندارد. کوندرا با چنین نگرشی، شخصیت یا کاراکتر ادبی را تعریف میکند: «حقیقتهای گنجانده شده در من های تصویری» و در جای دیگر میگوید:
«شخصیت، شبیهسازی موجود زنده نیست. شخصیت، موجودی تخیلی است. شخصیت، من تجربی است.»[5]
اما همین گفتهی کوندرا درگیر تضادی نهفته است. منِ تجربی نیز موجودی تخیلی نیست، زیرا خارج از دنیای واقعیت قرار ندارد.
"دیکنز چنان که همه میدانند در وجود مستر میکابر خصوصیات پدر خود را و در هارولد اسکمبول نقش لیهانت را تصویر کرده است"انگارهبرداری از ذهنیات خود، نوعی استفادهی خلاق از یک موجود و بنابر این یک پروتوتیپ است.
فرانتس کافکا فیلسوف/ نویسندهای است درونگرا که فضای آثارش در ابهام و گاه، وهم، شناور است. خواننده، کاراکترهایی چون گرگوار او را در رمان مسخ، که صبح از خواب برمیخیزد و میبیند که به حشرهای نفرتانگیز تبدیل شده، جز از طریق غور در نگاه فلسفی نویسنده نمیتواند درک کند. کافکا چنین میگوید:
«اگر میخواهید این داستانها را بفهمید باید مرا درک کنید. باید به زندگی، شخصیت، رنجها و خوابهای من وارد شوید.»[6]
پروتوتیپها در رمانهای اجتماعی و تاریخی
رویکرد دیگر، راهیابی به وجود و ذهن انسانهایی است که با نویسنده متفاوت هستند. هنگامی که تولستوی در جنگ و صلح به آفرینش بیش از پانصد کاراکتر رنگارنگ از میان همه اقشار و طبقات اجتماع دست میزند، از محدودهی منِ خویش پا فراتر میگذارد.
دیکنز، بالزاک، داستایوسکی و بسیاری دیگر از نویسندگان واقعگرا به این اصل وفادار بودهاند و در همین چهارچوب هنگام مطرح کردن من خود در معدودی از کاراکترهای داستانی به موفقیتهای بزرگی دست مییابند.
شخصیت ارنست اورهارد، انقلابی وفادار که بازتاب اعتقادات اجتماعی جک لندن در رمان پاشنه آهنین است، از این دست شخصیتها است. ویژگیهایی که این کاراکتر از شخصیت جک لندن گرفته، در کنار شخصیتهای متنوع و گوناگون دیگر، نمود و جلوهی بیشتری از صدها من تکراری در قالب کاراکترهای گوناگون مییابد.
تورگنیف نیز به عنوان نویسندهی رئالیست و اجتماعی، تکرار اندیشهها و تجارب خویش را در همهی کاراکترهای داستان نمیپسندید. او در نامهای به مرد جوانی که آرزوی نویسنده شدن در سر میپروراند، چنین توصیه میکند:
«اگر مطالعهی چهرهی انسانها و زندگی دیگران بیش از بیان احساسات و افکار شخصیتان برای شما جالب است، اگر توصیف درست و دقیق محیط خارج، نه تنها یک انسان، بلکه یک شیء معمولی برای شما جالبتر است، اگر با ظرافت و طراوت آنچه را از ظاهر این شیء یا آن شخص حس کنید، بازگو نمایید. این بدان معناست که شما نویسندهای واقعگرا هستید و میتوانید نگارش یک داستان یا یک رمان را شروع کنید.[7]»
اما تورگنیف نیز موضوع را تکبعدی نمینگرد و دربارهی کاراکتر اصلی پدران و پسران میگوید: «صرف نظر از برداشتهایش در خصوص هنر، من در همهی معتقدات بازاروف شریک هستم.»[8] تورگنیف با این ادعا بعد استفاده از من و خویشتن نویسنده در آفرینش کاراکترهایش را تأیید میکند.
میراث ادبی جهان نشان میدهد که استفاده از پروتوتیپ، حتی اگر خود نویسنده هم باشد، نفی وجود خلاقیت هنری نویسنده نیست و خیالپردازی میانتهی و فاقد عمق فلسفی و اجتماعی نیز دلیل وجود خلاقیت ادبی نیست.
آندره مورآ دربارهی تخیلیترین آثار ادبیات معاصر چنین میگوید:
«به آسانی ممکن است نشان داد که عجیبترین افسانهها، افسانههایی که به نظر ما بسیار دور از ملاحظات واقعی میآیند، مانند سفرهای گالیور، قصههای ادگار آلنپو، و کمدی الهی دانته همه بر اساس خاطرات آفریده شدهاند. درست به همان صورت که غولهای داوینچی و شیاطین سرستونها به کمک خطوط چهرهی انسانها و حیوانها ساخته شدهاند یا مثل اختراعات مکانیکی که خلق ماده نیست، بلکه اجتماع جدیدی از قطعات ساخته شده است.»[9]
مورآ، دو دیدگاه متضاد نویسندگان عینگرا و ذهنگرا را در زمینهی بازسازی من نویسنده در قالب کاراکترها آشتی میدهد:
«برای القای جهان به خواننده بیش از یک راه وجود دارد.
"تورگنیف میگوید که من ابدا نمیتوانم کاراکتری به وجود آورم مگر آن که به عنوان نقطهی شروع، مخیلهی خود را بر شخص زندهای تمرکز دهم"به اعتقاد من حقیقت این است که یک نویسنده هر قدر عینگرا باشد، هرگز قادر نیست مانع ظهور شخصیت خود در خلال اثرش شود. شاخص یک انسان تعدادی اشتغالات ذهنی است که به رغم او تجلی میکند. میتوان بند ناف را میان شخصیتهای داستان و تخیلاتی که آنها را تغذیه کرده، پاره نمود، اما نمیتوان کاری کرد که آنها با خالق خود شباهت طبیعی نداشته و شبیه به هم نشوند.»[10]
پروتوتیپها و زندگی خصوصی نویسندگان
پروتوتیپهای الهام گرفته از زندگی خصوصی نویسندگان، اغلب زمینهی ساختن و پرداختن شایعات در افکار عمومی بودهاند. هنگامی که اوژنی گرانده، اثر بالزاک منتشر شد، برخی میگفتند که بالزاک یک شخص حقیقی را در نظر داشته است. گویا بالزاک در جوانی به دختری دلباخته بود که پدرش شهردار یکی از شهرهای جنوبی فرانسه بود.
این مرد، تاجر و معاملهگری ثروتمند بود که حسابگریهای کاسبکارانهاش سرانجام، راه رسیدن بالزاک به دختر مورد علاقهاش را سد کرد. بالزاک بعدها از او به عنوان پروتوتیپ خلق کاراکتر مسیو گرانده سود جست.
همچنین، شایع بود که آناکارنینا، پروتوتیپ خود را از یکی از زنانی که با تولستوی خویشاوندی دور داشته، گرفته است.
نویسندگان بزرگ، اغلب زندگیهای شخصی و اجتماعی پرتلاطم و دشواری داشتهاند. برخی استثناء بودند: بالزاک معتقد بود که نویسنده باید ثروت هنگفتی داشته باشد تا با فراغ خاطر به کار خلاقه بپردازد و خود نیز چنین کرد. برخی دیگر چون تولستوی و تورگنیف به سبب ثروت خانوادگی وقت کافی برای نوشتن داشتند، هرچند که تولستوی در سالهای پیری، املاک و زمین هایش را میان دهقانان و خدمتکاران خود تقسیم کرد.
اما شمار بسیاری از نویسندگان اغلب به دلیل خاستگاه اجتماعی خود، محرومیتهای بسیار کشیدند. زندگی سراسر قرض و دربدری داستایوسکی، سالها کار در کارخانهها برای هاوارد فاست، زندگی ماجراجویانه و پرزحمت جک لندن، چشم باز کردن در یتیمی و جستجوی نان در زندگینامه گورکی و نمونههای بسیار دیگر، گواه این مدعی هستند.
"اگر آنها راست بگویند و حقیقتا شخص به خصوصی را در نظر نداشته باشند، به نظر من میتوان دریافت که اینها کاراکترهای خود را بیشتر به حافظههای خود مدیونند تا به غریزهی خلاقشان"بسیار از آنان قدرت آثارشان را مدیون همین تب و تابهای شدید زندگی دشوار و پرزحمت خود میدانند.
برخی معتقدند که «هنر، انتقام هنرمند از زندگی است.» این سخن بی آن که بتواند به روشنی خاستگاه هنر را روشن سازد، آشکارکنندهی تمایل شدید هنرمند در به تصویر کشیدن آن چیزهایی است که در زندگی شخصی و اجتماعی دیده، یا شخصا تجربه کرده است.
سامرست موام در حاصل عمر چنین مینویسد:
«مزیتی زیانها و خطرهای زندگی نویسندگی را خنثی میکند که همهی دشواریها، نومیدیها و شاید دردسرهای این حرفه را بی اهمیت جلوه میدهد. نویسندگی به نویسنده، آزادی روح میبخشد. برای نویسنده زندگی، تراژدی است، اما نویسنده به یمن خلاقیت خویش پالایش مییابد. از اندوه و هراس زدوده میشود و این به گفتهی ارسطو، هدف هنر است. خطاها و بلاهتهای نویسنده، اندوهی که جانش را میآزارد، عشق شکستخوردهاش، نقص و جسمانی، بیماری و محرومیتهایش، امیدهای از کف رفتهاش، رنجها و تحقیرهایش، همه و همه به یمن توانایی او به مواد و مصالحی تبدیل میشود که او با نوشتن بر آنها غلبه میکند.
برای نویسنده، همه چیز از نگاهی زودگذر در خیابان گرفته تا جنگی که دنیای متمدن را به آشوب میکشد، از رایحهی گلی سرخ گرفته تا مرگ یک دوست، دانههایی است که آسیاب میکند. در میان تمام حوادثی که به سرش میآید، چیزی وجود ندارد که نتواند آن را به صورت قطعهای شعر، ترانه یا داستانی درآورد و با این کار است که از دست آنها رهایی مییابد.[11]»
گذشته از تنشهای روحی و مشکلات در زندگی نویسندگان، ماجراجویی و مبارزات اجتماعی و سیاسی نیز یکی از عوامل خلاقیتزای زندگی آنان بوده است. جک لندن به خیل ماجراجویان و جویندگان طلا پیوست و آثار برجستهای چون سپید دندان و آوای وحش را از خود به جا گذاشت.
ارنست همینگوی نیز از جمله نویسندگان ماجراجو بود که در طول زندگیش خطرهای بسیار را از سر گذراند. هنگامی که در سال ۱۹۳۶ در اسپانیا جنگ داخلی به راه افتاد و هواداران فاشیست «فرانکو» و جمهوریخواهان با هم میجنگیدند، همینگوی به هواداری از جمهوریخواهان ضدفرانکو، همراه با سپاه چندملیتی داوطلب، به عنوان خبرنگار جنگی عازم اسپانیا شد. حاصل این سفر کتاب ناقوسها برای که به صدا در میآیند بود.
"من پافشاری میکنم که این کار یک آفرینش است، زیرا ما حتی از اشخاصی که از نزدیک میشناسیمشان، بسیار کم چیزی میدانیم"قهرمان داستان، داوطلبی امریکایی است که به هواداری از جمهوریخواهان به جنگ با سربازان فرانکو میشتابد. مشاهدات شخصی همینگوی، غنای خاصی به این رمان میبخشد.
همینگوی در سال ۱۹۳۵، داستان ماجراجویی خود را همراه با یک گروه شکار به شرق افریقا در کتاب تپههای سبز آفریقا شرح داد. در سال ۱۹۲۵ همراه چند تن از دوستان خود به نام های لیدی داف توایسدن، پت گاتری و هارولد لوئب، برای شرکت در جشن گاوبازی به اسپانیا رفت. همینگوی که شیفتهی این مراسم بود و در آن هیچ عنصر ضداخلاقی نمیدید، با توصیف مراسم گاوبازی، داستان زندگی چند روشنفکر اروپایی در سالهای بعد از جنگ اول جهانی، کافهنشینیها و خوشگذرانیهای آنها را به تصویر میکشد.
همینگوی که خود مشتزن قهاری بود، در رمان خورشید همچنان میدرخشد، دوست خود هارولد لوئبرا با نام روبرت کوهن، تصویرمیکند: یهودی مشتزنی که در سفر به مادرید نقش مهمی دارد.
رمان خورشید همچنان میدرخشد علاوه بر دربرداشتن مشاهدات شخصی همینگوی، پروتوتیپهای خود را نیز یکراست از دوستان همینگوی میگیرد. در این رمان، لیدی داف توایسدن به لیدی برت اشلی، زنی هوسباز تغییر نام میدهد و پت گاتری با نام مایک کمپل، مردی که در اثر سانحهای جنگی به نقص عضو مبتلا شده و زندگی کسالتباری را میگذراند، ظاهر میشود.
ادامه دارد
موضوع بخش آینده (۳)
نویسندهای که بخش سوم این سلسله نوشتارها به او اختصاص خواهد یافت، فیودور داستایوسکی است که آثار او به دلیل ژرفا، تیزبینی، و سویهی تند و آشکار فلسفی مورد توجه محققان بسیاری بوده است.
هم خود او به خطوط زندگی اش اشارههای بسیار داشته و هم زندگی نامه نویسان و ناقدان تراز اولی پیرامون خاستگاه کاراکترهای جاودانی داستایوسکی در زندگی شخصی او تحقیق کردهاند.
حیرت انگیز خواهد بود که بدانیم داستایوسکی مانند چندین تن از کارکترهای آثارش، از جمله پرنس میشکین در رمان ابله، مبتلا به بیماری صرع بوده است. او مانند شخصیت اول رمان قمارباز، دچار اعتیاد قمار شده و در اثر باخت در کازینوهای سوییس به فقر شدید دچار شده بود. شکستهای عشقی قهرمانان داستان او و تنی چند از زنان رمان هایش، با شخصیتهای حقیقی زندگی او انطباق چشمگیری دارند. توصیف زندان و تبعید در خاطرات خانهی اموات، برخاسته از یادهای دوران تبعید داستایوسکی به سیبری به دلیل عضویت در یک گروه مسلح ضدتزاری است.
جستوجو در این همسانیها و ارتباط ها، میتواند برای نوآموزان نویسندگی یک کارگاه شخصیت پردازی در ادبیات داستانی و استفاده از پروتوتیپها باشد: چگونه خود نویسنده و انسانهای واقعی زندگی او در پیچ و خم خلاقیت ادبی به کاراکترهای داستانی فرا میرویند؟
––––––––––––––––––––––––––––
پانویسها
۱ حاصل عمر. سامرست موام.
"ایشان را آن قدر نمیشناسیم که بتوانیم به صفحات یک کتاب منتقلشان کنیم و موجوداتی انسانی از ایشان بسازیم"ترجمهی آزادیان.
۲. همان جا.
۳. تفسیرهای زندگی ویل و اریل دورانت. ترجمه ابراهیم مشعری.
۴. بار هستی.
میلان کوندرا. ترجمه دکتر پرویز همایون پور. نشر گفتار ۱۳۶۸. نام اصلی کتاب «سبکی تحملناپذیر وجود» است.
۵. هنر رمان.
"مردم فریبندهتر و مهمتر از آنند که بتوان رونوشتی از ایشان تهیه کرد و نیز بسیار گوناگون و متناقض هستند"میلان کوندرا. ترجمه دکتر پرویز همایون پور. نشر گفتار، ۱۳۶۸
۶. تفسیرهای زندگی. ویل اریل دورانت.
ترجمه ابراهیم مشعری
۷. تور گنیف. آندره مورآ، ترجمه دکتر منوچهر عدنانی، انتشارات زمان.
۸. همان جا.
۹. همان جا.
۱۰.
"به علاوه، تازه این بسته به تصادف است که نویسنده مدل خود را از میان اشخاصی که به وی نزدیک هستند یا با وی ارتباطی دارند انتخاب کند یا نه"تورگنیف. آندره مورآ ترجمه دکتر منوچهر عدنانی، انتشارات زمان.
۱۱ حاصل عمر. «سامرست موام» ترجمه عبدالله آزادیان.
بخش نخست:
پروتوتیپ (سرنمون) ادبی چیست؟اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران