ردّ پای شخصیت‌های داستانی در زندگینامه‌های نویسندگان

رادیو زمانه - ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱

سال‌های طولانی با خواندن رمان‌ها و آثار داستانی مهم ایران و دنیا، زندگینامه‌های نویسندگان و نقدهای آنها دچار کنجکاوی بی امانی شده، یک خط را در این مسیر دنبال می‌کردم و طی حدود هفت سال، یادداشت‌های بسیاری روی هم انباشته بودم. سرانجام، در اواخر دهه‌ی شصت شمسی، با راهنمایی زنده یاد امیرحسین آریانپور، حاصل این مطالعات را مدون ساختم. آن طرح و یادداشت‌ها بعدا به صورت کتابی به نام نقش پروتوتیپ‌ها در آفرینش هنری (منشاء شخصیت در ادبیات داستانی) در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد. از آن پس، یادداشت‌ها به مناسبت‌های گوناگون گسترش یافته‌اند.
پرسش‌هایی که مرا تا امروز به تحقیقی پیوسته کشانده‌اند، از این قرارند: آیا همه‌ی کاراکترهای آثار برجسته‌ی ادبیات داستانی دنیا، سرنمون‌ها یا به عبارتی پروتوتیپ‌هایی در زندگی واقعی داشته اند؟ آیا نویسندگان، خطوط شخصیتی کاراکترهای خود را از خویشان، اطرافیان، شخصیتی تاریخی یا آثار دیگر الهام گرفته اند؟ آیا آنها جایی به خاستگاه این الهام‌ها اشاره کرده اند؟ و در این رهگذر، ساز و کار خلاقیت نویسندگان در شخصیت پردازی، چه مناسبتی با چهره‌های زندگی واقعی آنها دارند؟ مرزهای قصه/داستان کجا با مرز انسان‌های حقیقی مماس می‌شوند؟
فرازهای بخش اول:
در بخش اول با طرح پرسش‌ها پیرامونپروتوتیپ‌های ادبی، به مرور دیدگاه‌های چند رمان نویس بزرگ از جمله، سامرست موام، تورگنیف، گوستاو فلوبر، تولستوی، پیرامون استفاده از سرنمون‌هایی که در زندگی واقعی الهام بخش آنها در خلق کاراکترهای داستانی بوده است، پرداختیم. در بخش دوم به نمونه‌های دیگری می‌پردازیم که گستردگی و گونه گونی پروتوتیپ‌ها و استفاده‌ی خلاق نویسندگان بزرگ از آنها را نشان می‌دهند.

"سرانجام، در اواخر دهه‌ی شصت شمسی، با راهنمایی زنده یاد امیرحسین آریانپور، حاصل این مطالعات را مدون ساختم"در اینجا به جستجوی ردپای پروتوتیپ‌ها در زندگینامه‌های چند نویسنده‌ی بزرگ نیز می‌پردازیم.

کاراکترهای سامرست موام و “آدم‌های زنده”

سامرست موام (۱۹۶۵ـ ۱۸۷۴) در کتاب حاصل عمر (۱۹۳۸) که در آن به شرح تاریخچه‌ی زندگی خود و اندیشه‏‌هایش پرداخته، درباره‌ی پروتوتیپ‌‏های آثارش می‌نویسد:

«مرا به خاطر آن که کاراکترهای خود را از آدم‏های زنده اختیار کرده‌‏ام، سرزنش می‌‏کنند و از انتقاداتی که خوانده‏‌ام این تصور ممکن است در انسان ایجاد شود که هرگز قبلاً کسی چنین کاری نکرده است. این ایراد بی‌جاست. زیرا این یک قاعده‌ی دنیایی است. از ابتدای ادبیات پیوسته نویسندگان برای آفرینش‏‌های خود اصل‌‏هایی داشته‏‌اند. همان اسکات سختگیر و درستکار نیز در یک کتابش تصویر زننده‏‌ای از پدر خود می‌کشد و در کتاب دیگرش پس از آن که گذشت سال‏ها از خشونت پدر کاست، تصویر خوشایندتری از او به دست می‌دهد.

استاندال در یکی از دستنویس‌هایش، نام اشخاصی را که مدل قهرمانان قرار گرفته‏‌اند، نوشته است. دیکنز چنان که همه می‌دانند در وجود مستر میکابر خصوصیات پدر خود را و در هارولد اسکمبول نقش لی‏هانت را تصویر کرده است. تورگنیف می‌‏گوید که من ابدا نمی‌‏توانم کاراکتری به وجود آورم مگر آن که به عنوان نقطه‌ی شروع، مخیله‌ی خود را بر شخص زنده‏‌ای تمرکز دهم. ظن من بر این است که نویسندگانی که استفاده از اشخاص واقعی را در داستان انکار می‌کنند، یا خودشان را می‌‏فریبند (که غیر ممکن هم نیست زیرا انسان می‌‏تواند بی‏آن که خیلی هوشمند باشد، نوول‏نویس خوبی باشد) یا ما را. اگر آنها راست بگویند و حقیقتا شخص به خصوصی را در نظر نداشته باشند، به نظر من می‌‏توان دریافت که این‏ها کاراکترهای خود را بیشتر به حافظه‏‌های خود مدیونند تا به غریزه‌ی خلاقشان.

"آن طرح و یادداشت‌ها بعدا به صورت کتابی به نام نقش پروتوتیپ‌ها در آفرینش هنری (منشاء شخصیت در ادبیات داستانی) در سال ۱۳۷۱ در تهران منتشر شد"چه بسیار دفعاتی که ما به دارتانان، میسیزر پرودی، جین‏ایر و جرم کونیارد با نام‏‌های دیگر و در جامعه‏‌های دیگر برخورده‌‏ایم! باید بگویم که اخذ کاراکترها از روی مدل‏های حقیقی نه تنها جنبه‌ی همگانی دارد، بلکه ضروری نیز هست. من نمی‌‏دانم چرا اصولاً نویسنده‏ای باید از تصدیق این مطلب شرم داشته باشد.
همچنان که تورگنیف می‌‏گوید فقط در صورتی که شخص معینی را در نظر داشته باشید، خواهید توانست به آفریده‌ی خودتان نیروی حیات و خصوصیات خاص ببخشید. من پافشاری می‌‏کنم که این کار یک آفرینش است، زیرا ما حتی از اشخاصی که از نزدیک می‌شناسیمشان، بسیار کم چیزی می‌‏دانیم. ایشان را آن قدر نمی‌شناسیم که بتوانیم به صفحات یک کتاب منتقلشان کنیم و موجوداتی انسانی از ایشان بسازیم. مردم فریبنده‌‏تر و مهم‏‌تر از آنند که بتوان رونوشتی از ایشان تهیه کرد و نیز بسیار گوناگون و متناقض هستند.

نویسنده از روی اصل خود کپی نمی‌‏کند، بلکه آنچه را که می‌‏خواهد از آنها بگیرد، نشانه‏‌های چندی است که توجهش را جلب می‌‏کنند و طرز تفکر خاصی که ذهن او را تحریک می‌نمایند و به وسیله‌ی آن قهرمان خود را می‌‏سازند. نویسنده نگران آن نیست که آیا این یک شباهت واقعی است یا نه. تنها در فکر این است که موجه‏‌نمایی متناسب با مقاصد خویش به وجود آورد. میان آنچه به دست نویسنده ساخته شده و اصل آن به قدری تفاوت وجود دارد که غالبا برای هر نویسنده‌‏ای پیش می‌‌آید که او را متهم به توصیف خصوصیات فلان شخص کنند و حال آن که خصوصیات شخص مورد نظر او به کلی با خصوصیات شخص مورد بحث متفاوت بوده است. به علاوه، تازه این بسته به تصادف است که نویسنده مدل خود را از میان اشخاصی که به وی نزدیک هستند یا با وی ارتباطی دارند انتخاب کند یا نه.

"در بخش دوم به نمونه‌های دیگری می‌پردازیم که گستردگی و گونه گونی پروتوتیپ‌ها و استفاده‌ی خلاق نویسندگان بزرگ از آنها را نشان می‌دهند"برای او فقط کافی است که در قهوه‏خانه‏ای چشمش به کسی بیفتد یا در اتاق ویژه استعمال دخانیات کشتی یک ربع ساعت با کسی گپ زده باشد. همه‌ی آنچه وی نیاز دارد آن قشر نازک از یک خاک حاصلخیز است تا بعد به وسیله‌ی تجربیات خود از زندگی، دانش خود درباره‌ی طبیعت بشری و قوه‌ی درک ذاتی خود، بر روی آن شروع به کار کند.»[1]

سامرست موام دست در زندگینامه‌ی خود با عنوان حاصل عمر، به ریشه‏یابی بسیاری از خلق و خوها، ناکامی‌‏ها و عادت‏های خود از جمله همجنس‏گرایی پرداخت:

«کوچک‌اندام بودم، قدرت تحملم زیاد، اما نیروی جسمانی‌ام کم بود. لکنت زبان داشتم، خجالتی بودم، نحیف و نزار بودم. استعداد بازی را که در زندگی روزمره انگلیسی‌ها حائز اهمیت فراوانی است، نداشتم. نمی‌‏دانم به این دلایل بود یا طبیعتم چنین بود که به طور غریزی از آدم‏های دیگر گریزان باشم.

تک‏‌تک آدم‏ها را دوست داشتم، اما هیچ‏گاه به حضور در جمع آنان اشتیاق چندانی نداشتم. هیچ‏گاه در نظر اول از کسی خوشم نیامده است. گمان نمی‌کنم هرگز در کوپه‌ی قطار با کسی که نمی‌‏شناختم حرف زده باشم یا با همسفری در کشتی سخن گفته باشم. مگر آن که او سر حرف را باز کرده باشد. گمان نمی‌‏کنم پسری دوست‏داشتنی بوده باشم.»[2]

نویسندگان درون گرا و پروتوتیپ‌های آنها

در میان نویسندگان نیز، انسان‏های درون‏گرا، برون‏گرا، عین‏گرا و ذهن‏گرا وجود دارد.

"همان اسکات سختگیر و درستکار نیز در یک کتابش تصویر زننده‏‌ای از پدر خود می‌کشد و در کتاب دیگرش پس از آن که گذشت سال‏ها از خشونت پدر کاست، تصویر خوشایندتری از او به دست می‌دهد"نویسندگان برحسب دیدگاه‏های خود در آثارشان، میان دو بعد اجتماعی و وجود فردی خود، به یکی اولویت بیشتر داده‏اند. برخی تا آنجا پیش می‌‏روند که زندگی خود را در رمان‏‌هایشان بازتاب می‌‏دهند. این گونه، کاراکترهایی خلق می‌شوند که پروتوتیپ خود را به درجاتی از خود نویسنده یا اطرافیان نزدیک او می‌گیرند.

مارسل پروست (۱۹۲۲-۱۸۷۱) رمان مشهور خود به نام در جستجوی زمان گمشده را به صورت یک خودزندگینامه نوشته است. پروست و دیگر نویسندگان درون‏گرا با دیدگاه‏های وجودگرایی، در آثار خود، به حدیث نفس می‌پردازد. به عبارت دیگر از پروتوتیپی قابل درک‏تر و نزدیک‏تر از هر پروتوتیپ دیگری سود می‌‏جویند.

مارسل پروست در دفتر خاطرات خود می‌‏نویسد:

«می‌‏دانم موادی که برای اثر ادبیم به کار گرفته‏‌ام، چیزی جز زندگی گذشته‌ی خودم نبوده است و این که آنها را بی آنکه غایتشان یا حتی بقایشان را پیش‏‌بینی کنم، ذخیره کرده بودم. همانند دانه‏‌ای که میان موادی که باید تغذیه کند، می‌‏کارندش. شاید من هم مانند همین دانه به محض آنکه گیاهش شکل گرفت، شاهد تحقق یافتن کتاب‏هایی می‌شدم که آن همه اشتیاق نوشتنشان را داشتم. من خود را آبستن اثری یافتم که در درونم بود. همانند چیزی گرانبها و شکستنی که به من سپرده شده بود و آرزو داشتم دست‏‌نخورده و سالم تحویلش بدهم.»[3]

این تلاش برای خودبیانگری، جدا از زندگینامه‌‏هایی که نویسندگان به جا گذاشته‌‏اند، در بسیاری از آثار ادبی به چشم می‌خورد.

"استاندال در یکی از دستنویس‌هایش، نام اشخاصی را که مدل قهرمانان قرار گرفته‏‌اند، نوشته است"اما برخی از نویسندگان آنرا با ارتباط مستقیم با زندگینامه‌ی خود می‌آفرینند، و برخی دیگر به ابعاد وجودی و خودبیانگری در قالب کاراکترها نظر دارند. این تنوع، قابل بررسی است.

میلان کوندرا در رمان بار هستی چنین می‌نویسد:

«شخصیت‏‌های رمانی که نوشته‏‌ام، امکانات خود من هستند که تحقق نیافته‌‏اند. بدین سبب تمام آنان را هم دوست دارم و هم هراسانم می‌کنند. آنها هر کدام از مرزی گذر کرده‌‏اند که من فقط آن را دور زده‌‏ام، آنچه مرا مجذوب می‌کند مرزی است که از آن گذشته‏‌ام، مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد.»[4]

میلان کوندرا که رمان‏هایی در سبک رمان نو یا به تعبیری ضدرمان نوشته، شخصیت‌‏پردازی به شیوه‌ی رئالیستی و همراه جزئیات را نفی می‌‏کند و تنها جنبه‌‏هایی از شخصیت‏های بی‌‏چهره‌ی خود را آشکار می‌‏کند که به کار ایده‌ی اصلی رمانش می‌‏آیند. در رمان فلسفی بار هستی، کاراکترهای اصلی بی‌چهره و بدون هویت‌های جسمانی هستند و خواننده تا پایان به مشخصات ظاهری آنها پی نمی‌‏برد.

در رمان کوندرا، گذشته‌ی زندگی کاراکترها پنهان است و روابط علت و معلولی در واکنش‌‏های آنان و گذشته زندگیشان نقشی ندارد. کوندرا با چنین نگرشی، شخصیت یا کاراکتر ادبی را تعریف می‌‏کند: «حقیقت‏‌های گنجانده شده در من های تصویری» و در جای دیگر می‌‏گوید:
«شخصیت، شبیه‌‏سازی موجود زنده نیست. شخصیت، موجودی تخیلی است. شخصیت، من تجربی است.»[5]

اما همین گفته‌ی کوندرا درگیر تضادی نهفته است. منِ تجربی نیز موجودی تخیلی نیست، زیرا خارج از دنیای واقعیت قرار ندارد.

"دیکنز چنان که همه می‌دانند در وجود مستر میکابر خصوصیات پدر خود را و در هارولد اسکمبول نقش لی‏هانت را تصویر کرده است"انگاره‏برداری از ذهنیات خود، نوعی استفاده‌ی خلاق از یک موجود و بنابر این یک پروتوتیپ است.

فرانتس کافکا فیلسوف/ نویسنده‌ای است درونگرا که فضای آثارش در ابهام و گاه، وهم، شناور است. خواننده، کاراکترهایی چون گرگوار او را در رمان مسخ، که صبح از خواب برمی‌خیزد و می‌‏بیند که به حشره‏‌ای نفرت‏‌انگیز تبدیل شده، جز از طریق غور در نگاه فلسفی نویسنده نمی‌‏تواند درک کند. کافکا چنین می‌‏گوید:

«اگر می‌‏خواهید این داستان‏ها را بفهمید باید مرا درک کنید. باید به زندگی، شخصیت، رنج‌‏ها و خواب‏‌های من وارد شوید.»[6]

پروتوتیپ‌ها در رمان‌های اجتماعی و تاریخی

رویکرد دیگر، راه‏یابی به وجود و ذهن انسان‏هایی‏ است که با نویسنده متفاوت هستند. هنگامی که تولستوی در جنگ و صلح به آفرینش بیش از پانصد کاراکتر رنگارنگ از میان همه اقشار و طبقات اجتماع دست می‌‏زند، از محدوده‌ی منِ خویش پا فراتر می‌‏گذارد.

دیکنز، بالزاک، داستایوسکی و بسیاری دیگر از نویسندگان واقع‏گرا به این اصل وفادار بوده‏‌اند و در همین چهارچوب هنگام مطرح کردن من خود در معدودی از کاراکترهای داستانی به موفقیت‏های بزرگی دست می‌‏یابند.

شخصیت ارنست اورهارد، انقلابی وفادار که بازتاب اعتقادات اجتماعی جک لندن در رمان پاشنه آهنین است، از این دست شخصیت‏‌ها است. ویژگی‌هایی که این کاراکتر از شخصیت جک لندن گرفته، در کنار شخصیت‏های متنوع و گوناگون دیگر، نمود و جلوه‌ی بیشتری از صدها من تکراری در قالب کاراکترهای گوناگون می‌‏یابد.

تورگنیف نیز به عنوان نویسنده‌ی رئالیست و اجتماعی، تکرار اندیشه‌ها و تجارب خویش را در همه‌ی کاراکترهای داستان نمی‌پسندید. او در نامه‏ای به مرد جوانی که آرزوی نویسنده شدن در سر می‌‏پروراند، چنین توصیه می‌‏کند:

«اگر مطالعه‌ی چهره‌ی انسان‌ها و زندگی دیگران بیش از بیان احساسات و افکار شخصی‌‏تان برای شما جالب است، اگر توصیف درست و دقیق محیط خارج، نه تنها یک انسان، بلکه یک شی‏ء معمولی برای شما جالب‏تر است، اگر با ظرافت و طراوت آنچه را از ظاهر این شی‏ء یا آن شخص حس کنید، بازگو نمایید. این بدان معناست که شما نویسنده‌‏ای واقع‏گرا هستید و می‌‏توانید نگارش یک داستان یا یک رمان را شروع کنید.[7]»

اما تورگنیف نیز موضوع را تک‏بعدی نمی‌‏نگرد و درباره‌ی کاراکتر اصلی پدران و پسران می‌گوید: «صرف نظر از برداشت‏هایش در خصوص هنر، من در همه‌ی معتقدات بازاروف شریک هستم.»[8] تورگنیف با این ادعا بعد استفاده از من و خویشتن نویسنده در آفرینش کاراکترهایش را تأیید می‌‏کند.

میراث ادبی جهان نشان می‌دهد که استفاده از پروتوتیپ، حتی اگر خود نویسنده هم باشد، نفی وجود خلاقیت هنری نویسنده نیست و خیال‏پردازی میان‏‌تهی و فاقد عمق فلسفی و اجتماعی نیز دلیل وجود خلاقیت ادبی نیست.

آندره مورآ درباره‌ی تخیلی‌‏ترین آثار ادبیات معاصر چنین می‌‏گوید:

«به آسانی ممکن است نشان داد که عجیب‏ترین افسانه‌‏ها، افسانه‏‌هایی که به نظر ما بسیار دور از ملاحظات واقعی می‌‏آیند، مانند سفرهای گالیور، قصه‏‌های ادگار آلن‏پو، و کمدی الهی دانته همه بر اساس خاطرات آفریده شده‏اند. درست به همان صورت که غول‏های داوینچی و شیاطین سرستون‏ها به کمک خطوط چهره‌ی انسان‏ها و حیوان‏ها ساخته شده‏اند یا مثل اختراعات مکانیکی که خلق ماده نیست، بلکه اجتماع جدیدی از قطعات ساخته شده است.»[9]

مورآ، دو دیدگاه متضاد نویسندگان عین‏گرا و ذهن‏گرا را در زمینه‌ی بازسازی من نویسنده در قالب کاراکترها آشتی می‌‏دهد:

«برای القای جهان به خواننده بیش از یک راه وجود دارد.

"تورگنیف می‌‏گوید که من ابدا نمی‌‏توانم کاراکتری به وجود آورم مگر آن که به عنوان نقطه‌ی شروع، مخیله‌ی خود را بر شخص زنده‏‌ای تمرکز دهم"به اعتقاد من حقیقت این است که یک نویسنده هر قدر عین‏گرا باشد، هرگز قادر نیست مانع ظهور شخصیت خود در خلال اثرش شود. شاخص یک انسان تعدادی اشتغالات ذهنی است که به رغم او تجلی می‌‏کند. می‌‏توان بند ناف را میان شخصیت‏های داستان و تخیلاتی که آنها را تغذیه کرده، پاره نمود، اما نمی‌‏توان کاری کرد که آنها با خالق خود شباهت طبیعی نداشته و شبیه به هم نشوند.»[10]

پروتوتیپ‌ها و زندگی خصوصی نویسندگان

پروتوتیپ‏‌های الهام گرفته از زندگی خصوصی نویسندگان، اغلب زمینه‌ی ساختن و پرداختن شایعات در افکار عمومی بوده‌اند. هنگامی که اوژنی گرانده، اثر بالزاک منتشر شد، برخی می‌گفتند که بالزاک یک شخص حقیقی را در نظر داشته است. گویا بالزاک در جوانی به دختری دلباخته بود که پدرش شهردار یکی از شهرهای جنوبی فرانسه بود.

این مرد، تاجر و معامله‏‌گری ثروتمند بود که حسابگری‌های کاسبکارانه‏‌اش سرانجام، راه رسیدن بالزاک به دختر مورد علاقه‏‌اش را سد کرد. بالزاک بعدها از او به عنوان پروتوتیپ خلق کاراکتر مسیو گرانده سود جست.

همچنین، شایع بود که آناکارنینا، پروتوتیپ خود را از یکی از زنانی که با تولستوی خویشاوندی دور داشته، گرفته است.

نویسندگان بزرگ، اغلب زندگی‌‏های شخصی و اجتماعی پرتلاطم و دشواری داشته‏‌اند. برخی استثناء بودند: بالزاک معتقد بود که نویسنده باید ثروت هنگفتی داشته باشد تا با فراغ خاطر به کار خلاقه بپردازد و خود نیز چنین کرد. برخی دیگر چون تولستوی و تورگنیف به سبب ثروت خانوادگی وقت کافی برای نوشتن داشتند، هرچند که تولستوی در سال‌های پیری، املاک و زمین هایش را میان دهقانان و خدمتکاران خود تقسیم کرد.

اما شمار بسیاری از نویسندگان اغلب به دلیل خاستگاه اجتماعی خود، محرومیت‏‌های بسیار کشیدند. زندگی سراسر قرض و دربدری داستایوسکی، سال‏ها کار در کارخانه‌‏ها برای هاوارد فاست، زندگی ماجراجویانه و پرزحمت جک لندن، چشم باز کردن در یتیمی و جستجوی نان در زندگینامه گورکی و نمونه‌‏های بسیار دیگر، گواه این مدعی هستند.

"اگر آنها راست بگویند و حقیقتا شخص به خصوصی را در نظر نداشته باشند، به نظر من می‌‏توان دریافت که این‏ها کاراکترهای خود را بیشتر به حافظه‏‌های خود مدیونند تا به غریزه‌ی خلاقشان"بسیار از آنان قدرت آثارشان را مدیون همین تب و تاب‏های شدید زندگی دشوار و پرزحمت خود می‌‏دانند.

برخی معتقدند که «هنر، انتقام هنرمند از زندگی است.» این سخن بی ‏آن که بتواند به روشنی خاستگاه هنر را روشن سازد، آشکارکننده‌ی تمایل شدید هنرمند در به تصویر کشیدن آن چیزهایی است که در زندگی شخصی و اجتماعی دیده، یا شخصا تجربه کرده است.

سامرست موام در حاصل عمر چنین می‌‏نویسد:

«مزیتی زیان‏ها و خطرهای زندگی نویسندگی را خنثی می‌‏کند که همه‌ی دشواری‌ها، نومیدی‌ها و شاید دردسرهای این حرفه را بی ‏اهمیت جلوه می‌‏دهد. نویسندگی به نویسنده، آزادی روح می‌بخشد. برای نویسنده زندگی، تراژدی است، اما نویسنده به یمن خلاقیت خویش پالایش می‌‏یابد. از اندوه و هراس زدوده می‌شود و این به گفته‌ی ارسطو، هدف هنر است. خطاها و بلاهت‏‌های نویسنده، اندوهی که جانش را می‌‏آزارد، عشق شکست‏‌خورده‏‌اش، نقص و جسمانی، بیماری و محرومیت‌‏هایش، امیدهای از کف رفته‏‌اش، رنج‏ها و تحقیرهایش، همه و همه به یمن توانایی او به مواد و مصالحی تبدیل می‌شود که او با نوشتن بر آنها غلبه می‌کند.

برای نویسنده، همه چیز از نگاهی زودگذر در خیابان گرفته تا جنگی که دنیای متمدن را به آشوب می‌کشد، از رایحه‌ی گلی سرخ گرفته تا مرگ یک دوست، دانه‏‌هایی است که آسیاب می‌‏کند. در میان تمام حوادثی که به سرش می‌‏آید، چیزی وجود ندارد که نتواند آن را به صورت قطعه‏‌ای شعر، ترانه یا داستانی درآورد و با این کار است که از دست آنها رهایی می‌‏یابد.[11]»

گذشته از تنش‏‌های روحی و مشکلات در زندگی نویسندگان، ماجراجویی و مبارزات اجتماعی و سیاسی نیز یکی از عوامل خلاقیت‏‌زای زندگی آنان بوده است. جک لندن به خیل ماجراجویان و جویندگان طلا پیوست و آثار برجسته‌‏ای چون سپید دندان و آوای وحش را از خود به جا گذاشت.

ارنست همینگوی نیز از جمله نویسندگان ماجراجو بود که در طول زندگیش خطرهای بسیار را از سر گذراند. هنگامی که در سال ۱۹۳۶ در اسپانیا جنگ داخلی به راه افتاد و هواداران فاشیست «فرانکو» و جمهوریخواهان با هم می‌جنگیدند، همینگوی به هواداری از جمهوریخواهان ضدفرانکو، همراه با سپاه چندملیتی داوطلب، به عنوان خبرنگار جنگی عازم اسپانیا شد. حاصل این سفر کتاب ناقوس‏ها برای که به صدا در می‌‏آیند بود.

"من پافشاری می‌‏کنم که این کار یک آفرینش است، زیرا ما حتی از اشخاصی که از نزدیک می‌شناسیمشان، بسیار کم چیزی می‌‏دانیم"قهرمان داستان، داوطلبی امریکایی است که به هواداری از جمهوریخواهان به جنگ با سربازان فرانکو می‌شتابد. مشاهدات شخصی همینگوی، غنای خاصی به این رمان می‌‏بخشد.

همینگوی در سال ۱۹۳۵، داستان ماجراجویی خود را همراه با یک گروه شکار به شرق افریقا در کتاب تپه‌‏های سبز آفریقا شرح داد. در سال ۱۹۲۵ همراه چند تن از دوستان خود به نام های لیدی داف توایسدن، پت گاتری و هارولد لوئب، برای شرکت در جشن گاوبازی به اسپانیا رفت. همینگوی که شیفته‌ی این مراسم بود و در آن هیچ عنصر ضداخلاقی نمی‌دید، با توصیف مراسم گاوبازی، داستان زندگی چند روشنفکر اروپایی در سال‏های بعد از جنگ اول جهانی، کافه‏‌نشینی‌ها و خوشگذرانی‌های آنها را به تصویر می‌کشد.

همینگوی که خود مشت‏زن قهاری بود، در رمان خورشید همچنان می‌درخشد، دوست خود هارولد لوئبرا با نام روبرت کوهن، تصویرمی‌‏کند: یهودی مشت‏زنی که در سفر به مادرید نقش مهمی دارد.

رمان خورشید همچنان می‌‏درخشد علاوه بر دربرداشتن مشاهدات شخصی همینگوی، پروتوتیپ‏‌های خود را نیز یکراست از دوستان همینگوی می‌‏گیرد. در این رمان، لیدی داف توایسدن به لیدی برت اشلی، زنی هوسباز تغییر نام می‌دهد و پت گاتری با نام مایک کمپل، مردی که در اثر سانحه‏‌ای جنگی به نقص عضو مبتلا شده و زندگی کسالت‏‌باری را می‌‏گذراند، ظاهر می‌شود.

ادامه دارد

موضوع بخش آینده (۳)
نویسنده‌ای که بخش سوم این سلسله نوشتارها به او اختصاص خواهد یافت، فیودور داستایوسکی است که آثار او به دلیل ژرفا، تیزبینی، و سویه‌ی تند و آشکار فلسفی مورد توجه محققان بسیاری بوده است.

هم خود او به خطوط زندگی اش اشاره‌های بسیار داشته و هم زندگی نامه نویسان و ناقدان تراز اولی پیرامون خاستگاه کاراکترهای جاودانی داستایوسکی در زندگی شخصی او تحقیق کرده‌اند.
حیرت انگیز خواهد بود که بدانیم داستایوسکی مانند چندین تن از کارکترهای آثارش، از جمله پرنس میشکین در رمان ابله، مبتلا به بیماری صرع بوده است. او مانند شخصیت اول رمان قمارباز، دچار اعتیاد قمار شده و در اثر باخت در کازینوهای سوییس به فقر شدید دچار شده بود. شکست‌های عشقی قهرمانان داستان او و تنی چند از زنان رمان هایش، با شخصیت‌های حقیقی زندگی او انطباق چشمگیری دارند. توصیف زندان و تبعید در خاطرات خانه‌ی اموات، برخاسته از یادهای دوران تبعید داستایوسکی به سیبری به دلیل عضویت در یک گروه مسلح ضدتزاری است.
جست‌وجو در این همسانی‌ها و ارتباط ها، می‌تواند برای نوآموزان نویسندگی یک کارگاه شخصیت پردازی در ادبیات داستانی و استفاده از پروتوتیپ‌ها باشد: چگونه خود نویسنده و انسان‌های واقعی زندگی او در پیچ و خم خلاقیت ادبی به کاراکترهای داستانی فرا می‌رویند؟

––––––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

۱ حاصل عمر. سامرست موام.

"ایشان را آن قدر نمی‌شناسیم که بتوانیم به صفحات یک کتاب منتقلشان کنیم و موجوداتی انسانی از ایشان بسازیم"ترجمه‌ی آزادیان.

۲. همان جا.

۳. تفسیرهای زندگی ویل و اریل دورانت. ترجمه ابراهیم مشعری.

۴. بار هستی.

میلان کوندرا. ترجمه دکتر پرویز همایون پور. نشر گفتار ۱۳۶۸. نام اصلی کتاب «سبکی تحمل‏‌ناپذیر وجود» است.

۵. هنر رمان.

"مردم فریبنده‌‏تر و مهم‏‌تر از آنند که بتوان رونوشتی از ایشان تهیه کرد و نیز بسیار گوناگون و متناقض هستند"میلان کوندرا. ترجمه دکتر پرویز همایون پور. نشر گفتار، ۱۳۶۸

۶. تفسیرهای زندگی. ویل اریل دورانت.

ترجمه ابراهیم مشعری

۷. تور گنیف. آندره مورآ، ترجمه دکتر منوچهر عدنانی، انتشارات زمان.

۸. همان جا.

۹. همان جا.

۱۰.

"به علاوه، تازه این بسته به تصادف است که نویسنده مدل خود را از میان اشخاصی که به وی نزدیک هستند یا با وی ارتباطی دارند انتخاب کند یا نه"تورگنیف. آندره مورآ ترجمه دکتر منوچهر عدنانی، انتشارات زمان.

۱۱ حاصل عمر. «سامرست موام» ترجمه عبدالله آزادیان.

بخش نخست:

پروتوتیپ (سرنمون) ادبی چیست؟

منابع خبر

اخبار مرتبط

خبر آنلاین - ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
ایسنا - ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
ایسنا - ۲۰ بهمن ۱۳۹۹
آفتاب - ۲۶ فروردین ۱۳۹۹
رادیو زمانه - ۱۴ بهمن ۱۳۹۸
رادیو زمانه - ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
باشگاه خبرنگاران - ۸ آبان ۱۳۹۹
خبرگزاری مهر - ۲۷ فروردین ۱۴۰۱