کدام میهن؟ کدام پیمان؟
موضوع بخش نخست این مجموعه، چیستی و چرایی جنبشِ به پا خاسته با شعار شاخصِ “زن، زندگی، آزادی” بود. گفته شد که موضوع کانونی جنبش، پایان دادن به تحقیر شدگی و دستیابی به کرامت انسانی است.
آیا ما در آستانهی یک انقلاب تازه قرار داریم؟ دربارهی این پرسش در بخش دوم این یادداشتها، بحث شد.
آیا ما در خطی مستقیم به سوی موقعیت انقلابی و سپس برافکندنِ رژیم ولایی پیش میرویم؟ بخش سوم این یادداشتها به این موضوع پرداخت.
هدف، به هر رو تغییر است. در بخش چهارم دربارهی تئوری تغییر بحث شد.
و در بخش پنجم در این باره بحث شد که ایدهی تغییر به صورت “این نباشد – آن باشد”، وقتی موفق است که “این” در “آن” بازتولید نشود و کلاً به شکلی تداوم نیابد.
در بخش ششم بر این نکته تأکید شد که جامعهی ایران دوباره دربرابر پرسش دموکراسی قرار گرفته است که پرسش از پی نقش جامعه است به عنوان جمع کثیر و متنوع در خودسامانیابی و ساماندهی به عرصهی دولتی سیاست.
پیش از پرداختن به این موضوع اساسی، لازم بود مکث کنیم و درنگریم که وضعیت چگونه است.
بخش هفتم به تحلیل وضعیت کنونی اختصاص داشت. وضعیت با دو مشخصه توصیف شد: رژیم نتوانسته است جنبش را خفه کند؛ اما جنبش هم نتوانسته است حضور در خیابان را گسترش دهد و از اعتصابهای موضعی و موقت فراتر رود.
در بخش هشتم موضوع رهبری جنبش در کانون بحث قرار گرفت. هدف اصلی آن بخش، پیش گذاشتن و روشن کردن مفهومهایی بود که به کار اندیشه دربارهی موضوع رهبری میآیند.
" موضوع بخش نخست این مجموعه، چیستی و چرایی جنبشِ به پا خاسته با شعار شاخصِ “زن، زندگی، آزادی” بود"شکل موجود رهبری، موضوعی-موضعی خوانده شد. در پایان آن، پیشنهادی دربارهی ارتقای گفتمان جنبش طرح شد.
در این بخش، موضوع ضرورت ارتقای گفتمان جنبش پی گرفته میشود. در آن بر اهمیت اندیشه بر قرارداد اجتماعی نو به قصد سامان دادن به خانهی مشترک مردم همسرنوشت تأکید میشود.
رهبری موضعی-موضوعی
دورهی نخست جنبش، دورهی قیام ژینا، همانگونه که در بخش هفتم این یادداشتها بیان شد، به پایان رسیده است. ممکن است پس از یک وقفه − که در آن هم جنبش بدون نمودهای چشمگیر نخواهد بود− دورهی تازهای آغاز شود. این دوره ممکن است کوتاه یا به نسبت بلند باشد؛ اما به نظر نمیرسد به اندازهی فاصلهی میان برآمدهای دی ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و سپس شهریور ۱۴۰۱ طول بکشد.
بحث دربارهی وضعیت در جریان است.
توجه عمده بر سر موضوع رهبری است. همه میگویند جنبش رهبر ندارد، و تصور میکنند با اراده به جمع کردن عدهای دور هم، میتوانند این مشکل را حل کنند.
اما چنین نیست که جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” بهکل بدون رهبری باشد. در هر موضعی عملاً یک کانون رهبری وجود دارد که معمولاً متغیر است، و بسته به هر تصمیمی در هر موضعی، موضوعی است که بر سر آن نظرهایی وجود دارند که به درجاتی راهنما هستند. موضوعهایی عمومی نیز وجود دارند که بحث بر سر آنها از پیش شروع شده و اکنون بحث وارد مرحلهی تازهای شده است. مسئلهی امروز این است که چگونه در مورد موضوعهای مختلف برداشتها شفاف شوند و معلوم شود که چه جبهههای نظریای وجود دارند.
"هدف اصلی آن بخش، پیش گذاشتن و روشن کردن مفهومهایی بود که به کار اندیشه دربارهی موضوع رهبری میآیند"تأکید بر همیاری برای تداوم و گسترش مبارزه با تأکید بر لزوم داشتن نظر روشن دربارهی موضوعهای اساسی جنبش منافات ندارد.
آماجمان دربارهی سامان دادن بدیل را نگرش سطح بالا مینامیم، و نگرشمان را در مورد موضوعهایی که به سیاست و برنامهی این دوره مربوط است، نگرش میانی. اما باید تصمیمهایی را از هماکنون در موقعیت مشخصِ گرفت و کارهای مشخصی را در موضع و موقعیتی مشخص پیش برد. نگرش راهنماییکننده و معنادهندهی آنها را “نگرش عملیاتی” مینامیم. میان این سه سطح، یک رابطهی استنتاجی ساده وجود ندارد؛ یعنی چنین نیست که اگر ما دارای یک برنامه و تئوری تغییر سطح بالا، به بیان دیگر دارای یک استراتژی روشن باشیم، در سطح میانی و تاکتیکی هم خودبهخود میدانیم چه باید کرد. اما اگر بدانیم در نهایت چه میخواهیم، بهتر میتوانیم در یک دورهی مشخص جهتیابی کنیم و به همین شکل بهتر میتوانیم بدانیم کار بایسته در موقعیت لحظه چیست.
و مسئله تنها به اقدام عملی یک دوره یا یک لحظه مربوط نمیشود.
موضوع مهم این است که ما از هم اکنون با شعارهایمان، با اولویتهایی که به لحاظ عملی و برای سازماندهی قایل میشویم، در حال ساختن نظم آینده هستیم. وقتی به سوی تشکلهای مستقل کارگری، دانشجویی و موضوعی و محلی دیگر پیش رویم و از آغاز برای آنها در تصمیمگیریها در حوزهی فعالیتشان حق مشارکت قایل میشویم، ایدهای از آینده در ذهن داریم. چنین نیست که بخواهیم با استقرار قدرت مرکزی تازه، قدرت موضعی را وانهیم. با اصل گرفتن خودفرمانی شهروندی، به آیندهای میاندیشیم که در آن قدرتهای موضعی قدرت مرکزی را مهار کنند، تا آنجایی که از آن مرکز تنها یک صندلی خالی نمادین به جا ماند.
این دیدگاه، پاسخ مشخصی به پرسش دموکراسی در ایران میدهد؛ مسئلهای که نوع تقریر آن سمتگیریهای مختلف را مشخص میکند.
هدفها و شرطهای توافق
- اصل این است که رژیم سرنگون شود.
- رژیم که سرنگون شد، در مورد نوع حکومت آینده با همهپرسی، و دربارهی قانون اساسی آن با تشکیل مجلس مؤسسان تصمیم میگیریم.
این روزها مدام در مورد اینکه چه باید کرد و هدف چیست، چنین سخنانی میشنویم. این پندار رایج است که کافی است دربارهی هدفگذاری به شکل کلی توافق کرد، تا جبههی واحد و رهبری کارآیی را تشکیل داد.
اما تجربهی انقلاب ۱۳۵۷ به ما میآموزد که دل نبندیم به هدفهایی که عاقبت آنها نامشخص هستند.
هدفهایی قالبی، هدفهایی بدون محتوایی روشن، ممکن است باز ما را اسیر استبدادی تازه کنند.
"در پایان آن، پیشنهادی دربارهی ارتقای گفتمان جنبش طرح شد.در این بخش، موضوع ضرورت ارتقای گفتمان جنبش پی گرفته میشود"اگر بسنده کنیم به فرمالیسم، به هدفگذاری صوری، در بهترین حالت ممکن است به یک دموکراسی معیوب برسیم.
هدفگذاری صوری، مسئلهی دموکراسی را در بهترین حالت مسئلهای صوری میداند و پاسخ به صورت حکومت را به همهپرسی محول میکند. اما رأی دادن صوری را در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ هم تجربه کردهایم.[1] در سال ۱۳۵۷ این جمله زبانزد بود: «بحث بعد از مرگ شاه»، یعنی اکنون دربارهی محتوای نظام آینده صحبت نکنیم.
فرمالیسم نمیتواند و نباید پایهی توافق برای ائتلاف و تشکیل رهبری مشترک باشد. هدفگذاری صوری، اصل مسئله در ایران را که مسئلهی قدرت است، کاملاً مبهم نگه میدارد.
رویکرد فرمالیستی، شاخص دیدگاه راستگرایان در میان “اپوزیسیون” است. انگیزهی اصلی این رویکرد، تطهیر سلطنت است. سلطنت را به یک فرم فرومیکاهند، و چون چنین کردند میگویند: نگاه کنید به نمونههای موفق سوئد، بریتانیا، نروژ و هلند.
میگویند: اساساً میان دو نظام دموکراتیک جمهوری و پادشاهی فرقی محتوایی نیست؛ پس جمهوریخواهان ایرانی نباید به سلطنت بدبین باشند.
باطلالسحر این چشمبندی، تاریخ است: تاریخ سلطنت در ایران که تاریخ ملایان از هر فرقهای، زیرنویس آن است. تاریخ سلطنت در این سرزمین – آشکارتر و مثالزدنیتر از هر جای دیگر − تاریخ جنایت است. پادشاهان و سلسلههای پادشاهی را خط خون به هم متصل میکند. سلطنتطلبان تأکید ویژهای بر سنت و فرهنگ ایرانی دارند. درست به خاطر همان سنت و فرهنگ باید از سلطنت پرهیز کرد.
"در آن بر اهمیت اندیشه بر قرارداد اجتماعی نو به قصد سامان دادن به خانهی مشترک مردم همسرنوشت تأکید میشود"آن فرهنگ نتوانست در طول سدهها، دژخیمی نهاد سلطنت را مهار کند. وفادار به تجربهی هزاران ساله روا نیست که از بدبینی به خوشبینی بگرود. تاریخ فرهنگ در ایران در دستاوردهای ادبی عالی خود علیه نظام سلطنت رأی میدهد، نه به نفع آن.
خاصهخرجی، رانتخواری برپایهی آقازادگی و خویشاوندی، رشوهگیری، قانونگریزی… – اینها در یک نظام جمهوری هم وجود دارند، اما به سبب چرخش دورهای مقامها در مقایسه با نظام سلطنتی، فرصت کمتری برای آسیبرسانی پیدا میکنند.
کدام پیمان؟
همان گونه که در بخش ششم این یادداشتها عنوان شد، در موقعیتی قرار گرفتهایم که برای گشودن راه آینده، و برای جلوگیری از تکرار تاریخ بر ماست که طرحی نو درافکنیم. اساس سامان همزیستی ما در ایران دیگر نمیتواند هویت شیعی یا هویتی در قالب نژاد آریایی و تاریخ باستان و دلبستگیِ گویا سرشتی ایرانی به سلطنت باشد. این هر دو قالب، منسوخ شدهاند.
فقط با درهمشکستن جنبش آزادیخواه، عدالتخواه و ضد تبعیض میتوانند کشور را در قالب شیعی نگه دارند یا دوباره در قالب سلطنتی بچپانند.
قالب شیعی ناکارآمد است. اما قالب به صورت کامل اسقاط نشده و هنوز امکان تعمیر دارد. نباید از نظر دور داشت که ممکن است تعادل نیروها در بالا به سمتی رود که دست به “اصلاح” بزنند، تا جایی که بخش بزرگی از آخوندها را از جلوی صحنه دور کنند؛ اما دین رسمی و اساس ولایی نظام را حفظ کنند. بروز یک پدیدهی نظامی بوناپارتیستی هم بعید نیست. و نیز بعید نیست آمیزشی میان قدرت مستقر، که خصلت راست رادیکال دارد، با بخشی از راستگرایان “اپوزیسیون”.
"رهبری موضعی-موضوعی دورهی نخست جنبش، دورهی قیام ژینا، همانگونه که در بخش هفتم این یادداشتها بیان شد، به پایان رسیده است"غرب ممکن است در وضعیتی میانجی این پیوند بشود.
قالب سلطنتی، ظاهر آراستهای یافته است. در ویترین اصلی، همه چیز شیک، لیبرال، و پیشرفته است. عکسهایی که از گذشته نشان میدهند، همه حکایت از شادی و رفاه دارند. دربارهی فقر و تبعیض در آن دوران، دربارهی ساواک، دربارهی سانسور و سرکوب، دربارهی فساد، دربارهی فروپاشی از درون، دربارهی برتخت نشستن با کودتای سازماندَهی شده از سوی بریتانیا آمریکا و ترک کاخ با فرمان همانها حرفی نمیزنند؛ و نیز در این باره که پس از فرار از کشور درباریان و ژنرالها چه فضاحتهایی بالا آوردند. حرفهای رضاشاه دومشان کلی و تکراری و شعاری است.
مدتها در تعطیلات به سر میبردند؛ با آمدن ترامپ فعال شدند. و اکنون به سبک او با توئیت سیاستورزی میکنند.
سلطنت در ایران شانس بازگشت ندارد. بیشتر پشتیبانان این جریان یا متوهماند یا سرمایهگذاری کردهاند برای بهرهوری احتمالی. آنان که متوهماند شاید در جریان حوادث بیاموزند؛ آنان که سرمایهگذاری کردهاند، به راحتی ممکن است سرمایهیشان را از این صندوق موقت خارج کرده و در جایی دیگر با چشمانداز سودآوری بگذارند. آنچه کانون جریان را میسازد، آن اراده، تبحر و نفوذ را ندارد که به عنوان بدیل جدی قدرت مستقر، مطرح شود.
"ممکن است پس از یک وقفه − که در آن هم جنبش بدون نمودهای چشمگیر نخواهد بود− دورهی تازهای آغاز شود"در طبقهی حاکم مستقر، کسانی هستند بسی باجربزهتر و هوشیارتر از کسانی که گمان میکنند طبقهی حاکم بدیل هستند. سلطنتطلبان ندای وحدت سرمیدهند، اما خودشان در طی مدتی که سلطنت ساقط شده است، ناتوان از وحدت بودهاند.
اما به قول معروف روزگار را چه دیدی، شاید زد و کارشان گرفت. نقطهی قوتشان، شانسی است که قالب شیعی−آریایی برای بازسازی خود دارد. این قالب همانی است که ریختهگری هویت ایرانی در دوره پهلوی در آن صورت گرفت. نقطهی قوت است این قالب، چون میتواند مبنای کلیت جریان راست ایرانی شود.
حساسیتی که باید به جریان سلطنت داشت درست به این خاطر است که میتواند در قالب شیعی-آریایی برود. یک سردار پاسدار هم میتواند در این جلد برود. تا جایی که بتوان پیشبینی و احتمالهای مختلف را سبک و سنگین کرد، شانس یک سردار شیعی-آریایی بسی بیشتر از شانس شاهزاده است.
شرطهای محتوایی
گامی فراتر از فرمالیسمِ توافق بر سر همهپرسی و تشکیل مجلس مؤسسان، پیشنهاد توافق بر سر چند نکته است: تمامیت ارضی، حقوق بشر و جدایی دین از دولت.
به نظر میرسد توافق بر سر دو موضوع حقوق بشر و سکولار شدن سامان سیاسی مشکل نباشد؛ و حساسیت اکنون بر سر موضوع تمامیت ارضی است. در بخشهای آینده دربارهی حقوق بشر و سکولاریزاسیون بحث خواهیم کرد و خواهیم دید که با توافق لفظی بر سر آنها به هیچ رو کار تمام نیست.
در ادامه، به موضوع حساس “تمامیت ارضی” از زاویهی بنیادی بحث میهن میپردازیم؛ به وطن مینگریم، به عنوان زیستگاه انسانهای دارای حس همسرنوشتی، و ارادهای که امروز میتوانند داشته باشند برای دستیابی به پیمانی که برپایهی آن کسی بر دیگری سخت نگیرد. سعدی هشت قرن پیش سروده است:
سعدیا حب وطن گر چه حدیثی است صحیح
نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم.
موضوع بر سر وطنی است که در آن زاده شدهایم و اکنون میخواهیم میثاقی ببندیم که در آن به سختی نمیریم یا مجبور به ترک آن نشویم.
Ad placeholder
میهن و پیمان
نمیدانیم در قرنهای آینده سرنوشت کشورها و “دولت-ملتها” چه خواهد شد.
"این دوره ممکن است کوتاه یا به نسبت بلند باشد؛ اما به نظر نمیرسد به اندازهی فاصلهی میان برآمدهای دی ۱۳۹۶، آبان ۱۳۹۸ و سپس شهریور ۱۴۰۱ طول بکشد.بحث دربارهی وضعیت در جریان است"جهانی شدن، و مسائل مبرم مشترک زیستمحیطی، ایجاب میکنند که مرزها عبورناپذیری گذشته را نداشته باشند. اما تا جایی که در چشمانداز سیاسی جهان برای چند نسل دیده میشود، فدراسیونهای منطقهای هم که تشکیل شوند، باز سامانیابی همسرنوشتی گروههای بزرگ انسانی در شکل انتظام کشوری است.
استفاده از مفهومهایی چون موطن یا زادگاه یکی از شیوههای تعیین زیستجهان انسانی است. وطن یک جایْ−گاه است، یعنی جایی است زمانمند، مکانی است تاریخی. تاریخیت آن را انسانهای همسرنوشت میسازند. اصالت با انسانهاست، نه با خاک.
زمین با تاریخیت انسان است که به سرزمین تاریخی تبدیل میشود. نسلها در گذرند؛ آنچه پایدار مینماید سرزمین است، سرزمین به عنوان حامل، حامل گورهای پیشینیان، آثار، نمادها، جای-گاهِ خاطرهها، تاریخ.
در گذشته پای بیشتر انسانها به خاک بسته بود، آن هم به عنوان رعیت، کشاورزِ وابسته به زمین، زمین در مفهومی که صرفاً طبیعی نبود، بلکه در چارچوب حقوق بردگی و ارباب-رعیتی تعریف میشد. رهایی از زمین، همراه با شکلگیری اندیشهی آزاد برای بسامان کردن آن “ارضی” است که زندگی ما در آن جریان دارد. کلیت جنبش آزادیبخش در دورهی پس از آغاز اضمحلال نظام ارباب-رعیتی در جهت بردنِ “تمامیت ارضی” زیر تمامیت وجود انسانهایی ست که بر روی این “ارض” زندگی میکنند. جهت تلاش آن بوده که تمامیت وجودی تکتک آنان به لحاظ جسمی و روانی مصون باشد و به ویژه از سوی دولت خدشهدار نشود.
کل روند آزادی در پنج قرن اخیر در جهت تقدم انسان است.
"همه میگویند جنبش رهبر ندارد، و تصور میکنند با اراده به جمع کردن عدهای دور هم، میتوانند این مشکل را حل کنند.اما چنین نیست که جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” بهکل بدون رهبری باشد"هیچ چیزی مقدس نیست و ارج ارض در این است که خانهی انسانهاست. با پیشرفت مبارزهی آزادیبخش و بیرون آمدن انسانها از موقعیت تحقیر شدگی و صغارت، تاریخ سرزمین بازخوانی میشود. آبادانی، محصول رنج و زحمت انسانهاست؛ ویرانی آن بیشتر به دست شاهان و امیران، لشکرکشی، غارتگری و باج و خراج گیری آنان بوده است. هر خشتی که بر روی خشتی نهاده شده، و هر درختی که کاشته شده به دست انسان کارورز بوده است. هر شعر نغز، هر کتاب پرمغز، و هر جلوهی والای دیگری از فرهنگ، نه به دلیل وجود شاهان، بلکه علیرغم تأثیر مخرب بیفرهنگی و فرهنگستیزی عمومی آنان پدید آمده است.
ذکر این نکتههای بدیهی برای تأکید بر این موضوع است: هر بحثی بر پایهی آزادی و حق بر سر میهن از این اصل میآغازد که میهن خانهی انسانهاست و به راستی آنگاه زیستگاهی انسانی میشود که جایی نماند برای هیچ شکلی از اِعمال ولایت به عنوان صاحبخانه.
ولایتمداران از انسانها بستهای به نام “ملت” و از خانهی انسانها یک “ارض” ماوراء الطبیعی میسازند تا در نهایت “خدا” و “شاه” را بر آنها چیره سازند. در شعار شاهنشاهی «خدا، شاه، میهن» که با حکومت فقها تنها در آن عنوان «شاه» عوض شد، «میهن» زیر چیرگیِ ظلالله است. جنبش جاری به سرانجام میرسد اگر سلطهی ظلالله را درهم بکشد و هر امکانی برای احیای آن را منتفی کند.
مفهومهای “ملت” و “ارض” برای آنکه راهزن عقل نباشند، باید مضمون خود را از درک ما از میهن به عنوان خانهی تاریخی مشترک برگیرند. بنیاد این خانه، به شرحی که گذشت، دیگر نمیتواند کیش شیعی یا کیش آریایی-باستانی و ترکیب شیعی-آریایی باشد. خانهی مشترک را بنیاد دیگری باید: قرارداد اجتماعی نو، پیمان عادلانه و تبعیضزدای همزیستی.
"در هر موضعی عملاً یک کانون رهبری وجود دارد که معمولاً متغیر است، و بسته به هر تصمیمی در هر موضعی، موضوعی است که بر سر آن نظرهایی وجود دارند که به درجاتی راهنما هستند"همسرنوشتی تاریخی، آرزو و امید مشترک برای چیره شدن بر ستم، میل عمومی به صلح و همبستگی بیان شده در بهترین دستاوردهای فرهنگی مشترک، همه مستحکمکنندهی چنین بنیادی هستند.
از نظرهایی که در گذشته دربارهی اساس و قوام میهن ابراز شده، آنهایی به استبداد و تبعیض راه بردهاند که با مفهومهای اسطورهای نیت خود را پنهان کردهاند. نژاد آریا، امت، مقدسان دینی، شاهان افسانهای و افسانهپردازیهای تاریخی، فرّ، سایهی خدا، روح خدا، دست خدا… همه در خدمت چشمبندی سیاسی بودهاند. اراده به برقرار کردن یک نظم سکولار لازم است همراه با نقد سکولار همهی این مفهومهای اسطورهای و ماوراءالطبیعی باشد. راه مستقیم نقد همه مفهومهای اسطورهای در سیاست، به طور مشخص سیاست هویتمحور (identity politics) که برپایهی اطلاق صفتهایی اسطورهای به یک هویت عمل میکند، روآوری به انسانهاست، به موقعیت زیستی مشخص آنان و تقویت این باور که آنان قادرند خود سرنوشتشان را به دست گیرند و در صلح و همبستگی با یکدگر به سر برند. اسطوره، برای گرفتن قدرت از آنان و اختصاص آن به تختی بر فراز سر مردم است.
به سوی قرارداد اجتماعی نو
راه رسیدن به طرحی از قرارداد اجتماعی نو در درجهی نخست ارتقای کیفیت گفتمان جنبش است.
ما تا حدی از مرحلهی احساس و هیجان گذشتهایم و ضمن حفظ روحیه و شور، وارد یک مرحلهی تأمل شدهایم. میزان و دستاورد تأملورزی به گونهای نیست که امیدوار شویم که گسترش شرّ ابتذال را میتوان مهار کرد. شرّ ابتذال اکنون خود را نشان میدهد به صورت گریز از بحثهای مشخص برنامهای، فرمالیسم در تشکیل ستادی برای رهبری از راه نشاندن چهرههایی در یک جمع صوری که در نهایت محتوایش را از سرور این جمع و ارادهی پشت پردهی تشکیل آن میگیرد.
ارتقای کیفیت گفتمان جنبش و سامان دادن به میهنی نو، بدون تکرار تاریخ، مستلزم تشخیص مسائل عمده و پاسخگویی به آنهاست. این مسائل در نهایت به این چهار موضوع برمیگردند: استثمار، تبعیض، خشونت و موضوع محیط زیست.[2] پاسخ مناسب به اینها در ترکیب با هم پاسخ به موضوعهای دیرپای آزادی و عدالت است. هیچ زندگی “نرمالی” برای عموم مردم میسر نمیشود، مگر به این مسائل پاسخ داده شود.
"موضوعهایی عمومی نیز وجود دارند که بحث بر سر آنها از پیش شروع شده و اکنون بحث وارد مرحلهی تازهای شده است"طرحِ آرمانِ زندگی بهنجار بدون درگیر شدن با نابهنجاری استثمار، تبعیض، خشونت و تخریب محیط زیست، خود نمود یک نابهنجاری عمیق است.
چاره در موقعیت کنونی برای پیشبرد بحثهای برنامهای و از این راه ارتقای کیفیت گفتمان جنبش تقریر منشورهای تبیینگر خواستهها و هدفهاست. این کاری جمعی است و بجاست که همه را به مشارکت در آن تشویق کرد. اصلاً نباید به فکر نامهای مشهور بود. حق هر کارگر، دهقان، دانشجو، معلم، کارمند، بازنشسته و کلاً هر شهروند است که نظر خود را بگوید. بهترین حالت این است که جمعهایی با هم بحث کنند و نظر خود را تقریر کرده و انتشار دهند.
نفس نوشتن بیانیه، روند فکر کردن دقیقتر بر خواستهها را به جریان میاندازد، و ذهنها را حساس و انتقادی میکند. سامان نو با کسب این اعتماد به خود ایجاد میشود که تکتک ما میتوانیم نظر دهیم و نباید منتظر “نخبگان” و “رهبران” باشیم.
“منشورها” میتوانند از یکدیگر بیاموزند. منشورهای تازهتر نوشته میشوند و در نهایت امید میرود چند منشور مشخصِ به نسبت جامع، جمعکنندهی گروههای وسیعی از مردم باشند. روندی که از این طریق به راه میافتد میتواند به شکلگیری جمعهای رهبری کننده و احیاناً ائتلاف میان همسویان منجر شود.
تشکیل محفلها و شبکههای گفتوگو در داخل با نظر به مقتضیات وضعیت و همچنین جمعهای بحث و گفتوگو در خارج و تشکیل سمینارهای آنلاین همه میتوانند پشتیبان این روند باشند. هر چه بحثها مشخصتر و پرمایهتر باشند، و اگر تلاش شود نتایج آنها تدوین شود و در اختیار عموم قرار گیرد، این روند باکیفتتر و نیرومندتر میشود.
ارتقای بار حقوقی جنبش
نکتهی دیگری در اینجا قابل ذکر است که به مضمون حقوقی گفتمان مربوط میشود.
"مسئلهی امروز این است که چگونه در مورد موضوعهای مختلف برداشتها شفاف شوند و معلوم شود که چه جبهههای نظریای وجود دارند"گفتمان انقلاب ۱۳۵۷، دینی محض نبود. خط اصلی آن که از برآیندِ گرایشهای مختلف حاصل شد، دینی-مهندسی بود. مهندسان، رکن مهمی از آپارات قدرت دینی شدند. بینش مهندسی که در بخشی از چپ هم حضوری قوی داشت بر این ادراک ساده متکی بود که “خراب میکنیم، و سپس میسازیم”. اکنون میدانیم اراده به تخریب، اگر جای اراده به دگرگونی رهاییبخش و راهگشای سامان اجتماعی حقمحور را بگیرد، چه مصیبتهایی بارمیآورد.
آنچه در بینش ۵۷ در مجموع جایی خالی داشت، مفهوم حق بود. اکنون که به ارتقای گفتمانی جنبش میاندیشیم، بایسته است مدام بر لزوم محوریت حق تأکید کنیم. از این طریق میتوانیم پیوندی برقرار کنیم با خواست دیرپای برقراری حکومت قانون در عصر مشروطیت.
پرمایهتر کردن گفتمان جنبش از راه تقویت بینش حقوقی در آن، از هم اکنون میسر است. اگر در همهی منشورها بر لزوم ارجگذاری بر شأن انسان و پایبندی به مصونیت جسمی و روانی افراد، و بر این بنیاد لزوم لغو مجازات اعدام و ممنوعیت مطلق شکنجه تأکید شود، گامی اساسی برای بنای یک نظم حقوقی شایسته برداشته شده است.
ادامه دارد
پانویسها
[1] در این باره بنگرید به این مقاله: ف. دشتی: آیا همهپرسی تجلّی دموکراسی است؟
[2] این مسائل از بُعد “درونی” فهرست شدهاند.
"اما باید تصمیمهایی را از هماکنون در موقعیت مشخصِ گرفت و کارهای مشخصی را در موضع و موقعیتی مشخص پیش برد"به آنها باید افزود ایدهای دربارهی صلح و همزیستی را، به ویژه در منطقه. بدون جهتگیری مشخص درباره تحقق آرمان صلح و تلقی تازه از مرزها به عنوان مرزهای پیوستگی و دوستی به جای مکانی برای سنگیرگیری دربرابر هم، به ویژه در دو جهت پیشروی با مشکل مواجه میشود: همزیستی بسامان و بیتبعیض همهی اقوام، و حل مسائل زیستمحیطی.
در باره صلح بنگرید به این گفتار: “خاورمیانه و درد غیاب آرمان صلح” و “مفهوم صلح”، نشریه نگاه نو (تهران)، شمارههای ۶۳ تا ۶۵، ۱۳۸۳−۱۳۸۴ − هر دو از همین نویسنده.
Ad placeholder
اخبار مرتبط
دیگر اخبار این روز
حق کپی © ۲۰۰۱-۲۰۲۴ - Sarkhat.com - درباره سرخط - آرشیو اخبار - جدول لیگ برتر ایران